مقدمه ای در باب تربیت کودکان

               

                        مقدمه ای

                         در باب تربیت کودکان

 

                  

                                                 نوشته ی:

                                               ابراهیم مرادی

 

                                          ***

 

                           بسم الله الرحمن الرحیم

 

ثناگوی خدائی هستم  که کار پروردن این عالم را به عهده گرفته، خدای مهربانی که به رحمت خویش خوان نعمت را بر همه گسترانده و در سایه لطف و فضلش موجودات آرامیده اند.

ثناگوی آن خدائی هستم که با فرستادن پیامبران و کتاب های آسمانی بزرگترین حاجت و نیاز انسان که دین باشد را برای تعلیم و تربیتش برآورد. و درود وسلام خدا بر تمام پیامبران الهی که در ابلاغ دستورات خدا با جان افشانی های خویش در امر تعلیم و تربیت سنگ تمام گذاشتند. اما بعد:

( و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون. وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هولاء ان کنتم صادقین. قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم. قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبأهم بأسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون. )                                                             سوره بقره: 33 – 30    

بله، خدای متعال زمانی که اراده کرد، انسان را در روی زمین خلیفه گرداند از ملائکه در این باره نظر خواهی کرد و از آنها خواست که احترام و بزرگداشت خود را نسبت به این نائب اظهار کنند، ملائکه از روی آگاهی ظاهری و ناقصی که نسبت به انسان داشتند تصورمی کردند که انسان تنها موجودی مادی است که مانند حیوانات دیگر زندگی می کند، در نتیجه با قیاس انسان برحیوانات نظر خویش را بیان کردند و گفتند خدایا ( اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء ) بعد هم در مقام بیان اولویت خویش برای احراز پست خلافت گفتند ( و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک ) خدای متعال هم درضمن بیان یک حقیقت بزرگ در جواب آنها فرمودند ( انی اعلم ما لا تعلمون ) من چیزهای در رابطه با این موجود می دانم که شما نمی دانید، من در وجود او قابلیت ها و استعدادهای فراوان و پیچیده ای نهاده ام که شما را بر آنها خبری نیست، اینک بیائید تا گوشه ای از آن نیروها و استعدادهای بالقوه ای که در وجود او نهاده ام را به شما نشان دهم. اینجاست که خدای متعال برای اثبات استحقاق انسان در امر خلافت، انسان و ملائکه هر دو را می آزماید، آزمایشي که گوشه ای از استعدادها و قابلیت های فراوان بشر در آن آشکار می گردد  ( و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هولاء ان کنتم صادقین... )، بله تعلیم اسماء به آدم -  برخوردار کردن آدم ازتوانایی یادگیری و درک  دلالت های اشیاء برای رسیدن به مجهولات  - از جانب خدا چیزی است که خداوند با نشان دادن آن، ملائکه را متوجه قضاوت ظاهری آنها می کند و با این عمل به آنها می گوید  پس قضاوت سطحی را کنار بگذارید و در این میدان بیشتر از حدود علم و آگاهی خویش سخن به میان نیاورید ؛همینکه ملائکه پی به ناتوانی خود دردرک هویت اشیاء  بردند و انسان را توانا بر این امر یافتند از موضع و نظر قبلی خویش در رابطه با انسان دست كشيدند و مودبانه به خدای خویش گفتند ( سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم ) و اعتراف به صلاحیت انسان برای خلافت کردند.

نکته ی کلیدی  اینجاست، از آنجا که بحث بر سر صلاحیت انسان است می بینیم که خدای متعال در دفاع از حق انسان برای خلافت، حقیقتی بزرگ  را با جمله ( انی اعلم ما لا تعلمون )  می فرماید و آن اشاره به استعداد ها و قابلیت های فراوان و ناشناخته بشری است   که او را سزاوار این مقام کرده است، قابلیت های که ملائکه از آنها بی خبر بودند، امروز هم که بیش از هزاران سال از عمر زندگی انسان بر روی زمین می گذرد باز هم قابلیت ها و نیروهای بالقوه ی درونی اوحتی برای خودش هم ناشناخته و مجهول مانده است و این همان نکته ای است که کارل به آن پی برده. الکسیس کارل از بزرگترین دانشمند قرن اخیر است که حاصل سالها تلاش و پژوهش انسان شناسی خویش را در کتابی با نام  ( انسان موجودی ناشناخته ) بیان می کند، نام این کتاب همان حقیقتی است که خدای متعال آن را با  ( انی اعلم ما لا تعلمون ) روز اول خلقت آدم بیان فرموده، تنها خود را آگاه برتمام اسراراو می داند لا غیر.

بله معماها و ابهامات فراوانی تا به امروز همچنان حول انسان  ذهن خود بشر را به خود مشغول کرده است، مجهولات روز به روز زیادتر می گردد و آدمی حیران تر، هر گوشه ای از وجود این مخلوق را بشکافی، هزاران رمز و راز خواهی یافت. قصد سخن در این باب را نداریم، که ما اهلش هم نیستیم فقط می خواهیم این جمله رابگوئیم که چیزی که برای آدمی ناشناخته است عقلا با احتیاط با آن برخورد می کند، و چون انسان خود از همه مجهول تر است  شامل این قاعده می شود پس انسان باید با همنوع  و حتی با نفس خود هم با احتیاط کامل بر خورد کند به عنوان مثال شما اگر یک ابزار ساده ای چون چکش داشته باشید که از چند قطعه ی ساده و معلوم تشکیل شده باشد به راحتی می توان آن را باز و بسته کرد، حال اگر یک دوچرخه به جای آن چکش باشد به دلیل قطعات زیادتر و دقت عمل در ساختن آن،به همان نسبت باز و بسته کردن آن وحتی استفاده از آن هم سخت تر می شود، به عبارتی دیگر احتیاج به تمرین و دقت بیشتری دارد حال کمی بالاتر برویم و یک اتومبیل، یا یک کامپیوتر پیشرفته را در نظر بگیریم می بینیم که برای کار کردن با آنها  آموزش و تخصص بیشتر لازم  است، دیگر نمی توان به راحتی آنها را باز و بسته کرد، در صورت عدم مهارت، چه در کار با آنها و چه در صورت دست کاری قطعات آن با مشکل جدی و خرابی مواجه خواهید شد. در نتیجه می بینید که به همان اندازه که ابزار پیچیده تر می گردد مهارت، دقت و شناخت بیشتری هم برای استفاده کردن از آن لازم است، حال برگردیم سر اصل مطلب که انسان است، اینکه انسان موجودی چند بعدی، معما گونه و بسیار پیچیده و مجهول است هیچ شک و شبه ای نیست و بنابر این مجهول بودن آدمی است که باید تعاملی محتاتانه وبا تدبیرخاصتا در امر تربیت با او داشت، باید از تاثیر اقوال و افعال خویش بر خود و دیگران آگاه بود. نباید این مسئله را دست کم گرفت به راستی که این مطلب از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است و می تواند سهم بسزایی در متقاعد کردن ما برای تجدید نظری دوباره در رفتار و سلوک خود نسبت به اطرافیان به ویژه کودکان داشته باشد.

دایره معلومات و دانش انسان نسبت به خود بسیار ناچیز است نمی توان انتظار داشت که بتواند به تمامی و کمال برنامه ای جامع و مانع برای زندگی  تدوین کند، برنامه ای که بتواند در چهار چوب آن تمام نیازهای مادی و معنوی نفس خود را بدون اینکه به بخشی از وجود خویش لطمه وارد کند تامین کند، برنامه ای که با اصول فطرت انسان در تضاد نباشد، این عجز و ناتوانی در تدوین برنامه به عدم دانش کافی انسان از دنیای پر رمزو راز درون خود او بر می گردد نفسی که خداوند همان روز اول خلقتش در موردش خطاب به همه فرمود ( انی اعلم ما لا تعلمون )، به همین دلیل چه بسا با تصویب و عملی کردن دستوری به بسیاری از ظرفیت ها ونیروهای مثبت و ناشناخته درون خویش صدمه های جبران ناپذیری بزند از این رو باید بسیار خردمندانه و تقوا منشانه برای ساخت و ساز و تعمیر انسان ها گام بردارد. این را هم بگوئیم برای تحقق همه جانبه ی این مهم انسان چاره ای ندارد جز اینکه به دست خالقش چشم دوزد، اوست که بر همه چیز  آگاه است پس تنها او این صلاحیت را دارد که  برنامه ی درست زندگی را برای اوتدوین کند، اینجاست که اهمیت وحی و ارسال پیامبران برای رهائی انسان از این بن بست خوب جلوه پیدا می کند و این همان چیزی است که انسان از طرف خداوند انتظارش را می کشید.

آنچه که همه ی پیامبرا ن در طول تاریخ برای آن برانگیخته شدند دعوت به یک برنامه واحد برای زندگی  بود نه چیز دیگری،  برنامه ای به نام « اسلام »که با فطرت و عقل منطبق است.

 دین مبین اسلام 1420 سال پیش توسط پیامبری به نام محمد بن عبدالله که خاتم انبیاء بود به تمامی به انسانها ابلاغ گردید وبر تمام ادیان دیگر سر افتاد ودر اوج کمال خود، ظهور پیدا کرد و بنا به وعده خداوند و به  پشتیبانی قران که معجزه این پیامبر خاتم بود این دین دیگر برای همیشه بدون تحریف تا قیامت می ماند و پیوسته هم گروهی بر راه مستقیم آن به پیش می روند.  اعتراف «برنارد شاو» فیلسوف غربی در رابطه با جاودانگی اسلام  را بشنوید:

(حقیقتا دین محمد به دلیل تازگی و جوشش شگفت انگیز آن قابل ستایش است و تنها دینی است که در دوران های مختلف حیات بشری توانسته است نیازهایش را جواب گوید و اگر امروز مردی همانند محمد رهبری جهان را به عهده می داشت، در حل مشکلات دنیای امروز حتما موفق می شد.)    منتسبین به این دین پاک و حنیف را مسلمان می نامند و چه مبارک است معنی و مفهوم این کلمه، و مبارکتر از آن زندگی مسلمانانه است که انسانی خود را مقید به آن کند.                                                              

 بینش اسلامی هدف و غایت را از خلقت انسان عبادت پروردگار می داند، بر این اساس این دین با تمام ساز وکاربی عیب و نقص خویش برای محقق گرداندن این هدف والای انسانی پا به عرصه زندگی انسان نهاده، انصافا در طول تاریخ هم هر کجا اثری از او دیده شده، روشنائی، آزادگی و آسایش را به ارمغان آورده، آقای لین بول در کتاب ( عرب در اسپانیا ) می گوید:

« در زمانی که اندلس رهبریت علم و دانش جهان را بعهده داشت و پرچمدار تمدن و فرهنگ بود، اروپای بی سواد در جهل و نادانی و محرومیت غوطه می خورد »

الیاس ابو شبکه نیز  می گوید:

« انقراض تمدن عرب حادثه شومی برای اسپانیا و اروپا بود، اندلس خوشبختی را فقط در سایه اسلام تجربه کرد و آنگاه که اعراب رفتند، ویرانی جای زیبائی، ثروت و آبادانی را پر کرد. »[1]

 بله اسلام خود را به تاریخ ثابت کرده اما فراموش هم نکنیم که بازگو کردن اینکه فکر اسلامی درخشیده و می درخشد و این است وآن است اساسا به خودی خود چیزی از درد ها ی ما را علاج نمی کند  و سودی به حال ما نخواهد داشت تاوقتی به فکر تطبیق و تنفیذ این فکر درزندگی  نباشیم  آموختن به ذات خود بدون اینکه در سلوک ما تاثیری داشته باشد فائده ای ندارد، و این همان نقطه ای است که سید قطب رحمه الله روی آن انگشت  نهاده، این شهید بزرگوار یکی ازرمزهای اساسی درموفقیت و پیروزی  جیل اول اسلام را در « آموختن برای به کار بستن » می داند و حقیقتا هم همین گونه است، جیلی که پیامبر آنها را به صورت های زنده ای از ایمان تبدیل کرد در پرتو چنین خصوصیات والای بود که تربیت شدند. حیفم می آید که کلام آن بزرگوار را نقل نکنم، از زبان شهید:

« پیروزی واقعی محمد بن عبدالله زمانی بود که صورتهای زنده ای از ایمانش را در شخصیت  والای یارانی که خود تربیت کرده بود، به نمایش گذاشت. انسانهائی که طبیعت بشری داشتند اما خوی آنان آسمانی بود و از هر کدام از آنان قرانی زنده ساخت که بر زمین راه می رفت، روزی که از هر کدام از یارانش آنچنان الگو و نمونه ای ساخت که دیدن آنان برابر با دیدن اسلام بود.

عبارات به تنهائی اثری ندارند و کتابها در عمل کاری صورت نمی دهند، مگر آنکه کسی آنها را اجرا کند و اصول، به طور مجزا حیاتی ندارند، آنگاه جان می گیرند که به صورت شیوه عملی تحقق یابند.

پس در ابتداء قصد حضرت محمد (ص) پرورش و ایجاد انسان نمونه بود، نه آنکه موعظه مند و سخنان زیبا بگوید. هدفش آن بود که امتی بسازد، نه آنکه بنیانگذار یک اندیشه فلسفی باشد. بیان تفکر و اندیشه را قران بر عهده گرفت و رسالت پیامبر بزرگوار ما آن بود که اندیشه مجرد را به واقعیتی ملموس و مرئی تبدیل کند.

بنابراین پیروزی واقعی رسول خدا (ص) زمانی بود که بر اساس تفکر اسلامی، شخصیت ارجمند یارانش را بنیان نهاد و ایمان آنان را از دایره ذهن به حوزه عمل کشاند و هزاران نسخه از قران را چاپ ومنتشر کرد، اما او کلمات را بر اوراق کتابها ننوشت بلکه با نور وحی بر صفحه قلب یارانش برشته تحریر در آورد و آنان را رها کرد تا به جامعه بشری وارد شوند و به زبان عمل بگویند که پیامی که محمد بن عبدالله از جانب خدا آورد چه بود. »

بله بارور کردن شخصیت انسانها با تربیت اسلامی هم دارای ضوابطی خاص است که درچهار چوب آنها باید پیش رفت. سخن گفتن از تربیت به لحاظ گستردگی مباحث و موضوعات مطرحه در آن  مانند سخن گفتن از قران و اسلام است.  قران از چه مسائلی بحث می کند ؟ از هر آنچه که به زندگی انسان ربط داشته باشد  و درست و نادرست زندگی را به آدمی نشان می دهد. خوب در تربیت  هم هر آنچه که به انسان ربط داشته باشد از جمله مسائل رفتاری، جسمی، روحی،فکری،  اقتصادي، فرهنگي، اجتماعی و... که هر کدام از اینها خود هزاران فرع دیگر دارند مطرح است. این موازات و تقارن یکی از دلائلی است که می رساند  قران و اسلام متکفل تربیت انسان هستند. و به راستی هم برای تمام مراحل و مسائل ریز و درشت زندگی انسان برنامه کافی و شافی دارند  حتی قبل از اینکه نطفه در رحم مادر قرار بگیرد اسلام به پدر و مادر سفارشاتی می کند و زمینه را در پدر و مادربرای فرزندی قوی و توانا فراهم می کند و وقتی که هم به دنیا می آید تا آخرین نفس های پایان عمرآدمی با تدبیردر سایه یک تربیت الهی برای پندار، گفتار و کردار او در هر مقطع از دوران زندگیش برنامه  دارد و در پایان هم از لحظه مرگش  تا وقتی که در قبر نهاده می شود نماز و مراسمی با شکوه و پر از دعاء برای وداع با او و بدرقه کردنش به عالم پس از مرگ  در نظر گرفته است.

تربیت اسلامی چیزی است که ما در اینجا به دنبال آن هستیم اما همانگونه که اشاره به گستردگی حوزه آن کردیم بدون شک پرداختن همه جانبه به آن بدون هیچ گونه محدودیتی کار را سخت و دشوارمی کند  و از طاقت خارج است، علاوه بر این برای شخصی چون من، آن هم در یک مقاله کشکولی کار را چند ده برابر مشکل تر می کند، مقاله ای که اثری از تحقیق و یک دراسه علمی منظم در آن دیده نمی شود بلکه بیشتر شبیه انفعالی شخصی است از آنچه که در زندگی با آن بزرگ شده ام، حاصل  دیدنیهای و شنیدنی های زندگی شخصی خودم  است. از اين رو ما ناچاريم با يك سري محدوديت ها  حرف خود را در يك چهار چوب محدود كنيم

محدودیت ها:

1-    اگر بخواهیم زندگی آدمی را به دو دوره مهم تقسیم کنیم بدون شک یکی دوران قبل از بلوغ است و دیگری دوران بعد از بلوغ می باشد. درمتون و نصوص دینی هم صراحتا در جاهای متعددی از این دو مرحله و ویژگی های هر کدام در زندگی انسان سخن به میان آمده. از خصوصیات بارز دوران قبل از بلوغ یا دوران طفولیت عدم رشد است رشدی که عدمش در این دوران کودک را در زندگی به غیر خود وابسته کرده است از این رو دین هم چیزی از جنس تکلیف را بر روی شانه هایش ننهاده، اما خب باید دانست که دین برای رشد یافتن و بالندگی هر چه تمام تر بچه تدابیر دقیقی اندیشیده است.

هر کدام از دو دوره ی قبل و بعد از بلوغ ویژگی ها و حاجات مادی و معنوی خاص  خود را دارد که برای تربیتی سالم باید در نظر گرفته شوند.

 دوره ای که ما در اینجا قصد داریم از ویژگی ها و اقتضاءات  آن سخن به میان آوریم و درآن محدوده گام نهیم دوران قبل از بلوغ است، سعی می کنیم که در حد بضاعت خویش به عنوان یاد آوری، از برنامه ی اسلام  برای تربیت کودکان در این دوران سخن گوئیم.

2-    محدودیت دوم به خود من ربط پیدا می کند، به ذوق و سلیقه ای که در نوشتن این مقاله دارم. همان گونه که قبلا اشاره کردم ما در اینجا به دنبال آن نیستیم که یک کار علمی و تحقیقی از لابه لای کتب مربوطه انجام دهیم بلکه کار ما بیشتر شبیه یک انفعال شخصی است از خودم، از آنچه که در زندگی در جامعه ام دیده ام و با آن بزرگ شده ام، بله اثری از دیده ها و ندیده هایم، اثری از شنیده ها و نشنیده هایم در زندگی.

  وهمین جا هم از اینکه نمی توانیم حق مطلب را آن گونه که شایسته است اداء کنیم پوزش می طلبم، امید است که دوستان با سعه صدر قلم عفو خویش را بر کاستی ها و اشتباهات بیاورند و ما را با نظرات خویش بهرمند سازند.      

  اما چرا سخن از دوران قبل از بلوغ 

 دین ماها که اسلام است حقیقتا مورد بی مهری ما واقع شده، نتیجتا فکر اسلامی به درستی در میان ما جا نیفتاده بسیاری از گفته هایش هنوز ناگفته و ناشنیده و وانشده مانده، از این رو احتیاج داریم که در مسیر فهمیدن گام های بیشتری برداریم. ان شاء الله.

به باور ما مسلمانان آدمی برای رسیدن به سعادت هیچ چاره ای ندارد جز اینکه به اسلام روی بیاورد و بر اساس قوانین آن زندگی کند، اسلام هم قبل از هر دستور و حکمی از ایمان و تربیت ایمانی سخن به میان می آورد ؛ در همین راستا باید قبل از هر عملی، نقشه ی حرکت و هر گونه تکاپوی دیگر را بر صفحه ی قلب حکاری کرد. وقتی که وضعیت چنین است خب چه زمانی بهتر اززمان کودکی برای زمینه سازی و حکاری باور در قلب ؟ به وسیله کودکان است که می توان به آینده نفوذ کرد و آن را تغییر داد، با تربیت آنها است که می توان جامعه ای توانا، آگاه ومسئول برای حرکت به سوی پیشرفت پدید آورد. دکتر محمد زرمان در کتاب ( حقوق کودک در شریعت اسلام ) [2]خویش می فرمایند:

« کودکی یکی از مراحل زندگی انسان است بلکه با توجه به تحقیقات روانشناسی جدید دوران کودکی مهمترین دوره زندگی انسان است، و این همان چیزی است که روانشناسان با عبارت ( کودک پدر مرد است ) ان را بیان کرده اند چون به باور آنها آنچه – از فعل و قول - از شخصیت یک انسان بروز می یابد ریشه هایش به دوران کودکی او بر می گردد. »   

 یکی دو قرن است که غربیها با پی بردن به تاثیرشگرف دوران کودکی در شخصیت آینده افراد اهمیت این دوره را به خوبی دریافته اند به همین دلیل هم تحقیقات میدانی گسترده ای در بسیاری از حوزه ها از جمله حوزه های روانشناسی و اجتماعی  برای چگونگی تربیت هر چه بهترکودکان خویش انجام داده و انصافا با وجود اینکه هم خود را از دین رهانیده اند و چشم خود را بر روی حقایق آن بسته اند توانسته اند با عقل گرائی محض خویش به نتایج مطلوبی هم برسند نتایجی که آقائی دنیا را برای  آنها را به ارمغان آورد و ما که حقایق دنیا و آخرت را در کتابی روشن پیش روی داشتیم  به دلیل سهل انگاری نسبت به آن، دستمان به جائی بند نشد تا اینکه    سرانجام فقیر و حقیر گشتیم و بردگی  بر ما تحمیل گردید، این عاقبت اقوامی است که کتاب های آسمانی را بر دوش داشته باشند اما از ان استفاده نکنند ( مثل الذین...). 

به این ترتیب کم کم ظلمت جهل و بی عاری جامعه های ما را در خود فرو برد و ارزش های اسلامی در زندگی ما رنگ باختند، به حکم ( مهم نبودن ) پایه های اخلاق درمیان جامعه و خانواده سست گردید از جمله قربانیان اصلی که ازهر طرف چه درجامعه و چه در خانه  ضربه این شومی را می خوردند کودکان بودند.

دیدم که چگونه بزرگترها در خانواده و در جامعه با ذوق و سلیقه های شخصی خویش با بچه ها رفتار می کردند همچون اسباب بازی های بی حس و عاطفه.

دیدمکه چگونه کشمکش میان خانواده ها ضربات جبران ناپذیری بر روح و روان کودکان وارد می کرد.

 دیدم که چگونه فریب دادن بچه ها  با دروغ گفتن روا شد و برای توجیه آن هم می گفتند چیز مهمی نیست، بچه آن را نمی فهمد.

 دیدم که چگونه  بزرگترها در اوقات فراغت خویش  کودکان راچون خروس های جنگی به جنگ هم می فرستادند و از آن لذت می بردند و با وقارهم به هم می گفتند که کودکان چیزی را به دل نمی گیرند.

دیدم که چگونه بچه ها در روستاها با بریدن گوش و دم بعضی از حیوانات با بی رحمی و خشونت آشنا می شدند.

دیدم که چگونه بچه ها را با عصبانی کردن و جلوگیری از عکس العمل آنها زمینه ی عقده ای کردنشان فراهم شد

 دیدم که چگونه بچه ها غیبت کردن را از بزرگترها یاد گرفتند.

دیدم که چگونه پدر از سرکشی فرزند در مقابل خواسته مادر خوشحال می شود و او را بر آن کار تشویق می‌کند.

دیدم آنجا که بچه می خواست حقیقتی را بفهمد اما دروغی بزرگ تحویل وی داده شد.

دیدم که چگونه بچه ها در کلاس درس از قلدری معلم ها به خود می لرزیدند و از همانجا یاد گرفتند که در مقابل قلدران حرف نزنند و سر خم کنند.

دیدم که چگونه در مدرسه دارند زبان مادری را از بچه هایمان می گیرند.

دیدم که چگونه معلمی برای تلف کردن وقت در کلاس درس بچه ها،  چوزان می کرد.

دیدم که چگونه بچه ها در آخر سال از شدت نفرت از درس و مدرسه و معلم کتاب های خویش را زیر پا و آتش می زدند.

دیدم که چگونه معلمی با پرروئی کامل برای قبول کردن دانش آموزان از آنها اخاذی و باجگیری می کرد.

و دیدم که...

 اینها و صدها حکایت و قصه های ناراحت کننده دیگری هست كه در ميان ما يعني جامعه هاي به ظاهر اسلامي رواج دارد اما مکتبی چون اسلام براستی از آنها بری است، این ما هستیم که با غفلت و فاصله گرفتن از اسلام داریم به عقب بر می گردیم و حقوق کودکان را زیر پا می گذاریم حقوقی که اسلام 1420سال پیش آن را برای ما تدوین کرده. گرچه ممکن است  لحن صحبت کردن من بعضی را ناراحت کند و بر کام آنها خوش نباشد اما برادران عزیز نباید  چشم خویش را برروی حقایق بست، به نظرم اگر جمله حقیقت تلخ است مصداقی داشته باشد اینها همه مصادیق آن هستند.

 اینها مشتی از خروارها چیزهایی هستند که انگیزه ی گفتن و نوشتنی هر چند ناقابل و سطحی  درما ایجاد کرده اند. ان شاء الله قصد داریم که در آینده از یک طرف با نگاه به واقعیت جامعه ی خویش و از طرف دیگر با نگاه به اصول اسلامی، در باب تربیت کودکان مسائلی را در جهت برگرداندن جامعه به سوی تربیت اسلامی  مطرح کنیم. امید است که مورد رضای خدا و بندگان خدا قرار گیرد. به امید روزهای بهتر.                                       

                            وآخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین  

                                                                     30 / 6 / 89   سرپل زهاب

 

 

 

1- گفته های « برنارد شاو »،« لین بول » و « الیاس ابو شبکه » به نقل از کتاب « چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم »، مولف: عبدالله ناصح علوان، ص: 4.

 

[2]- حقوق الطفل فی الشریعة الاسلامیة، ص: 9، مولف: دکتور محمد زرمان.

 

 


مطالب مشابه :


مقاله ای زیبا

دفاع مقدس - مقاله ای زیبا - - دفاع مقدس مقدمه. سی و یکم شهریورهمیشه یادآور شروع جنگ تحمیلی




مقدمه ای بر عکاسی دیجیتال

مجله امید - مقدمه ای بر عکاسی دیجیتال - دفترچه ای زیبا برای خودم




خلاصه کتاب مقدمه ای بر انقلاب اسلامی دکتر سعید زیبا کلام

جامعه ما - خلاصه کتاب مقدمه ای بر انقلاب اسلامی دکتر سعید زیبا کلام -




چند شعر و مقدمه برای انشا

موج - چند شعر و مقدمه برای انشا - وبلاگ مجله علمی,فرهنگی و هنری موج منبع بازی های رایانه ای.




مقدمه ای در باب تربیت کودکان

مقدمه ای در باب تربیت پرورش و ایجاد انسان نمونه بود، نه آنکه موعظه مند و سخنان زیبا بگوید.




یک مقدمه بسیار زیبا برای انشای نماز

أللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَجَ - یک مقدمه بسیار زیبا برای انشای نماز - ده قرن به




مقدمه ای بر نمایشنامه زیبا و حکیمانه و معنوی شکونتلا

حافظ شناسی اردکان - مقدمه ای بر نمایشنامه زیبا و حکیمانه و معنوی شکونتلا - - حافظ شناسی اردکان




مقدمه ای در ابتدا وعرض ادب

بندرگز سلام - مقدمه ای در ابتدا وعرض ادب - در این دیار چشم باز نمودم. به مکتب رفتم. وچندی دران




مقدمه اي بر انقلاب اسلامي دکتر زيباكلام در يك نگاه

از نکات مهم در کتاب مقدمه ای بر انقلاب اسلامی دکتر صادق زیبا کلام ، طرح موضوع "تئوری توطئه




جهاد در راه خدا بدون ترس از دشمن خواست خداوند متعال است

مقدّمه ای بر تصوّف ‏ در آیه 173 سوره مبارکه آل عمران (که یکی ازآیات فوق العاده و زیبا در




برچسب :