سرداران , دلاوران و مبارزین ایران زمین

سرداران , دلاوران و مبارزین ایران زمین

آذربرزين : پسر فرامرز که با بهمن پسراسفنديار جنگيد که يکي از پهلوانان ايراني ميباشد و آتشکده اي هم به همين نام وجوددارد

آرش :آرش نام پهلواني کماندار از لشکر منوچهر شاه است . منوچهر در آخردوره حکمراني خويش از جنگ با فرمانرواي توران افراسياب ناگزيرگرديد. نخست غلبه افراسياب را بود و منوچهر به مازندران پناهيد لکنسپس بر آن نهادند که دلاوري ايراني تيري گشاد دهد و بدانجاي کهتير فرود آيد مرز ايران و توران باشد آرشنام پهلوان ايراني از قلهدماوند تيري بيفکند که از بامداد تا نيمروز برفت و بکنار جيحون فرودآمد و جيحون حد شناخته شد. در اوستا بهترين تيرانداز را ارخشناميده که مراد همان آرش است. طبري اين کماندار راآرششاتين مينامد و نولدکه حدس ميزند اين کلمه تصحيف جملهاوستائي خشوويايشو باشد که معني آن خداوند تير شتابنده استکه صفت يا لقب آرش بودهاست. و بروايت ديگر فرشته و نگهبان زمين - اسفندارمذ - تير و کماني به آرش داد و گفت اين تير دورپرتاب استلکن هرکه آنرا بيفکند بجاي بميرد و آرش با اين آگاهي ( در راه وطنش ایران ) تن بمرگدرداد و تير اسفندارمذ را براي سعه و بسط مرز ايران بدان صورت کهگفتيم بيفکند و درحال بمرد.  

افراسياب تاختنها آورد و منوچهر چند بار زال را پذيره فرستاد تاايشان را از جيحون زانسوتر کرده پس يک راه افراسياب با سپاهيبياندازه بيامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام وزال غائب بودند و در آخر صلح افتاد به تير انداختن آرش و از قلعهآمل با عقبه مزدوران برسيد و آن مرز را تورانخواندند . مجملالتواريخ .  

آريه : سردار معروف و بزرگ ايراني که به حمايت از پادشاهي کورش صغير برخواست .

آيين گشسب : سردار بزرگ ايران که در زمان هرمز چهارم فرماندهي لشگر ايران را بر عهدهداشت .
آريوبرزن : سردار بزرگايران که با شهامتي در خور ستايش و ماندگار لشگر ايران را تا آخرين لحظه در برابرارتش اسکندر نگهداشت , مقاومت نمود , جان سپرد و حماسه اي بزرگ در تاريخ ايران از خود برجا گذاشت .

ابولولو : يا همان فيروز نهاوندي قهرمان ملی ایران در برابر یورش اعراب به ایران است . وی عمر ابن خطاب خلیفه مسلمین را با خنجر خویش از پای در آورد و خشم ملت ایران که کشورشان توسط اعراب ویران شده بود را جبران نمود . ابولولو یا فيروز غلام مغيرةبن شعبه بود . طبري گويد: روزي فيروز سوي عمر آمد و او بامردي نشسته بود گفت ياعمر مغيره بر من غله نهاده است و گران است و نتوانم دادنبفرماي تاکم کند. گفت چند است گفت روزي دو درم: گفت چه کار دانيگفت درود گري دانم و نقاشم و کنده وآهنگري نيز توانم پس عمر گفتچندين کار که تو داني دو درم روزي نه بسيار بود. چنين شنيدم که توگوئي من آسيا کنم برباد که گندم آس کند. گفت آري. عمر گفت مرا چنينآسيا بايد که سازي. فيروز گفت اگر زنده باشم سازم ترا يک آسيا کههمه اهل مشرق و مغرب حديث آن کنند و خود برفت و عمر گفت اينغلام مرا بکشتن بيم کرد... بماه ذيالحجة بود بامداد سفيدهدم عمر بنمازبامداد بيرون شد بمزگت ( مسجد ) رفت و همه ياران پيغمبر صف برکشيده بودند و اينفيروز پيش صف اندر نشسته کاردي حبشي داشت دسته بميان اندرچنانکه تيغ هردو روي بود و راست و چپ بزند و اهل حبشه چنان دارند.چون عمر پيش صف اندر آمد فيروز او را شش ضرب بزد از راست وچپ بر بازو و شکم و يک زخم از آن بزد بزير ناف. از آن يک زخم جان سپرد . فيروز از ميان مردم بيرون جست... چون ديگر روز بود عثمانبمزگت آمد و مردمان گرد آمدند و نخستين کاري که کرد عبيدالله بن عمررا بخواند و از همه پسران عمر عبيدالله مهتر بود و آن هرمزان که ازاهواز آورده بودند پيش پدرش و مسلمان شده بود همه باترساياننشستي و جهودان و هنوز دلش پاک نبود و اين فيروز که عمر را کشت ترسا بود و او هم با هرمزان همدست بود و غلامي بود ازآن سعدبن ابي وقاص حنيفه نام و هرسه بيک جاي نشستندي و ابوبکررا پسري بود نامش عبدالرحمن با عبدالله بن عمر دوست بود و اين کاردکه عمر را بدان زدند سلاح حبشه بود و بسه روز پيش از آنکه عمر رابکشتند عبيدالله با عبدالرحمن نشسته بود عبدالرحمن گفت من امروزسلاحي ديدم برميان ابولولو بسته عبيدالله گفت بدر هرمزان گذشتم اونشسته بود و فيروز ترسا غلام مغيرة بن شعبه واين ترساغلام سعد بنابيوقاص بود و هرسه حديث همي کردند و چون من بگذشتم بر خاستند . آن کارد از کنار فيروز بيفتاد عبيدالله گفت آن سلاح حبشه دارند پسآن روز که فيروز عمر را آن زخم زد و از مزگت بيرون جست وبگريخت مردي از بني تميم او را بگرفت و بکشت و آن کارد بياوردعبيدالله آن کارد بگرفت و گفت که من دانم که فيروز اين نه بتدبيرخويش کرد والله که اگر اميرالمومنين بدين زخم وفات کند من خلقي رابکشم که ايشان اندرين هم داستان بودهاند پس آن روز که عمر وفاتيافت عبيدالله از سرگور بازگشت بدر هرمزان شد و او را بکشت و بدرسعد شد و حنيفه را بکشت سعد از سراي بيرون آمد و گفت غلام مرا چراکشتي عبيدالله گفت بوي خون اميرالمومنين عمر از تو ميآيد تو نيزبکشتن نزديکي عبيدالله موي داشت تا بکتف پس چون سعد را بکشتن بيمکرد سعد بن ابيوقاص فراز شد و مويش بگرفت و برزمين زد وشمشير از دست وي بستد و چاکران را فرمود تا او را بخانه کردند تاخليفه پديد آيد که قصاص کند پس چون عثمان بنشست نخستين کاريکه کرد آن بود که عبيدالله عمر را بيرون آورد از خانه و ياران پيغمبر نشسته بودند گفت چه بينيد و او را چه بايد کردن علي گفت اورا ببايد کشتن بخون هرمزان که هرمزان را بيگناه بکشت و اينهرمزان مولاي عباس بن عبدالمطلب بود زيرا که آن روز که ويمسلمان شد گفت کسي خواهم که از اهل بيت پيغمبر باشد تا بردست وي مسلمان شوم و او را بعباس راه نمودند و بردستعباس مسلمان شد و قرآن و احکام شريعت آموخته بود و همهبنيهاشم را در خون او سخن بود پس چون علي عثمان را گفت عبيدالله را ببايد کشتن عمروبن عاص گفت اين مرد را پدر کشتند و تو او را بکشيدشمنان گويند خداي تعالي کشتن اندر ميان ياران پيغمبر افکند و خداي ترا از اين خصومت دور کرده است که اين نه اندرسلطاني تو بود عثمان گفت راست گفتي من اين را عفو کردم و ديتهرمزان از خواسته خويش بدهم و عبيدالله را دست بازداشت -انتهي وبعضي ابولولو فيروز را ايراني و از مردم نهاوند گفتهاند و آنگاه کهعمر را بکشت مردمان در عقب وي شدند تا او را دستگير کنند و او چونگرفتاري خويش بدانست خود را باهمان خنجر که عمر را کشته بود بکشتو اين به سال بيست و سوم از هجرت در ماه ذيالحجة بود و غلاتشيعه به او لقب شجاعالدين دادهاند و هم گويند که وي از مدينه بگريختو بسوي عراق شتافت و در شهر کاشان درگذشت. رجوع به حبيبالسيرج 1 ص 761 شود. اکنون آرامگاه وی در مسیر راه کاشان به اصفهان است و هرساله صدها هزار نفر به زیارت وی می روند .

 ابومسلم خراسانی :  سردار ایرانی و داعی معروف عباسی مشهور به امین آل محمد و صاحب الدعوه است که در راس سیاه جامگان خراسان بر بنی امیه خروج کرد و مروان بن محمد خلیفه اموی را مغلوب و منهزم کرده و دولت خلفای بنی عباسی را تاسیس کرد ابومسلم به سال 124 ه.ق در کوفه بادعاء بنی عباس آشنایی پیدا کرد و چندی بعد به پیروزیهای شگفت آوری دست یافت و کارش به جایی رسید که خلیفه از قدرت او و محبوبیت اش در بین ایرانیان مرعوب شد در خلافت سفاح برادرش منصور اجازه خواست که ابومسلم را به قتل رساند ولی سفاح جایز ندانست وقتی منصور به خلافت نشست به دسیسه هایی دست یافت و عاقبت ابومسلم را ناجوانمردانه به قتل رسانید وی یاران و پیروان جان برکف بسیاری داشت و فرقه های مسلمیه راوندیه به خاطره او را گرامی می داشتند و کسانی مانند سنباد اسحاق ترک مقنع و بابک خرم دین داعیه خونخواهی او را داشتند بابک خرمدین تا به آن حد پیش رفت که می گفت روح ابومسلم در او حلول پیدا نموده است .

استاذسيس : سردار دلير ايران که در نواحيهرات و بادغيس و سيستان بر ضد منصور خليفه ستمگر عباسي قيام کرد و عاقبت به فرمانمنصور در بغداد به دار آويخته شد و يکي از سمبلهاي عرب ستيزي را در ايران به جايگذاشت و درس وطن پرستي در برابر يورش بيگانگان براي جوانان به جاي گذاشت .  استاسيس بسال 150 ه . ق. در خراسان بنام ابومسلم قيام کرد و درمدتي اندک چنانکه طبري و ابن اثير روايت کردهاند سيصد هزار مردبدگرد آمدند. از نسب استاسيس در منابع موجوده چيزي بدستنميآيد از زندگي او نيز قبل از سال 150 که آغاز خروج اوست چيزيمعلوم نيست فقط از فحواي قول سيوطي در تاريخالخلفاء چ مصر ص 174 چنين برميآيد که وي در خراسان امارت داشته و ظاهرا ازحکمداران و فرمانروايان محتشم و بانفوذ آن سامان بشمار ميرفتهاست حتي وقتي بنا بقول يعقوبي از اينکه مهدي را به وليعهدي خليفهمنصور بشناسد سر فروپيچيده است. از اين دو نکته برميآيد که قبل ازحادثه خروج نيز در ميان مردم خراسان که روزي در فرمان بومسلمبودهاند نفوذ وي بقدري بوده است که در اندک مدتي ميتوانسته استصدها هزار سپاه را بمخالفت خلفا تجهيز کند. ماجراي جنگهاي او رابيشتر مورخين از طبري گرفتهاند. وي در طي حوادث سال 150 مينويسد: ديگر از وقايع اين سال خروج استادسيس با مردم هرات وبادغيس و سيستان و شهرهاي ديگر خراسان بزرگ ایران بود. گويند با وي نزديکسيصد هزار مرد جنگجو بود و چون بر مردم خراسان دست يافتندبسوي مرورود رفتند اجثم مروروذي با مردم مروروذ بر آنان بيرونآمد و با وي جنگي سخت کردند. اجثم کشته شد و بسياري از مردممروروذ هلاک شدند و عدهاي از سرداران نيز که معاذبن جبل وجبرئيلبن يحيي و حمادبن عمر و ابوالنجم سيستاني و داودبن کراز ازجمله آنان بودند هزيمت شدند. منصور که بدين هنگام در برذان مقيمبود خازمبن خزيمه را نزد پيش آمدند تا خندق را بينبارند و بدان درآيند. پس بدروازهاي که بکاربر آن گماشته بود روي آوردند و آنجا چنان در حمله بسختي پايفشردند که ياران را ندا داد که اي فرومايگان ميخواهيد که اينان ازدروازهاي که بمن سپردهاند بر مسلمانان چيره گردند. اندازه پنجاه کساز پيوندان وي که آنجا با وي بودند فرودآمدند و از آن دروازه دفاعکردند تا قوم را از آن سوي براندند پس مردي سگزي که از ياراناستادسيس بود و او را حريش ميگفتند و صاحب تدبير آنان بشمارميرفت بسوي دروازهاي که خازم بر آن بود روي آورد. خازم چون آنبديد کس پيش هيثمبن شعبة که در ميمنه بود فرستاد و پيام داد که تواز دروازه خويش بيرون آي و راه ديگري جز آنکه ترا به دروازه بکاررساند در پيش گير اينان سرگرم جنگ و پيشروي هستند چون برآمديو از ديدگاه آنان دور گشتي آنگاه از پس پشتشان درآي. در آنروزها سپاه وي خود رسيدن ابيعون و عمروبن سلمبن قتيبه را ازطخارستان ميبيوسيدند. خازم نزد بکار نيز کس فرستاد که چون راياتهيثم را بينيد که از پس پشت شما برآمد بانگ تکبير برآوريد و گوئيدسپاه طخارستان فرارسيده. ياران هيثم چنين کردند و خازم بر حريشسگزي درآمد و شمشير در يکديگر نهادند. در اين هنگام رايت هيثم ويارانش را بديدند در ميان خود بانگ برآوردند که اينک مردمطخارستان فرازآمدند. چون ياران حريش را تنها بديدند ياران خازمبسختي بر آنها بتاختند مردان هيثم با نيزه و پيکان بديدارشان شتافتندو نهاربن حصين و يارانش از سوي ميسره و بکاربن مسلم با سپاه خوداز جايگاه خويش بر آنان درافتادند و آنان را هزيمت کردند. پسشمشير در آنها نهادند و بسياري از آنان بر دست مسلمانان کشتهشدند. نزديک هفتاد هزار نفر از ایرانیان درين معرکه تباه شد و چهاردههزار تن اسير گرديد. استادسيس با عده اندکي از ياران به کوهي پناهبرد. آنگاه آن چهارده هزار اسير را نزد خازم بردند. بفرمود تا آنان راگردن زدند و از آنجا بر اثر استادسيس برفت تا بدان کوه که وي بدانپناه گرفته بود برسيد. آنگاه خازم استادسيس و اصحاب وي را حصارداد تا وقتي که بحکم ابيفرعون آمدند و جز بدان راضي نشدند. خازمبپذيرفت. چون بر حکم ابيفرعون خرسند گشتند وي بفرمود تااستادسيس را با فرزندانش بند کنند و ديگران را آزاد نمايند. آنان سيهزار تن بودند و خازم اين از حکم ابيفرعون اجرا کرد و هر مردي رااز آنان دو جامه درپوشيد و نامهاي بسوي مهدي نوشت که خدايشنصرت داد و دشمنش را تباه کرد و مهدي نيز اين خبر را به اميرمومنان منصور نوشت. اما محمدبن عمر چنين ياد کرده که بيرون آمدناستادسيس و حريش در سال 150 بود. و استادسيس در سال 151 هق بگريخت . ج تاسع ص 278

 بابک خرم دين : سردار دلير و پيشواي نهضت خرمدينيان يا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قيامکرد و 22 سال دست يورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلي از مقاومتايرانيان در برابر حمله بيگانگان به کشور شد . وی در تاریخ 2 صغر سال 223 هجری قمریدر سامرا به دستور خلیفه تازی تکه تکه شد . پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند .

برزمهر : پهلوان و دلير مرد ايراندر زمان پادشاهي بهرام گور .

بهرام چوبين: سردار دلير ايران که در زمان پادشاهي هرمزچهارم ايران را از حمله وحشيانه ترک های مغولنجات داد و بالشگر کشي و حمله به آنان ارتش آنان را شکست داد . که بعدها در جنگ با روميان شکستخورد .

پيروزان : يکي از سرداران ايراني در زمان يزدگرد سوم . که در جنگهاي ايرانيان بااعراب رشادتهاي از خود بر جاي گذاشت.

برازه : دوره ساسانیزمان فرمانروائی اردشیر( 241-226 م) مهندس و احیا کننده شهر فیروز آبادیا اردشیر خوره .

رستم : ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ايران . فرزند زال ورودابه . نواده سام و مهراب کابلي که در عهد کيقباد و کيکاوس و کيخسرو با تورانيانجنگيد و از خود دلاوري ها و رشادتهاي شگفت انگيز بر جاي گذاشت .

رستم فرخزاد : سردار کبير ايران که در جنگ با اعراب کشته شد . او سپهسالار بزرگ ارتش ايران در زمانشاهنشاهیيزدگرد سوم بودکه حماسه اي در جنگ قادسيه بوجود آورد که تاريخ نياکانمان را زيبا تر از هميشهساختدر نهایت به دست سپاه اسلام کشته شد .دکتر محمد معین می گوید : رستم فرخزاد یا رستم سپهبد یا رستم فرخهرمز پسر سپاهبد فرخهرمزد سردار معروف و مدبر و دليراواخر عهد ساساني متولد 630 - مقتول 636 م. که مورخان ارمنيپدر و پسر را ايشخانشاهزاده ياد کردهاند. در زمان سلطنتآزرميدخت پدر رستم فرخهرمز مدعي سلطنت شد و ملکه را به زنيخواست. چون آزرميدخت نميتوانست علنا مخالفت کند در نهان وسايلقتل او را فراهم آورد. آنگاه رستم با سپاه خويش پيش راند و پايتخترا تصرف و آزرميدخت را خلع کرد. در زمان يزدگرد سومرستم نايبالسلطنه حقيقي ايران محسوب ميگشت. وي کاملا از خطرعظيمي که درنتيجه حمله عرب بکشور ايران روي داده بود اطلاع داشتپس فرماندهي کل نيروي لشکري را به عهده گرفت و در دفع دشمنجديد کوشش دليرانه کرد. با سپاهي بزرگ در پيرامون پايتخت حاضرشد اما خليفه عمر پيشدستي کرد. در سال 636 م. سپاه ايران درقادسيه نزديک حيره با سعدبن وقاص سردار عرب روبرو شد جنگسه روز طول کشيد و به شکست ايرانيان خاتمه يافت. رستم که شخصاحرکات افواج را اداره ميکرد و درفش شکوهمند کاويان را در برابر خود نصبکرده بود کشته شد. 

سنباد : يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکوتهاي غارتگر اعراب در ايران که بهجان و مال و ناموس ايرانيان تجاوز ميکردند . او اهل نيشابور بود و پس از اينکهمنصور خليفه عباسي - ابومسلم خراساني را کشت وي در نيشابور به خونخواهي از ابومسلمکه فردي ايراني و وطن پرست بود برخواست و قيام کرد که در نهايت با شصت هزار نفر ازيارانش توسط اعراب بيابانگرد و کشتارگرکشته شد .

سورنا : سورنا یکی از بزرگترین سرداران تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده  بودند، را  با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. «ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassus سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره می‌کردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « ارد Orod » ( اشک 13) پادشاه اشکانی که خود در شرق ایران در جنگ با مهاجمین بود ، سورنا  فرمانده ارشد خود را به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگه‌های میان رودان ( بین‌النهرین ) و در نزدیکی شهر «حران» ( کاره Carrhae ) روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پی‌درپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم  در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.

شاهين : يکي از بزرگ سرداران و سپهسالاران ايران در زمامپادشاهي خسرو پرويز ساساني .

شهربراز : شهروراز.  نام اوفرخان بود . فرمانده ايراني که در زمان خسرو پرويز با روم جنگيد و مصررا در سال 616 م تسخير کرد . رجوع به فارسنامه ابن البلخي ص 109.  

کاوه آهنگر : آهنگري که چرم پاره خود را بر سر نيزه زد و ضحاک تازي را از تخت پادشاهي ايران بهزير افکند و بعدها چرم وي به درفش ملي کاوياني مبدل گشت . کاوه با ياري مردم ضحاکتازي را در کوه دماوند حبس کرد و فريدون را به سمت پادشاه ايران نشاند . کاوهدر پهلوي کاوغ است . کريستنسن کوشيده است کهثابت کند ماجرای کاوه در اوستا و کتب ديني زردشتي سابقه نداشته ومتعلق به عهد ساساني است و آن را به طرز داستانهای بسيار قديمديگر ساختهاند تا بتوانند اصطلاح درفش کاويان را تعبير کنند و حالآنکه معني حقيقي آن درفش شاهي است و کاويان منسوب به کوي = شاه = ماجرای کاوه آهنگر قهرمان ملی را فردوسي طبري بلعمي مسعوديثعالبي خوارزمي و ابنخلدون و تواريخ ديگر آوردهاند. نام آهنگري بوده مشهور که فريدون راپيدا کرد و بر سر ضحاک آورد و درفش کاوياني منسوب به اوست.برهان. نام مردي است که در شهر سپاهان ( اصفهان کنونی ) که لشکر ايران در آنجمع و از آنجا به هرجا مامور ميشدهاند - رياست صنعت اسلحه رزمداشته و جباخانه که زره و مغفر و آلات جنگ ميساخته در دست او بودهو به سلسله پيشداديان ارادت و اعتقاد صادقانه داشته. بعد از غلبهضحاک علواني بر جمشيد جم و هلاکت جمشيد ظلم و بيداد ضحاک اهاليايران را بستوه آورد و بدو دل بد کردند و چاره نداشتند. او نيز ازايرانيان آسوده دل نبود چون فريدونبن آتبين - يا آبتين - از فرانکبزاد در لارجان مازندران در بيشه بشير گاو پرورش يافت تا به حد رشدرسيد و ضحاک بر وي دست نيافت. هواخواهان در انتظار خروج ويبودند. کاوه با دانايي که صاحب علوم غريبه بود آشنايي گرفت. او برنطعي از چرم شکل صد در صد برنگاشت و بکاوه سپرد و بدو گفت: اينرا علمي بساز که با هر که روبرو شوي غالب گردي و اگر از نژاد جمشيدتني پيدا کني کارها رونق خواهد گرفت. کاوه پسران خود قارن و قبادرا بتحريک سپاهيان مامور نمود و با گماشتگان ضحاک محاربه کرد و باسپاهي به ري آمد و فريدون را آگاه کرد و سپس گرزي به ترکيب سرگاو براي او ساخت و خروج کردند و ضحاک را گرفتند و در چاهسار کوهدماوند نگونسار کردند. فريدون استقرار يافت و کاوه را با سپاه بهتسخير قسطنطنيه فرستاد. وي مدت بيست سال بتسخير بلاد پرداخت وحکومت شهر سپاهان خاصه وي گرديد. از انجمن آراي ناصري .

صور اسرافيل : ميرزا جهانگيرخان شيرازي فرزند آقارجبعلي. مدير روزنامه صور اسرافيل که بخاطر نام روزنامه اش بهصور اسرافيل ملقب گرديد. ملک زاده ترجمه او را چنين آورده است : وي در سنه 1292 ه . ق. در شهر شيراز متولد شد. خانواده او درشيراز مردمان فقيري بودند. در اوان کودکي پدرش آقا رجبعلي درگذشت و عمه وي سرپرستي او را به عهده گرفت پنج ساله بود که باعمه و جده خود به تهران رفت.  چهاردهساله بود که به شيراز بازگشت و در آنجا به تحصيل پرداخت. مقدمات ادبيات منطق و رياضي را نزداساتيد زمان فراگرفت و بسال 1311 ه . ق. با عمه خود به تهران رفت و در دارالفنون و ديگر مدارس عاليه تهران به تحصيل علوم و فنون جديد پرداخت و يکي از دانشمندان زمان گرديد. و اين هنگام بود که نهضت آزاديخواهي آغاز شده بود. در انجمنهاي سري و مجامع خفائي ايرانيان راه يافت و با بزرگان سياسي ايران آشنا گشت و يکي از ارکان عمده آزادي طلبان به شمار رفت. بسال 1324 ه . ق.آزادي طلبان ايران موفق شدند مشروطيت را در ايران برقرار سازندپس از فوت مظفرالدينشاه محمدعليشاه با مشروطيت مخالفت کرد.ميرزا جهانگيرخان بهم داستاني چند نفر از دانشمندان بمقاومت برخاست و روزنامهاي موسوم به صور اسرافيل ايجاد کرد. تا آن وقت ادبيات وانشاء ايراني عموما و روزنامه ها خصوصا بطرز نگارش قديم سراسرالفاظ مسجع باطم طراق و بي حقيقت و معني و خالي از سود و اثر بود.اين روزنامه تاثيري فراوان کرد. روزنامه صور اسرافيل به مشکلاتي دچار شد چندين بار نويسنده او را تکفير کردند و چند بار بساط روزنامه نويسيش را فروپيچيدند. از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران ج2 صص240 . پس از اشغال مجلس جهانگيرخان نيز بوسيله قزاقان دستگيرشد و او را به باغشاه بردند. احمد کسروي نويسد: هنگامي که از مقابل سفارت انگليس ميگذشتند يک دسته ارمني و اروپائي ايستاده بودندميرزا جهانگيرخان ايشان را ديد و آواز برداشت: ماآزاديخواهانيم . قزاقي از پشت سر شوشکه بر پشت سر او فرودآورد و خون روان گرديد. سپس آنان را به باغشاه بردند و روز چهارشنبه سوم تير ماه 1326 ه . ق. او را خفه کردند. تاريخ مشروطيت تاليف احمد کسروي ص 639

مازيار : يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکومت اعراب درايران . وي در طبرستان بنايي عظيم ساخت و در جهت بازگرداندن عظمت ايران به قبل ازيورش تازيان تلاش کرد . وي در زمان معتصم عباسي قيام خود را آغاز کرد و در صدد برآمد همگام با بابک خرميدنهویت ملی ایرانی را زنده کنندکه درنهايت با جنگهاي معتصم دستگير و در بغداد کشته شد . او نيز يکي ديگر از تنديس هاي ملي گرايي ايرانيان در برابر تهاجم ديگر کشورها است . بخشی از متون تاریخی درباره مازیار به شرح زیر می باشد :

مازيارنام سرداری بزرگ است از حکام مازندران که در اصل از پارسيان اصیل ايرانی بوده و آيين زردشتي داشته و  پسر قارن بوده . وی از جانب خليفه حکومت مازندران را تحویل گرفت ومولاي اميرالمومنين از مامون لقب يافت و بعد از تسلط در تبرستان خلعاطاعت خليفه تازی کرده بعد از مامون ابراهيم معتصم در فکر استيصال اوافتاده و به عبدالله بن طاهر والي خراسان حکمي نوشته آخرالامر او راگرفته بند برنهادند و به بغداد بردند و معلوم شد که مازيار با افشين کهبه حيدر بن کاوس معروف بوده معاهده دارند که خليفه را خلع کنند وخلافت را به ایرانیان اصیل باز گردانند لهذا خليفه مازيار و افشين و بابک را درسال دويست و بيست و چهار هجري بکشت و بسوخت. انجمن آراآنندراج. مازيار محمد قارن بن بنداد هرمز اسپهبد طبرستان پس ازآنکه مملکت طبرستان به دست عمويش افتاد نزد مامون آمد و مامون اورا بر دو شهر از شهرهاي طبرستان حکومت داد و به عمويش نوشت تاآن دو را به وي تسليم کند مازيار رهسپار شد و چون خبر به عمويشرسيد او را بخشم آورد و نگرانش ساخت و چنانکه گويي به استقبال ويميشتابد بيرون آمد تا مازيار را غافلگير کند و بکشد اما مازيار بهاشارت غلامي هوشمند که از آن پدرش بود حربه در سينه عموي خودزد و او را بکشت و مملکت بدست وي افتاد و نامهاي به خليفه نوشت وخود را مولاي خليفه خواند و چون کارش بالا گرفت خود را برتر از تازیان مهاجم دانست .

مولاي اميرالمومنين گويد و نافرماني آغاز کرد پس معتصممحمد بن ابراهيم را به جنگ وي فرستاد و به عبدالله بن طاهر نوشت که اورا با لشکر کمک دهد پس محمد با وي به جنگ ايستاد و درهها و پشتههارا بر وي گرفتند و مازيار شبانه بيرون رفت تا دست خود را در دستخويشاوندي از عبدالله نهاد و او را در سال 226 به بغداد آوردند پستازيانهها بر او زده شد تا مرد و در پهلوي بابک به دار زده شد. ازتاريخ يعقوبي ترجمه محمد ابراهيم آيتي ج2 ص 502 و 503 . در سنهاربع و عشرين و ماتين 224  مازيار بن قارن سوخرائي که حاکمبعضي از جبال طبرستان بود به اغواي افشين آغاز مخالفت نمود سبباين قضيه آنکه افشين ميخواست که امارت ولايت خراسان متعلق به اوشود و ميدانست که تا عبدالله بن طاهر به فراغت در آن مملکت باشد اينمدعا به حصول نپيوندد بنابراين ملک طبرستان را بفريفت تا با عبدالله اظهار مخالفت کرده مال مقرر را که در آن زمان تعلق به حکام خراسانميداشت بازگرفت و عبدالله عم خود حسن بن حسين را به پيکار مازيارنامزد گردانيد و حسن بعد از کشش و کوشش بسيار بر مازيار ظفريافت و او را اسير کرده و به سامره فرستاد... و معتصم حاکم طبرستانرا به ضرب تازيانه کشت. حبيب السير چ خيام ج2 ص 1267 - 266 .مازياربن قارن يکي از اسپهبدان طبرستان است که تعلق خاصي به کيشزردشت و آداب ايراني داشت و بر معتصم عرب عصيان کرد و معتصم عبدالله بن طاهر را از خراسان به دفع او فرستاد. عبدالله مازيار را بگرفت و بهبغداد روانه داشت خليفه او را به ضرب تازيانه کشت و جسدش را درمقابل جسد بابک آويخت. سپس معتصم افشين را متهم نمود که بامازيار دست يکي داشته و در توطئه احياي دين مزدکي و خرمي با اوشريک بوده است و به همين تهمت او را هم بسال 227 به حبس انداختتا در زندان مرد. تاريخ مفصل ايران تاليف اقبال ص 100

مرداويج : پسر زيار . سردار بزرگ ايراني که او نيز در جهتمتلاشي کردن حکومت اعراب در ايران کوشيد و جان داد . وي فرمانده لشگر اسفار پسرشيرويه عامل نصر بن احمد ساساني بود  طبرستان را براي اسفار فتح کرد . پس از کشتهشدن اسفار- مرداويج قزوين و همدان و اصفهان و اهواز را گرفت و لشگر المقتدر خليفهجنايتکار عباسي را شکست داد . وي در کمال تاسف در سال 323 هجری قمری در حمام اصفهانبه دست غلامان ترک کشته شد             . 

مهران : يکي ديگر از سرداران بزرگ ايران . وي از سپهسالارانارتش ايران ( يزدگرد ساساني ) بود و با اعراب بيابانگرد جنگيد و ابوعبيده سردارمشهور عرب را به قتل رسانيد .

يعقوب ليث : يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکومت اعراب در ايران که گامهاي اساسي در جهت بر اندازي تازيان در ايران برداشت وی نمونه ديگري از وطن پرستي ايرانيان در برابر هجوم بيگانگان به کشور شان بود . او پسر ليث رويگر بود . بواسطه کفايت و جوانمردي و دليري از رويگري و عياري به امارت سيستان رسيد . سپس هرات و کرمان و شيراز و خراسان را گرفت و در جهت پاکسازي ايران از دست اعراب گام برداشت . وي بر ضد معتمد خليفه کشتارگر عباسي قيام کرد و براي نابود ساختن حکومت عرب - جوانمردانه جنگيد . سپس قصد حمله به بغداد را کرد و در صدد آمد که خليفه ننگین عرب را بکشد ليکن عمرش کفاف نداد و در اثر بيماري در سال 265 هجری قمری در گندي شاپور یا جندی شاپور امروی خوزستان درگذشت  

ستارخان: سردار ملی ایران پسرحاج حسن قراچه داغی از آذربایجان و یکی از رهبران بزرگ انقلاب مشروطیت ایران .

سپهسالار اعظم : حاجي ميرزا حسينخان قزويني معروف به سپهسالار اعظم و ملقب به مشيرالدوله 1241 - 1298 ه . ق. يکي از رجال نيکنام و اصلاح طلب ايران در دوره قاجاريه بود که بعد از قتل اميرکبير مصلح و متفکر و مرد مبارز ايرانتا حد امکان دنباله اقدامات و اصلاحات آن مرد وطن پرست را در دوره سلطنت ناصرالدينشاه قاجار گرفت و در کسب تمدن جديد و پيش بردن مقاصد فرهنگي و اجتماعي اميرکبير قدم هائي برداشت. از  يادگارهاي سپهسالار مسجد بزرگ سپهسالار و عمارت بهارستان است که ساله امحل مجلس شوراي ملي بود.

سپهسالار تنکابني : نام او وليخان سپهسالار و پسر حبيباالله خان سردار ساعدالدوله از تنکابن است. وليخان سپهسالار دراوان جواني وارد خدمت نظام شد و با طي سلسله مراتب سپاهي به درجه سرتيپي ارتقا يافت. افواج تنکابن و مازندران به او سپرده شد و ملقب به نصرالسلطنه گرديد. از آن پس بتدريج مدارج ترقي امير اکرم سردارمعظم و بالاخره سپهسالار خوانده شد. وي مردي جسور و در عين حال خليق و متواضع بود. آداب و رسوم ملي اجتماعي را محترم ميشمرد ودر سلطنت ناصرالدينشاه بحکومت استراباد و تصدي ضرابخانه رسيد. و در دوران مظفرالدينشاه چند بار حکومت يافت پس از فتح تهران به وزرات جنگ برگزيده شد. در زمان سلطنت احمدشاه نزديک مدت يکسال رئيس الوزراء بود. در کودتاي 1299 ه . ش. دستگير گرديد وپس از چندي با ديگر زندانيان آزاد شد. و در اواخر عمر بعلت نپرداختن ماليات سخت تحت نظر قرار گرفت و اموال او توقيف و مصادره شد.روزي در باغ زرگنده ميخواست به پستچي انعام دهد ديناري در اختيار نداشت اين حال بر او گران افتاد و به زندگي خود خاتمه داد. اين واقعه بسال 1305 ه . ش. بود. از يادداشت معير الممالک مجله يغما شماره1 سال 10

باقرخان : باقر خان سالار ملّي ایران قبل از مشروطيت بنّا بود. پس از مشروطيت مجاهد شد. رياست مجاهدين محله خيابان (خيابان يکي از محلات قديمي تبريز است مشتمل بر بخش هاي واقع در جنوب رودخانه آجي در شرق شهر که تا جنوب شرقي نيز ميرسيد)، تبريز به دست او افتاد.

آراباس - آراباسس : از سرداران نامی ایران که از سوی سارداناپال فرمانروای بخشهای ماد ایران شد . به سال 600 پیش از میلاد .

آرمان : یکی از اسپهبدان نامور در زمان ساسانیان که در دلاوری و جنگ آوری سرآمد روزگار خود بود است . فردوسی بزرگ در مورد وی چنین می فرماید :

                              سپهدار آرمیه و آرمان            چو کردوی  شاپور  و چون  اندیان

                               نشستند  با شاه ایران راز              بزرگان فرزانه رزم ساز

آرتاباز : از سپهسالاران داریوش سوم از سلسله هخامنشیان است . پس از یورش اسکندر گجستک آرتاباز از سوی اسکندر به فرمانروایی ارمنستان برگزیده شد .

آزین : پسر هرمزان . یکی از سرداران ایران که پس از یورش تازیان در مدائن تا آخرین دم با سعد و قاص جنگید و سرانجام در سال 16 هجری در راه ایران کشته شد .

ارتاباذ : ارته باذ از سرداران نامی ایران در زمان خشایارشاه هخامنشی است . وی فرمانده یکی از لشگرهای ارتش ایران هخامنشی در نبرد با یونانیان بود . آرته باد  نام سرداری دیگر در زمان شاهنشاهی داریوش سوم نیز هست .

بارزانی ها : تیره ای از کردهای غرب ایران که مردمانی دلاور و مبارز دارد و شخصیتهای ادبی و فرهنگی بسیاری را در خود جای داده است .

خبیر الملک : میرزا حسن خان از مردان آزایخواه و مبارز ایران بود که از نزدیکان میرزا آقاخان کرمانی محسوب میشد . مدتی ژنرال کنسول ایران در اسلامبول بود . در سال 1274 خورشیدی به فرمان محمد علی میرزا به قتل رسید .

داریت رث : از سرداران ایران باستان که در اوستا نامش ذکر شده است . فروهر وی را ستوده اند و نامش با فرایت رث و سکاریت رث آمده که هردو از سرداران بزرگ ایران هستند .

رام برزین : از سرداران نامور خسرو انوشیروان دادگر که مرزبان مدائن ایران ( عراق کنونی ) بود . نوشزاد پسر انوشیروان هنگام بیماری پدر سرکشی کرد و انوشیروان به رام برزین نامه نوشت و درخواست فرونشاندن شورش پسر شد .

سپهرداد : داماد داریوش هخامنشی . فرمانروای شهر ینیانی و سردار بزرگ ایرانی در جنگ گرانیک که دلاوریهای بسیاری به همراه40 هزار تن از خویشاوندانش در مقدونیه از خود نشان داد و بسیاری از سپاهیان دشمن را شکست دادند . دیودور سیسیلی نام او را سپیتربات و آریان سیپیردات نوشته است . در نهایت وی به دست سپاه مقدونی کشته شد .

سردار اسعد : حسین قلی خان پسر حسینعلی خان یکی از سران آزادیخواه دوره مشروطیت است . وی از تیره های بزرگ بختیاری بود که در سال 1286 خورشیدی با 3000 سوار بختیاری راهی تهران شد و در جهت تحقق آرمانهای آزادیخواهانه مشروطیت گیلان و آذربایجان و تهران و . . . را تحت کنترل گرفت . سپس چند دوره نیز نماینده مجلس شورای ملی شد و در نهایت در سال 1295 خورشیدی در سن 62 سالگی درگذشت .

زال : پدر رستم است چون او سفيدموي بوجود آمد به اين نام خوانند. ماجرای متولد شدن زال پدررستم و پرورش يافتن او بدستسيمرغ در شاهنامه چنين آمده :

از سام نريمان فرزندي آمد سپيدموي                        بچهره نکوبود برسان شيد
وليکن همه موي بودش سپيد

سام چون فرزند خود را سپيد موي ديد باخود گفت گردن کشان و مهاناز اين بچه بر من خواهند خنديد فرمود او را جائي دور ازديار در بالاي کوه بگذارند.

يکي کوه بد نامش البرزکوه                   بخورشيد نزديک و دورازگروه

بدان جاي سيمرغ را لانه بود                    که آنجا نه از خلق بيگان بود

نهادندبر کوه و گشتند باز                         برآمد بر اين روزگاري دراز

روزي سيمرغ آن بچه را برهنه وگرسنه روي پاره سنگي گريان ديد.او را برگرفته به آشيانه خود برد و با بچگان خودبپروريد. روزگاري دراز بدين گونه بگذشت و آن کودک که زال خوانندش مردي گرديد ونام ونشانش در جهان پراکنده شد. شبي سام نريمان جواني را درخواب ديد با درفش برافراشته وسپاه بزرگي پشت سرش بخرد وموبدي از سوي دست راست و چپ وي. يکي از آن دو مرد پيشسامآمده زبان بسرزنش گشاد و گفت:

که اي مرد بيباک ناپاکراي                     ز ديده بشستي توشرم از خداي

ترا دايه گر مرغ شايد همي                      پس اين پهلواني چه بايد همي

گرآهوست بر مرد موي سپيد                   ترا موي سر گشت چون مشک بيد

سام نريمان هراسان ازخواب برخاست و خروشان از براي جست نفرزند خود روي بکوهسار آورد. سيمرغ از فراز کوهسام وهمراهانش را بديد و دانست که از پي بچه خود آمده آن بچه را که سيمرغ دستانناميد برگرفته نزد پدرش آوردو پري از خود به او داد:

ابا خويشتن بريکي پر من                   هميشه همي باش با فر من

گرت هيچ سختي به روي آورند              ز نيک و ز بدگفتگو آورند

بر آتش برافکن يکي پر من                   که بيني هم اندر زمان فر من

زالدختر مهراب پادشاه کابل را بزني برگزيد اين دختر که رودابه نام دارد روزيرنجور شد. زال پريشان و افسرده گرديد و پر سيمرغ بيادش آمد:

يکي مجمر آورد و آتشفروخت                           وزان پر سيمرغ لختي بسوخت

هم اندر زمان تيرهگون شد هوا                             پديد آمد آنمرغ فرمانروا

به زال گفت اندوه مدار. زنت آبستن است پزشک دانائي بايد او را بهمي بيهوش کند و تهيگاه او را بشکافد و بچه بيرون کشد:

وزان پس بدوزد کجا کردچاک                  ز دل دور کن ترس و تيمار و باک

گياهي که گويم ابا شير و مشک                  بکوب وبکن هر سه در سايه خشک

 

بساي و بياي بر خستگيش                      ببيني هم اندر زمانرستگيش

بر آن مال از آن پس يکي پر من                   خجسته بود سايه فر من

اين بگفت وپري از بازوي خود بدو داد و بپرواز درآمد آنچنان که سيمرغ گفته بود موبد پزشک چيره دستي بچه از شکم مادر بيرون آورد و آن نوزاد را رستم نام دادند. فرهنگايران باستان ص 309  مولف مجمل التواريخ و القصص آرد: و اندر عهد منوچهرزال از مادر بزاد و سام او را بينداخت چون پيش حکيم زاهد بزرگ گشت و بعدسالها سام او را بازآورد منوچهر زال را بخواست و ازديدار او خيره ماند و خرم گشت ازطالع او و پس از اين عاشقي زالبود با دختر مهراب تا منوچهر و سام بدان رضا دادند واز بعد مدتي رستم بزاد. مجمل التواريخ و القصص ص 42

کيخسرو تهمتن بر زال سيستان              در ملک نيمروز شبستان تازهکرد

خاقاني

بيياري زال و پر عنقا                         بر خصم ظفر نيافترستم

خاقاني

داني که چه گفت زال با رستم گرد                      دشمن نتوان حقير و بيچارهشمرد

سعدي گلستان زاذويه حاکم سيستان : وی از مبارزین ایر


مطالب مشابه :


اس ام اس جدید فارسی تبریک چهارشنبه سوری آخر سال ۹۲

نیازمندیهای شب چهار شنبه سوری : بشد «چارشنبه» هم از بامداد / بدان باغ که امروز باشیم




زلزله در موسیان

ساعت 1 و 36 دقيقه و 14 ثانيه بامداد چهارشنبه فعالیتها و نیازمندیهای شهرستان




جک های باحال درباره ی چهارشنبه سوری

نیازمندیهای شب چهار شنبه سوری : بشد «چارشنبه» هم از بامداد / بدان باغ که امروز باشیم




پاییز

نیازمندیهای صنعت "دیدن هر بامداد اتفاق ساده ای نیست" خوشایند است




سرداران , دلاوران و مبارزین ایران زمین

گذر گاهی در تاریخ ایران - سرداران , دلاوران و مبارزین ایران زمین - نیازمندیهای - تاریخی - آموزشی




اس ام اس چهارشنبه سوری جدید

نیازمندیهای شب چهار شنبه سوری : بشد «چارشنبه» هم از بامداد / بدان باغ که امروز باشیم




آگهی های استخدام

جدیدترین ها - آگهی های استخدام - جدیدترین وجالب ترین اخبارروزاعم ازکل نیازمندیهای مردم




کار افرینی زنان ایران و موانع و تعالیم کسب و کارهای کوچک خانگی

درج اگهی رایگان و نیازمندیهای تجارت ایران به این ادرس مراجعه روزنامة‌ بامداد شمارة 17




زایمان در ملاء عام + عکس

جدیدترین ها - زایمان در ملاء عام + عکس - جدیدترین وجالب ترین اخبارروزاعم ازکل نیازمندیهای




عکس های ناراحت کننده از فقر

آچار فرانسه | بامداد نیازمندیهای صومعه




برچسب :