نظر سنجي اول»»»خدا را چگونه شناختيد؟؟

سوالي بود كه مرا دقايقي به فكر فرو برد تا به حال به جواب اين سوال فكر نكرده بودم

آيا من واقعا خدا را شناختم؟

چقدر براي شناخت خدا سعي كردم؟

چقدر سعي كردم بنده ي خوبي براي آفريده ام باشم؟

و....

سوالاتي بودند كه از ذهن من پشت سر هم ميگذشتند

به داستان كوتاه پيرزن و نخ ريسي كه در اين باره است توجه كنيد:

از پيرزني پرسيدند چگونه خدارا شناختي؟وجودش را احساس كردي؟ گفت:همين كه اين چرخ ميچرخد،ميتوانم

و استعداد اين را دارم كه ببافم و براي خودم و فرزندانم لباس بدوزم  وجود خدا را براي من اثبات ميكند

به راستي چه اندازه خدا را ،خالقمان راو محبوبمان را شناختيم؟

اين سوال را معلمي در كلاس ما مطرح كرد و از دانش آموزان خواست تا پس از دقايقي تفكر پاسخ اين سوال را

بدهند تعداد زيادي  پاسخ دادند كه خدايي رو كه نشناخته اند دوست دارند؟

اما آيا به راستي ميتوان وجودي را نشناخته دوست بداريم؟

در جواب اين سوال كه فكر ميكني چند درصد بنده ي خوبي براي خدا بودي تعداد زيادي درصد هايي بالاي 70%

در پاسخ گفتند!!!جالبه نه؟؟؟شما چند درصد؟؟؟ 

تعدادي از آنها را مينويسم تا شما هم استفاده كنيد:

1)از اتفاقاتي كه تو زندگيش افتاده وجود كسي رو احساس كرده كه هميشه همراهشه و كمكش ميكنه فكر

نميكنه خدا رو خيلي خوب شناخته باشه براي نزديك تر شدن به خدا تصميم ميگيره كه عادت هاي بدش رو

تغيير بده

2)از ديدن طبيعت و صوت زيباي قرآن احساس آرامش بهش دست ميده و با دقت در اونها خدا رو شناخته!!!

3)اعتقاد به بودن خدا داره ولي هنوز كامل اونو نشناخته حرفي رو كه در مورد وظايفش نسبت به خدا ميشنوه

سخت باور ميكنه"حس ذاتي كه كسي وجود داره كه همراهمون در همه هست اما بايد تقويتش كنيم"

4)احساس وجود نيرويي كه پاسخگوي نياز و سوالاتش هست رو داره و ياد خدا هميشه از گناه منصرفش كرده

5)در سختي ها خدا رو شناخته فكر ميكنه بنده ي خوبي براي خدا بوده و ميتونه بيشتر از اينم باشه

6)وجودش رو احساس كرده اما هنوز نشناخته!!"چرا براي كسي كه دوستش داره نكرده؟"

7)فكر ميكنه كه اول خودش رو بايد خوب بشناسه و بعد خدا رو

خدا رو نشناخته و تلاشي براي شناختش نكرده كتابي نخونده و از افراد زيادي در مورد خدا نپرسيده "اعتراف

تلخيه كه ساعتها براي نمره اي موقت كتابهاي درسي رو ميخونيم اما....يراي گرفتن نمره از خدا كاري

كرديم؟كتابامون رو خوب خونديم؟؟امتحان نزديكه..."

8)و خدايي كه در اين نزديكي است:لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.روي آگاهي آب، روي قانون گياه.

9)بچه كه بود بيشتر به وجود خودش و خدا فكر ميكرد بعضي وقتا كه مشكلي داشت و ياد خدا ميكرد خودش رو نفرين ميكرد كه چرا فقط وقتي مشكل دارم خدا رو ياد ميكنم"شما اينطوري نيستيد؟؟؟"فكر ميكنه خيليه كه خدا بهت نيرويي داده كه هر كاري بتوني بكني! ازقدرت فوق العاده اي كه خدا بهش دادهتا از پس هر كاري بر بياد به وجود خدا پي برده

10)در مورد خداشناسي 3 ساله است يعني خدا رو 3 ساله كه شناختهخدا را عاشق واقعي تعبير ميكنه كه وقتي همه چيز رو مي آفرينه يك چيزي ميخواد بيافرينه كه باهاش عشق بازي كنه و اون انسانه كه اون رو مي آفرينه و اون رو در آغوش ميگيره كه از رگ گردن بهش نزديك ترهنماز رو وعده ميدونه وقتي كسي رو دوست داريم چطور به طرفش ميريم و نسبت به اون مشتاقيم و بهش اهميت ميديم وخدا هميشه منتظرمونه خدا رو سفيد ميدونه

11)اولا خواسته هاش كه بر آورده ميشده از خوش شانسيش ميدونسته ولي الان ميدونه يكي هست كه

هواي ما رو داره

12)"ما خدا رو شناختيم بهش عشق ميورزيم و اونو قبول داريم ولي بندگيمون مشكل داره"خدا رو دوست ميدونه "بايد توقعات خدا رو بعنوان يك دوست بشناسيم و در جهت بر آورده كردنشون به عنوانيك دوست سعي كنيم"

13)وقتي اتفاق بدي مي افته ميفهمه كه خدا اون رو دوست دارهچون اعتقاد داره چه بسا چيزهايي كه دوست داريم خدا ازمون ميگيره تا چيزهايي ديگه و مهمتري رو كه دوست داريم بهمون بده

پ.ن.1-خيليهاشو ننوشتم دست چين كردم از بينشون



مطالب مشابه :


هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

بر تن چگونه پیله ببافم که




"هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی"

بر تن چگونه پیله ببافم که




رقابت سکون ندارد

عروسک ببافم . خدا و که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.




قصه آدم ،قصه یک دل است......

می گویی پیله ام را چگونه ببافم؟پروانگی را یادم می دهی؟ . دوبال ناتمام و یک آسمان




نظر سنجي اول»»»خدا را چگونه شناختيد؟؟

تخته سياه - نظر سنجي اول»»»خدا را چگونه شناختيد؟؟ - یادت باشد دریای آرام ناخدای قهرمان نمیسازد




غیرت

بر تن چگونه پیله ببافم که




برچسب :