دگردیسی!

مرد تنومند به سختی وارد اتاقم میشه. چارچوب در رو پر کرده. حدودا سی ساله. به سختی راه میره. ظاهرا تعادل نداره. دو نفر همشکل و شمایل خودش زیر بازوهاشو گرفتن و به طرز فجیعی وارد اتاق میشن. روبروم روی راحتی میشینه. مسحور وجناتش میشم.

زیرپوش سفید نه چندان تمیز به تن و پیژامه پارچه ای کهنه ای به پا داره که فقط تا وسط ساق پاهاش رو کفاف میده. دمپایی پلاستیکی در آستانه انفجار قرار داره و زار میزنه که چرا نصیب این لندهور شده. سرشو تیغ انداخته و یه پانسمان شبیه کلاه حجاج به سر داره. یه باند هم دور صورتش پیچیده و مثل روسری زیر فکش گره زده! فکر کنم این دیگه دیزاین خودش باشه.

سرش روی تنش خم شده. سفیدی چشماش بیش از حد نمایان شده. چون چشماش تا حد امکان بازه و سیاهی اون در حال غروبه. در همون وضع بهم خیره شده. عجب شئ آرکائیکی شده. جون میده واسه تاکسیدرمی یا آویزون کردن از دیوار. حیف که بیش از حد سنگینه.

کارمند پذیرش به سراغم میاد. آروم زیر گوشم میگه:

ــ این "اسی بی کله" ست.

ــ کله به این گندگی پس چیه رو تنش؟

ــ چیزی توش نیست. مراقبش باش دکتر!

رفقاش میگن اوباش با میلگرد کوبیدن تو سرش. وقتی اراذل یه عده رو اوباش خطاب میکنن دیگه اون عده باید خیلی اوباش باشن! تا اونجایی که میدونم اسلحه سازمانی این اوباش چاقو و قمه هست. حالا این میلگرد از کجا پیداش شده من نمیدونم. خودش میگفت نصفه شب رفته بود خونه یکی از رفقا حال و احوال کنه که بچه محلاش اونو اشتباهی گرفتن و افتادن رو سرش. یعنی این جانور رو با چی میشد اشتباهی گرفت؟

ظاهرا ضارب که فقط بیست سالش بود و در خارج از کشور درس میخوند صبح زود پرواز داشت و از چنگشون در رفت. اما اسی بی کله مدعی بود که اگه تا پشت کوه قاف هم بره گیرش میاره.

شش ماه از این حادثه گذشت. یه جوون ریزه میزه با همون شمایل وارد میشه. زیر ابروهاشو برداشته و میکاپ نامتعارفی داره که مناسب یه پسر نیست. به نظر میرسه گی (gay) باشه. اما خودش اینطور فکر نمیکنه. اسمش نیما و دانشجو در یکی از کشورهای آسیای میانه بود. روز قبلش واسه تعطیلات میان ترم اومده بود وهمون شب "اسی بی کله و دار و دسته" اونو خفت کردن. با میلگرد به سرش زدن. از اونجایی که اسی به قرض الحسنه اعتقادی نداشت بهره ضربه شش ماه قبلو با چند ضربه چاقوی اضافی پرداخت میکنه!

بیوگرافی "اسی بی کله" میتونه عبرت آموز باشه. آشنایی اون با نیما از یه قهوه خونه شروع شد. بعد چند جای دیگه همدیگه رو دیدن. یه دوستی نامتعارف بود. هر کدوم دلیل خاص خودشو برای این رابطه داشت. تیپ شخصیتی نیما اینطور بود که از معاشرت با آدمای بزرگتر از خودش بخصوص اگه گنده لات بودن احساس غرور میکرد. اما اسی طور دیگه ای فکر میکرد. تمایلات همجنس گرایانه اون باعث شده بود که نیما رو به چشم شریک جنسی خودش ببینه! هر روز که میگذشت این رابطه بی پرده تر میشد. تا جایی که یه روز اسی برای مرعوب کردن نیما شرح مفصلی از جنگاوریهای خودشو بیان میکنه. اینکه تا حالا چند نفرو چاقو زده و چه مدت زندان بوده. و اینکه دیگه بالاتر از سیاهی رنگی نیست. بعد هم پیشنهاد بیشرمانه ای به نیما میده و ازش میخواد شب منتظرش باشه.

نیما اما آمادگی برای شنیدن چنین حرفایی نداشت. مبهوت شده بود. تقریبا مطمئن بود که سروکله اسی بی کله پیدا میشه. این بود که با چند تا از رفقاش کشیک وایستادن و همین که اسی وارد کوچه شد ریختن رو سرش و...

البته اسی و دوستان هم بعدا از خجالت نیما در اومدن. به خاطر همون پرونده و چند تا شرارت دیگه اسی تحت تعقیب قرار گرفت و متواری شد.

از اون به بعد اسی به عنوان مزدور عمل میکرد و برای افراد مختلف سفارش میگرفت. یه شرخر به معنای واقعی کلمه. اگرچه خودش پنهان بود اما آدمایی که از دستش کتک میخوردن خوب اونو میشناختن حتی با سر و صورت پوشیده. بالاخره بعد شش ماه اسی خودشو معرفی میکنه و یه جوری امان نامه میگیره. رضایت بعضی شکات خودشو جلب میکنه و در برابر فرمانده انتظامی منطقه قسم میخوره که گذشته سیاه خودشو جبران کنه. یه تعامل سازنده! معامله ای که دو طرف ازش سود بردن. به نظر میرسید  اسی دچار یه تحول روحی عمیق شده. یه زندگی جدید شروع کرد و رفقای ناباب خودشو ترک کرد. میگن دیگه دنبال خلاف نرفت. شنیدم هر روز صف اول نماز جماعت حاضر میشه.

حالا گاهی اوقات توی شهر میبینمش. سوار یه موتور کراس. سرشو تیغ میندازه در حالیکه ریش بلندی داره. انگار سرشو سرته چسبوندن رو تنش. یه بوق میزنه و لبخندی تحویلم میده. منم یه چراغ میدم. اما نمیدونم چرا نمیتونم باورش کنم. به نظرم باید تا غائله بعدی صبر کنیم تا ببینیم چه موضعی اتخاذ میکنه. اونوقت میشه فهمید اسی دچار دگردیسی شده یا اینکه مثل یه آفتاب پرست رنگ عوض کرده.


مطالب مشابه :


آموزش کاردستی کودک

آموزش کاردستی ساده و جالب آدمک های کاغذی نمونه ای از کاردستی با پولک ، دکمه و پارچه




کاردستی اعضای خانواده با چوب بستنی

چوب های دورریختنی بستنی را می توان با خلاقیت به آدمک آدمک هایی که قصد ساختن ای پارچه




زهره آرزومند-05

برای کودکان,کاردستی فصل ها, کلاژ پارچه ای برای آدمک هایی که قصد ساختن آن ها دارید




پلیس های مانکن در ایران

منطق مترسک، ترساندن است، مترسک مزرعه، آن آدمک چوبی- پارچهای با ای مجهز به با ساختن هر




آموزش ساخت تل

برچسب‌ها: ساخت تل با گل, هنر, کاردستی, کودکانه, تل پارچه ای ساخت آدمک های




دگردیسی!

زیرپوش سفید نه چندان تمیز به تن و پیژامه پارچه ای کهنه ای به پا سوختن و ساختن آدمک اسکلت




برچسب :