باز هم شکرانه

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 36_22_26.gif

 

سلام دوست جونای نازنین

 

                                              

 

امروز سه شنبه هست و من در مرخصی به سر میبرم . بدلیل دلبخواهی سه روز به خودم مرخصی دادم که یکم حالش رو ببرم.chase.gif

 اما بگم که این هفته یکی از اون هفته های خیلی خیلی خیلی...... قشنگ و دوست داشتنی بود که

 تا خیلی هم بهش اضافه کنم باز کمه. گرچه هنوز هفته به پایان نرسیده ولی:

 

                                  24.gifهفته ای که نکوست از روزهایش پیداست 24.gif

 

لازم نیست تا آخرش صبر کنم تا ببینم هفته خوبی هست یا نه.47b20s0.gif

اول اینکه ما باز جو گیر شدیم. چرا؟

چون قرار نبود سرویس کالسکه و کریر رو الان بخریم.84.gif قرار بود صبر کنیم تا یه ماه مونده به اومدن نی نی برای خریدش اقدام کنیم طبق معمول آمااااااااا:

 

روز یکشنبه وقتی داشتم میومدم خونه تو سرویس داشتم فکر میکردم که چیا واسه نی نی خریدم . هرچی به مغزم فشار آوردم پوار رو تو وسایل نی نی ندیدم (خداییش حال میکنین چقدر مشغله فکریمون زیاده) kar.gif

 

اومدم خونه اولین کاری که کردم رفتم تو وسایل بهداشتیش رو نگاه کردم دیدم بعله پوار رو بهمون نداده اما تو فاکتور حساب کرده.2mo5pow.gif

 

این بود که رفتم فاکتور رو آوردم تا ببینم دیگه چی جا مونده یا اشتباه شده آخه اونروز کلی وسیله رو ویترین بود و فروشنده باز هی میرفت میاورد میذاشت کنار اونها، بعد موقع حساب کردن سه بار تو فاکتور اشتباهی حساب کرد ، احتمالا همون موقع پوار رو دوباره برگردونده بود سرجاش و یه پتوی دم دستی نوزادی رو دوبار برامون حساب کرده، در واقع نزدیک 8000 تومان پول اضافه پرداخت کرده بودیم.4fvgdaq_th.gif

 

به همین بهانه به آقای همسر زنگ زدم که اگه میشه یه سر تا بهار بریم . وقتی رسیدیم به مغازه دیدیم اون خانومی که ما ازش خرید کرده بودیم نیست ، البته قرار بود تا نیم ساعت دیگه بیاد.Just_Cuz_13.gif

 

حالا این نیم ساعت از اون نیم ساعت هایی بود که توش هزار و یک اتفاق ممکن بود بیفته از جمله جوگیر شدن ما.gigglesmile.gif

 

دوباره رفتیم یه چرخی تو پاساژ زدیم اول از این عروسکهای آویز موزیکال برای بالای تخت نوزاد خریدیم ، بعد همینطور که داشتیم کالسکه ها رو میدیدیم شروع کردیم به قیمت کردن ، بعد کم کم وارد مغازه شدیم . قبلا تو فکر بودیم پیر گاردین بخریم اما چند مدل مختلف که کنار هم بود دیدیم و  تصمیمون عوض شد و گود بیبی گرفتیم از نظر قیمت و مشخصات فرقی با پیر گاردین نداره اما پیر گاردین بیس صندلی ماشین نداشت و گود بیبی داشت.

15_9_171.gif

در راستای جو گیر شدن اسفنج دریایی و بالش ضد خفگی و یه عروسک زورزورکی بعنوان اشانتیون هم گرفتیم. البته اونا زورزورکی نمیدادن اما ما زورزورکی گرفتیم.gigglesmile.gif

 

 

بعدش رفتیم تو اون مغازه اولیه پوار رو گرفتیم و بجای پول پتو که اضافه داده بودیم چند دست کهنه خشک کن برای خشک کردن دست و پای بچه خریدیم.

 

کیفش رو هم نگرفتیم چون یکی از همکارای تایوانی آقای همسر که خودش دوتا پسر داره بیشتر از ما از دختردار شدنمون جو گیر شده و یه سری لباس نوزادی خریده  و لینک یه وب سایت رو هم فرستاده، ما هم از توش یه مدل کیف و یه مدل آغوش انتخاب کردیم که قراره برامون بفرسته.happy0196.gif

 

روز دوشنبه صبح هم قرار ملاقات با نی نی داشتم اما از شانس اونقدر مطب شلوغ بود که از ساعت 8:30 تا ساعت 2 نشستم تا نوبتم شد تازه دو نفر لطف کردن نوبتشون رو به من دادن وگرنه حالم حسابی بهم میریخت چون فوق العاده خسته شده بودم.hanghead.gif

اما رفتن داخل اتاق دکتر و شنیدن صدای وروجک خانوم حالم و عوض کرد. طفلکم مثل مامانش خسته و بی تاب شده بود و مدام وول میخورد.mpr.gif

وقتی دکتر دستگاه رو روی شکمم گذاشت احساس کردم صدای قلبش خیلی قوی تر و منظم تر شده اما وسط صدای تالاپ تولوپ قلب یکدفعه یه صدای شالاپ گنده بگوش رسید.84.gif

 

خانم دکتر: فهمیدی چی شد؟ دخترت یه لگد هم انداخت .04.gif

 قربون اون پا کوبیدنش برم، حسابی خسته و کلافه شده بود. خلاصه ما خوشحال و خندان آماده برگشتن به خونه شدیم.girl_sigh.gif

تند تند کارامو انجام دادم و نهار خوردم آخه منتظر سه تا دوست عزیز بودم که قرار بود بیان به دیدنم.01.gif

 

 

آقای همسر هم که نگران حالم تو مطب شده بود مدام زنگ میزد بعدش که خیالش جمع شده بود زنگه میزد ببینه دوستام اومدن یا نه؟

 

به هرحال ساعت 3:30 یکی یکی دوست جونام اومدن اولش گلپر عزیزم که هزار البته مشتاق دیدن روی ماهش بودم ، بعدش خاطره نازنین و عسلی شیرین زبونش و آخر سر هم خاتون گلم و خاتونچه نازش که کلی از دیدن خودشون و گلهاشون خوشحال شدم.

 

گرچه ساعتها به سرعت گذشت و من هنوز از دیدنشون سیر نشده مجبور به خداحافظی شدم. اما باز هم موقعیتی بود که خدای مهربون در اختیارم قرار داد که بتونم دوستهای خوبم رو دور هم ببینم.

 

گلپر عزیز ، خاطره نازنین و خاتون گل از بابت هدیه های قشنگتون هم ممنون .

 

و آمااااااااااااااا امروز:

یادتون هست که سر امتحان کنکور کارشناسی ارشد نی نی رو برده بودم تا به من تقلب برسونه . نتیجه داد و امروز صبح آقای همسر زنگ زد که اینجانب فعلا مجاز شناخته شدم. 28.gif

بقیش هم خدا بزرگه .04.gif

اما اگه فکر کردین من نی نیمو قرض میدم تا بهتون سر امتحان کمک کنه سخت در اشتباهین چون نی نی فقط به من  تقلب میرسونه.gigglesmile.gif

 

 

خدا رو شکر بخاطر همه چیزهای خوبی که در زندگیمون قرار داده. شکرrose.gif

 

پی نوشت: یه عکس همین الان توسط آقای همسر برام فرستاده شد که حیفم اومد شما رو از دیدنش محروم کنم. خیلی به درد آقایون مشکل پسند که معیارهای زیادی برای زیبایی همسرشون دارن  میخورهgigglesmile.gif

36_3_16.gif


مطالب مشابه :


باز هم شکرانه

چون قرار نبود سرویس کالسکه و کریر و تصمیمون عوض شد و گود بیبی گرفتیم از نظر قیمت و




برچسب :