بعضی از روایات شهادت حضرت زهرا (س)

منبع: کشک کول

ابو جعفر طبرى امامى در دلائل الامامة از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است:

حضرت فاطمه عليها السّلام روز سه شنبه، سوم ماه جمادى الثانى سال يازدهم هجرى از دنيا رحلت نمود. علّت وفات آن حضرت همان ضربه‏اى بود كه قنفذ غلام عمر به امر او وارد كرده بود.

حضرت زهرا به علت آن ضربه محسن را سقط نمود و بدين جهت به شدّت بيمار شد و اجازه نداد احدى از آن افرادى كه وى را اذيت كرده بودند نزد او وارد شوند.

آن دو نفر كه از اصحاب پيامبر خدا بودند (ابو بكر و عمر) از حضرت على عليه السّلام تقاضا نمودند نزد فاطمه براى ايشان شفاعت نمايد.

حضرت امير براى آنان اجازه گرفت و به حضور آن حضرت رفتند و گفتند: اى دختر پيغمبر! حال شما چطور است؟

فرمود: خداى را شكر، خوبم. آنگاه به ايشان فرمود: آيا نشنيديد كه پيامبر خدا مى‏فرمود: فاطمه پاره‏اى از تن من است، كسى كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند خداوند را اذيت كرده؟ گفتند: شنيده‏ايم.

فرمود: به خداوند سوگند كه شما مرا اذيت كرده‏ايد. آنان از نزد فاطمه خارج شدند در حالى كه آن بانو همچنان بر آنان خشمناك بود.

محمّد بن همام مى‏گويد: روايت شده: حضرت فاطمه در روز بيستم ماه جمادى الآخر از دنيا رحلت نمود. عمر مباركش هجده سال و هشتاد و پنج روز بود. حضرت على عليه السّلام آن بانو را غسل داد. به هنگام غسل دادن وى غير از حضرت على عليه السّلام، حسنين عليهما السّلام، زينب، امّ كلثوم، فضه خادمه و اسماء بنت عميس كسى ديگر حضور نداشت. آنگاه جنازه آن بانو را شبانه با حضور حسنين عليهما السّلام به جانب بقيع حمل نمودند و نماز بر بدن مبارك خواندند، كسى از فوت ايشان مطّلع نشد، احدى از مردم بر بدن آن بانو نماز نخواند مگر آن افرادى كه گفته شد. على عليه السّلام بدن مباركش را در روضه مقدسه دفن و موضع قبرش را پنهان كرد. صبح آن شبى كه فاطمه عليها السّلام را دفن نمودند اثر چهل قبر جديد در قبرستان بقيع مشاهده مى‏شد.

هنگامى كه مسلمانان از رحلت حضرت فاطمه آگاه و متوجه بقيع شدند با چهل قبر جديد مواجه گرديدند، نتوانستند قبر حضرت زهرا را از ميان آن چهل قبر تشخيص دهند.

عموم مردم از اين مصيبت ضجّه كردند و يك ديگر را ملامت نمودند و گفتند: پيغمبر شما بيش از يك دختر يادگارى ننهاد، فاطمه رحلت كرد و دفن شد و شما به هنگام مردنش حاضر نشديد، نماز بر جنازه‏اش نگذاشتيد و محل قبر او را هم نمى‏دانيد! زعماى قوم گفتند: گروهى از زنان مسلمان را احضار كنيد كه اين قبرها را بشكافند تا جنازه فاطمه را به دست بياوريم و بر بدن او نماز بخوانيم و قبرش را زيارت كنيم.

هنگامى كه خبر اين توطئه به گوش حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام رسيد، در حالى آمد كه خشمناك، چشمان مباركش سرخ، رگهاى گردنش بيرون زده، قباى زرد رنگى پوشيده بود كه آن را به هنگام غضب و ناراحتى مى‏پوشيد و دست بر ذو الفقار گرفته بود، آمد تا وارد بقيع شد. شخصى به ميان مردم رفت و گفت: اين على بن ابى طالب است كه با اين حالت آمده و سوگند مى‏خورد كه اگر يك سنگ از اين قبور جابجا شود شمشير را در ميان همه شما بگذارد و تا آخرين نفر شما را نابود نمايد.

عمر در حالى كه با يارانش بود، با حضرت امير عليه السّلام ملاقات كرد و گفت:

اى ابو الحسن! چه منظور دارى؟ به خداوند سوگند ما قبر فاطمه را مى‏شكافيم و بر جنازه‏اش نماز مى‏گزاريم.

حضرت امير لباسهاى وى را گرفت و او را از جاى بر كند و بر زمين زد و فرمود:

اى ابو السوداء! من حقّ (يعنى مقام خلافت) خود را بدين جهت از دست دادم كه مبادا مردم از دين خويش برگردند.

اما در باره قبر فاطمه: به حقّ آن خدايى كه جان على در دست قدرت اوست اگر تو و يارانت راجع به اين قبرها عملى انجام دهيد زمين را از خون شما سيراب خواهم كرد. عمر! از اين خيال در گذر! پس از عمر ابو بكر با حضرت امير ملاقات نمود و گفت:

اى ابو الحسن! تو را به حقّ پيغمبر اسلام و آن كسى كه بالاى عرش است سوگند مى‏دهم كه از عمر دست بردارى، زيرا ما از انجام دادن عملى كه تو نمى‏پسندى خوددارى مى‏كنيم.

راوى مى‏گويد: على عليه السّلام عمر را رها كرد و مردم پراكنده شدند و به دنبال مقصود خود بازنگشتند

زندگانى حضرت زهرا عليها السلام ( ترجمه جلد 43 بحار الأنوار) ترجمه روحانى، ص: 594

2- شيخ طوسى از سلمى همسر ابو رافع روايت كرده:

در آن روزى كه حضرت زهرا مى‏خواست از دنيا رحلت كند به من فرمود:

آبى براى من بياور. آب را حاضر كردم و او با آن غسل نيكويى به جاى آورد و سپس گفت: لباسهاى جديدى نزد من بياور. وقتى من لباسها را آوردم و او آنها را پوشيد وارد خانه شد و فرمود: بسترم را در ميان خانه بينداز. آنگاه آن بانو رو به قبله خوابيد و دستهاى مبارك خود را زير گونه خويش نهاد و فرمود: من به زودى قبض روح مى‏شوم، مبادا لباس من در آورده شود، زيرا من غسل كرده‏ام. اين بفرمود و از دنيا رفت.

هنگامى كه حضرت على آمد و من جريان را برايش شرح دادم فرمود: آرى مبادا بدن فاطمه باز و بدون لباس باشد. آنگاه آن بزرگوار جسد زهراى اطهر را برد و غسل داد.

3- شيخ صدوق در امالى از ابن عبّاس رحمه اللَّه روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:

فاطمه دختر من برترين زنان از اوّلين تا آخرين آنهاست. فاطمه زهرا پاره تن من است.

زهرا نور دو چشم من است. زهرا ميوه قلب من است. زهرا روح و جان من است. زهرا حوريّه‏اى است كه به قيافه انسان در آمده. هنگامى كه فاطمه در مقابل پروردگار خود در ميان محراب عبادت مى‏ايستد نور او براى ملائكه آسمان نظير نور ستارگان از براى اهل زمين مى‏درخشد.

خداوند به ملائكه خود مى‏فرمايد: اى ملائكه من! به فاطمه كه برترين كنيزان من است نظر كنيد كه چگونه در مقابل من قرار گرفته است. اعضاء و جوارح او از خوف من مى‏لرزد.

فاطمه با توجه قلبى مشغول عبادت من شده است من شما را شاهد مى‏گيرم كه شيعيان وى را در امان مى‏گذارم.

سپس پيامبر خدا فرمود: هر گاه زهرا را مشاهده مى‏كنم، آن ستمهايى به يادم مى‏آيد كه بعد از من در حقّ او خواهد شد. گويا مى‏بينم كه ذلّت داخل خانه وى شده باشد. احترامش از دست رفته باشد. حقّش را غصب كرده باشند. از دريافت ارث خود ممنوع شده باشد.

پهلوى او شكسته شده باشد. جنين وى سقط شده باشد و او فرياد مى‏زند:

وا محمّداه! ولى كسى به دادش نمى‏رسد، استغاثه مى‏كند ولى كسى به فريادش نخواهد رسيد. لذا بعد از من دائما محزون، غصّه‏دار و گريان خواهد بود، گاهى يادآور مى‏شود كه وحى از خانه‏اش قطع شده، گاهى مفارقت مرا به خاطر خواهد آورد، شبها براى اينكه صداى تلاوت قرآن مرا در نماز شب نمى‏شنود دچار وحشت خواهد شد. سپس خويشتن را بعد از آنكه در ايام پدر عزيزترين افراد بود ذليل خواهد ديد.

در همين زمان است كه خداى رئوف ملائكه را مونس فاطمه قرار مى‏دهد. ايشان فاطمه را به همان گونه ندا مى‏كنند كه حضرت مريم را ندا كردند و به وى مى‏گويند:

اى فاطمه! خداوند تو را از ميان زنان جهانيان انتخاب كرده است. اى فاطمه! فرمانبردار پروردگار خويش باش و با افراد سجده‏كننده و ركوع‏كننده سجود و ركوع نماى. سپس درد و بيمارى بر او غلبه خواهد كرد. آنگاه خداوند سبحان مريم بنت عمران را مى‏فرستد تا

پرستار و مونس فاطمه باشد.

در همين حال است كه فاطمه مى‏گويد:

پروردگارا! من از زندگى سير شده و از مردم دنيا بيزارم، مرا به پدرم ملحق نما! خداى توانا او را به من ملحق مى‏نمايد، زهرا اوّل كسى است از اهل بيت من كه به من ملحق خواهد شد. فاطمه زهرا در حالى كه محزون، غصّه‏دار، مغموم، با حقّى غصب گشته و شهيد شده، بر من وارد خواهد شد. من در آن هنگام مى‏گويم:

بار خدايا! هر كسى را كه به فاطمه ظلم كرده باشد لعن كن! آن كسى را كه حقّ زهرا را غصب نموده باشد عقاب و عذاب كن! آن كسى را كه فاطمه را ذليل كرده باشد، ذليل كن! آن كسى را كه ضربه به پهلوى فاطمه زد به طورى كه بچه خود را سقط نمود، او را در دوزخ جاودانى كن! ملائكه مى‏گويند: آمين!

 

3- علامه مجلسى گويد:

در بعضى از كتابها روايتى در باره وفات حضرت فاطمه عليها السّلام يافتم كه دوست دارم آن را بنويسم:

ورقة بن عبد اللَّه ازدى مى‏گويد: من براى رضاى خداوند به مكّه مشرّف شدم، در آن زمانى كه مشغول طواف بودم با كنيزكى كه گندمگون و خوش صورت و خوش كلام بود

مواجه شدم، وى با فصاحت و بلاغتى كه داشت اين دعا را مى‏خواند:

اللهم رب الكعبة الحرام، و ...

اى گروه حجّاج! آگاه باشيد كه آقايان من خوبترين خوبان و برگزيدگان نيكان مى‏باشند، افرادى هستند كه قدر و منزلت آنان از ديگران برتر است و نام ايشان در همه شهرها مشهور و اين لباس افتخار را بر تن كرده‏اند.

ورقة بن عبد اللَّه مى‏گويد: من به آن كنيزك گفتم: من اين طور گمان مى‏كنم كه تو از دوستداران اهل بيت باشى؟ گفت: آرى، گفتم: از كدام دوستان ايشان هستى؟ گفت: من فضّه كنيز فاطمه زهرا دختر پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مى‏باشم.

گفتم: خوش آمدى! و از ديدارت خوشحال هستم كه من مشتاق سخن و گفتار تو بودم، اكنون از تو خواهش مى‏كنم هنگامى كه از طواف فراغت حاصل كردى در بازار طعام توقف كن تا من بيايم، اين عمل براى تو ثواب دارد. پس از اين گفتگوها از يك ديگر جدا شديم.

پس از آنكه من از طواف فراغت حاصل نمودم و به سوى منزل خود روانه شدم و از طريق بازار طعام مى‏رفتم ديدم فضّه در كنارى نشسته است. به سوى او رفتم و او را به كنارى بردم و هديه‏اى به وى دادم كه صدقه نبود. سپس به او گفتم: مرا از بانويت فاطمه زهرا آگاه كن و آنچه را كه وى بعد از فوت پدرش ديد، برايم شرح بده! ورقة بن عبد اللَّه مى‏گويد: وقتى او سخن مرا شنيد چشمانش پر از اشك شد، آنگاه با ناله و ندبه گفت:

اى ورقة بن عبد اللَّه! غم و اندوه مرا تجديد كردى، اندوهى را كه در قلب من نهان بود برانگيختى! اكنون بشنو تا آنچه را كه از حضرت فاطمه مشاهده نمودم بگويم:

بدان موقعى كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از دنيا رحلت كرد مردم از صغير و كبير براى آن حضرت ضجّه و گريه كردند، مصيبت رحلت پيامبر خدا براى نزديكان و ياران، و دوستان بسيار بزرگ بود، هيچ زن و مردى ديده نمى‏شد مگر اينكه مشغول گريه و ناله و ندبه بود.

در ميان اهل زمين و اصحاب و خويشاوندان و دوستان كسى نبود كه حزن و غم و اندوه وى از بانوى من فاطمه زهرا شديدتر باشد. غم و غصه بانوى من همچنان زياد مى‏شد و گريه‏اش شدّت مى‏گرفت.

هفت روز بود كه ناله فاطمه عليها السّلام آرام نمى‏شد هر روزى كه مى‏گذشت گريه حضرت زهرا از روز گذشته بيشتر مى‏شد، در روز هشتم فاطمه كليه غم و اندوه درونى خود را ظاهر كرد و به علّت كم طاقتى خارج شد و فرياد كشيد، گويا با دهان مبارك پيامبر سخن مى‏گويد.

در همين موقع بود كه زنان مدينه دويدند، كودكان از جايگاه خود خارج شدند، صداى مردم به گريه و ضجّه بلند شد، مردم از هر طرف آمدند، چراغها را خاموش كردند كه صورت زنان پيدا نباشد، زنان خيال مى‏كردند كه پيغمبر معظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سر از قبر بيرون آورده! مردم به علّت آن منظره دلخراش دچار وحشت و حيرت شده بودند. حضرت زهرا براى پدر بزرگوارش ناله و ندبه مى‏كرد و مى‏فرمود:

وا ابتاه! وا صفياه! وا محمّداه! وا ابا القاسماه! وا ربيع الارامل و اليتامى! من للقبلة و المصلى؟ من لا بنتك الوالهة و الثكلى! سپس در حالى كه دامن لباسش به زمين كشيده مى‏شد به سوى قبر پدر بزرگوارش روانه گرديد. او از شدت اشك چيزى را نمى‏ديد و همچنان مى‏آمد تا نزديك قبر پدر فقيدش رسيد. و چون به سوى حجره رفت و چشمش به محلّى كه در آنجا اذان گفته مى‏شود افتاد پاهايش از رفتن باز ماند، ناله و گريه وى همچنان ادامه داشت تا اينكه غش كرد.

آنگاه زنان دويدند و آب بر بدن و سينه و صورت او پاشيدند تا به هوش آيد آن هنگام كه به هوش آمد، برخاست و فرمود:

قدرت و قوّت من تمام شد، طاقتم به سر آمد، دشمن من مرا شماتت و سرزنش كرد، غم و اندوه مرا مى‏كشد، پدر جان! من سرگردان و تنها و حيران مانده‏ام، زبان و صداى من ساكت شد، پشت من خم و زندگى من ناگوار و روزگارم تيره و تار گرديد.

پدر جان! بعد از تو انيس و مونسى ندارم، كسى نيست كه مرا از گريه آرام نمايد و به هنگام ناتوانى يار و معين من باشد.

پدر جان! بعد از تو مكان نزول قرآن از بين رفت، محل هبوط جبرئيل و ميكائيل ناپديد شد.

پدر جان! بعد از تو اسباب (خير و بركت) دگرگون شد، درهاى چاره به روى من بسته شد! بعد از تو دنيا را ترك نموده‏ام.

پدر جان! تا نفس مى‏كشم براى تو گريه مى‏كنم و مشتاق تو مى‏باشم و غم و اندوه من براى تو ادامه دارد.

سپس ندا سر داد: پدر جان! پدر جان! و بعد اين اشعار را خواند:

1- حقّا كه غم و اندوه من براى تو تجديد مى‏شود. به خداوند سوگند كه قلب من فرو مى‏ريزد.

2- و در هر روزى آه و افسوس من افزون خواهد شد، رنجى كه براى فقدان تو مى‏برم، تمام نخواهد شد.

3- اين پيش آمد ناگوار عزا و مصيبت مرا بزرگ نمود، گريه من همه وقت تجديد مى‏شود.

4- حقّا آن قلبى كه در عزا و مصيبت تو صبور باشد بسيار شكيبا و پر طاقت خواهد بود.

آنگاه فرمود: پدر جان! بعد از رفتن تو نورهاى دنيا منقطع شد، دنيا آن تر و تازگى را كه با بودن تو داشت از دست داد و روزگار تيره و تار گرديد. تاريكى‏هاى دنيا تر و خشك آن را فرا گرفت.

پدر جان! من تا آن هنگام كه تو را ملاقات نمايم تأسف مى‏خورم.

پدر جان! پس از مفارقت تو چشم من به خواب نرفته.

پدر جان! كيست كه به داد بيوه زنان و بينوايان برسد؟ كيست كه تا روز قيامت به داد امّت تو برسد؟

پدر جان! ما بعد از تو ضعيف و ناتوان شديم.

پدر جان! مردم از ما روگردان شده‏اند، در صورتى كه ما به واسطه تو در ميان مردم معظّم و بزرگ به شمار مى‏رفتيم. كدام اشك است كه در فراق تو فرو نريزد؟! كدام غم و اندوه است كه بعد از تو براى مصيبت تو دائمى نباشد؟! كدام چشم است كه بعد از تو به خواب رود؟! در صورتى كه تو بهار دين و نور پيامبران بودى، چگونه است كه كوهها خراب نشدند و درياها فرو نرفتند و زمين طعمه زلزله نگرديد؟! پدر جان! من دچار مصيبت بزرگى شدم، اين مصيبت من مصيبت كوچكى نيست.

پدر جان! من مغلوب اين عزاى بزرگ و اين پيش آمد هولناك گرديدم.

پدر جان! ملائكه براى تو گريان شدند و افلاك از حركت ايستادند، منبرت بعد از تو دچار وحشت و محرابت از وجود تو خالى شد، قبر تو براى اينكه تو را در بر گرفته خوشحال و بهشت به تو و دعا و نماز تو مشتاق گرديد.

پدر جان! آن مجالسى كه تو داشتى (با رفتن تو) دچار ظلمت بزرگى شده‏اند. براى تو متأسفم تا اينكه به همين زودى نزد تو بيايم. ابو الحسن تو را از دست داد، همان ابو الحسنى كه: مؤتمن، پدر دو فرزند تو حسن و حسين، برادر تو دوست تو و محبوب تو مى‏باشد.

همان على كه تو او را از زمان كودكى پرورش دادى در زمان بزرگسالى او با وى برادر شدى، همان على كه محبوبترين دوستان و اصحاب تو بود، همان على كه در اسلام آوردن و هجرت نمودن و يارى كردن تو بر همه سبقت گرفت، ما تو را از دست داديم، گريه قاتل ما خواهد بود، تأسف همراه و مونس ما گرديد.

سپس آن بانو فريادى زد و ناله‏اى كرد كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت نمايد، آنگاه اين اشعار را قرائت كرد:

1- صبر من كم و عزاى من آشكار شد بعد از آنكه خاتم انبيا را از دست دادم.

2- اى چشم من، اشك فراوان بريز! اى چشم من، واى بر تو، بخل مكن و خون گريه كن! 3- اى رسول خدا! اى برگزيده خدا! اى پناهگاه يتيمان و ضعيفان! 4- حقّا كه كوه‏ها و وحوش و پرندگان و زمين بعد از گريه آسمان براى تو گريان شدند.

6- محراب عبادت و مجلس درس قرآن كه در هر صبح و شام تشكيل مى‏شد براى تو گريه مى‏كنند.

7- دين اسلام كه در ميان مردم يكى از غربا به شمار مى‏رود در مصيبت تو گريان شد.

8- كاش آن منبرى را كه بر فراز آن مى‏رفتى مى‏ديدى كه چگونه بعد از نور وجودت، اكنون ظلمت آن را فرا گرفته.

9- اى خداى زهرا اجل مرا به زودى برسان! زيرا زندگى من تيره و تار گرديد.

سپس به جانب منزل خود بازگشت و شب و روز شروع به گريه و ناله كرد، اشك وى خشك نمى‏شد و ناله و ضجّه‏اش آرام نمى‏گرفت.

بزرگان اهل مدينه اجتماع كردند و به حضور امير المؤمنين على عليه السّلام آمدند و گفتند:

اى ابو الحسن! فاطمه شب و روز گريه مى‏كند، هيچ كدام از ما شب در رختخواب به خواب نمى‏رويم، در حالى كه روزها به علّت مشغله و طلب معاش قرار و آرام نداريم، ما از تو تقاضا مى‏كنيم كه فاطمه يا شب گريه كند و يا روز.

حضرت امير فرمود: مانعى ندارد. على عليه السّلام اين موضوع را با فاطمه عليها السّلام در ميان نهاد ولى متوجّه شد كه آن حضرت از گريه ساكت نمى‏شود و تسليت گفتن براى او ثمرى ندارد.

در اين حال فاطمه عليها السّلام گفت: اى ابو الحسن! من چندان مكثى در ميان اين مردم نخواهم كرد و به زودى از ميان اين مردم مى‏روم، على جان به خداوند سوگند من شب و روز از گريه آرام نخواهم گرفت تا اينكه به پدرم ملحق شوم.

حضرت امير فرمود: باشد، هر طور كه ميل دارى انجام بده.

على عليه السّلام بعد از آن، اطاقى خارج از شهر مدينه براى حضرت فاطمه عليها السّلام ساخت كه آن را بيت الاحزان مى‏گفتند. به هنگام صبح فاطمه حسن و حسين عليهم السّلام را برمى‏داشت و به بقيع مى‏رفت و همچنان تا شب مشغول گريه بود. و چون شب فرا مى‏رسيد حضرت امير مى‏آمد و فاطمه را به منزل باز مى‏گردانيد.

حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش مدت بيست و هفت روز اين برنامه را انجام مى‏داد، آنگاه مريض شد و تا چهل روز زنده بود و سپس از دنيا رحلت كرد.

به هنگام رحلت آن حضرت، على عليه السّلام نماز ظهر را خوانده به سوى منزل بازگشت.

كنيزان را ديد در حالى به استقبال آن حضرت آمدند در حالى كه گريان و محزون بودند.

امام عليه السّلام به ايشان فرمود: چه خبر شده، چرا شما را ناراحت و مضطرب مى‏بينم؟! گفتند: يا امير المؤمنين! دختر عموى خود زهرا را درياب، گر چه گمان نمى‏كنيم حاصلى داشته باشد.

حضرت على به سرعت به سوى اطاق فاطمه رفت و بر آن بانو وارد شد، ناگاه ديد فاطمه در ميان بستر خويش (كتان سفيد مصرى) افتاده و به طرف راست و چپ مى‏غلطد.

على عليه السّلام ردا را از دوش خود و عمّامه را از سر مبارك خويش افكند و لباس خود را درآورد، آنگاه آمد و سر مبارك حضرت زهرا را به دامن گرفت و فرمود: اى زهرا!

ولى حضرت فاطمه سخنى نگفت. براى دومين بار فرمود: اى دختر محمّد مصطفى! فاطمه زهرا باز جوابى نداد! على عليه السّلام براى سومين بار صدا زد:

اى دختر آن كسى كه زكات را در دامن عباى خود براى فقرا مى‏برد! جوابى نشنيد.

اى دختر آن كسى كه با ملائكه نماز خواند! حضرت زهرا عليها السّلام جوابى نداد.

على عليه السّلام صدا زد:

اى فاطمه، با من سخن بگو! من پسر عموى تو على بن ابى طالب هستم.

فاطمه چشمان خود را به روى او باز كرد، آنگاه آن بانو گريست و على عليه السّلام هم گريان شد و به زهراى اطهر فرمود: مگر تو را چه شده؟ من پسر عمويت على هستم.

فاطمه گفت: اى پسر عمو! من اكنون آن مرگى را مشاهده مى‏كنم كه نمى‏توان از دست آن گريخت. من مى‏دانم كه تو بعد از من نمى‏توانى ازدواج نكنى، يا على! اگر ازدواج كردى يك شب و يك روز نزد همسرت و يك شب و يك روز پيش فرزندان من باش.

على جان! به صورت حسن و حسينم سيلى نزنى، زيرا ايشان يتيم و دل شكسته‏اند، ديروز بود كه آنان جدّ بزرگوار خود را از دست دادند، امروز هم مادر خود را از دست مى‏دهند.

واى بر آن امّتى كه آنان را مى‏كشند و با ايشان بغض و دشمنى مى‏ورزند!! آنگاه اشعارى را بدين ترتيب خواند:

1- اگر گريه مى‏كنى بر من گريه كن اى بهترين هدايت‏كنندگان، و اشك بريز كه روز فراق رسيد.

2- اى همسر بتول! من در باره نسل خود به تو سفارش مى‏كنم، زيرا كه ايشان ملازم اسلام مى‏باشند.

3- براى من و يتيم‏هاى من گريه كن، مخصوصا كشته و قتيل كربلا را فراموش نكنى.

4- ايشان مفارقت مى‏كنند و يتيمانى حيران و سرگردان مى‏شوند، خداوند مقرّر كرده كه روز فراق است.

حضرت امير به زهراى اطهر فرمود: اى دختر رسول خدا! تو اين مطلب را از كجا مى‏گويى، در صورتى كه وحى خدا از خاندان ما قطع شده است؟! فاطمه گفت: اى ابو الحسن! من امروز خواب ديدم كه پدر بزرگوارم در ميان قصرى از

جواهرات سفيد است، چون مرا ديد فرمود:

دخترم! نزد من بيا، زيرا من مشتاق تو هستم.

گفتم: پدر جان! به خداوند سوگند كه من بيشتر شوق ملاقات تو را دارم.

پدر فرمود: تو امشب نزد من خواهى بود.

گفتار پدرم هميشه راست است و به وعده خود وفا خواهد كرد.

على جان! هنگامى كه ديدى من سوره يس را قرائت نمودم بدان كه اجلم فرا رسيده، مرا غسل بده، ولى بدنم را برهنه نكن، زيرا من پاك و مطهّر مى‏باشم.

على جان! خودت و اهل خانه‏ام كه به من نزديك هستند بر جنازه‏ام نماز بخوانيد.

على جان! مرا شبانه به خاك بسپار، اين نحوه را پدرم پيغمبر خدا به من خبر داده.

حضرت امير عليه السّلام مى‏فرمايد: به خداوند سوگند من متصدى امر آن بانو شدم و بدن وى را از زير پيراهن غسل دادم، به خداوند سوگند كه بدن فاطمه زهرا پاك و مطهّر بود، آنگاه بدن مقدس او را از باقيمانده حنوط پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حنوط كردم، سپس پيكر مباركش را در ميان كفنهايش جاى دادم و چون تصميم گرفتم كفن او را گره بزنم، صدا زدم:

اى امّ كلثوم، زينب، سكينه، فضّه، حسن و حسين! بياييد و مادر خود را براى آخرين بار ببينيد، روز فراق آمد و ملاقات شما در بهشت خواهد بود.

حسنى و حسين عليهما السّلام در حالى آمدند كه فرياد مى‏زدند: آه از اين حسرتى كه هيچ وقت به علّت از دست دادن جدّمان، پيامبر خدا و مادرمان، فاطمه زهرا از بين نخواهد رفت.

اى مادر حسن و حسين! هنگامى كه جدّ ما حضرت محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را ملاقات نمودى سلام ما را به آن حضرت برسان و به آن بزرگوار بگو:

ما بعد از تو در دار دنيا يتيم مانديم! حضرت على مى‏فرمايد: من خداوند را شاهد مى‏گيرم كه فاطمه زهرا آه و ناله كرد، دستهاى خود را دراز نمود و حسنين را چند لحظه‏اى به سينه خود چسبانيد. ناگاه هاتفى از آسمان ندا در داد:

اى ابو الحسن! حسين را از روى سينه فاطمه بردار، به خداوند سوگند كه ملائكه آسمانها را گريان كردند، زيرا دوست مشتاق لقاى دوست است.

حضرت امير عليه السّلام مى‏فرمايد: من حسنين را از روى سينه زهرا برداشتم و در حال بستن بندهاى كفن اين اشعار را سرودم:

1- مفارقت تو برايم بزرگترين امور است، و از دست دادن تو سخت‏ترين مصيبت.

2- من براى حسرت و غم آن كسى گريه و ناله مى‏كنم كه بهترين راه را براى مرگ پيمود.

3- اى چشم من! با من مساعدت و همراهى كن كه محزون دائمى هستم و براى دوست خودم گريان.

سپس امير المؤمنين على عليه السّلام جسد فاطمه زهرا را روى دست خويشتن گرفت و به سوى قبر پدرش رسول خدا آورد و فرمود:

سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى حبيب خدا! سلام بر تو اى نور خدا! سلام بر تو اى برگزيده خدا! درود و تحيّت من و دخترت فاطمه كه بر تو وارد مى‏شود بر تو باد. حقّا كه امانت مسترد گرديد.

آه از حزن رسول! آه از حزن بتول! دنيا براى من تيره و تار شد. خوشحالى و سرور از من دور شد. آه از حزن و تأسف من! آنگاه جنازه آن بانو را نزديك قبر پيغمبر خدا آورد و با گروهى از اهل خانه خود و اصحاب و دوستان و برخى از مهاجرين و انصار بر بدن مبارك حضرت زهرا نماز خواند.

و چون پيكر فاطمه را به خاك سپرد و در لحد جاى داد اشعارى خواند بدين مضمون:

1- مصايب و مشكلات دنيا براى من زياد است، همنشين دنيا كه دنيا طلب باشد تا زمان مرگ عليل خواهد بود.

2- بعد از آنكه دو نفر با هم دوستى نمودند البتّه فراقى وجود خواهد داشت، حقّا كه بقاى من نزد شما قليل و اندك خواهد بود.

3- حقّا از دست دادن فاطمه زهرا كه بعد از رسول خدا براى من اتّفاق افتاد دليل بر اين است كه هيچ دوستى تا ابد برقرار نخواهد بود.

 

4- در مناقب ابن شهر آشوب روايت شده است:

موقعى كه پيغمبر اسلام از دنيا رحلت كرد از عمر حضرت فاطمه هجده سال و هفت ماه گذشته بود، بعد از پدر بزرگوارش مدت هفتاد و دو روز زنده بود. هفتاد و پنج روز و چهار ماه هم گفته شده.

قربانى گفته: چهل روز زنده بود و اين قول صحيح است. فاطمه زهرا در شب يك شنبه، سيزدهم ماه ربيع الاوّل سال يازدهم پس از هجرت از دنيا رحلت نمود. قبر مقدّسش در بقيع است. گفته‏اند: قبرش در خانه خودش مى‏باشد. قول ديگر آن است كه قبرش ما بين قبر و منبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است.

گروهى از علماى اهل تسنّن از جابر نقل نموده‏اند كه گفت:

پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قبل از رحلت خود به حضرت على بن ابى طالب فرمود:

سلام بر تو باد، اى پدر دو نوگل من! من در باره اين دو گل دنيوى خود به تو توصيه مى‏كنم، طولى نمى‏كشد كه دو ركن تو از بين خواهد رفت.

جابر مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا از دنيا رفت حضرت على فرمود: اين يكى از آن دو ركن من بود كه پيغمبر خدا فرمود. هنگامى كه فاطمه از دنيا رفت على عليه السّلام فرمود: اين دومين ركن من بود.

روايت شده كه حضرت زهرا بعد از فوت پدر بزرگوارش دائما سر خود را مى‏بست، جسمش ناتوان بود، قوّت خود را از دست داده بود، چشمانش گريان و قلبى سوخته داشت، ساعت به ساعت غش مى‏كرد و به حسنين عليهما السّلام مى‏فرمود:

پدر (يعنى جدّ) شما كه شما را گرامى مى‏داشت و مرتّب شما را در آغوش مى‏گرفت كجاست؟ كجاست آن جدّ شما كه از همه مردم بيشتر به شما مهربان بود، نمى‏گذاشت كه روى زمين راه برويد، افسوس كه هرگز نخواهم ديد جدّ شما در خانه مرا باز نمايد و شما را به دوش خود بگيرد، در صورتى كه دائما اين عمل را انجام مى‏داد.

سپس حضرت زهرا مريض شد و مدت چهل شب بيمارى او ادامه پيدا كرد.

آنگاه امّ ايمن و اسماء بنت عميس و على عليه السّلام را خواست و به على سه وصيّت كرد:

1- با امامه دختر خواهرش ازدواج نمايد، زيرا كه او فرزندان حضرت زهرا را دوست مى‏داشت.

2- از براى حضرت فاطمه تابوت بسازد، زيرا ملائكه صورت تابوت را به او نشان داده بودند و آن بانو اوصاف آن را براى حضرت امير شرح داد.

3- احدى از آن افرادى كه در حقّ آن بانو ظلم كرده بودند در تشيع جنازه‏اش حاضر نشوند و بر جنازه‏اش نماز نخوانند.

مسلم و واقدى و ابن عبّاس و ديگران روايت كرده‏اند كه حضرت فاطمه وصيّت كرد:

ابو بكر و عمر به جنازه‏اش نماز نخوانند و جنازه‏اش را شبانه به خاك بسپارند.

در تاريخ طبرى مى‏نگارد: فاطمه عليها السّلام شبانه دفن شد، و غير از عبّاس و على و مقداد و زبير كسى در تشيع جنازه آن بانو حاضر نشد.

در روايت ما نقل شده كه: حضرت على، حسن، حسين، عقيل، سلمان، ابو ذر، مقداد عمار و بريده، بنا به روايتى: عبّاس و پسرش فضل و طبق روايت ديگر حذيفه و ابن مسعود به جنازه آن حضرت نماز خواندند.

اصبغ بن نباته مى‏گويد: از حضرت على در باره اينكه فاطمه شبانه دفن گرديد جويا شدند، فرمود: به علّت اينكه فاطمه زهرا بر گروهى خشمناك بود و راضى نبود كه آنان براى تشييع جنازه‏اش حاضر شوند. و بر كسانى كه آنان را دوست نداشته باشند حرام است كه بر جنازه احدى از فرزندان فاطمه نماز بخوانند.

روايت شده: حضرت على قبر فاطمه عليها السّلام را با زمين يكسان نمود.

گفته‏اند: على عليه السّلام تعداد هفت قبر شبيه به قبر فاطمه تشكيل داد كه قبر آن بانو شناخته‏

نشود.

روايت شده كه چهل قبر براى حضرت زهرا ترتيب داد تا قبر واقعى آن بانو تشخيص داده نشود و كسى حتى بر قبر او نماز نخواند.

از سلمى زوجه ابو رافع روايت شده كه گفت: من حضرت فاطمه را در آن بيمارى كه از دنيا رفت پرستارى مى‏كردم، يك روز حضرت على به دنبال كار خود رفت و حضرت زهرا به من فرمود: آب بياور تا غسل كنم. وقتى آب آوردم آن بانو برخاست و نيكوترين غسل را به جاى آورد، آنگاه لباسهاى جديد خود را پوشيد، سپس به من فرمود: رختخواب مرا در ميان اطاق بينداز. وقتى رختخواب وى را انداختم او رو به قبله خوابيد و فرمود: من قبض روح مى‏شوم. مبادا كسى بدنم را برهنه كند چون غسل كرده‏ام. اين بفرمود و صورت خود را روى دست خويش نهاد و از دنيا رحلت كرد.

ابو الحسن خزاز قمى مى‏نگارد: از امام جعفر صادق عليه السّلام پرسيدند: چه كسى فاطمه زهرا را غسل داد؟ فرمود: على عليه السّلام. زيرا حضرت زهرا صدّيقه بود و غير از شخص صدّيق كسى حق نداشت وى را غسل بدهد.

روايت شده: هنگامى كه حضرت على بن ابى طالب جنازه مبارك فاطمه عليها السّلام را نزديك قبر آورد، دستى از قبر بيرون آمد و آن جنازه را برگرفت و بازگشت.

عبد الرحمن همدانى و حميد طويل نقل كرده‏اند: حضرت امير المؤمنين اشعارى را كنار قبر فاطمه زهرا عليها السّلام سرود بدين مضمون:

من دوست خود را به خاطر آوردم، گويا من براى به دوش كشيدن غم و اندوههاى گذشته وكيل مى‏باشم. بعد از اجتماع هر دو نفر بر دوستى يك ديگر، البتّه فراق و جدايى خواهد بود، و كليه دردها در مقابل فراق و جدايى قليل و اندك مى‏باشد. اينكه من فاطمه را بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از دست مى‏دهم دليل بر اين است كه هيچ دوستى دائمى نخواهد بود.

هاتفى در جواب آن حضرت اين اشعار را گفت:

جوانمرد چنين مى‏پسندد كه دوستش هرگز نميرد، در صورتى كه غير از مردن راهى براى وى نخواهد بود. پس مرگ و نابود شدن را چاره‏اى نيست، و بقاى من بعد از شما قليل و اندك است. چون مدتى از مرگ گذشت، گريه گريه‏كنندگان كاهش مى‏يابد. به زودى از ياد من خواهى رفت و دوستى مرا فراموش خواهى كرد و دوست ديگرى در عوض من خواهد آمد.

 این مطلب را در عمارنامه دنبال کنید


مطالب مشابه :


راههای عملی اعتمادبنفس (56) – تبريك و تسليت بگوييد.

تبريك و تسليت بگوييد. ۵۹ ـ براي اعتمادبنفس زمان بگيريد. مطالبی از میان کتابها




متن عاشقانه کوتاه بسیار زیبا

كه دوست دارم. می به جاي اون متن هاي تسليت که فردا برايم مي نويسي از گفتن! موقعيت




درگذشت مادر بزرگوار جواد خياباني را به او و خانواده محترمش تسليت مي‌گويیم

دوست تر از دوست را به او و خانواده محترمش تسليت مي چون چيزي براي از دست دادن ندارد




حرف س

اگر كسي در خواب، براي خداوند و نفاق را دوست دارد و براي تسليت گفتن به مصيبت ديده




پيام تسليت آغاز محرم(پيامك)

شکرگزاري تو براي نعمت يک «يا حسين» گفتن من رمز آبروست - دوست دارم هر چي دارم




آداب عزاداری

31مداح اهل بیت دوست بزرگوارم:کربلایی احمد




بعضی از روایات شهادت حضرت زهرا (س)

در ميان نهاد ولى متوجّه شد كه آن حضرت از گريه ساكت نمى‏شود و تسليت گفتن براى براى دوست




در سوگ بانو «ايران اميري» ...

او يك دوست خوب، يك همسر خوب، يك همكار امروز حتا كسي ياراي تسليت گفتن به تو براي خوردن يك




برچسب :