عشق وسنگ 4

قسمت چهارم

 وای خدا نکنه من دارم خواب میبینم. چند بار چشمامو بازو بسته کردم. اونم با دیدن من دهنش باز مونده بود. آیلینم این وسط هی به من نگاه میکرد هی به ارسان. آخرم طاقت نیاوردو گفت

آیلین- اه چتونه شما با دهن باز میخ شدین به هم؟

با صدای آیلین یه ذره خودمو جمع و جور کردمو گفتم

-ها هیچی ..... یه ذره قیافه آقا ارسان به نظرم آشنا اومد داشتم فکر میکردم کجا دیدمشون.

ارسانم انگار فهمید من به آیلین چیزی در مورد موضوع تصادف نگفتم برای همین اونم گفت

ارسان- ا اتفاقا چهره شما هم برای من آشناست... خانوم؟

-یسنا فرهمند هستم.

ارسان- بله خوشبختم.

-منم همین طور.

بعد آروم با خودم زمزمه کردم( آره جان خودت خوشبختی و اونجوری کولی بازی در آوردی برای یه تصادف کوچولو)

آیلین- کجایی؟ بیا بشین رفت تو آشپزخونه.

کنار آیلین رو مبل نشستم. بعد از چند دقیقه ارسان برامون چای آورد.

ارسان- بفرمایید اینم چای لبدوز لبسوز حسابی.

بعدشم سینی رو گذاشت رو میزو روی مبل روبروی ما نشست.

ارسان- خب آیلین خانوم چه عجب ما شما رو میبینیم. چند سال میشه ندیدمت؟

آیلین قرمز شدو گفت

آیلین- یه 5 6 سالی میشه.

ارسان- وقعا؟ چه زود گذشت اون دوران. یادته چقدر باهم بازی میکردیم و تو سرو کله ی هم میزدیم.

آیلین- آره واقعا خیلی دوران خوبی بود و زودم گذشت.

-خب حالا نمیخواد برین تو فاز خاطرات.

آیلین برگشت و بهم نگاه کرد و هی واسم چشم و ابرو میومد که جلوی ارسان این جوری صحبت نکنم. منم با کمال پرویی دوباره بلند گفتم

-چیه بابا. تو که میدونی من چقدر رکم و حرفمو میزنم.

آیلین با چشای گرد شده داشت نگام میکرد.

ارسان- آیلین چیکار داری به ایشون بزار راحت باشن.

آیلین- ارسان تو ببخش این یهویی جو میگرتش گاهی اوقات.

-اووووووووووی..... خیلی نامردی به همین زودی من و فروختی؟

آیلین شونه ای بالا انداختو گفت

آیلین- خب آدم باش تا این جوری نگم.

خواستم جوابشو بدم که ارسان گفت

ارسان- خانوما من اصلا عذر میخوام. حالا بفرمایید برای شام کجا بریم؟

آیلین- مگه میخواییم بریم بیرون.

ارسان- آره. چون من که بلد نیستم غذا درست کنم.

- مام که جایی رو نمیشناسیم آخه.

ارسان- باشه پس انتخاب جا با من. شمام بلند شین برین هرچی میخوایین بردارین تا بریم.

منو آیلین باهم بلند شدیم بریم تا حاضرشیم. من که حاضر بودم فقط پالتوی چرم سورمه ای مو با روسری آبی مشکی برداشتم تا سرم کنم.کیف سورمی ای با کفشای پاشنه بلند 10 سانتی مشکیمم پوشیدم. بعد از حاضر شدن رفتم اتاق آیلین تا ببینم اون حاضره یا نه.

-وای آیلی تو هنوز حاضر نیستی.

آیلین- نه بابا هنوز روسریمم اتو نکردم.

-خب بده من اتو بزنم تا تو حاضر بشی.

آیلین- باشه.

اتو رو از اتاقم برداشتم و روسری آیلین و اتو زدم.

-آیلی بیا تموم شد.

آیلین- اینو تو مثلا اتو زدی. این هنوز چروک داره.

-آیلی خوبی این کجاش چروک داره.

آیلین- اصلا تو برو بیرون منتظرم باش من حوصله جروبحث با تورو ندارم.

سری تکون دادم و از اتاقش اومدم بیرونو به سمت در ورودی رفتم.

آیلین اصلا وسواسی نبود. یعنی عشق ارسان این بلا رو سرش آورده. فقط خدا کنه آیلینم برای ارسان این جوری باشه.

رفتم تو پارکینگ که دیدم ارسانم حاضر آماده وایستاده و به سوزوکی خوشگلش تکیه داده. حالا فرصت پیدا کرده بودم که چهرشو کامل ارزیابی کنم.                                         موهای مشکی کوتاه که به نظر میومد لخت باشه با چشمای مشکی. دماغشو نه میتونستم بگم قلمیه نه گوشتی. یه چیز بین این دوتا که به صورتش خیلی میومد با لبای معمولی و عینک ریبن(!!!!!). قد خیلی بلندی داشت و چهار شونه بود. خدایی از حق نگذریم خیلی خوشتیپ بود. مثل الان که یه پالتوی مشکی با یه شلوار جین آبی پر رنگ و یه پیرهن مردونه ی چهار خونه ی آبی پوشیده بود.

ارسان- تموم شد؟

با صدای ارسان به خودم اومدمو با تعجب بهش نگاه کردم؟

-چی؟

ارسان- نگاه کردن من؟

وای یعنی متوجه شد. خب بهتره گندی رو که زدم یه جوری جمعش کنم.

-مگه من به شما نگاه میکردم.

ارسان- تا اونجایی که من دیدم آره.

- شما خیلی اشتباه دیدن.

ارسان- مطمئنی؟

-اولا لطفا زود پسر خاله نشین. دوما بله مگه شما شک دارین؟

ارسان پوزخندی زدو گفت

ارسان- تا حالا کسی بهت گفته خیلی حاضر جوابی؟

-حاضر جواب نیستم اما یاد گرفتم با آدما مناسب با شخصیتشون صحبت کنم.

ارسان- یعنی الان من بی شخصیتم دیگه؟

-من همچین چیزی نگفتم.

ارسان قدم قدم بهم نزدیک شدو دقیقا روبروم قرار گرفت. سرشو آورد جلو اونقدر نزدیک که هرم نفساشو حس میکردم.  اما من حتی یک میلی مترم از جام تکون نخوردم چون نمیخواستم فکر کنه ازش میترسم. همیشه از دخترای ترسو بدم میومد. چند لحظه تو چشمام خیره شد. منم با خیرگی تو چشماش زل زدم.

ارسان- ولی غیر از اینم نگفتی.

خواستم جوابشو بدم که با صدای در ساکت شدمو اونم چند قدم رفت عقب تر و طوری که فقط من بشنوم گفت

ارسان- دوست ندارم آیلین از این بحث ما چیزی بدونه.

-منم اونقدر بچه نیستم که خبر کشی کنم.

ارسان- معلومه.

-منظور؟

خواست جوابمو بده که آیلین وارد پایکنیگ شدو گفت

آیلین- ببخشید یه ذره معطل شدین.

-فقط یه ذره؟

ارسان- عیب نداره. سوارشین.

آیلینو به زور فرستادم تا جلو بشینه منم رفتم عقب نشستم.

اگه میخواستم ارسان به آیلین علاقه مند بشه باید از همین الان شروع میکردم. البته با این کوه غرور که من میبینم باید کارم خیلی سخت باشه.

نزدیک یک ساعت تو راه بودیم. اومده بودیم بام تهران. چون یه چند باری با بهزاد و آیلین اومده تهران برای همین این جارو خوب میشناختم.

ارسان- در حالی که کمرندشو باز میکرد تا پیاده بشه گفت

ارسان- اینجا همون بام تهران معروفه. پیاده شید.

بعدشم خودش سریع پیاده شد. رو به آیلین گفتم

-انگار ما از پشت قلعه اومدیمو اصلا اینجارو نمیشناسیم.

آیلین- چته تو امشب باز آمپر چسپوندی؟

-هیچی به آدمای مزخرف آلرژی دارم.

آیلین- ارسانو میگی؟

-نه پس ننه ی خدابیامرز صمدو میگم.

آیلین- برو بابا پسر به این گلی.

-آره تو اینو نگی من بگم؟ ولی خدایی خیلی خوشتیپ و خوشگل اگه نخواستیش حتما بدش به من.

آیلین یه نیشگون از بازوم گرفت که جیغم در اومد. میخواستم چند تا فحشش بدم که با این خروس بی محل سروکلش پیدا شد.

ارسان- بیایید پایین دیگه.

باهم از ماشین پیاده شدیم. اول یه ذره قدم زدیم بعدشم رفتیم یه رستوران سنتی و پشت یه میز چهار نفره نشستیم. منو آیلین پهلوی هم ارسانم روبروی آیلین نشست. منو رو برداشتو گفت

ارسان- فکر کنم الان برای شام زود باشه چطوره چای سفارش بدیم؟

آیلین- موافقم.

ارسانم بدون توجه به من چای سفارش داد. انگار نه انگار کسیم اینجا هست. منم برای این که لجشو دربیارم بدون این که عین خیالم باشه پاهامو انداختم رو همو اطرافو نگاه کردم. اونم بعد از سفارش دادن با آیلین صحبت میکرد.                                   5 دقیقه بعد چایمونو آوردن. من یه تیکه نبات برداشتمو انداختم تو فنجونمو برای خودم چای ریختم بدون این که اصلا به اون دو تا توجه کنم با خیال راحت نوش جان کردم. آیلینم هی از دست من حرص میخورد. ولی اصلا دست خودم نبود نمیدونم برای چی اینقدر دوست داشتم با ارسان لج کنم.

منو آیلین فقط یه فنجون چای خوریم ولی ارسان 4 فنجون چای خورد دیگه کم مونده بود بگم آقا چرا خودتو اذیت میکنی یهویی قوریشو بردارو بخور دیگه.......

بعد از خوردن چایی باز ارسان و آیلین باهم صحبت میکردن انگار نه انگار که یه یسنایی  هم باهاشونه. ولی نه عیب نداره بلاخره که باید به هم نزدیک بشن. همینطور تو فکر بودم که گوشیم زنگ زد. سریع از تو کیفم درآوردم که دیدم بهزاد.

با کلی شوق و ذوق گوشی رو جواب دادم.

-سلام بهزاد.

از صدای بلند پر ذوق من ارسانو آیلین برگشتنو با تعجب بهم نگاه کردن. ولی منم پرو انگار که انگار که اتفاقی افتاده با همون صدا به حرف زدن ادامه دادم.

بهزاد- سلااااااااام جیجر خانم. چکار میکنی؟

-هیچی الان اومدیم بام تهران.

بهزاد- ای خیر ندیده. ببین دوروز باهات صحبت نکردم نصیحتت بکنم ها.

-خوبه خوبه. باز کی به کی میگه.

بهزاد- خب خره معلومه دیگه. آقا بهزاد به یسنا خله میگه.

-کوفت. زنگ زدی چرت بگی؟

بهزاد- اااااااااااااااا تو هنوزم رم میکنی دایی جان؟

-بهزااااااااااااد. میزنمتا.

بهزاد- ا بیا بزن ببینم چه جوری میزنی؟

-باشه هر چی میخوای بگو. من که پام میرسه به مشهد دیگه.

بهزاد- دختره ی چشم سفید تو غلط میکنی درستو ول کنی بیای مشهد.

-ا بهزاد اذیت نکن دیگه.

بهزاد- باشه باشه. راستش من یه کاری داشتم که بهت زنگ زدم.

-چه کاری؟ اتفاقی افتاده؟

بهزاد- اگه آیلین درو برته برو یه جا که تنها باشی.

از جام بلند شدم و به آیلین اشاره کردم و گفتم من میرم بیرون صحبت کنم. وقتی رفتم بیرون روی نمیکت نزدیک رستوران نشستم و گفتم

-بگو بهزاد من اومدم بیرون.

بهزاد- خب راستش چه جوری بگم.......

-بهزاد دق مرگم کردی بگو دیگه.

بهزاد- اول تو قول بده بین خودمون میمونه.

-خیلی نامردی من کی دهن لق بودم؟

بهزاد- میدونم ولی مساله مرگو زندگیه. حالا قول بده.

-باشه. بگو تا نکشتیم منو.

بهزاد- راستش یه دختری بود که باهاش آشنا شده بودم. اونم همراه با شما قبول شد اومد تهران.

-خب؟

بهزاد- من اذیتش کردم قهر کرد.

-چیکارش کردی مگه؟

بهزاد-  قبل از این که بیاد تهران یه بار که با هم قرار گذاشتیم دوتا سوسک با دو تا ملخ انداختم تو کیفش. اونم شانس من از اینا متنفر بود.

-الهی خدا نکشتت. آخه تو دو دقیقه نمیتونی بی کخ بشینی سرجات.

مثل بچه ها گفت

بهزاد- اجازه... اجازه..... به خدا تقصیر خودش بود خانوم. آخه هی منو اذیت میکرد منم این جوریش کردم.

-خب حالا من میتونم چی کار کنم؟

بهزاد- گفتم که اون تهران قبول شده ولی منتها رشته دارو سازی.

-و از منم میخوای برم منت کشی از طرف تو؟

بهزاد- هیییییییی این چه حرفی خواهر. منت کشی یعنی چی؟

-پس چی کار کنم؟

بهزاد- منت کشی از طرف خودت.

-رو تو برم بچه پرو.

بهزاد- ا اذیت نکن دیگه. ببین اگه کمکم کنی قول میدم اولین تخم طلایی که میزارم مال تو باشه ها.

-باشه ببنیم چی کار میتونم بکنم فقط تو باز جو نگیرتت مرغ بشی. فقط عکس و مشخصاتشو برام ایمیل کن.

بهزاد- باشه.

-کاری باری؟

بهزاد- نه دیگه فقط یه چیزی شیطونی نکنی ها.....

-بهزااااد

بهزاد- باشه بابا چرا داد میزنی پرده گوشم پاره شد. فعلا.

قبل از این که قطع کنه دوباره گفتم

-بهزاد راستی تو که این همه دختر درو برت هست برای چی اینقدر دنبال این دختره ای؟ آخه تا اونجایی که من میدونم تو جون به جونتم بکنن منت کشی از کسی نمیکنی!!

بهزاد- اخه این یه ذره فرق داره.

-اونوقت چه فرقی؟

بهزاد- این فضولیا به تو نیومده.

-ا خب منم باهاش صحبت نمیکنم چون به من ربطی نداره.

بهزاد- ای یاسمین خدا  ازت نگذره که منو جلوی این یسنا داری ضایع میکنی. باشه بابا یه ذره دوسش دارم.

-پس اسمش یاسمین. فقط یه ذره؟

بهزاد- یه کوچولو بیشتر از یه ذره.

-فقط یه کوچولو بیشتر از یه ذره؟

بهزاد- دو کوچولو..... . منو سرکار گذاشتی پدر سوخته. برو برو به اندازه یه هفته تخلیه اطلاعاتیم کردی دیگه.خدافظ

-باشه بابا. سلام برسون خدافظ.

گوشی رو قطع کردم و چند دقیقه همینطوری رو نمیکت نشستم که احساس کردم یه نفر کنارم نشست. نگاش که کردم دیدم یه پسر بود که داشت با وقاحت تمام نگام میکرد.

پسر- خوشگله چرا تنهایی؟

-تست فضول سنجیه. مزاحم نشو

بعدشم سریع بلند شدمو رفتم سمت رستوران. وقتی رسیدم داشتن غذا ها رو روی میز میچیدن.

آیلین- کجایی تو پس؟ نبودی من به جات سفاش دادم.

کنار آیلین نشستمو گفتم

-بهزاده دیگه فکش که گرم بشه دیگه دیگه.

ارسان در حالی که داشت کره شو روی برنجش میذاشت گفت

ارسان- داداشتون؟

-نه.

 اینو گفتم و مشغول غذا خوردن شدم بدون این که حتی یه توضیح اضافه تر بدم.

اون شب، شب خیلی خوبی بود. حدودای ساعت 1 بود که  رسیدیم خونه.

آیلین با این که ظهرم نخوابیده بود ولی بازم خیلی سرحال بود. معلوم بود که تنهایی با ارسان بدجور بهش ساخته. الهی خواهر گلمو تا حالا اینقدر شاد ندیده بودم. امیدوارم شادیش پایدار باشه..........

 


مطالب مشابه :


عشق وسنگ 4

رمان رمان رمان ♥ - عشق وسنگ 4 با صدای آیلین یه ذره خودمو جمع و جور کردمو




رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-8-

رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-8- - رمان من بود، به صدای داشت، اما عشق رنگ و روي




رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-11-

رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-11- صدای قلبم و به ترسیدم احساست همیشگیت نسبت به من عشق




رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-12-

رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-12- - رمان,دانلود رو گرفتم،نیما با صدای رمان عشق به




رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-7-

رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-7- - رمان,دانلود كن تا ببيني معجزه عشق صدای ملا رو




رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-2-

رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-2- - رمان چقدر فاصله بين عشق تلویزیون روشنبود و صدای




رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-10-

رمان دو نیمه ی سیب جلددوم-10- صدای بسته شدن در خونه به شده، از ععععششششق و عشق




رمان عشق وسنگ 2-69

رمان عشق وسنگ 2-69 - همه مدل رمان را در باز کردم صدای خنده ی رمان عشق من(جلددوم)




برچسب :