شفاعت شهدا

شفاعت شهدا

تازه از سفر حج برگشته بودم که به اصرار یکی از دوستان جهت مدیریت  سفر به کربلا  و همراهی با خانواده های شهدا  خود را اماده کردم در اخرین  روزهای ماموریت دچار درد عجبی در ناحیه قلب شدم.

043.jpg

به بیمارستان بغداد مراجعه کردم  بدلیل اینکه در زمان حکومت صدام بود اهمیتی به من داد ه نشد با هر زحمتی بود خود را به پزشک در ایران رساندم و سریعامرامدت  ۲۰ روز بستری کردنند   مدتها گذشت و پزشکان  اصرار بر عمل قلب داشتند ولی خودم از این حالت بسیار وحشت داشتم بیماری روحی عجیبی به سراغم امده بود حوصله هیچ کاری نداشتم مدتها از این ماجرا می گذشت تا اینکه به فکر افتادم از شهدا شفاعت بخوام بلاخره  تصمیم  گرفتم  به  بهشت زهرا بروم

کم کم هوا رو به تارکی می رفت ومن هر لحظه اشفتگیم بیشتر می شد اواخر شب جمعه بود که راهی بهشت زهرا شدم دلی بی قرار و غمی که ریشه جانم می سو زاند چیز دیگری همرهم نبود هوای طوفانی و باد و باران ووحشت گلزاری شهدای بهیشت  زهرا کازرون طپش های قلبم را دوچندان کرده بود

هنوز چيز هاي زيادي از زيستن با همرزمانم  که قابهای عکس شان در نظرم مجسم بود مانند برق از جلو چشمانم  عبور می کرد. دردي که نشان از حقيقتي ديگر دارد فراق با انسان متولد ميشود و تا ابد همراه انسان باقي ميماند.       غمي توام با شادي ؛  . چيزي مدام دردل و جانم زمزمه ميکند.  بدا به حالت که اگر اينگونه بميري؛ سر قبر شهید حاج موسی نشستم کمی به فکر فرو رفتم نگاهم به تصویر شهدا انداختم یادم امد از حرفهای و رازهای نیمه شب  شهیدانی که زمانی با هم بودیم شهید اضغر وهدایت محودیان  شهید فرهاد  شهید حمد خورشیدی  شهید محمد رضا حمیدی  شهيد ابراهيم رضوي شهيد عبدالحي صادقي زاده شهيد ابوذر دهقان و......

. یادم امد شب عملیات که  يکي داد ميزد نخل ها  ما ميرويم يکي  ديگر  خيره به زمين. زمين که چقدر دلم برايت ميسوزدو آن  ديگري فريادي از سر عشق به آسمان که  اي آسمان  آماده باش مرا دمي ديگر با تو  سخن بسيار است  و آن يکي حرف از ماندن ميزد و زيستني  سخت درين سياره رنج و  من در سکوتي عميق فرو رفته بودم  وقتي به چهره همرزمانم نگاه ميکردم ميدانستم که فردا جمع زيادي از  همين بچه ها در پايان زندگي خود  به تولدي  ديگر خواهند رسيد و  سرنوشت زيبائي که اغلب همرزمانم از وقوع  آن آگاه بودند  وگرنه اينگونه با شهامت با  آسمان سخن نميراندند  در چهره آرامشان  ذره اي ترس و ترديد يافت نميشد رفيقاني که با هم انس گرفته بوديم  زمان زيادي را با هم بوديم چه آنها که  همبازي  کودکيم بودند و  آنهائي که همرزم و هم کلامم بودند. يکباره براي آنهائي که فردا به تولدي دوباره خواهند رسيد دچار  بغض و اندوه  دلتنگي و فراق شدم آيا من نيز همراه  آنان خواهم رفت  آيا من نيز به تولدي ديگر  خواهم رسيد   چه ميتوانستم  بگويم  من  خود  مشكوك بودم   رازي  که توان بازگويش را نداشتم   ترس من از ماندن بود  نه از رفتن در دل خطر و اينکه  فردا  به نظاره آفتاب  بنشينم  غمي  سنگين بر  تن و جانم  نشست  چگونه فردا  بر پيكر رفيقانم درين  دشت سوزان به نظاره بنشينم     خدايا تو  با من  چه خواهي كرد . ميمانم  يا  ازين  غم و اندوه و فراق رها خواهم شد.  

 قادر به حرکت کردن نبودم ناگهان دستي بر شانه ام   مرا   از خلوت درونم بيرون کشيد  آرام کنارم نشست دستم را گرفت گفت دلت گرفته از ماندن ؟ ميترسي بماني   ؟

 نگاهی به صورت زیبایش انداختم به زودی اورا شناختم

  در ميان نبرد  هميشه در كنارش بودم  وقت وداع  رسيده بود  وقتي  به شهادت رسيد  آخرين باري كه صدايم زد  نيمي از نامم در جنجره اش   محو شد و با خود به آسمان برد   وآخرين دوران رنج بر زيستي  اينچنين  ... سرم را که بلند کردم سر بر آسمان ناگهان سوزی بر پیشانیم نشست تنم به لرزه افتاد.  برای لحظه ای کوتاه سکوت حکم فرما شد . در تاریکی فرو رفتم سکوتی عمیق همه جا را در بر گرفت. دردی شدید در تنم پیچید . از درد فریاد کشیدم . هیچ صدائی از حنجره ام خارج نشد. اما خیلی زود  احساس آرامشی عجیب وجودم را پر کرد و هاله ای از نور به جای تاریکی نشست خودم را دیدم که در کهکشانی از نور به مقصدی نا معلومی در حرکتم  هیچ مقیاسی برای سنجش حرکتم نداشتم . سیاره های عجیب با زیبائی خاصی را پشت سر میگذاشتم  و همچنان در میان هاله ای از نور در حرکت بودم  و ولی به یقین میدانستم در حال گذر از جائی به جائی دیگر هستم  هر چه جلوتر میرفتم احساس سبکی بیشتری میکردم  اما  در مسیری که میرفتم  نشانی از زندگی مادی  فنا پذریر  نبود .فرشتگانی از جنس نور همرائیم میکردنند. زمان را از دست داده بودم  و نمیدانستم سرنوشت من چه خواهد شد . به کجا میروم ٬  ناگهان سرمای عجیبی وجودم را فرا گرفت احساس کردم در میان مه غلیظی گرفتار شده ام ٬  از پس مه  منظره ای  توجه ام را به خود جلب کرد.  از دیدن صحنه  وحشتی وجودم را فرا گرفت

به خود امدم نگهان خود را در بهشت زهرا کنار قبر سردار شهید حاج موسی رضازاده رادیدم  به قاب عکس  خیره  شدم  گفتم ناراحتم  از اینکه مانده ام والان از قافله باز مانده ام  . می ترسم بمیرم  گفت چرا  درد  دلم را برایش گفتم از مریضی که بر من عارض شده بود  ودکترها جواب داده بودنند برایش گفتم

 اما  جوابی نشنیده  بودم  با بدنی لرزان در نیمه های شب خود را به خانه رساندم  به هر زحمتی بود پلکهایم روی هم گذاشتم و به خواب رفتم

در عالم خواب دیدم تعدادی از خانواد های شهدای کازرون به مشهد مقدس می برم  در بین راه  به نیشابور رسیدیم  شب برای استراحت  در نیشابور ماندیم تا مجددا  صبح به سمت مشهد حرکت کنیم

کاغذی دستم بود و داشتم خانواده ها را اسکان می دادم

 ناگهان صدائی مرا به خود جلب کرد  دیدم پدر شهیدی صدایم زد و گفت اقائی روحانی با شما کار دارد  جلوتر رفتم دیدم سیدی جلیل القدر صدایم می زند دستم را در دستانش احساس کردم  منظره عجیبی بود  نا گهان محافظ ان سید بزرگوار  که مسئول بنیاد شهید یکی از شهزستانهای بوشهر بود  به من گفت این حضرت رضا است  وقتی که شنیده خانواده شهدا به پای بوسش می روند  امده است که از خانواده ها استقبال کند  در عالم خواب گریه امانم بریده بود دستانم در گردنش انداختم  واز  دردی که همواره من را رنج می داد برایش  تعریف کردم  ناگهان دستی به روی قلبم گذاشت وگفت  غزیزم قلبت  هیچ مشکلی ندارد  گفتم: که پزشکان ازمایشات متعددی کرده اند و گفته اند باید عمل کنی دوبار گفت : عزیزم قلبت مشکلی ندارد

 تقاضای مقداری اب از من کرد خواستم اب تازه برایش بیاورم گفت نه از همان ابی که مانده از والین شهدا هست  به من بده  جرعه ای اب نوشید و از من خدا حافظی کرد  ناگهان با  الله اکبر اذان صبح موذن از خواب بیدار شدم  پس از نماز صبح  به راهپیمائی پرداختم  بر خلاف روزهای دیگر به راحتی  یه مسیرم ادامه دادم  هیچ دردی مشاهده نکردم  بر خلاف نظر پزشکان تصمیم گرفتم  که از کوه بالا بروم  هرچه از کوه بالاتر می رفتم  با نشادتر می شدم  حدود ۴ ساعت  از کوه بالا رفتم  به خانه بر گشتم تا چند روزی  هیچ دردی احساس نکردم پس از یک ماه به پزشک تخصص رفتم  تمامی ازمایشات بر روی من انجام داد و بر خلاف ازمایشات قبلی گفتنند که نتیجه از مایشات سالم است و الان که حدود ۵ سال است که از این ماجرا می گذرد به لطف و کرم امام رضاع و شهدا هیچ گونه ناراحتی ندارم  وهيچ داروئي مصرف نمي كنم

 الحمد الله والمنه


043.jpg

برای بزرگ نمایی تصویر کلیک کنید


مطالب مشابه :


سایت های ارائه دهنده خدمات به کارمندان ، بازنشستگان کشوری و تامین اجتماعی

سامانه دریافت فیش حقوقی بازنشستگان سامانه فیش حقوقی خانواده شهدا و




حقوق ایثارگری در فیش حقوقی واریز میشود

حقوق ایثارگری در فیش حقوقی و دریافت است که همرزم شهدا بوده ایم واین را




دیدار مدیر کل بنیاد با خانواده های شاهد در اردبیل

سامانه دریافت فیش حقوقی زنده نگاه داشتن یاد شهدا و خدمت به خانواده شهدا و [ مرجع دریافت




عیادت مدیر کل بنیاد از پدر معظم شهید در اردبیل

سامانه دریافت فیش حقوقی سامانه جستجوی مزار شهدا; سامانه جستجوی دارندگان نشان ملی




چه کسانی باید حق ایثار دریافت کنند.

خانواده شهدا . حقوقی ازسازمان تامین اجتماعی نیروهای مسلح حقوق دریافت می کنند و فیش




شفاعت شهدا

حضرت رضا است وقتی که شنیده خانواده شهدا به پای بوسش می روند امده دریافت فیش حقوقی




آیین نامه تأمین مسکن آزادگان، جانبازان و خانواده شهدا

آیین نامه تأمین مسکن آزادگان، جانبازان و خانواده شهدا دولتی دریافت نکرده فیش حقوقی




آزادگان و جانبازان ارتش بخوانند

که در فیش حقوقی موجود جایگاه حقوقی و شغل دارد و دریافت خانواده شهدا




ایجاد اشتغال برای خانواده های معظم شهدا و ایثارگران توسط بنیاد، فراتر از میزان تعهد انجام شده دولت

ایجاد اشتغال برای خانواده های معظم شهدا و ایثارگران سامانه دریافت فیش حقوقی ویژه




برچسب :