بانوی جنگل

از آن شب خواستگاري مدتها گذشت و آنها رفته رفته فراموش ميكردند تا اينكه:
يك شب او به تنهايي به خانه آنها آمد و مجددا موضوع خواستگاري را مطرح كرد و در آن شب بود كه اقرار كرد به مبارزه بر عليه خانواده اش برخاسته است و از عاطفه خواست تا همسر و شريك مبارزه اش گردد.
مدتي بطول انجاميد تا توانست موافقت خوانواده عاطفه را جلب كند.در شب عروسي آنها هيچ يك از خانواده آرين نژاد حضور نداشتند عاطفه فكر ميكرد كه كدورتي زود گذر است ليكن وقتي روز به ماه و ماه به سال تبديل گشت متوجه شد شد كه آقاي فهيمي داماد خانواده از او و آرش متنفر است.عاطفه مصمم شد با همسرش شريك شده و هر 2 به مبارزه با عقايد آنها بپردازند.فهيمي عرصه زندگي را بر آنها تنگ ميكرد و آنچنان ار آنها در نزد فاميل نام ميبرد كه گويي به مرض طاعون مبتلا گشته اند.
گفته ها و اعمال خود آرش نيز به شايعات دامن ميزد و كار را تا بدانجا كشاند كه همه باور كردند كه آرين نژاد بزرگ براي هميشه يگانه فرزند خود را از دست داده است.
شايد اگر مادربزرگ آرش در جبهه آنها بود جرات نمي يافت تا آرش را از خانواده طرد كنند اما آن مرد بخوبي ميدانست كه چه كسي را با خود متحد كند و مادر بزرگ از كساني بود كه به علت جذبه و مديريتش همه مطيع فرمانش بودند و بدون اجازه اون دست به كاري نميزدند.با آنكه آرش بر خود ميباليد كه توانسته است بزعم مخالفت خانواده با دختري كه دوستش ميدارد ازدواج كند اما به اين حقيقت نيز واقف بود كه اگر در هنگام ازدواج مادربزرگ در خارج از ايران نبود شايد به سهولت نميتوانست عاطفه را به عقد خود در آورد.
وقتي مادربزرگ بازگشت از ازدواج آنها چند ماهي گذشته بود.مادربزرگ به محض ورود مهماني مجللي ترتيب داد و ميخواست تا عروس پير خود را ببيند.
مهماني مادر بزرگ بيشباهت به مهماني دربار نبود باغ بزرگ و مجلل او در نياوران يك پارچه غرق نور بود.سالن بزرگ كه با پرده هاي اطلس مزين شده بود و لوسترهاي آويخته شده براي لحظاتي عاطفه را دچار حيرت كرد.
او تا آن ساعت هرگز چنين ضيافتي را بجز در فيلمها نديده بود و باور نميكرد كه اين مهماني باشكوه به افتخار او بر پا شده باشد.عاطفه بازوي آرش را محكم فشرد.او نگاهش را به صورت عاطفه دوخت و آرام گفت:به خودت مسلط باش!رنگت پريده است.
عاطفه گفت:دست خودم نيست ميترسم.
آرش دستش را گرفت و گفت:تا من در كنارت هستم از هيچ چيز و هيچ كس نترس!
(اما من براي خود نميترسم بيم آن دارم مبادا عملي از من سر بزند كه آبروي تو را در مقابل ديگران در مخاطره اندازد.)
آرش لبخندي زد و گفت:به خودت اطمينان داشته باش!من به تو اميدوارم حالا نفس عميقي بكش و اينقدر هم دستم را فشار نده.
با ورود آنها پچ پچ و حرفهاي در گوشي شروع شد.مادر آرش و فرنگيس براي حفظ ظاهر لبخندي به روي آنها زدند و به تماشاي آن نشستند .آنها با گامهاي آهسته به مادر بزرگ نزديك شدند.در مقايسه با لباسهاي آنها لباس عاطفه بي اندازه ساده و براي چنان محفلي نامناسب بود.مادر بزرگ گردنبندي از مرواريد بر روي لباس مخمل مشكي انداخته و موهاي سپيد و سياه او به طرز جالبي آرايش يافته بود.آرش خم شد و گونه هاي او را بوسيد.عاطفه نميدانست كه چه بايد بكند.آيا به رسم دربار در مقابلش خم شود و يا اينكه دست خود را دراز كند؟آرش به ياري اش آمد و گفت:مادربزرگ!مايلم با همسرم عاطفه آشنا شوي.
عاطفه ناخودآگاه كمي خود را در مقابل مادر بزرگ خم كرد.او كه خمچنان دختر جوان را بر انداز ميكرد بدون اينكه لبخندي بر لب آورد و اظهار لطفي كند از جايش بلند شد و گفت:آرش !مايلم با همسرت به تنهايي گفتگو كنم.
آرش با نگاه به عاطفه فهماند كه همراه مادر بزرگ برود.
هنگامي كه سالن را ترك ميكردند مادربزرگ به فهيمي نزديك شد و چيزي در گوش او نجوا كرد فهيمي تعظيمي كرد و دور شد.سپس مادر بزرگ عاطفه را به كتابخانه برد روي كاناپه اي كه در مقابل شومينه قرار داشت نشست و با دست به مبلي اشاره كرد كه عاطفه بنشيند.
عاطفه مثل كودكان دبستاني نشست و  آماده شد تا به سوالات مادر بزرگ جواب بدهد.
(دختر بسيار زيبايي نيستي كه بگويم زيباييت مورد توجه آرش قرار گرفته آنطور كه برايم تعريف كرده اند از خانواده سرشناسي هم نيستي.پس چه چيز در تو وجود دارد كه آرش بر خلاف ميل خانواده حاضر شد با تو ازدواج كند؟)
و انگار كه با خود گفتگو ميكند ادامه داد:رفتار و كردار جوانها قابل پيشبيني نيست.حالا ميل دارم از زبان خودت بشنوم كه چطور و چگونه با آرش آشنا شدي؟
عاطفه به جاي جواب گفت:اگر ميدانستم بر خلاف مهماني به بازجويي فراخوانده ميشوم سعي ميكردم خود را براي دفاع آماده كنم اما چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته ام لازم است خود را معرفي كنم.
اسم من عاطفه است و تنها دختر خانواده هستم.پدرم نامش علي و كارمند ساده سازمان آب است.مادرم زني تحصيلكرده و خانه دار است.من با همسرم در وزارت دارايي آشنا شدم آنهم به علت اشتباهي كه در ماليات سرانه ما پيش آمده بود.آن روز به اتفاق مادرم به دارايي رفته بودم.
(چطور شد كه او خواستگارت شد؟چون هر روز افراد بيشماري با دارايي سر و كار دارند و نميتوان گفت كه تاكنون دختري چون تو پا به دارايي نگذاشته است؟)
بله حق با شماست من اولين دختر و مسلما آخرين دختري نبوده و نيستم كه براي انجام كاري به دارايي ميرود اما جرا از ميان آنها من انتخاب شدم؟شما بايد اين سوال را از آرش ميكرديد نه از من!درست است كه زيبا نيستم و به قول شما خانواده ام هم سرشناس نيستند اما شايد آرين نژاد در وجودم چيزي را ديد كه ديگران فاقد ان هستند.
پيرزن پوزخندي زد و گفت:شايد ديگران زبان چرب و نرم تو را نداشته اند.
عاطفه عصبي شد و گفت:همانطور كه قبلا اشاره كردم ما خانواده ساده اي هستيم و احتياجي به زبان چرب و نرم نداريم.زباني كه شما از آن سخن ميگوييد مخصوص قشر و طبقه شماست.امثال شما تا تملق و چاپلوسي را به كار نگيرند كاري از پيش نميبرند.اگر ما ميخواستيم چون شما باشيم حتما يكي از كساني بوديم كه شما به عنوان سرشناس از آن نام ميبريد.حالا با اجازه تان رفع زحمت ميكنم.
عاطفه بلند شد كه برود.مادربزرگ كه انتظار چنين گستاخي را نداشت گفت:علاوه بر زبان چشمان گستاخي هم داري.اگر فكر ميكني كه ميتواني با فريب آرش روي ثروت آرين نژاد بنشيني بايد بگويم كه اشتباه كردي و تا زماني كه من زنده ام به اين آرزو نخواهي رسيداگر واقعا آرش را ميخواهي بايد بداني كه ما تصميم گرفته ايم او را از ثروت و مقام محروم كنيم دستور ميدهم تمام فاميل تركتان كنند و به محافل خود راهتان ندهند ميخواهم ببينم شما 2 نفر بدون پشتيباني ما چه ميكنيد؟
عاطفه گفت:پس اجازه بدهيد بخاطر لطفي كه در مورد ما ميكنيد از شما سپاسگزاري كنم و خاطرم آسوده باشد كه هر 2 با تلاش خود از راه مشروع زندگي را ميگذرانيم من اين محبت شما را هرگز فراموش نخواهم كرد.سپس تعظيم نيم بندي كرد و از كتابخانه خارج شد.آرش را در ميان مهمانا يافت.كنارش رفت و گفت:بهتر است هر چه زودتر برويم.از برافروختگي صورت او آرش پي به ماجرا برد و گفت:بسيار خوب برويم.خداحافظي كوتاهي كردند و ضيافت با شكوه آنان را ترك كردند.وقتي در ماشين نشستند عاطفه نفس راحتي كشيدو با بغضي كه در گلو داشت ملاقات خود با مادربزرگ را شرح داد و در آخر اضافه كرد :من موقعيت تو را به خطر انداختم.
آرشخنده بلندي كرد و گفت:اما من خوشحالم و هميشه طالب زني چون تو بودم كه بتواند در مقابل اعمال نفوذ آنها مقاومت كند و تو امشب ثابت كردي كه در انتخاب تو اشتباه نكرده ام عاطفه!من به هيچ چيز آنها وابسته نيستم.از امشب به بعد ما براي خودمان زندگي ميكنيم و سعي ميكنم زندگي سعادت باري بسازم.اين را به تو قول ميدهم و در مقابل انتظار دارم كه ياريم كني و از مصائب و مشكلاتي كه برايمان بوجود مياورند نترسي.
تهديدات مادر بزرگ فقط به خلع آنها از فاميل متهي شد و شايعه اينكه آرش از ثروت پدر محروم شده تا قبل از فوت پدر آرش در باور همگان بود.اما هنگامي كه پدر آرش فوت كرد در متن وصيت نامه نيمي از ثروت خود را به آرش بخشيده بود.عاطفه خوشحال بود اما نه از بابت ارثي كه نصيبشان شده بود بلكه از آن جهت كه اعمال نفوذ مادربزرگ و فهيمي موجبي نشده بود تا آرين نژاد دست از تنها پسرش بكشد و با اين عمل خود كاري بر خلاف ميل آنها انجام داده بود.
آرين نژاذ تا زماني كه در قيد حيات بود فقط 2 بار هديه را ديد و هر 2 بار هم عاطفه و آرش حضور نداشتند.پرستار مادربزرگ هديه را با خود برده و بازگردانده بود .در مقابل سوال عاطفه از پرستار كه پرسيد:نظر خانواده با ديدن هديه چه بود؟
پرستار با صراحت اقرار كرد كه مادر بزرگ بر اين باور است كه چشمان دخترتان درست گستاخي چشمان شما را دارد و اميدوار است كه زبانش چون شما برا و گزنده نباشد ولي پدربزرگش بر اين عقيده است كه صراحت لهجه ميتواند عامل پيشرفت هديه باشد. و در ضمن نميتوانستند درك كنند كه چرا براي هديه پرستار استخدام نميكنيد و چرا از تغذيه شير خشك بهره نميگيريد؟
عاطفه گفت:چرا بايد به كودكم  شير مصنوعي بدهم در حاليكه قادرم به هديه شير بدهم؟مگر نه آن است كه به گفته اكثر پزشكان شير مادر كاملترين غذاهاست؟اما در مورد استخدام پرستار چون شاغل نيستم و تمام ساعات روز را در خانه بسر ميبرم لزومي بوجود پرستار نميبينم ولي خوشحالم كه آنها به زندگي هديه و نحوه پرورش او علاقمندند.
چند روز بعد هديه اي از طرف مادر آرش براي فرزند آنها فرستاده شد و عاطفه خيال كرد بچه در مناسبات آرش و خانواده اش تاثير مطلوب گذاشته است.ليكن چنين بود و تا زمان فوت پدر آرش  روابط همچنان تيره و تار است.فوت 2تن ديگر از اعضاي آرين نژاد كه به فاصله كمتر از 2سال به وقوع پيوست آرش را بر آن داشت تا خود را به فرنگيس نزذيك كند.معتقد بود كه فقدان پدر مادر ضربه شديدي به روحيه فرنگيس زده است.ليكن فهيمي تن به اين نزديكي و برادر و خواهر همچنان دور از يكديگر به زندگي خود ادامه دادند.
اما بعد از فوت فهيمي عاطفه اطمينان داشت كه ميتواند روابط ميان برادر و خواهر را بهبود بخشد.



مطالب مشابه :


متن های زیبا در مورد پدر و مادر

متن های زیبا در مورد پدر و مادر پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو




اس ام اس درمورد پدر و مادر

دلم گرفته از اينجا جايي كه در آن مردان براي ابراز عشق به کسایی که فوت زيبا با موضوع




جملات و متن های قشنگ تبریک تولد گفتن آبان ماه ۹۱

جملات و متن های قشنگ دوتا رو فوت براي تولد مسيج زيبا براي تولد آبان 91 مسیج




بانوی جنگل

(اما من براي خود است كه زيبا نيستم و كه پدر آرش فوت كرد در متن وصيت




به پدر و مادر خود نیکی کنید

آيا جايز است كه براي يكي از آن با سخن زيبا و در حق پدر و مادرم بعد از فوت آن




روح الله داداشی قوی ترین مرد ایران و جهان به قتل رسید !

مـدل گلـدان هـاي زيبـا بـراي شعر و متن عاشقانه به دلیل شدت جراحات وارده فوت




پدرسوخته

نه، اين پدر سوخته فوق العاده شيك و زيبا . براي دختر خانم فوت و فن شعبده




برچسب :