معنی روان اشعار ادبیات پیش دانشگاهی عمومی ( دبیرستان عترت)


 
 بشنو از ني چون حكايت مي كند از جدايي ها شكايت مي كند - « ني» استعاره از مولانا يا نماد هر انسان آگاه و دور مانده از اصل خويش - بين حكايت و شكايت جناص ناقص اختلافي است - مقصود از جدايي : جدايي روح جزئي ( انسان ) از روح كل (خدا) است. معنی: وقتي كه اين ني به صدا در مي آيد و از درد دوري و فراق خود شكوه مي كند به آن گوش فرادار پيام : ناله ي آدمي به خاطر دوري از حق است 2 كز نيستان تا مرا ببريده اند از نفيرم مرد و زن ناليده اند ‌نيستان» استعاره از عالم معنا                  -       « مرد وزن» مجازاً كل هستي و همه ي موجودات معنی: از زماني كه مرا از نيستان(عالم معنا) جداكره اند از سوز و ناله هاي عاشقانه ي من تمامي هستي با من هم نوا شده اند پيام : اندوه تمام هستي به دليل جدايي از عالم معناست. 3 سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق - « سينه » مجازاً شنونده اي درمند و درد آشنا     بين « شرحه » و « ‌شرح » جناس ناقص افزايشي است - واج آرايي (( ش‌)) / واژه ي « شرحه » تكرار است - « درد اشتياق » : مفهومي پارادُكسي دارد ( متناقص نما) معنی: براي بيان درد اشتياق ، شنونده اي مي خواهم كه دوري از حق را ادراك كرده و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد. پيام : به لياقت درك عشق اشاره دارد: دارد . با بيت 14 پيوند معنايي دارد. 4 هركسي كاو دور ماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش - بين واژه ي اصل و وصل جناس ناقص اختلافي برقرار است - آرايه ي تلميح در بيت مشهود است : « انالله و انا اليه راجعون» و « كل شي ءً يرجعُ الي اصله » . معنی: هر كس از جايگاه و وطن اصلي خويش دور بماند پيوسته در آرزوي وصال است و جايگاه اصلي خود را جستجو مي كند پيام : همه ي موجودات به جايگاه اصلي خود بر مي گردند. 5 من به هر جمعيتي نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم - بين نالان و حالان جناس ناقص اختلافي برقرار است و نيز بد حالان و خوش حالان با هم تضاد دارند. ـ مقصود از بد حالان كساني هستند كه سير و سلوك آنها به سوي حق و واردات قلبی آنها از طرف حق كم است اما خوش حالان سير و سلوك و واردات قلبي آنان بسيار است. معنی: من ناله ی عشق را برای تمام انسان ها سر داده ام و با سالکان کندرو و رهروان تندرویِ شادمان از سیر و سلوک همراه گشتم پيام: به فراگيري ناله ي ني اشاره دارد. 6 هركسي از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من - بين « ‌ظن» و « من» جناس ناقص اختلافي است. واژه ي من تكرار شده است واج آرايي « ‌ن» محسوس است معنی: هرکسی در حد فهم و ادراک خود با من همراه و یار شد اما حقیقت حال مرا درنیافت. 7 سِرّ من از ناله ي من دور نيست ليك چشم و گوش را آن نور نيست - بين دور و نور جناس اختلافي است ضمن اين كه قافيه نيز هستند. چشم و گوش» مجازاً كل حواس ظاهري است نور» نماد معرفت ايزدي و استعاره از بصيرت و دانايي است من» آرايه ي تكرار دارد معنی: اسرار من در ناله هاي من نهفته است اما با چشم و گوش و حواس ظاهري نمي توان به حقيقت اين ناله و اسرار درون پي برد پيام : راز درون ناديدني است. 8 تن ز جان و جان زتن مستور نيست ليك كس را ديد جان دستور نيست - بين مستور و دستور جناس ناقص اختلافي است ضمن اين كه قافيه نيز محسوب مي شوند. - « تن زجان و جان ز تن » آرايه ي قلب و عكس دارند. - واژه ي« ديد» در معناي مصدري« ديدن» آمده كه به آن مصدر مرخم مي گوييم / و حرف « را » به معناي « براي» و حرف اضافه است - مقصود از جان اسرار درون آدمي است . - « تن و جان» مفهومي متضاد دارند و نيز واژه ي « جان» تكرار نيز هست. معنی: گرچه جان، تن را ادراک می کند و تن از جان آگاهی دارد و هیچیک از دیگری پوشیده نیست، اما توانایی دیدن جان، به هیچ چشمی داده نشده است. پيام:« روح» از اموري ناديدني است. (بيت 7و8 با هم پيوند معنايي دارند و بيت 8 تاكيدي بر بيت 7 است). 9 آتش است اين بانگ نای و نيست باد هر كه اين آتش ندارد ، نيست باد  - بانگ ناي به آتش تشبه شده است . - « نيست باد» در مصراع اول و دوم جناس تام دارد ، « نيست» در مصراع اول فعل و در مصراع دوم صفت است به معناي « نابود باد» در مصراع اول اسم و در مصراع دوم فعل دعايي است . در نتيجه « نيست باد» در حكم قافيه است نه رديف كه قافيه ي اصلي واژه ي « باد » است يعني بيت « ذو قافيتين» است . - آتش استعاره از عشق يا بانگ عاشقانه ي ني است. - واژه ي آتش تكرار است. معنی: آوازی که از این نی(مولانا) برمی خیزد، آتش عشق است و دم ظاهری نیست. هر کس در وجودش آتش عشق راه نیافته است، نابود گردد. ( درحقیقت، نی عشق را پروردگار می نوازد. پيام : عشق موجب ارزش و تعالي آدمي است. 10 آتش عشق است كاندر ني فتاد جوشش عشق است كاندر مي فتاد - آتش عشق اضافه ي ( تشبيه بليغ ) ، عشق به آتش مانند شده است. - ني و مي : جناس ناقص اختلافي و قافيه نيز هستند. همچنين مقصود از« ني» و « مي» كل عالم هستي است پس مجاز نيز محسوب مي شود. - واج آرايي« ش» در بيت محسوس است و واژه ي عشق نيز تكرار . - «جوشش عشق» اضافه ي استعاري است. - بيت آرايه ي ترصيع ( موازنه ) دارد. معنی: سوز و گداز آتش عشق است كه ناله ي ني را اثر گذار كرده و هر جوشش و شوري كه در باده ايجاد مي شود نيز از اثر عشق است . پيام : اثر گذاري عشق / عشق در همه چيز جاري و ساري است. 11 ني ، حريف هر كه از ياري بريد پرده هايش پرده هاي ما دريد - بريدن كنايه از جدا شدن و دور ماندن است. - بين دو واژه ي« پرده » و « پرده » جناس تام است پرده ي اول، حجاب يا پوششي است كه راز ما را پنهان مي كند اما پرده ي دوم صدا و نغمه ي ني است. - « پرده هاي ما دريد» كنايه از فاش كردن راز است. معنی: ني همدم كساني است كه از معشوق خود جدا مانده اند. آواز نی، راز عاشقان را آشکار می سازد و برای کسی که جویای معرفت است پرده ها و حجاب ها را از مقابل چشم برمی دارد تا معشوق حقیقی را ببیند. پيام : عشق افشاگر است. 12 همچو ني زهري و ترياقي كه ديد ؟ همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟ - همچو ني در دو مصراع تشبيه است - زهر و ترياق تضاد و نيز مصراع اول پارادوكس محسوب مي شود چون دو مفهوم متضاد به يك چيز اطلاق شده است. - بيت موازنه دارد - واژه ي « دمساز» را مي توان ايهام گرفت « الف» همدم ، يار موافق « ب » دمساز به صورت مقلوب؛ ساز دم - هر دو مصراع استفهام انكاري دارد، حرف « كه » ضمير پرسشي است. معنی: نی هم زهر است و هم پادزهر. در عین درآفرینی، درمان بخش نیز هست. نی، هم همدم نی زن است و هم مشتاق وصال. ( به ظرفیت وجودی افراد بستگی دارد) پيام : ني در عين درد آفريني درمان بخش است . 13 ني ، حديث راه پر خون مي كند قصه هاي عشق مجنون مي كند - راه پرخون كنايه از سير و سلوك دشوار راه عشق است. - مصراع دوم داستان ليلي و مجنون را فرياد مي آورد تلميح دارد. معنی: ني داستان پرخطر و دشوار سير و سلوك عشق را بيان مي كند و عشق عاشقان حقيقي مانند مجنون را بازگو مي نمايد. پيام : ني تجلي عشق واقعي است. 14 محرم اين هوش جز بي هوش نيست مر زبان را مشتري جز گوش نيست - مصراع اول پارادوكس دارد- محرم هوش بودن بي هوش . - بيت آرايه ي اسلوب معادله / واج آراي صامت « ش» دارد. - زبان و گوش مراعات النظير است - بين هوش و گوش جناس ناقص اختلافي است و نيز قافيه هستند - مصراع دوم تمثيل است - حرف « مر» معني خاصي ندارد، غالبا ً با حرف « را » مي آيد از مختصات سبكي است. معنی: حقيقت عشق را هر كسي درك نمي كند ، تنها عاشق ( بي هوش ) محرم است ، همان طور كه گوش براي درك سخنانِ« زبان» ، ‌ابزاري مناسب است. پيام : به لياقت درك عشق اشاره دارد. 15 در غم ما روزها بيگاه شد روزها با سوزها همراه شد - « روزها» مجازاً طول عمر - بين روزها و سوزها جناس ناقص اختلافي برقرار است. - واج آرايي « ر» / و / ر / محسوس است. معنی: همه ي عمر ما با سوز و گداز عاشقانه به پايان رسيد و روزگارمان باغم و اندوه به پايان رسيد. پيام : عمر عاشق با اندوه عشق توام است. 16 روزها گر رفت، گو رو ، باك نيست تو بمان ، اي آن كه چون تو پاك نيست - مصراع اول تشخيص دارد ( گفتگو با روز ) - روزها مجازاً طول عمر - بين پاك و باك جناس ناقص اختلافي است . قافيه نيز محسوب مي شوند. - بيت 6 جمله دارد. توجه شود ( كه ) در مصرع دوم حرف ربط نيست. به معني (كسي) مي باشد. معنی: اگر روزهای عاشق اینگونه سپری شوند اهمیتی ندارد، ای عشق! تو پایدار و جاودان بمان، زیرا غیر از تو برای ما هدفی پاک وجود ندارد. پيام : تنها عشق ارزش جاودانگي دارد. 17 هركه جز ماهي ، زآبش سير شد هر كه بي روزي است ، روزش دير شد - ماهي استعاره از عاشق واقعی / عارف واصل - آب استعاره از عشق / معرفت - بيت آرايه ي تمثيل دارد - ماهي و آب مراعات النظير است - روزش دير شد كنايه از خسته و ملول شدن - بين سير و دير جناس ناقص اختلافي برقرار است و نيز قافيه هستند معنی: تنها ماهي درياي حق ( عاشق ) است كه از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت سير نمي شود. هر كس از عشق بي بهره باشد ، ملول وخسته مي شود. پيام : لياقت و قاليت درك عشق 18 در نيابد حال پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد ، والسّلام - پخته كنايه از عارف واصل - خام كنايه از انسان بي بهره از عشق - بين پخته و خام تضاد برقرار است. معنی: کس که عاشق نباشد حال عارف واصل را درک نمی کند پس بهتر است سخن را کوتاه کنم و به پایان برسانم. پيام : لياقت و قابليت درك عشق          
 
           نوع ادبي : غنايي     توصيف : تخيلي
1- اي پادشاه (اي خدا) تو را ياد مي كنم زيرا تو پاك و خدا هستي و جز به همان راهي كه تو مرا به آن راهنمايي كني (يا تو آن راه را به من بنماياني ) به راه ديگري نمي روم .                             ملك استعاره از خدا
2- فقط درگاه تو را جست و جو مي كنم و تنها درپي فضل و بخشش تو هستم فقط ذكر توحيد و يگانگي تو را مي گويم زيرا تو سزاوار يگانگي هستي . بيت قافيه مياني دارد بين كلمات جويم ، پويم و گويم جناس و سجع ديده مي شود.
3- تو بسيار دانا ، بزرگ ، بخشنده و مهرباني . تو(به بندگان ) فضل و بخشش مي كني تو شايسته ي ستايشي .
آرايه : تنسيق الصفات ، بيت قافيه دروني دارد.
4- نمي توان تو را توصيف كرد زيرا تو در محدوده ي درك و فهم انسان جا نمي گيري ، نمي توان كسي را مانند تو تصور كرد زيرا تو در دايره ي فهم و تصور انسان قرار نمي گيري.
آرايه : بيت موازنه دارد  و مصراع اول تلميح به فرازي از خطبه اول نهج البلاغه مولا علي « الله لايدركه بعد الهمم ولايناله غوص الفطن )
خداوند كسي است كه دور انديشي همت هاي والا او را درك نمي كند و ژرف نگري انسان هاي زيرك به او نمي رسد .
مصراع دوم تلميح به آيه ي قرآن : « ليس كمثله شي  هيچ چيز شبيه او نيست . »                          جناس : فهم و وهم
5- تماماً بزرگواري ، شكوه ، علم و يقين (اطمينان قلبي ) هستي . تماماً نور وشادماني ، بخشندگي و پاداش هستي .
قافيه دروني ، آرايه : ترصيع   تلميح به آيات قرآن : الله نورالسموات و الارض . و ...
6- تو همه اسرار را مي داني و همه ي عيب ها را مي پوشاني و همه ي كم و زياد شدن ها به دست توست . جناس ، ترصيع ، تضاد ، تلميح مصراع اول به « الله عالم الغيب و الشهاده » يا ستار العيوب   مصراع دوم تلميح به آيه ي تعز من تشاء و تذل من تشاء ، واج آرايي .
7- تمام وجود سنايي تنها ذكر يگانگي تو را بر زبان مي آورد به اين اميد كه از آتش جهنم رهايي داشته باشد. يا (اميد است / شايد براي او (سنايي) از آتش دوزخ رهايي باشد .)                       مجاز : لب ودندان (وجود) ، آتش (كل عذاب ها)
تناسب : لب و دندان و روي    ، روي ايهام تناسب : 1- معني مورد نظر روي رهايي وجهي (دليلي) براي رهايي      2- روي : چهره كه با كلمات لب و دندان تناسب دارد.
       اين غزل جزء اشعار حفظي است.
 
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي نروم جز به همان ره كه توأم راهنمايي ملك {پادشاه .صاحب ملك، استعاره از"خداوند" / نقش "منادا"(اي ملك) جمله ي پاياني به دو صورت تلفظ و معني مي گردد: 1-كه توراهنماي من هستي (تو: نهاد /راهنما: مسند/ ام(من): مضاف اليه / يي: مخفف"هستي") 2-كه تو به من راه را نمايي{نشان دهي } (تو: نهاد/ ام(من): متمم/ راه: مفعول/ نمايي: فعل) دو واحد زبر زنجيري گفتار(=تكيه و درنگ )باعث اين اختلاف تلفظ و معني گرديده است –{زبان فارسي سال سوم } مرجع تمامي ضميرهاي "تو" (در اين غزل): خداوند معني: اي پادشاه (خداوندا)نام تو را برزبان مي آورم چرا كه تو پرورگارا منزه و پاك هستي. فقط به من نشان دهي قدم مي گذارم (جز راهي كه تو به من نشان دهي به راه ديگري نمي روم .) اين بيت يادآور مفاهيم سوره ي مبارك "حمد "است . همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايي هر سه واژه ي "همه" در اين بيت : به معناي "فقط " و "تنها " به كار رفته است فضل : بخشش، احسان، نيكويي، برتري،كمال پويم : از مصدر "پوييدن ": دويدن، به شتاب رفتن به هر سو رفتن و جست وجو كردن همه از فضل تو پويم ـ توضيحات(1)- تنها در پي فضل و بخشش تو هستم سزايي : سزاوار وشايسته هستي جويم .پويم .گويم .:جناس ناقص واژه ي"همه"و"تو":تكرار واج آرايي: تكرار صامت "ت" (به ويژه در مصراع دوم ) معني : فقط درگاه تو را جست وجو مي كنم.تنها در پي فضل و بخشش تو هستم. فقط توحيد ويكانگي تو را بر زبان مي آورم زيرا كه تو سزاوار توحيد و يگانگي هستي . تو حكيمي تو عظيمي تو كريمي تو رحيمي تو نماينده ي فضلي تو سزاوار ثنايي حكيم: صاحب حكمت . دانا . دانشمند . فيلسوف. كريم: صاحب كرم . بخشنده. بزرگمنش رحيم : مهربان. بخشاينده نماينده: نشان دهنده . نشانه. نماد سمبل. ثنا: ستايش. حمد . درود . سپاس واژه ي "تو ": تكرار، واج آرايي: تكرار صامت "ت" و مصوت هاي "و" و "اي" معني: تو حكيم و بزرگ و بخشنده هستي.تو داراي فضل و بخشش بي نهايت و سزاوار حمد و ستايش مي باشي . نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نيايي وصف : توصيف . بيان و شرح چگونگي و حالت شبه : مانند . نظير وهم: تصور .گمان . پندار . خيال بيت داراي آرايه ي "موازنه "است (نتوان /وصف- شبه/ تو گفتن كه تو در -/فهم – وهم/نگنجي- نيايي) فهم . وهم : جناس ناقص جمله ي"نتوان شبه تو گفتن ": تلميح دارد به "ليس كمثله شيء"( ) معني: توصيف تورا نمي توان بر شمرد چرا كه تو در فهم و ادراك محدود انسان نمي گنجي و نمي توان شبيه و مانندي برايت ذكر كرد زيرا تو حتي به وهم و خيال نيز در نمي آيي. همه عزي وجلالي همه علمي ويقيني همه نوري و سروري همه جودي وجزايي عز : عزيز شدن . ارجمندي جلال: بزرگي . عزت. شكوه. بزرگواري يقين: امري كه واضح وثابت شده باشد سرور: شادي. خوش حالي جود: بخشش. عطا. جوان مردي جزا: پاداش . سزا. مزد (پاداش وسزاي نيكي و بدي) بيت داراي آرايه ي "ترصيع" است (همه-همه/عزي-نوري/جلالي- سروري/ همه - همه/ علمي-جودي/ يقيني- جزايي) واژه ي"همه": تكرار واج آرايي : تكرار مصوت "اي" و مصوت كوتاه "و" معني: تو تمامي عزت و بزرگواري و علم و يقين و نور و شادماني و بخشش و پاداش هستي. همه غيبي تو بداني، همه عيبي تو بپوشي همه بيشي تو بكاهي، همه كمي تو فزايي غيبي و عيبي : جناس ناقص همه غيبي تو بداني : اشاره به "عالم الغيب"بودن خداوند همه عيبي تو بپوشي: اشاره دارد به "ستار العيوب " بودن خداوند بيشی: افزوني. زيادي بكاهي: از مصدر "كاستن": كم كني فزايي: بيفزايي. زياد و افزون نمايي تضاد(طباق){بيشي وكمي {بكاهي و فزايي بيت داراي "ترصيع" است (همه-همه/غيبي- بيشي/تو بداني-تو بكاهي/ همه عيبي- همه كمي/تو بپوشي-تو فزايي) واژه هاي "همه"و"تو": تكرار مصراع دوم تلميح دارد به آيه ي" تعز من تشاء وتذل من تشاء"(خداوند)هر كه را بخواهد عزيز مي گرداند وهر كه را بخواهد ذليل) {تعز: همه كمي تو فزايي//تذل: همه بيشي تو بكاهي} واج آرايي:تكرارمصوت"اي" معني (خداوندا) تو به تمام امور غيبي و ناپيدا آگاه هستي و همه ی عيب ها را مي پوشاني.كم وزياد شدن ها به دست توست .(توضيحات "2")
        
 درس ۳   کاوه ی دادخواه :
1 – وقتی که جمشید نسبت به خداوند غرور ورزید شکست خورد و روزگارش تغییر کرد.
2 – آن گوینده ی هوشمند چه سخن جالبی گفت : حتی اگر شاه شدی بیشتر در عـــبادت و اطاعت خدا تلاش کن.
3 – هر کس نسبت به خداونـــــد کفران و ناسپاسی کند از هر طرف بیم و ترس به وجـــودش راه می یابد.
4 – روزگار جمشید سخت و بد شد و لطف مخصوص خداوند نسبت به او کم شد.
5 – رسم دانایان از میان رفت و دارندگان تفکرات باطل به شهرت رسیدند.
6 – هنر بی ارزش و جادوگری ارزشمند گردید. راستی و درستی پنهان شد وستم و آســــــــــــیب آشکار گردید.
7 – ستمگران در ارتکاب کارهای بد تسلط و قدرت یافتند و از خوبی جز به شکل پنهانی سخـــنی گفته نمی شد.
8 – ضحاک جز بدآموزی و کشتار و غارتگری و سوزاندن اموال مردم کاری انجام نمی داد.
9 – در همان زمان ناگهان از درگاه پادشاه ( ضحاک ) خروش مرد عدالت طلب ( کاوه ) بلند شد.
10 – شخص ستم دیده ( کاوه ) را به نزد ضحاک فراخواندند و او را در کنار اشخاص مشــــهور نشاندند.
11 – ضحاک با ناراحتی و خشم به کاوه گفت : بگو که چه کسی به تو ستم کرده است؟
12 – کاوه فریاد کشید و در حالی که با دست به سر خود می زد گفت: ای شاه خود تو به من ستم کردی. من کاوه ی عدالت طلب هستم.
13 – مرد آهنگر بی ضرری هستم که از جانب شاه هر لحظه بر سر من ظلم و ستمی می آید.
14 – تو چه شاه باشی و چه اژدها پیکر در این مورد باید قضاوت کنی.
15 – اگر همه ی جهان محدوده ی حکومت توست چرا ما باید این اندازه رنج و سختی را تحمل کنیم.
16 - تو باید در این اقدام ظالمانه به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند.
17 – شاید با حساب پس دادن تو مشخص شود که چگونه باز هم نوبت کشته شدن به فرزند من رسید.
18 – مگر در هرجا باید مغز سر فرزندان مرا به ماران تو خوراند؟!
19 – وقتی که کاوه همه ی استشهادنامه ی ضحاک را فوراً در نزد بزرگان آن کشور خواند،
20 – فریاد کشید که ای حمایت کنندگان ضحاک شیطان صفت که ترس از خدای جهان را رها کردید،
21 – همه ی شما با این کارها به سوی جهنم در حرکتید و به سخنان ضحاک علاقه مند شده اید.
22 – من این استشهاد نامه را گواهی نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.
23 – فریاد کشید و در حالی که از خشم می لرزید، از جا بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
24 – کاوه در حالی که فرزند عزیزش با او بود از ایوان فریادکنان خارج شد و به خیابان رفت.
25 – وقتی که کاوه از نزد شاه بیرون آمد ، مردم بازار دور او جمع شدند.
26 – فریاد می کشید و عدالت خواهی می کرد و همه ی مردم را به عدالت خــــــــواهی دعوت می کرد.
27 – از همان چرمی که آهنگرها به وقت ضربه زدن با پتک، روی پایشان را با آن می پوشانند،
28 – کاوه همان را بر روی نیزه آویخت و در همان زمان سروصدای مردم بلند شد.
29 – کاوه در حالی که نیزه( پرچم ) در دستش بود فریادکنان می رفت و می گفت ای ناموران خداپرست!
30 – کسی که آرزوی پیوستن به فریدون را دارد، باید از اطاعت ضحاک خودداری کند.
31 – برخیزید و قیام کنید زیرا این شاه شیطان صفت است و قلباً دشمن خداست.
32 – با آن چرم کم ارزش ناشایست ، دوست و دشمن از هم شناخته شدند.
33 – مرد پهلوان ،کاوه، پیشاپیش مردم می رفت و سپاهی نه چندان کوچک اطراف او جمع شدند.
34 – او می دانست که فریدون کجاست بنابراین مستقیماً به طرف فریدون حرکت کرد.
35 – بر روی بام ها و در و دیوار شهر تعدادی از مردم که چیزی از جنگ می دانستند ، مستقر بودند.
36 – از روی دیوارها خشت( آجر / نیزه ی کوچک ) و از روی بام ها سنگ و در خیابان شمشیر و تیر خدنگ،
37 – مثل باران که از ابر سیاه ببارد،می بارید و کسی جای امنی برای ماندن نداشت.
38 – جوانان شهر نیز مثل پیرانی که جنگ آزموده بودند،
39 – به سوی لشکر فریدون رفتند و از نیرنگ و فریب ضحاک خارج شدند.
                                                    درآمدی بر ادبیات غنایی
« غنا » در لغت: سرود نغمه و آواز خوش ( معادل لیریک (lyric) در اروپا
در اصطلاح: شعری است که گزارشگر عواطف و احساسات شخصی شاعر باشد.
وسیع ترین افق معنوی و عاطفی در شعر فارسی، افق شعرهای غنایی است.
ـ نمونه ی کامل انواع شعر غنایی، غزل است.
ـ یکی از زمینه های مهم شعر غنایی، بُعد اجتماعی آن است.
ـ آغاز شعر عاشقانه را باید قرن چهارم دانست.
ـ رشد و باروری شعر عاشقانه را در تغزلات زیبای رودکی و شهید بلخی و رابعه بنت کعب باید جست.
ـ در قرن پنجم تغزل در شعر فرخی کمال می یابد و رفته رفته، غزل به عنوان یک نوع خاص مورد توجه قرار می گیرد.
ـ از اوایل قرن ششم، عرفان و اصطلاح صوفیه با پیش گامی سنایی به حوزه ی غزل راه می یابد.
ـ نوع عارفانه ی غزل که محصول قرن ششم است، در قرن بعد به وسیله ی مولانا و حافظ به کمال می رسد.
ـ کمال منظومه های عاشقانه در آثار نظامی به اوج خود می رسد.
ـ در این دوره منظومه های بلند انسانی و عرفانی مانند منطق الطیر و مثنوی مولانا با بیانی تمثیلی صدر نشین آثار بزرگ و جاویدان جهان می شوند.
ـ پس از مشروطه و به خصوص، با ظهور شعر نو تقریبا تمامی آثار شعری معاصران ما نمونه هایی از شعر غنایی هستند.
 
شکل های اشعار غنایی:
الف)بلند: قالب های قصیده و مثنوی
ب)متوسط: قالب غزل
ج) کوتاه: قطعه و رباعی و دو بیتی
نمونه های موفق شعر غنایی :
۱ـ تغزل: (رودکی، سعدی، حافظ)
۲ـ عرفان: (سنایی، عطار، مولوی، حافظ)
۳ـ مناجات نامه  سنایی، وحشی بافقی)
۴ـ هجو، هزل و طنز: سوزنی سمرقندی، انوری، عبید زاکانی
۵ ـ مرثیه: رودکی، سعدی، خاقانی، محتشم کاشانی
۶ ـ حبسیه: مسعود سعد سلمان، خاقانی، فرخی یزدی
۷ـ شکواییه: رودکی، ناصرخسرو، خیام
۸ـ ساقی نامه: نظامی، حافظ، رضی الدین آرتیمانی
۹ـ مدیحه سرایی: عنصری، فرخی، منوچهری، انوری
۱۰ـ منظومه های عاشقانه: عنصری، فخرالدین اسعد گرگانی، نظامی
نمونه های موفق آثار غنایی منثور فارسی:
۱ـ سمک عیار: تالیف فرامرز خداداد ارجانی
۲ـ هزارو یک شب: اثر عبدالطیف طسوجی
۳ـ سفرنامه: اثر ناصر خسرو
۴ـ شرح زندگانی من: از عبدالله مستوفی
۵ـ روزها: از دکتر اسلامی ندوشن
آثار جمال زاده و هدایت
 
                                                     دریای کرانه ناپدید
    رابعه قزداری بلخی از شاعران مشهور قرن چهارم و معاصر سامانیان است.پدر او کعب، اصلاً عرب بود و در حدود بلخ حکومت داشت. مشهور است که رابعه عاشق بکتاش، غلام برادرش شد. او در شعر زیر عشق پاک خود را به بکتاش تصویر کرده است.
 عشق او بازاندر آوردم به بند                        کوشش بسیار نامد سودمند
عشق بکتاش دوباره مرا گرفتار کرد و تلاش و توان من فایده ی نداشت
عشق،دریای کرانه ناپدید                  کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق همانند دریای بی ساحل است ای انسان آگاه هرگز نمی توانی در این دریا شنا کنی
عشق را خواهی که تا پایان بری        بس که بپسندید باید ناپسند
اگر دوست داری که در این عشق وفادار بمانی باید خیلی از ناملایمات را بپذیری
زشت باید دید و انگارید خوب                      زهر باید خورد و انگارید قند
در این عاشقی باید بدی دید و آن را خوب تصور کرد تلخی را چشیده و آن را شیرین تصور کرد
تو سنی کردم ندانستم همی              کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
من سرکشی کردم نمی دانستم که این سرکشی باعث گرفتاری بیشتر می شود
خود آزمایی صفحه۴۰
۱ـ چرا شعر غنایی دارای گسترده ترین افق معنوی مجموعه ی شعر فارسی است؟
به خاطر این که در این نوع شعر شاعر به بیان « من»  فردی و اجتماعی می پردازد و انسان ها دارای عواطف فراوان اند لذا هر کس به طوری عواطف خود را بیان کند.
 ۲ـ این بیت حافظ با کدام بیت از شعر درس ، ارتباط معنایی نزدیک تری دارد؟
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم         سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور  
               بیت سوم
۳ـ بیت آخر ،کدام خصوصیت عشق را نشان می دهد؟
کشش و جذبه ی عشق، گریز از عشق غیر ممکن است و صبر و تحمل باید داشت.
۴ـ بیت نخست را به نثر فارسی معیار بنویسید.
عشق او مرا گرفتار کرد، کوشش بسیار من سود نداشت.
۵ ـ کدام مصراع از شعر بالا ضرب المثل  است؟
           کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
۶ ـ در کدام بیت ،صنعت تضاد دیده می شود؟
بیت چهارم
                                                                  من این همه نیستم
     کشف المحجوب تألیف عالم عارف، ابوالحسن علی ابن عثمان جُلابی هجویری غزنوی (فوت ۴۶۵) است . جلابی سفرهای زیادی کرد و به خدمت مشایخ بسیاری در آمد. اثر بزرگ او کشف المحجوب از جمله ی قدیمی ترین و معتبر ترین کتاب ها ی فارسی در تصوف است. نثر کتاب روان وسلیس وپخته و از جمله ی نثر های دوره ی سامانی است .
                                                                                                                  
                                                    من این همه نیستم
…&اندر این حکایت یافتم که شیخ ابو طاهر- حرمی رضی الله عنه – روزی بر خری نشسته بود و مریدی از آنِ وی، عنان خرِ وی گرفته بود، اندر بازار همی رفت؛ یکی آواز داد که “این پیر زندیق* آمد” آن مرید چون آن سخن بشنید، از غیرتِ *  ارادتِ خود، قصد رجم* آن مرد کرد و اهل بازار نیز جمله بشوریدند. شیخ گفت مر مرید را: اگر خاموش باشی من تو را چیزی آموزم که از این مِحَن باز رهی. مرید خاموش بود. چون به خانقاه* خود باز رفتند، این مرید را گفت: آن صندوق بیار. چون بیاورد، درزه*هایی بیرون گرفت و پیش افکند. گفت: نگاه کن از همه کسی به من نامه است که فرستاده اند؛ یکی مخاطبه ی “شیخِ امام” کرده است و یکی “شیخ زکیّ” و یکی  ”شیخ زاهد” و یکی “شیخ الحرمین” ومانند این و این همه، القاب است نه اسم و من این همه نیستم؛ هر کس بر حَسَب اعتقاد خود سخن گفته اند و مرا لقبی نهاده اند. اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد، این همه خصومت چرا انگیختی؟
اندر حکایات : در داستان ها
رضی الله عنه : خدا از او راضی باشد
مریدی از آنِ وی : یکی از پیروان (ارادتمندان، شاگردان) شیخ ابو طاهر حرمی
عنان : افسار ، مهار / آواز داد: فریاد زد ، صدا زد / این پیر: منظور “شیخ ابو طاهر حرمی”  
زندیق*: مُلحد، دهری ، بی دین (اهمیت املایی دارد)
غیرت* : حمیّت، ناموس پرستی؛ (در اصطلاح) حمیّت محبّ بر طلب قطع تعلّق نظر محبوب از غیر یا تعلّق غیر از محبوب
ارادت : دوست داشتن ، میل، دل بستگی و شیخ اعتقاد و اخلاص بی ریا
رجم*: سنگ زدن / آن مرد : فردی که به توهین نمود
از غیرت ارادت خود، قصد رجم آن مرد کرد : (آن مرد) از شدّت علاقه و دل بستگی (نسبت به شیخ) خواست که آن مرد ناسزاگو را سنگ زند
اهل بازار : بازریان، مردم
 جمله: همگی
بشوریدند: خشمگین شدند، اعتراض کردند
 مر مرید را: به مرید (“مر” برای تأکید آمده است؛ “را” به معنی “به”)
خاموش بودن: سکوت کردن، حرف نزدن
 محن: جمع “محنت، رنج” (اهمیت املایی دارد)
خانقاه*: محلّی که دریشان و مرشدان در آن سکونت می کردند و رسوم وآداب تصوّف را اجرا می نمودند
باز رفتند: برگشتند
 درزه* : بسته (اهمیت املایی دارد)
بیرون گرفت: بیرون آورد
مخاطبه کرده: خطاب نموده، نام نهاده
زکّی: پاک، پاکیزه از گناه، پارسا (هم خانواده “تزکیه”)
زاهد: پرهیزکار
 شیخ الحرمین: شیخ(بزرگ) دو حرم [مکّه و مدینه ]
من این همه نیستم: این القاب در مورد من درست نیست (من شایسته ی این القاب نیستم)     نشانه ی تواضع و شکسته نفسی شیخ ابوطاهر
هر کس بر حسب اعتقاد خود سخن گفته اند و مرا لقبی نهاده اند: ارتباط معنایی دارد با “هر کسی از ظّن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من”
آن بیچاره: منظور “فرد ناسزاگو به شیخ”
 خصومت: دشمنی، ستیزه
انگیختن: به جنبش درآوردن، واداشتن، تحریک (خصومت انگیختن: دشمنی ورزیدن، عکس العمل ستیزه جویانه نشان دادن)
معنی: در داستان ها خواندم که شیخ ابوطاهر حرمی که خدا از او راضی باشد، یک روز بر خر خود نشسته ویکی از پیروان افسار خرش را گرفته بود و از بازار عبور می کردند؛ یک شخصی فریاد زد که “این پیر بی دین آمد.” آن مرید وقتی این ناسزا را شنید، از شدّت دل بستگی(نسبت به شیخ) خواست که آن مرد را سنگ زند و بازاریان نیز همگی خشمیگین شدند. شیخ به مرید گفت: اگر ساکت باشی من به تو چیزی می آموزم که از این رنج ها رهایی پیدا کنی. مرید سکوت کرد. هنگامی که به خانقاه خود برگشتند،‌ (شیخ) به مرید گفت: آن صندوق را بیاور. وقتی (مرید) صندوق را آورد، (شیخ) بسته هایی از آن بیرون آورد و پیش مرید نهاد و گفت: ببین همه کس به من نامه فرستاده اند، یکی مرا “شیخِ امام” خطاب کرده است ودیگری “شیخ پاک” وآن دیگری “شیخ پرهیزکار” ویکی دیگر “بزرگ دو حرم” والقابی همانند این ها ولی این همه عنوان، لقب است نه اسمِ  من ومن شایستگی این همه القاب را ندارم؛ هر شخصی برحسب عقیده ی خود سخن گفته اند و لقبی به من داده اند. اگر آن بیچاره(ناسزاگو) نیز بر حسب اعتقاد خود سخن گفت وبه من لقبی داد، چرا این همه دشمنی ورزیدی؟
            خودآزمایی
۱- در حکایت درس، کدام فضیلت و صفت ابوطاهر حرمی ستوده شده است؟
فروتنی، بردباری، وارستگی، آزادگی و خویشتن داری
۲- چرا ابوطاهر حرمی نامه ها را به مرید خود نشان داد؟
 برای آموزش این نکته ی اخلاقی که “ملاک خوب و بد بودن انسان ها، سنجش ونظر مردم نیست”
۳- شیخ ابوطاهر کدام یک از صفاتی را که در لقب ها بود، مناسب خود می دانست؟
هیچ کدام (زیرا عقیده ی دیگران بود)
۴- منظور شیخ ابوطاهر از عبارت”من این همه نیستم” چیست؟
این القاب در مورد من درست نیست (من شایسته ی این القاب نیستم)     نشانه تواضع و فروتنی شیخ
۵- امروزه به جای افعال زیر،چه معادل هایی به کار می رود؟
      بازرفتند- بشوریدند- بیرون گرفت- آواز داد.
باز رفتند : برگشتند(بازگشتند)، بشوریدند: خشمگین شدند، اعتراض نمودند، بیرون گرفت: بیرون آورد، آوازداد: صدا زد، فریاد کشید
۶- “عقیدت” در این درس و کلماتی دیگر چون “اشارت و بقیّت” در فارسی بیش تر به صورت  ”عقیده، اشاره و بقیه” به کار می روند و به همان معنی هستند. نمونه هایی دیگر چون “ارادت، مصاحبت و اقامت” به صورت “اراده، مصاحبه واقامه” نیز رواج دارند ولی معنی آن ها تغییر کرده است. کلمات اخیر را به هر دو صورت معنی کنید.
  ارادت: دوستی و دل بستگی و اظهار علاقه از روی اخلاص و اعتقاد، اراده: خواست، عزم، قدرت تصمیم گیری / مصاحبت: دوستی و هم نشینی، مصاحبه: گفت و گو / اقامت: سکونت، ماندن در جایی، اقامه: برپا داشتن


مطالب مشابه :


نحوه تنظیم و نوشتن استشهادیه محلی

وبلاگ دفتر اسناد رسمی 4 سبزوار - نحوه تنظیم و نوشتن استشهادیه محلی - سردفتر: غلامرضا لندرانی




چگونه یک استشهادیه محلی بنویسیم؟

طغراجه - چگونه یک استشهادیه محلی بنویسیم؟ - نوشتن مطالب اجتماعی فرهنگی وتاریخی - طغراجه




دوستان سلام :متن توبه نامه جهت تقدیم به دادگاه بدین شرح خالی ازلطف نیست.

۲-استشهادنامه محلی مبنی برسرزنش وی یا تصدیق اطرافیان مجرم به ثبوت توبه .




استراتژي‌‌هاي مذاكره - شكستن سد «نه» هشدار دهید، اما تهدید نکنید

پنگان - استراتژي‌‌هاي مذاكره - شكستن سد «نه» هشدار دهید، اما تهدید نکنید - مدیریت بازاریابی




بررسی قانون افراز و املاك مشاع (مصوب 22/8/1357 )

باشد ، در صورتی كه مورد تقاضای یك یا چند شریك باشد با واحد ثبتی محلی استشهادنامه




عاطفه فقط ۱۶ سال داشت

نارنج‌باغ همان محلی است که تا چهار ماه گفتند افراد محل استشهادنامة بدون امضا جمع کرده




تات

، ایرانیانِ محلیِ ترکستان سلطانعلی تات در صَفر 1005، استشهادنامة رعایا و مالکان




معنی روان اشعار ادبیات پیش دانشگاهی عمومی ( دبیرستان عترت)

19 – وقتی که کاوه همه ی استشهادنامه ی ضحاک را فوراً محلّی که دریشان و مرشدان در آن




برچسب :