رمان عملیات عاشقانه - 1

یا خدا این صدای جیغ از کجا میاد. درجا میشینم نگاه
میکنم به دور و ورم انگار از تو تخت منه صدا. اوپـــــــــــس این که صدای زنگ
گوشیمه از عسلی کنار تخت برش می دارم و نگاش میکنم. ساعت 7 چه زود صبح شدا من هنوز
خوابم میاد . با یک نگاه غمگین از تخت خوابم دل میکنم و خودمو جلوی آینه نگاه میکنم
عادتمه مبخوام انقد خودمو نگاه کنم تا یاد بگیرم مثل آدم بخوابم که صب مثل این
آنگولایی ها بیدار نشم. وای که چقد من حرف زدم...خود درگیری دارم دیگه .
صورتمو
شستم و مسواک زدم خوب حالا وقت حاضر شدنه می پرسین کجا؟(به شما چه؟) شرکت سرکار
بدبختی تو این وضعیت که انتظار ندارین ول بچرخم خوب اول ضد آفتاب میزنم بعد
فرمژه(آخه مژه هام فر نیست فقط از این درازای بی خاصیت) ریمل و مداد چشم یک رژ
صورتی خفن موهامو جل(ژل) میزنم و می بندمشون چتریهامو درس میکنم حله بریم سراغ لباس
یک مانتوی آبی روشن یک شلوار مشکی لوله یک دونه از این مقنعه شکلکی ها با یک کفش
پاشنه 3 سانتی.
از پله ها سر میخورم میام پایین وایـــــــــــــی مامانم با
چاقو وایساده جلو پله ها(یا امام زاده بیژن تک چرخ باز) جاقو دیگه واسه چیه قیافمو
مثل گربه شرک کردم که نکنه اون چاقو رو بکنه تو شکمم.
سلام مامان
قشنگم
مامان-زهرمار...تو دوباره مثل الاغ از اون بالا سر خوردی و مثل گوریل
انگوری سروصدا راه انداختی(من ممنونم از این همه توجه)
-(مامان ترو خدا اینقدر
شرمنده نکن منو) این چاقو چیه دستت؟
-خیر سرم اگه تو بذاری داشتم صبونه میخوردم

-ببخشید خب فدات شم به منم یه لقمه می دی دیرمه برم
-وایسا برات بیارم آخر
تو خودتو میکشی انقد هیچی نمیخوری
نگام به آینه بزرگ راهرو میفته یک دختر لاغر
توی یک مانتوی آبی یک دوران من اصلا لاغر نبودم اتفاقا خیلیم تپل بودم تا سال سوم
دبیرستان دیدم اینطوری پیش بره دیگه از دروازه اصلی خونه تو نمیام به همین خاطر
عزممو جذب کردم و شروع کردم لاغر کردن چهار ماه تمام ب جای غذا عناب میخوردم شده
بودم یک بز تمام معنا ولی خب نتیجش خوب بود.
مامان لقمه به دست با یک لیوان آب
پرتقال میاد سمتم
-دستت طلا مهنازی بووس
-صد دفعه اینم صدو یک دفعه مهناز نه
مامان
برمیگردم با دستم براش بوس میفرستم . با دو پله های حیاط رو میام پایین که
سکندری میخورم و نزدیکه با مخ بیام پایین مرگ مغزی شم(دور از جونم). سوییچمو در
میارم و Genesisخوشکل قرمزمو سوار میشم.
با یه تکاف از خونه میزنم بیرون
خوبه
رییس شرکتم وگرنه تا حالا صد بار اخراج شده بودم همچین میگم شرکت هرکس ندونه فک
میکنه بیل گیتسم. فقط یه شرکت واردات صادرات قطعات کامپیوتره دیگه والا اوه راستی
یادم رفت خودمو براتون معرفی کنم من مهیاس سلیمی هستم.
از یه خانواده
متمول(تقریبا) یه داداش بزرگتر دارم که اسمش ماهانه و خیر سرش نیس رفته فرانسه مثلا
درس بخونه بخونه وگرنه من که میدونم چه جلبیه یک آبجی کوچکتر هم دارم اسمش مهسان
میگین چرا اسمامون این شکلیه خوب به خاطر مامانم دیگه چون اسمش مهنازه ما هم باید
مثل اون باشیم.

دو تا چها راه دیگه وای خدا ساعت 8:45 شد من 9:15
جلسه دارم وای الان باید تو این وضعیت ترافیک شه آخ؟ این شانس من دارم؟
سرمو
میچرخونم بغل رو نگاه میکنم یک ماشین پلیس دقیقا بغل دستم وایساده.
یکی از مهم
ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که اگه پدرم مخالفت نمی کرد حتما پلیس بودم
الـــــــان یک لبخند مکش مرگ ما میزنم اخم میکنه و روشو برمیگردونه راه جلوم باز
میشه وای چنان نــــــــازه(پلیسه؟ نه بابا بچه هه ماشین جلویی پلیسه) هر وقت بچه
میبینم فک میکنم همسنشونم زبونمو تا آخر درمیارم و دوتا دستم میذارم بغل گوشام و
شکلک درمیارم بچه هه میخنده راه جلو ماشینشون وا میشه و من بدبخت خاک برسرم که
حواسم نی به کارم ادامه میدم که میبینم یک قیافه غضبناک جلومه یا خدا اصن امروز روز
شانس من نیس من میدونم. صدایی از تو بلندگو میگه Genesis بزن بغل خدایا خودت بخیر
بگذرون یکی می کوبه به شیشه خوده عزراییل تشریف داره وای خدا جقدم نازه(کوفت جدی
باش اهم اهم ببخشید) گواهینامه کارت ماشین
-اونوقت چرا جناب سروان؟(از قصد گقتم
میدونم سرگرده من فول درجه هارو میشناسم)
-سرگرد هستم خانم (با یه قیافه برزخی)
به خاطر مسخره کردن مامور دولت
-(یا جد سادات این چی میگه من کی مسخرش کردم آها
شکلک ها رو میگه)
-وا اونا که واسه شما نبودن واسه نینی ماشین جلوییتون بودبعدم
با پرویی زل میزنم بهش و میگم خب مثله اینکه قسمت شما بود دیگه
حالا که فهمیدین
سوتفاهمه و دارید اشتباه میکنید من برم دیرمه
-خانوم به نظرتون من باهاتون شوخی
دارم باید ماشین بخوابه پارکینگ
-من دلیلی نمیبینم جناب(سرمو می ندازم پایین و
از رو کارت سینش اسمشو میخونم شاهین رادمنش) بله جناب رادمنش اتفاقی که افتاده یه
سوتفاهم بود همین
سربازی که همراش بود اومد جلو احترام گذاشت و گفت جناب سرگرد
ما باید بریم هرچه زودتر سرهنگ تماس گرفتن
شاهین جون برگشت سمتم و زیر لب گفت
حیف حیف که کار دارم وگرنه حالتو سرجاش می یاوردم بعد داد زد مرخصی
جذبت از
مجاور تو حلقومم
یه وحشی زیر لب نثارش کردم و راه افتادم برم تا بشتر از این
دیرم نشده
همچین گازی می دادم که ماشین در حال پرواز بود زیر لب اشهدمو هم می
خوندم رسیدم ماشین رو زدم تو پارکینگ و راه افتادم سمت آسانسور
عرض شود به
خدمتتون که شرکت ما طبقه 29 یک برج 40 طبقه مرکز شهره من که عاشقشم در و وا میکنم
موج هوای مطبوع میخوره به صورتم

شاهین
با صدای اذان که مسجد بغل خونه پخش
می کنه از خواب بیدار میشم
بازم یه روز دیگه خسته شدم از هر دری وارد میشم این
پرونده لعنتی تموم نمیشه خیلی با نفوذن آخ اگه گیرم بیفتن دندوناشونو تو دهنشون
خورد می کنم.
دست و صورتمو می شورمو وضو می گیرم قامت می بندم همش تو فکر پروندم
از خدا میخوام که کمکم کنه
تا بتونم جوونای مردم رو از دست این زالوها که
خونشون رو میکنن تو شیشه نجات بدم
لباس میپوشم تا برم اداره یک بلوز سفید با یک
شلوار طوسی پارچه ای
با سرعت می رونم اواسط خرداده اما هوا گرم شده تا رسیدم
یکراست رفتم اطاقم لباس فرم پوشیدم سرباز صادقی اومد داخل احترام
گذاشت
صادقی-بله قربان
- زودتر ماشین رو حاضر کن بریم صحنه جرم
- چشم
قربان
دوباره احترام گذاشت و رفت بیرون
اسلحه ام را بستم به کمرم با قدم هایی
استوار و اعصابی داغون رفتم بیرون
خدایا ترافیک رو دیگه کجای دلم بذارم سرمو می
چرخونم یه دختر از این بی عارو دردا داره با یک لبخند گشاد نگام میکنه اخمام رو می
کشم توهم
شبیه این قورباغه دهن گشاد میخنده از این فکر یه لبخند می یاد گوشه لبم
که با یاد این پرونده محو میشه و اخمم شدید تر میشه
جلوی ماشینمون باز میشه هنوز
نگام سمت اون قورباغه هست که اینبار به جای اون لبخند اعصاب خوردکنش زبونش رو آورده
بیرون و شکلک در میاره یهو فوران میکنه خشمم این الان منو مسخره کرد؟
تو بلند گو
میگم بزن بغل پیاده میشم میکوبم به شیشه : گواهینامه ،کارت ماشین
شروع میکنه به
بحث کردن چقدر دلم میخواد سرشو بکوبم تو طاق دلم خنک شه چقدر وراج و پرروء حیف که
صادقی گفت باید بریم وگرنه حتما ماشینشو می خوابوندم
سوار ماشین میشم و دوباره
راهمونو پیش میگیریم سمت صحنه قتل
دور تا دور محل وقوع جنایت رو نوار زرد کشیدن
بازم صحنه های تکراری مثل 2 تا قتل قبلی مطمئنم کار همون گروه قاچاقچی اما بازم
راهی واسه اثبات وجود نداره چون طرف تقریبا خود کشی کرده یعنی یکی مجبورش کرده به
خودش شلیک کنه به همین خاطر هیچ راهی واسه اثباتش وجود نداره با اینکه هر سه نفر
توی یک شرکت کار میکنن اما انقدر دلیل محکمه پسند واسه خودکشی شون جور شده که راهی
برای اثبات نمی مونه

مهیاس
نگام میچرخه سمت ساعت 9:30
-سلام خانم
سلیمی
-سلام خانوم سالاری
منشیم یک خانوم جا افتاده حدودا 35 ساله است اسمش
زهرا سالاری فر کلا شرکت من یک واحد اداری بزرگ با حدودا 20 کارمند که گلچینی از
بهترین ها هستند یک شرکت کامپیوتری که واردات و صادرات قطعات کامپیوتر انجام میده
وقتی این شرکت تاسیس شد عملا من فقط سهام دار بودم و آقای امینی مدیرعامل بود اما
الان که تقریبا 8 سال از تاسیس شرکت گذشته 2ساله که خودم ریاست رو به عهده گرفتم و
جناب امینی به عنوان معاون و البته امین من اینجا مشغوله.
قراره توی این ماه یک
شعبه دیگر که البته را دوری نیست همین پایین طبقه 28 تاسیس شه امروز با دیزاینر
قرار داشتم که الان هم دیر رسیدم خدا کنه منتظر مونده باشه آخه از این گند اخلاقاست
اساسی
از فکر میام بیرون –خانم سالاری فر آقای ستوده تشریف آوردن؟
-بله خانم
سلیمی شما بفرمایید کارشون تموم شد بعد با سر به سرویس بهداشتی اشاره کرد می
فرستمشون اتاقتون.
خندم گرفت یعنی نمیتونه خودشو نگه داره پسره گنده
رفتم تو
اتاقم مقنعه ام رو درست کردم و منتظر ورودش شدم و از مانیتور اتاقم زل زدم تا ببینم
کی میاد داخل (وای خدا چه نازه این پسر قدبلند و چهارشونه یک بلوز آبی آسمونی
پوشیده و آستیناشو تا آرنج زده بالا همیشه به نظرم خوشتیپ بوده اخه دیزاین اینجا هم
کار خودشه )
-بفرمایید
اومد داخل ولی هنوز مثل اسب زل زدم بهش وای اینقد از
چشایه آبیش خوشم میاد جووووون (کوفت مهیاس خجالت بکش...نمیخوام همینه که هست هیزم
خودتی)
رهام (همون ستوده خودمون) -سلام
-سلام بفرمایید خیلی خوش اومدین.با
دستم به سمت صندلی هدایتش میکنم و خودم میشینم سرجام دکمه تل رو میزنم –خانم سالاری
فر لطف کنید وسایل پذیرایی رو آماده کنید
برمیگردم سمت چشم قشنگه قهوه یا چای

-چای لطفا
-برای نوشیدنی هم چای لطف کنید ممنون
و خودم از جام بلند میشم
میرم میشینم روبروی چشم آبی حالا نه که خودم چشم ابرو مشکی باشما نه بابا چشمای منم
آبیه اما مال این سورمه ایه از اون سگ دارا
در زده میشه –بفرمایید
خانوم
سالاری فر چای و کیک رو گذاشت جلومون آقا احمدرضا(سرایدار) هم ظرف میوه رو
گذاشت(این یکی از عاداتمه باید میوه تو شرکت باشه مگه چیه)

-خب آقای ستوده
فک کنم بدونید چرا اینجایین میخوام سنگ تموم بذارید
با یه نگاه مغرور زل زد بهم
و خیلی سرد گفت
بله خانوم سلیمی من کارم رو خیلی خوب بلدم این هم کاتالوگ ها
میتونید انتخاب کنید
-این کار رو به خودتون واگذار میکنم این جا ترکیبی از قهوه
ای وآبیه میخوام پایین ترکیب آبی و قهوه ای باشه یعنی برعکس اینجا قسمت بیشترش آبی
باشد از طرح های گل منگولی هم خیلی خوشم نمیاد.
و یه لبخند زدم چاشنی حرفام در
مورد هزینه هام نمیخواد اصلا نگران باشید و یک چیز دیگه اونجا شرکت نرم افزاریه خب
سوالی مونده
-خیر خانوم
-پس بفرمایید چاییتون رو میل کنید سرد نشه
(بابا
ادب بابا شخصیت بابا کمالات چاکریم سرمه جون)
تا دم در همراهیش کردم تا هوس نکنه
برگرده با اون اخلاق گندش هر چقد خوشگله گند اخلاقه
-من فردا همین موقع اینجام

-اوه بله با منشیم هماهنگ کنید لطفا خدا نگهدار
-خداحافظ

تا غروب با این قرارداد ها سر و کله زدم وای خدا
قراردادمون با شرکت حمل و نقل هم داره تموم میشه باید بگردم یک شرکت مطمئن پیدا کنم
چون شرکت قبلی خیلی تو کارشون بد قولی میکردن اگر نتونن بارا رو به موقع برسونن که
به هیچ دردی نمیخورن
این کار رو باید به امینی بسپرم چون یکم مردونه است
(مدیونید فک کنید از تنبلیمه هـــــــــــــــــا)
ساعت پنج شد دیگه برم خونه
خسته ام تا از در میام بیرون خانوم سالاری هم وسایلشو جمع کرده که بره قضیه شرکت
حمل و نقل رو یادداشت میکنه تا به امینی بگه خوب همه چی حله برو که رفتیم بازم
تهران و ترافیکش پشت چراغ قرمز یک بچه میزنه به شیشه جعبه وسایلشو میاره بالا خانوم
وسیله سرگرمی میخوای ؟؟؟؟ نگاه میکنم میبینم سوسک موش پلاستیکی و اینا میفروشه خندم
میگیره خوب بچه گل بفروشی که بهتره ازش یک سوسک و یک شصت پلاستیکی میخرم و میرم
خونه
ديشب اومدم خونتون نبودي
راستشو بگو کجا رفتي
يادته قول دادي قالم
نظاري
هي واسم عضر و بهونه نياري
راستشو بگو کجا رفته بودي

به خدا
رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم واسه تو ادا کنم

دروغ
نگو ، دروغ نگو ، دروغ نگو تو رو به خدا گولم نزن
بهم مي گن پشت سرت از مرد و
زن
تو رو با رغيب من ديده ان تو جاجه رود که با او گرم سخن نشسته بودي لب
رود
تو رو با رغيب من ديده ان تو جاجه رود نشسته بودي لب رود

دروغ مگن
دروغ مگن به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم واسه ادا
کنم

چرا رفتي و قالم گزاشتي
مگه با ديگري وعده داشتي
چي مي شد اگه
پيشم مي موندي منو انتظار نمي نشوندي

ديشب اومدم خونتون نبودي
راستشو بگو
کجا رفتي
يادته قول دادي قالم نظاري
هي واسم عضر و بهونه نياري
راستشو بگو
کجا رفته بودي

به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم
واسه تو ادا کنم

به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم
واسه تو ادا کنم


-مام مامی مامان مـــــــــــــــــــــاما ن مهناز
کجایی
اینجام چقد جیغ جیغ میکنی مثلا سرکار بودی الان باید مث جنازه باشی -

مادر من من رئیس شرکتما خستگی نداره که
میرم تو اتقم و لپ تاپ نازم روشنش
میکنم و میرم لباس عوض میکنم بعد میپرم رو تخت چت وا میکنم اقدس بی کله هم که آنه

سلام سکینه کله خــــــــر
سلام اقدس جون اصغـــــر اقا چطوره تولتون
خوبه؟
خوبم سکینه جون رجب اقا هنوز از قصابی نیومده ؟
نه بابا بهتر ولش کن
ایشالله جنازش بیاد هر شب با کمربند و ساتور میوفته به جونم چطوری خودت
خوبم
بابا از رخت شور خونه میای ؟
ازه خواهر به خدا مردم از خستگی نشستی تو خونه خبر
از منه بد بخت نداری اینجا هم نمیای دلقک بازی در اری دلم وا شه
من
دلقکم؟ایـــــــــــــــــ ـا مسخره کردن من کار خوبی است ؟ اصن حرف زدن با تو بی
فایده است میخوام برم حموم کار نداری بری بمیری ؟
نه فدام شی بابای عخشم
به
پشت دراز میکشم که صدای زلزله میاد
مهیاس مهیاس
چیه مهسان ؟چی میخوای
باز؟
اجــــــــــــــــی جونم ؟
قبل از اینکه جوابشو بدم دستمو میبرم تو
کیفم و شصت پلاستیکی میذارم تو انگشتم و با یه لبخند پ=لید میگم بله عزیزم
و
چراغ شصت رو روشن کردم یه نور قرمز میداد اینطوری میترسید و کارش یادش میرفت چون هر
وقت اجی صدام میکنه یک کاری داره
مثل اونایی که جن دیدن زل زد به انگشتم - اجی
دستت چرا روشن میشه
فک کنم قطع شده بعد هم شصت خودمو پشت دستم قایم کردم و
پلاستیکی رو انداختم سمتش بدبخت سکته زد کاملا چند لحظه زل زد بهم بعد
یهــــــــــــــــــــــو با گریه فرار کرد چقد خنگه ها خوبه هفت سالشه
یهو
صدای داد مامانم میاد که همینطور میاد سمت اتاقم ذلیل شده چیکار این بچه داری
؟
یا امام زاده بیژن خودمو به تو سپردم -من که کاریش ندارم بعد هم دستمو نشون
مهسان دادم البته شصتمو هنوز قایم کردم دوباره گریش در اومد مامانم مث جت اومد سمتم
-انگشتت قطع شده کاش زبونت قطع میشد تا اینقد منو اذیت نکنی بعد هم دستمو نشون
مهسان داد تا باورش شه اسگلش کردم بعد هم برگشت سمتم و گفت حالا که این بچه رو
ترسوندی باید فردا ببریش تولد دوستش سما ساعت یازده
مادر من باید برم شرکت صبح
میدونید که
تا حالا که خوب رئیسم رئیسم میکردی یه روز نرو
بله چشم دایناسور
کوچولو صب اماده باش ببرمت(مامان من خیلی ماهه ها فقط یکم زبونش مث خودمه )
فردا
شرکت تعطیله پس صب میرم ارایشگاه بعد هم جغله رو میرسونم تولد شایدم یه سر به سمیرا
بزنم (همون اقدس خودمون) دلم براش سقــــــــــــــــــد شده

صب قبل اینکه گوشیم زنگ بخوره بلند میشم و خاموشش
میکنم الان حس خنثی کردن بمب دارم
مانتو مشکی ام رو میپوشم جنسش خیلی نرمه با
یه شال باربری و کیف و کفش ستش و لی یخی ارایش هم باشه ارایشگاه
مهسان زلزله
دایناسور بیا دیگه
سلام ابجی چه ناز شدی خبریه ؟
مامان - نه بابا اخه کی به
این نگاه میکنه تا تو هستی ؟
مامان من امروز یکم دیرتر میام
مامان - کجا به
سلامتی ؟
میرم دنبال پدر مادر واقعیم بگردم بی شوخی ی سر شاید برم پیش سمیرا
فعلا بای نفسم
خونه سما جنوب شرقه
مهسان چطوری با سما دوست شدی فک نکنم تو
یک مدرسه باشید
مهسان - چرا اباجی پدرش تو مدرسه ما کار میکرد واسه همین تو
مدرسه ما بود الان باباش اخراج شده
ای وای چرا ؟
مهسان - نمیدونم
جغل
رسیدیم میام بالا ببینم تولد کی تموم میشه دیدی اصرار کردن منم موندم
زنگ رو
میزنم
بفرمایید
سلیمی هستم
طقه دوم تشریف بیارید
یه اقایی دم در
منتظرمون بود
سلام خانوم خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل
سلام ممنون بعد هم
رفتم تو خوب تشنمه
چای میل دارید ؟
نه یک لیوان اب لطف کنید ممنون میشم

سلام سما جون تولدت مبارک خم میشم میبوسمش بیا عزیزم اینم کادوت
سما - مرسی
خاله
مامانت نیست؟
سما- نه خاله داداشیم میخواد دنیا بیاد مامانم بیمارستانه

باباش میاد و لیوان اب رو میده دستم نگام کشیده میشه اون سمت خونه چند تا مرد
دور هم نشستن و صحبت میکنن تا لیوان رو میبرم سمت لبم در با شدت باز
میشه

شاهین


دیشب تا صبح خوابم نبرده
همش تو فکر حل این پرونده ی لعنتی ام دنبال یک راه واسه به دام انداختن این گروه
انقدر این چند وقته درگیری دارم که از خودم از تفریحاتم از پدرم مادرم از خونه ام
جدا شدم چقدر سخته دلت بخواد مثل همه زندگی کنی دلم واسه شایسته خواهرم و شهاب پسرش
تنگ شده
میرم حموم دوش اب سرد رو وا میکنم باید از این خواسته های بچگانه جدا
شم دست میکشم به صورتم چند روزه اصلاح نکردم یعنی وقتشو نداشتم یادمه هر وقت صورت
مادرمو میبوسیدم میگفت -برو اونور الان صورتمو زخم میکنی
منم رومو اونور میکردم
و میگفتم اصلا دیگه نمیبوسمت
شایسته حسود هم داد میزد از اتاقش که پسره ی لوس
بچه ننه خجالت نمیکشه مثلا سرگرد مملکته
از سردی اب بدنم کرخت می شه از زیر دوش
میام بیرون
امروز قرار بود چند تا از رابط های خرده کارشونو دستگیر کنم چون
ممکن بود بعدا بخوام بعنوان جاسوس برم بینشون من می موندم اداره و بچه ها دستگیرشون
میکردن
بازم اداره و یک پرونده حل نشده
من شاهین نیستم اگر تا اخر این ماه
کل این باند رو فنا نکردم

مهیاس
منو این همه خوشبختی محاله بلاخره داره پام به کلانتری باز میشه هر چند
نمیدونم این افتخار چرا داره نصیبم میشه
پلیس خانوم که بغلم نشسته یک لبخند محو
میزنه و بر میگرده سمتم دو میگه قاچاق مواد مخدر
یا خدا این چی میگه ؟
یهــــــــــــــــو پوکیدم از خنده راننده و جناب سروان خوشگله با تعجب زل میزنن
بهم با خنده میگم قاچاق مواد؟
حالا چی قاچاق میکنم؟هروئین یا کراک دوباره میخندم
الان پیش خودشون میگن چه اسگلیه این ها
سروان -خانوم به نظر شما قیافه ما به
شوخی میاد ؟
نخیر جناب سروان اما وقتی بیگناه دستگیر میکنید باید منتظر عواقبش
هم باشید
سروان - تو اداره همه چیز معلوم میشه
ببخشید میخواستم بدونم بچه
ها چیشدن یعنی میدونید سما امروز تولدشه
سروان- شما نگران نباشید یکی از
همکاراری خانوم پیششون میمونه و نمیذارن متوجه چیزی بشن
ممنون
شاهین
مضنونین رو اوردن میرم پشت شیشه اتاق بازجویی همون
لحظه صادقی میاد احترام میذاره
قربان یک خانومی هم هم همراهشون بود تو اون خونه
که میگه والدین یکی از بچه هاست و شاکیه از اینکه اوردنش کلانتری قیافشون یکم
اشناست
باشه صادقی ببرش اتاق من تا بیام
بله قربان
در اتاق رو باز میکنم
و میرم داخل تا سرشو بلند میکنه قیافش میاد جلوی چشمم بگو چرا انقدر واسه صادقی
اشناست
دوباره مث قورباغه لبشو کش میده اخه کی بهش گفته میخنده قشنگ
میشه؟
سلام جناب سروان
سلام خانوم قاچاقچی خودت اعتراف میکنی یا بزور ازت
اعتراف بگیرم
یهو لبخندش رفت و واسه یه لحظه ترسید اما فک کنم خباثت چشمامو
فهمید میدونم نباید با مراجعین گرم بگیرم یا شوخی کنم اما این یکی رو دلم میخواد دغ
بدم تا منو مسخره نکنه
از شما بالا دست تر نبود واسه اعتراف گرفتن؟ مثلا سرهنگی
چیزی؟
خوب واسه ادمای خرده پایی مث تو منم از سرت زیادم
خب من با اون جناب
سروانی که منو رسوندن موافق ترم جذبش بیشتر بود
تا میام جوابشو بدم در
میزنن
بفرمایید
صادقی - قربان جناب سرهنگ فرمودند برید اتاقشون با این خانوم

باشه تو برو
بلند شو بریم
همین طور که بلند میشد گفت - دیدید گفتم به
مقام بالا دست تر لازمه و یه لبخند لج درار زد
در زدیم رفتیم داخل احترام
گذاشتم
امری بود جناب سرهنگ
بله سرگرد این خانوم بی گناهن میتونن برن
اما
من نمیخوام برم تکلیف سما چی میشه؟ پدرش که اینجاست مادرشم بیمارستانه
سرهنگ -
در حقیقت برای همین خواستم شما بیاید اتاق من پدر بچه میگه که هیچ کس رو تهران
ندارن گفتن که به شما اعتماد دارن و اگر لطف کنید یک مدت از سما نگهداری کنید و
گرنه ما مجبوریم بفرستیمش بهزیستی تا پدرش ازادشه
مشکلی نیست جناب سرهنگ من خودم
میخواستم همین پیشنهاد رو بدم
بعد پر کردن فرم تعهد نامه نگهداری سما بلند شد
کارتشو از کیفش در اورد و گفت
همیشه ارزوم بود بتونم پلیس شم اما حالا که نشدم
هر وقت کمکی خواستید من درخدمتم
(اوهو چه با ادب این همون دختره زبون
درازه)
سرهنگ از ش تشکر کرد
مهیاس
هم سما هم
مهسان خوابیدن یاد این سرگرد که می افتم خندم میگیره وای چقدر حال میده حرص دادنش

رسیدم خونه انقد خسته بودم که فقط یک توضیح سرسری به مامان دادم و بچه ها رو
بردم اتاقشون بعدهم مث جنازه ولو شدم

شاهین
وقتی بچه ها رو سپردم دست این دختره که اسمش
مهیاس برگشتم اتاق سرهنگ
احترام گذاشتم
بشین شاهین که به لطف خدا یه یاور
واسمون از اسمون رسید
یعنی چی سرهنگ
کارتی که این دختر داد همون شرکتی که
احمدی خبر داد امروز با شرکت حمل و نقل قرارداد بستن
این دختره رئیسش
شرکته
روی کارت که اینطور نوشته
کارت رو میده دستم شرکت کامپیوتری یاس سپید
با مدیریت مهیاس سلیمی
قبل اینکه تو بیای فرستادم در باره ی دختر تحقیق بنظرم
زیادی قابل اطمینان بود صبح که جوابی تحقیق اومد بهش زنگ بزن باهاش قرار بذار تا
ازش کمک بخوای
اما سرهنگ نباید یک مدت مد نظر باشه اینجوریریسک بزرگی
کردیم؟
میدونم اما ما زیاد وقت نداریم خود تو چند وقته دنبال حل این پرونده ای
؟
این میتونه خیلی به حل این پرونده و فرستادن تو تو به اون گروه کمک کنه
حق
با شماست قربان
و شروع میکنه نقشه جدید رو مطرح کردن امیدوارم دختره راه بیاد
اخه خواسته ی سرهنگ خیلی سنگین و سخته
مهیاس
ساعت
یک ظهر با سرگرد جونی قرار دارم ای جان فک کن من و سرگرد و این همه خوشبختی خیلی
محاله ساعت دهه و من از الان دارم حاظر میشم یک مانتو ابی کاربنی با شلوار لی شال
ابی کیف و کفش مشکی خب حالا بریم ارایش کنیم که شاید خورد پس کله ی این یارو و از
من خوشش اومد
حس میکنم امروز قراره یک اتفاق خیلی مهم بیوفته نمیدونم چرا به جای
ماشین خودم سانتافه مامانم رو بر میدارم البته در ذهن پلی


مطالب مشابه :


دانلود رمان عملیات عاشقانه

دنیای رمان های زیبا - دانلود رمان عملیات عاشقانه - اینجا هر رمانی خواستی میتونی پیدا کنی!




رمان عملیات عاشقانه - 1

- رمان عملیات عاشقانه - 1 - - . سلام به همه ی دوستایی که به رمان علاقه دارن




رمان عملیات عاشقانه - 3

برچسب‌ها: رمان, رمان عملیات عاشقانه, معتادان رمان, دانلود رمان عملیات عاشقانه برای گوشی و




رمان عملیات عاشقانه - 4

برچسب‌ها: رمان, رمان عملیات عاشقانه, معتادان رمان, دانلود رمان عملیات عاشقانه برای گوشی و




رمان عملیات عاشقانه4

رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه4 - میخوای رمان بخونی؟ دانلود رمان برای




رمان عملیات عاشقانه 3

دنیای رمان های زیبا - رمان عملیات عاشقانه 3 - اینجا هر رمانی خواستی میتونی پیدا کنی! - دنیای




برچسب :