شب سراب 4

شب سراب، رمان شب سراب، قسمت اول، داستان، قصه، داستان شب، داستان هاي دنباله دار، رمان، كتاب، ناهيد.ا.پژواك، شب سراب از ناهيد.ا.پژواك، رمان شب سراب از ناهيد.ا.پژواك، سايت رسمي مجيد اخشابي، مجيد اخشابيKeywords: Night Mirage, Mirage novel Night, Part I, story, story, story of the night, trail stories, novels, books, Venus. You. Echo, the mirage of Venus night. You. Echo, the mirage of Venus Night novel. a. echo, official website Akhshaby M., M. Akhshaby

هرچه مادر اصرار كرد من زير بار نرفتم و بالاخره سوراخ سنبه هاي در مستراح را با پارچه و كاغذ گرفتم و با يك مشربه آب گرم به قول خودم مسأله حمام را حل كردم. چند سالي اين جوري گذشت تا به سني رسيدم كه مادر ديگر نگرانم نماند و به تنهايي به حمامم فرستاد.
اما مشدي جواد كه بقال محله بود قبول كرد كه مدتي شاگرديش را بكنم. صبح تا غروب جلوي دكان را جارو مي كردم، آب مي پاشيدم، تغار هاي خالي ماست را مي شستم، پيت هاي خالي پنير را روي هم مي چيدم و پادويي مي كردم غروب به غروب دو ريال به من مزد مي داد كه معمولا از خودش سيب زميني و پياز و بادمجان و گاهگاهي هم پنير مي خريدم.
فكر مي كنم بعد از مرگ پدر، شايد دو سالي، ما هميشه و هميشه شام سيب زميني پخته مي خورديم و اين غذاي غير قابل تغيير ما شده بود و عجيب است كه نه دلمان را مي زد و نه آن طوري كه امروزه مي گويند به كمبود ويتامين و فلان بهمان هم مبتلا نشديم. البته ناهار چيز ديگري مي خورديم. بوراني كدو – بادمجان، خيلي كه وضعمان خوب بود كوكوي سبزي مي خورديم كه بوي خوش آن تا سر كوچه مي پيچيد و آن روز براي ما ضيافتي بود.
گوشت فكر مي كنم هر ماه يكبار هم نمي توانستيم بخوريم چون اين بلا گرفته هميشه ايام گران بود و هست، اما چون نمي خورديم دلمان هم نمي خواست يا شايد مناعت طبعمان ابراز نمي كرد.
مادر،‌هميشه قسمت خوب هرچه را كه داشتيم براي من مي گذاشت و خودش گاهي به بهانه بي ميلي گاهي به بهانه كم اشتهايي و زماني به خاطر سردرد از خوردن آنچه من دوست داشتم ابا مي كردو متأسفانه چيزي نبود كه من دوست نداشته باشم!!!.
وقتي يكسال از مرگ پدر گذشت رفتار همسايه ها با ما جور ديگر گشت، زنها كم كم با مادرم قطع رابطه كردند و برعكس مرد ها ، مدام يا از من حال مادر را مي پرسيدند يا هرازگاه كه او را توي كوچه مي ديدند به حرفش مي كشيدند. مخصوصاً مشدي جواد كه گاهگاهي توي دستمال پنج تا تخم مرغ مي گذاشت و موقع غروب به من مي داد و به مادرم سلام مي رساند.
زن بند اندازي بود كه از زمان حيات پدر، ماهي يكبار به خانه ما مي آمد و سرو صورت مادر را صفا مي داد و سمه و سرمه مي كشيد سرخاب و سفيدآب مي فروخت،‌اما بعد از مرگ پدر،‌مادر جوابش كرده بود، ديگر نمي آمد.
يكروز كه براي ناهار به خانه آمدم خاله رقيه خانه ما بود.
فكر كردم يكسال گذشته و مادر مي خواهد بازهم سر و رويي صفا بدهد، نمي توانم بگويم دلگير يا خوشحال شدم، حالتي گس داشتم، يكدل دوست داشتم كه مادر غم پدر را فراموش كند،‌يكدل مي گفتم: نه.
اما مادر با خاله رقيه سرسنگين بود.
- بالاخره كي جوابم را مي دهي؟
- جوابت را دادم رقيه خانوم.
- اينكه جواب نبود جواب حسابي مي خواهم.
- همان بود كه گفتم.
- پس بلند شوم بروم، امروز ما را از كار و زندگي انداختي آخرش هم هيچي به هيچي.
- بمان لقمه ناني داريم با هم بخوريم.
با سربلندي گفتم: مادر تخم مرغ پخته داريم.
خاله رقيه خنديد و گفت:
- نوش جان خودتان، بچه هايم و آقا مصطفي حتماً حالا دلواپس من هستند.
بلند شد و چادر شبش را به كمر بست روبندش را انداخت و راهي شد.
توي حياط شنيدم كه به مادر مي گفت:
- بالاخره چي؟ جواني، خوشگلي، حيف است.
- تمام شد رقيه خانم،‌مال من تا همين جا بود، تمام شد.
- باز هم فكرهايت را بكن من بر ميگردم.
- خانه خودت هست هر وقت بيايي قدمت بالاي چشم، فقط خواهشم را فراموش نكن ايندفعه حتماً بيار.
وقتي صداي بسته شدن در را شنيدم،‌شلوارم را در آوردم و سفره را از روي طاقچه برداشتم روي زمين گذاشتم، نان را مادر هميشه توي سفره مي پيچيد
- مادر تخم مرغ ها كجاست؟
مادر مثل اينكه به زور آتش درونش را مهار كرده بود، چنان فرياد زد كه من هاج و واج شدم.
- تخم مرغ و كوفت. الهي حناق بگيرد مرديكه الدنگ
- !!؟
- خاك بر سر از ريش سفيدش و موي سياه نوه هايش خجالت نمي كشد.
- كي مادر؟ چي شده؟
- ببين رحيم ديگر از اين مرديكه احمق تخم مرغ نگير فهميدي؟
- سيب زميني و پياز هم نگيرم؟
كمي فكر كرد و گفت:
- نه نگير هرچند پول مي دهي اما نگير ميروم بازار مي خرم.
اما دو روز ديگر مشدي جواد با يك اردنگي مرا از دكانش بيرون كرد.
يك هفته اي در محله اي ديگر اتاق گرفتيم اما نه كاري براي من بود نه براي مادر، بالاخره آخرين خرت و پرت ها را هم فروختيم و بليط اتوبوس خريديم و از آن شهر بيرون آمديم.

ادامه دارد....



مطالب مشابه :


رمان شب سراب

جزیره ی دانلود رمان - رمان شب سراب - دانلود انواع رمان ها با نسخه ی java و pdf




رمان شب سراب 1

دنیای رمان - رمان شب سراب 1 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




شب سراب 3

رمــــــان هـــــای منــــــــــــ - شب سراب 3 - بــهــتــريــنـــ رمــانــــ هــايــــ




شب سراب 3

mariasearch - شب سراب 3 - - mariasearch تابستان ها اتاق خيلي گرم مي شد و ما نردباني از حياط به پشت بام مي




شب سراب 8

mariasearch - شب سراب 8 - - mariasearch آقا سيد محمد رضا آه سردي كشيد و گفت: تا كي بايد شاهد بدبختي مردم




شب سراب 1

mariasearch - شب سراب 1 - - mariasearch سلام - به به سلااام پسر گلم چطوري؟ - بيست گرفتم حاج آقا




شب سراب 4

mariasearch - شب سراب 4 - - mariasearch هرچه مادر اصرار كرد من زير بار نرفتم و بالاخره سوراخ سنبه هاي در




شب سراب 7

mariasearch - شب سراب 7 - - mariasearch هزار بار مرا مرگ به از اين سختي است بـراي مــردم بــدبــخت




شب سراب

دومین رمان شب سراب نام دارد نوشته ی خانم ناهید ا.پژواک است انتشارتشم نشر البرز است




شب سراب 9

mariasearch - شب سراب 9 - - mariasearch چند روزي حرف هاي آقا سيد محمدرضا، افكارم را مشغول و مغشوش كرده بود.




برچسب :