صور معماری ایرانی

تخت بازآفرينندة طرح يك مكان اينجهاني, حرمت‌آميز و مرتفعي است كه به معناي معمارانه‌اش مظهر كوه است. اين نقشماية اصلي اساطير ديرين آسيايي در سدة هشتم ق.م بر فلات ايران پديدار شد. با آرايشهاي ديواري به گونة نقش اورآرتوئي كه نمايشگر كوه مقدس است. نمود مكرر نماد كوه به صورتهاي گوناگون بيش از بيست و پنج سده نمايشگر پذيرش عمومي آنست. اتلاف اين صورت سنتي با فرهنگ اسلامي عليرغم كاهش اهميت معمارانه‌اش نماد گرايش در حد اورنگ شهرياري ابقاء شد. بدين‌گونه كه مسجد يا مدرسه در معماري اسلامي بندرت روي يك تخت بنا مي‌شود. اما شهريار به عنوان قدرت معنوي شيعه مذهب به بلندنشيني خود ادامه مي‌دهد. البته بصورت محراب متعالي.

 رواق

رواق از جنبة معماري فضايي است كه از جهت عمودي محدود به بام و از جهت افقي تعيين‌كنندة نقاطي در فضاست.

تالار و ايوان در حد دريافت سنتي از رواق هستند كه نمايشگر امكانات فضايي‌اند. پيدايش ايوان كه از آپاداناي هخامنشي تا كاخهاي آشور دنبال شده است اصولاً مربوط به دورة ساساني مي‌شود كه تعبية ايوان در كاخ‌سازيها مرسوم شد. طاق كسري و كاخ فيروزآباد فارس نمونه‌هايي از اين تجسم معمارانه است.

مفهوم رواق در حد انتقالگاه و بويژه ايوان در حد محراب در سراسر تاريخ اسلام متضمن تلويحات ژرفي بوده است. پس ايوان همان طريقت يا فضاي انتقالي بين عوالم زماني و زميني است. دوگانگي صوري ايوان سبب مي‌شود كه صورتاً ناقص بماند و تنها از آن راه بتواند به كمال برسد كه آدمي را با روح اعظم يگانه گرداند و هم از آن راه رجعت و وصول خود را نيز سرانجام بخشد.

 دروازه

اصطلاح سنتي باب چه با عطف به معماري چه به ادبيات دلالت بر حركتي از ميان فضاي معين دارد كه در مدت زمان معيني انجام مي‌گيرد.

دروازة شهر و فصل كتاب هر دو به باب معروفند و هر كدام سرآغاز يا سرانجام يك سفرند اين انتقال روان كه معناي نمادين دارد. بي‌اعتنا به مقياس حتي از دهانة يك گذرگاه كوهستاني سر درمي‌آورد. آنجا كه نقش برجسته‌ها از ورود به يك مكان متمايز منطقه‌اي خبر مي‌دهند.

دروازه آشكارا اشارتي نمادين به شمار مي‌آيد. زيرا اگر فقط به فقط جنبة ضروري عملي داشت هرگز به چنين صورت و طرح زيبا و آراسته‌اي مزين نمي‌شد.

كاربرد دروازه در دورة اسلامي نيز در هر دو جهت ظاهري و باطني رو به گسترش نهاد. از جنبة ظاهري تبديل به بلند آستان (عالي‌قاپو) صفوي شد و از جنبة ساختماني نمايشگر ورودي كه اوج صنعت زمان خود بود. طرحها زاده از هندسه و علم عدد روي چوب پياده مي‌شد چوبِ فلزپوش يا چوبِ آموده با فلزهاي گرانبها و خاتمهاي خوشرنگ نقش روي آن را رقم مي‌زد.

مدخل محرابهاي مساجد نمايشگر چنين درهايي است. هيچ ساختاري به مثابه در مانع از حركت سيالِ ديد و صورت نيست و حال و هواي گذرگاهي معين از يك فضا به فضاي ديگر را دارد.

 اتاق

اتاق محدود به سطوح ششگانة زاده از دستگاه مختصات اصلي است. اتاق در حكم يكي از مربعهاي محيطي است كه از طريق آن ممكن است حركتي مركزگرا يا مركز گريز نسبت به مركز انجام بپذيرد. هر يك از سطوح مقصودي مشخص دارد و مفهوم باطني خاصي را به نمايش مي‌گذارد. كف در حد زمين, تبديل گونه‌اي تخت مي‌شود و بنيادي فراهم مي‌آورد كه انسان و عالم صغير بر آن استقرار يافته‌اند, ديوارها كوژ و كاو مي‌گردند و قوة تخيل را تا به آن مساحت اعتلائي طولي دامنه مي‌بخشند كه ماوراء محدودة آشكار اتاق است. در اين حال بام بر اين سير و گردش برون‌گرا محيط مي‌گردد. اتاق از ديدگاه نمادين نمايشي است از مكعب انسان و وابستگي‌اش به خانه درحد وابستگي خود انسان به واحد خانواده است. درست همچنانكه زندگي خانوادگي با دواير هم‌مركز حريمهاي انفراديش خارج از ديدگاه عمومي است خانة حياط‌دار نيز خود را از چشم جهان بيرون پنهان مي‌دارد و حرمت آن دايرة دروني را پاس مي‌دارد. ميان خانواده رشته‌اي از مناسبات مشترك نشو و نما مي‌يابد كه نماد آن حياط مركزي است. اين حياط خود واسطه‌اي است تا جهت معنوي خانواده معين شود و هويت خصوصي خانواده محقق گردد.

 چارطاق

پرستشگاه آتش و چارطاق از روزگاران اساطيري بر فلات ايران زمين وجود داشته است. صورت ويژة اين ساختار از آن روزگاران تا امروز هيچ تغيير عمده‌اي نكرده است. ثبات شكلي چارطاق شاهدي است بر ارزشمندي ازلي‌اش و تا به امروز هم قدرتمندترين تلفيقي است كه آدمي از نمادها و صورتهاي سنتي ارائه داده است. از لحاظ شكل گنبدي است كه بر مربعي يا چهار طاقنما قرار گرفته باشد. بهترين بقاياي باستاني چهارطاق را مي‌توان در نيايشگاههاي ساساني يافت كه كانونشان همان آتش نمادين شعله‌ور بود, يا در تختگاههاي شاهنشاهي از قبيل تخت طاقديس و شايد بهتر از همه در نقشه‌هاي همساز چارباغ پرديسهاي ساساني.

چارطاق در حد يك مفهوم سنتي پرمغز به عالم صُوَر اسلامي پاي مي‌نهد و در آنجاست كه مزيت پيشينة خود را بازمي‌يابد. چهارطاق شامل اساسي‌ترين شيوة تفكيك مربع و دايره است. حجم مكعب پايه‌اش كه به مثابه آدم, زمين يا بهشت روي زمين فرض مي‌شود نماد عالي ايستايي است و متجسم‌ترين مظهر و تجلي آفريدگار. چهارطاق با اركان چهارگانة خود يادآور چهار عنصر و جهت, چهارباد, چهارفصل و چهار رنگ است.

خلاصه چهارطاق جنبه‌هائي از زندگاني دنيوي را به عالم تخيل عرضه مي‌كند كه بنيادي‌اند و ظاهراً استوارترين جنبه‌هاي اين حيات‌سنجي بر اين فضاي چهارگوش گنبد دوار يا گنبد كروي نشانده شده است كه نمايشگر جهان كيفيت ناب يا عالم سرور است. گنبد در حكم صورتي است كه نه آغازي دارد و نه انجامي و نمادگر سبكي و تحرك روح است.

در مسجد چارطاق اين نقطه همان محراب است در كوشكِ باغ همان حوض مركزي و در بقعه همان آرامگاه يك صوفي. پس اينجا در صُوَر ازليِ دايره و مربع انسان سنتي تمكن فضائي خود را بازمي‌يابد. چارطاق به اين مكان كه در حكم محل تولد, زيست و مرگ معنوي اوست سرپناه مي‌دهد.

 نور در معماري ايراني

معماري ايراني تأكيد خاصي بر نور دارد. در داخل يك مسجد انگار كه نور درونِ صور مادي تبلور يافته است چنانكه همواره آية شريفة نور را در قرآن به انسان مؤمن يادآور مي‌شود: « اللهُ نور السماوات والارض » در ايران به دليل تابش شديد آفتاب در اقصي نقاط و هواي شفاف فلات مرتفع, تحمل نور و نياز به زندگي در فضاي حساس به نور بخش جدايي‌ناپذير زندگي ايرانيان در طول تاريخ بوده است. تصادفي نيست كه اديان پيش از اسلام ايراني بويژه آئين زرتشت, تمثيل نور را براي تفسير و تبيين تعاليم خود به كار مي‌گرفتند.

نور عمده‌ترين مشخصة معماري ايران است, نه فقط به مثابه عنصري مادي بلكه همچون نمادي از عقل الهي و همچنين وجود نور جوهري معنوي است كه به درون غلظت ماده نفوذ مي‌كند و آنرا به صورتي شريف و شايسته تبديل مي‌سازد كه مناسب محل زندگي نفس آدمي است.

نفسي كه جوهره‌اش در عين حال ريشه در عالم نور دارد. رنگ در انقطاب نور حاصل مي‌آيد. همانگونه كه نور در حالت تجزيه‌نشده‌اش نماد وجود الهي و عقل است, رنگها هم جنبه‌هاي گوناگون وجود را نمادين مي‌سازند. نورها در روح انسان حالتي برمي‌انگيزند كه با واقعيت كيفي و نمادينش همخواني دارد. از آنجا كه نور در معماري ايراني همواره اهميت داشته است حسي از شناخت رنگ و هماهنگي‌هايش كه البته ارتباط بلاواسطه با آگاهي از نقش و اهميت نور دارد, بر تمامي هنرهاي ايراني مستولي است.

آبي سير آسمان و رنگهاي زنده و دائماً متغير كوهستانها كه دور و نزديك تقريباً در همه جاي ايران به چشم مي‌خورند, نيز مطمئناً در تشديد اين عشق و شناخت به رنگها كه در تمامي هنرها, از مينياتور تا قالي و بناهاي كاشيكاري شدة ايراني ديده مي‌شود ياري‌ رسانده است.

حضور الهي در معماري اسلامي يا در مسجد ساده و سفيدرنگ اوليه جلوه‌گر شده است. كه بي‌آرايه بودن كاملشان بشدت يادآور وحدتي است كه همة غناي عالم را به تنهايي داراست, و يا در نمادهاي استادانه رنگ‌آميزي شده و طاقهائي آشكار است كه هماهنگي‌شان خود تجلي جلوة وحدت در كثرت و بازگشت كثرت به وحدت است.

رنگها مانند عالم وجودند. در فراز همة آنها رنگ سفيد قرار دارد كه نماد وجود است ] اصل همة مراتب واقعيت كيهاني [ و متحدكنندة همة رنگها, و فروتر از همه رنگ سياه قرار دارد كه نماد لاشيئيت (هيچي) است. سياه البته معناي نمادين ديگري نيز دارد معناي عدم وجود يا ذات الهي كه حتي فراتر از ساحت وجود قرار دارد و فقط به واسطة غلظت و شدت روشنايي‌اش سياه مي‌نمايد. رنگي كه بعضي عرفا آنرا نور سياه ناميده‌اند, همانند مراتب وجود, ميان اين حد نور و ظلمت قرار دارد. رنگها در هنر ايراني با خرسندي و آگاهي از هر دو مفهوم نمادين هر رنگ و تأثيرات كلي‌ئي كه به واسطة تركيب يا هماهنگي رنگها بر روح مي‌گذارد, به كار مي‌رود.

كاربرد سنتي رنگها بيشتر به منظور يادآوري واقعيت آسماني چيزهاست تا تقليد رنگهاي طبيعي اشياء. در كاربردي اينچنين, رنگها بخش ضروري و اصلي هنر ايراني, از جمله معماري هستند و يكي از اجزائي كه توجه كامل به معناي نمادينش براي درك معناي باطني هنر و معماري ايراني ضروري است.

فضاي خالي در هنر اسلامي

دكتر سيدحسين نصر در اهميت فضاي خالي در هنر اسلامي ايراني مي‌گويد:

يكي از پيامدهاي ارتباط نزديك و عميق ميان اصول معنوي و متافيزيكي اسلام و هنر اسلامي در تمام جنبه‌هاي آن و يكي از نتايج اصل متافيزيكي توحيد اهميت معنوي فضاي خالي است.

اصل توحيد به صراحت در كلمه شهادت يعني لااله‌الا‌الله متجلي است اين اصل يكي از عميق‌ترين قواعد رمزي متافيزيكي است.

نخست تأكيد بر سرشت گذرا و غيراصيل, سوي الله (يعني عامل ماده از ساير عالم ناپايدارتر است) و دوم اينكه بر غيريت حقيقت مطلق تأكيد دارد. (يعني خداوند وراي آن چيزهايي قرار دارد كه حس و حواس عادي مي‌شناسد) حضور اين دو اصل ايجاد و خلق فضاي تهي را نمايان مي‌سازد. بطوريكه مي‌توان گفت هنر اسلامي همواره در پي آن بوده است تا فضايي بيافريند كه در آن بر سرشت موقت و گذراي اشياء مادي تأكيد شود و تهي بودن اشياء مورد توجه قرار گيرد.

ادراك معماري از مشاهده و مادة حاضر و قابل لمس حاصل نمي‌شود بلكه از حجم تهي و فضاي خالي و غيرقابل لمسي شناخته مي‌شود كه پوسته‌اي آنرا تعريف مي‌كند.

درونگرايي ساختمانها همچنين به اين معني است كه نگراني عمده معمار به نظم درآوردن فرم دروني بنا بوده است. ظاهراً معماران ايراني برخلاف معماران اروپايي عمل ساختمان‌سازي را از درون آغاز مي‌كرده‌اند.

بي‌توجهي به فرم بيروني و سعي در دروني كردن همه چيز حتي فضاهاي باز شهري بصورتي كه حتي ميدانها نيز مانند حياط مجموعه‌اي بزرگ يك درون به نظر مي‌آيند, سرزندگي احساس امنيت و رفاه فضاها را به حداكثر مي‌رساند.

درضمن تضاد بين درون و بيرون است كه ارزش بيرون را افزايش مي‌دهد.

براي ايران سنتي بيرون به معناي واقعي كلمه يعني خارج از شهر.

ايرانيها از فضاي سبز تفرجگاههاي خارج شهر همان استفاده را مي‌كرده‌اند كه به گونه‌اي اروپائيان در قرون وسطي از خيابانها و ميادين اين كار را انجام مي‌دادند.

با توجه به تضاد شديد درون و بيرون اهميت در بعنوان وسيله مرتبط‌كننده اين دو فضا قابل درك است. خصوصاً در مساجد كه ]] در [[ مرتبط‌كننده دو جهان آسماني و دنيوي به شمار مي‌رفته است و بصورت ايواني بزرگ بسيار مورد تأكيد قرار مي‌گيرد. تأكيد بر عنصر در تا آنجايي است كه گاه مانند مسجد شيخ‌لطف‌الله تمامي بنا به در اختصاص مي‌يابد.

مشخصه‌هاي معماري ايراني از ديدگاه اساتيد

نادر اردلان كه از معماران داراي تجربه در زمينه معماري ايراني است معتقد به اصول هفت‌گانه در معماري ايران مي‌باشد كه شامل موارد زير مي‌شود:

1ـ بينش نمادين ـ اين معماري در پي بيان و برانگيختن حس عميقي از معاني ازليِ تعالي معنوي و وحدت كل موجودات عالم در بيننده است.

2ـ انطباق محيطي ـ سكونتگاههاي انساني و بناهاي فلات ايران با طبيعت و زمينة اقليمي خاص خود رابطه‌اي هماهنگ و پايدار دارند.

3ـ الگوي مثالي باغ بهشت ـ مفهوم باغ به معناي خاص آن, از زمانهاي باستان, از واژة كهن پارسي, « په اره دئسه » به معناي باغ محصور تا زماني كه اسلام در ابتداي پيدايش, آن را در نگرش خود ادغام كرد و تا به امروز, همواره الهامبخش صورت اصلي « حس مكان » در معماري ايراني بوده است. اين مفهوم در صورت ظاهري خود به صورت ايدة باغ و در صورت باطني به صورت « حياط » تجلي يافته است.

4ـ نظامهاي فضايي مثبت ـ شيوة سنتي اسلامي در استفاده از فضا شيوه‌اي است درون‌گرايانه, برخلاف شيوة استفادة غربيان از فضا كه در آن شيئ عيني عنصر مثبت است, در اين معماري فضا عنصر مثبت است.

به مدد هندسه و رياضيات, يك فضاي مثبت مهم, سلسله‌اي از حجمهاي منفي ايجاد مي‌كند. پيوند يك فضا با فضاي ديگر اساساً بر مبناي الگويي سه‌بخشي صورت مي‌گيرد: وصل
« دروازه », گذر و اوج

5ـ مكمل بودن ـ كيمياي رنگ و ماده و خط اين معماري را لبريز كرده است. مفهوم خشت و آيينه به عمل خاصيتي مي‌بخشد كه صنعتگري سبب مي‌شود تا ساده‌ترين كار و صنعتگر آن بركت يابند.

6ـ مقياس انساني و مشاركت اجتماعي ـ اين معماري برپاية مقياس انساني و تناسبات هندسي طلايي بدن انسان قرار گرفته است. از مقياس اتاق تا خانة حياط‌دار تا محله و شهر, سلسله مراتبي از حلقه‌هاي اتصال اجتماعي وجود دارد كه فرد را با جامعه‌اش وحدت مي‌بخشد.

7ـ نوآوري ـ اين معماري با زيبايي نابِ شگفت‌آورش ثمرة ابداع و تركيب عاليترين فنون ساختماني در يك « خلق جديد » است. تاق سهمي ساساني ساخته شده از خرده سنگهاي گوناگون در تيسفون, انقلاب در شيوة ساخت با آجر در عهد سلجوقي در گنبد خاكي مسجدجامع و ابداعات مربوط به كاشيهاي هفت‌رنگ در عهد صفوي نمونه‌هايي چند از نوآوري در اين معماري‌اند.

يعقوب دانشدوست از جمله معمارانيست كه سابقة تحقيقات در زمينة معماري ايران را داراست وي در اين زمينه معتقد است:

1ـ معماري ايراني يك معماري خوانا و بدون ابهام است. اين ويژگي معماري ايراني سبب مي‌شود كه انسان در برخورد با آن آسوده و بي‌دغدغه باشد و احساس آشنايي و خودماني بودن كند.

2ـ هندسه نقش عمده‌اي در شكل‌گيري معماري ايراني دارد. در نقشه در حجم و در تزئينات گوناگون آن ـ هندسه وسيلة پيوند معماري ايران با رازهاي نظام آفرينش است و همين پيوند نظام معماري و نظام آفرينشي است كه معماري ايراني را اينچنين تعالي بخشيده است.

3ـ معماري ايراني در موارد بسياري يك معماري درونگراست و جلوه‌هاي گرايش بيروني آن بيشتر متوجه بناهاي همگاني و باغهاي ايراني است.

4ـ تزئين در معماري ايراني آرايش و حركتي است هماهنگ با اندامهاي معماريست و همواره در جهت ياري دادن به اهداف معمارانة بنا شكل گرفته است و هرگز در نگاه اول خود را نشان نمي‌دهد. مانند آجركاريها و كاشيكاريها و مقرنس‌كاريها و جز آن. بنابراين, مقياس تزئينات در رابطة دقيق و سنجيده‌اي با معماري بناها قرار دارد.

5ـ فرم و عملكرد در معماري ايراني با يكديگر هماهنگ‌اند و هيچ‌گونه پنهانكاري در نشان دادن اندامهاي معماري ديده نمي‌شود.

6ـ در بيشتر بناهاي ايراني سازه بنا همان طرح معماري بناست و اين ويژگي از سويي درك درست معمار ايراني را از نيروهايي وارد بر بنا نشان مي‌دهد و از سوي ديگر نتيجة كار يك معماري درست و بي‌پيرايه است.

7ـ معماري ايراني شكل گرفته از فرهنگ ديرپاي ايراني است. سنت‌ها و سليقه‌ها و آنچه براي ايراني خواستني و دوست‌داشتني است بخشهايي از اين فرهنگ است.

8ـ آب و هواي ايران يك عامل مهم شكل‌دهنده به معماري ايران است.

9ـ روحية بناها در معماري ايران نمايانگر عملكرد بناست. مانند مسجدها, مدرسه‌ها, كاروانسراها, مزارها, كوشكها, خانه‌ها و جز آن

10ـ معماري ايران يك معماري مستقل و پويا و حاصل فرهنگ ايراني است و در دگرگونيهاي آن با گذشت زمان نيز همين روند ادامه يافته است.

11ـ معماري ايراني يك معماري‌ پذيراست. ايوانهاي بزرگ و بلند از روزگار كهن در بناهاي بزرگ و ايوانچه‌هاي ورودي در بناهاي كوچكتر و خانه‌ها, با رويي گشاده انسان را مي‌پذيرند, چيزي كه همان سنت نيرومند ميهمان‌نوازي ايرانيان را به ياد مي‌آورد. اين ويژگي در بخشهاي دروني و نقشة بناها نيز به صورت تالار پذيرايي و شاه‌نشين و يا در نظر گرفتن بهترين اتاق خانه براي مهمان جلوه‌گر شده است.

12ـ معماري ايراني يك معماري حركت داراست و اين ويژگي آنرا زنده با روح و سبكبال مي‌گرداند. اين زمينه‌ايست كه نقشها به ياري بنا و معماري مي‌آيند مانند نقشهاي آجري, نقشهاي كاشيكاري و جز آن. اين نقشها به گونه‌اي در بناها به كار مي‌روند كه آنرا از سكون مي‌رهانند و لغزنده و سبك جلوه مي‌دهند.

13ـ معماري ايراني يك معماري حكايتگر است. سهمي از اين ويژگي از خوانا بودن معماري ايران نتيجه مي‌شود و سهمي كه جنبة روحيه‌اي, معنايي و فرهنگي دارد به درستي و خوبي عملكرد و هدف ايجاد بنا را بيان مي‌كند.

14ـ زيبايي به كمال در معماري ايران جلوه‌گر است. اين زيبائيها با شناخت درست و همه‌جانبة معمار از كاربرد مصالح, برآوردن نيازهاي جسمي و روحي انسان و درك فضاهاي مورد پسند او از يك‌سو و آگاهي معمار بر نتيجة فضايي كاربرد اندامهاي گوناگون معماري و تزئينات حاصل شده است.

استاد محمدكريم پيرنيا در مورد مشخصه‌هاي معماري ايراني كه آنرا نسبت به ساير معماريها ممتاز مي‌كند مي‌گويد:

در دنيا هميشه دو نوع مكتب معماري مطرح بوده, گروهي مي‌گفته‌اند كه معماري بايد با استاتيك همراه باشد و گروهي ديگر مي‌خواسته‌اند كه معماري آزاد باشد تا هرجور كه مي‌خواهد فكر كند. هرچند عملي نباشد. اما در ايران هميشه اين تفكر بوده كه اگر ساختماني آسيب‌پذير باشد بهتر است كه نباشد و به همين دليل معماران هميشه با توسل به مدول « پيمون » و نيارش « استاتيك » كاري مي‌كردند كه آنچه مي‌ساختند درست همانطوري باشد كه بايد مي‌بود نه زياد داشته باشد نه كم. هيچ چيز را هم براي زيبايي محض به كار نمي‌بردند, حتي كاشيكاري هم صرفاً براي قشنگ كردن ساختمان نبود, كاشي پنام است يعني عايق حرارتي صوتي و رطوبتي كما اينكه در تخت‌جمشيد و آپاداناي شوش خشت خام پنام بود. بين دو جدار, ديواري قطور از خشت خام گذاشته‌اند وگرنه نمي‌شد در آن هواي گرم كشندة شوش كسي در آن ساختمان زندگي كند. اينها خاص معماري ايران است كه تصور نمي‌كنم جاي ديگر باشد.

داراب ديبا مختصراً ويژگيهاي معماري ايراني را اينگونه عنوان مي‌كند:

ـ شكل‌گيري فضا براساس تنوعهاي هندسي غني و محكم, سلسله مراتب مكاني و زماني

ـ درونگرايي توأم با ابهام

ـ ارائه نشانه‌هايي از سير تكامل هوش و معنويت انسان

ـ زيبايي و تناسبات عالي در خدمت ايجاد مقياس انساني

ـ انطباق با محيط, همدلي موزون با طبيعت

ـ كثرت عناصر پراكنده در بوجود آوردن وحدت.

استاد پيرنيا اصولي را كه در هنر ايران و به ويژه در معماري وجود داشته است به پنج اصل تقسيم مي‌كند: 1ـ مردم‌واري 2ـ پرهيز از بيهودگي 3ـ نيارش 4ـ خودبندگي 5ـ درون‌گرايي

1ـ مردم‌واري ـ يعني داشتن مقياس انساني, و آنرا مي‌توان در عناصر مختلف در معماري ايراني مشاهده كرد بطور مثال اگر سه درسي را كه همان اتاق خواب است در نظر بگيريم اندازة آن برحسب نيازهاي مختلف يك زن, مرد, بچه‌هاي آنها لوازم مورد نياز و ... در نظر گرفته شده است.

2ـ پرهيز از بيهودگي ـ اين اصل در معماري قبل از اسلام بوده و پس از اسلام نيز مورد تأكيد و استفاده قرار گرفته است.

بطور مثال كاشي عنصري است كه در بسياري از بناها از آن استفاده شده است اين عنصر فقط براي قشنگي استفاده نشده بلكه كاربردهاي ديگري نيز داشته است.

نمونه‌هاي بسيار قديمي كاشي را مي‌توان در ساختمان چغازنبيل در 1250 ق.م و برنگ آبي مشاهده كرد. در مكانهايي كه تماس و تعداد مراجعين زياد بوده در قسمت اِزاره آن اگر از اندود استفاده مي‌شد بعد از مدتي از بين مي‌رفت و لذا اين قسمت را از كاشي مي‌ساختند.

و نيز به دليل ضعف خشت خام در برابر باران, با آجر و كاشي از آن محافظت مي‌كرده‌اند. همينطور كاشي در برابر حرارت و برودت مقام است و لذا در پوشش روئين گنبدها از كاشي استفاده مي‌شود.

3ـ نيارش ـ اين واژه در معماري گذشته بكار گرفته مي‌شده و به مجموع چيزهائيكه بنا را نگاه مي‌داشته اطلاق مي‌گرديده است كه مجموعاً شامل استاتيك بنا, علم ساختمان يا فن ساختمان و مصالح‌شناسي بوده است.

در گذشته معماران بيشتر تكيه‌شان بر مهندسي بوده است و هنگامي بنا زيبا بوده كه از لحاظ ايستايي نيز نمايانگر ايستا بودن خود باشد.

از عنصري بنام پيمون در نيارش استفاده مي‌شده است. پيمون وسيله‌اي براي سهولت در كار و جهت دادن به تمامي اندازه‌ها در نيارش و ... بوده است.

4ـ خودبسندگي ـ از اصول ديگر معماري ايران خودبسندگي مي‌باشد بدين معني كه سازندگان سعي كرده‌اند مصالح مورد نياز را از نزديك‌ترين مكانها و با ارزانترين بها بدست آورند بدين‌ترتيب كار با سرعتي بيشتر پيش مي‌رفته است مصالح با طبيعت اطراف خود اخت بيشتري داشته است. همينطور بناهايي كه در طول زمان مي‌بايست ترميم مي‌شدند, با دسترسي داشتن به مصالح اصلي در محل امكان تعمير آن در تمامي دوره‌ها ميسر بوده است.

5ـ درونگرايي ـ از اصول ديگر معماري ايران اصل درونگرايي است. در ساخت يك بنا و نحوة ارتباط آن با فضاي خارج در كل مي‌توانيم دو حالت داشته باشيم. در حالت اول اگر بنا بصورت يك قفس باشد و از داخل آن بتوان مستقيماً با فضاي بيرون ارتباط برقرار كرد. اين نوع بنا در فرانسه پاويون و در ايران كوشك ناميده مي‌شده است. حتي اگر دور تا دور اين بنا را نيز حياط فرا گيرد باز به بناي برون‌گرا مصطلح مي‌باشد. بدليل وضع جغرافيايي خاص بسياري از مناطق ايران يعني خشكي بادهاي مختلف, شنهاي روان و ... امكان ساخت بناهاي برونگرا نبوده است و معماري درونگرا رايج شده است. معمار بوسيلة درونگرايي و قرار دادن اندامهاي معماري و ساخت ديوارهاي خارجي ارتباط مستقيم بنا را با فضاي خارج در درون خود با عنصري بنام حياط ميسر مي‌كند. در داخل اين فضا در طول تاريخ معماري ايران, معماران بهشتي را در دل خشكي ساخته‌اند.

فضاي درونگرا مثل آغوش گرم بسته است و از هر سو توجه به فضاي داخل معطوف است. البته در اين مورد مسائل اعتقادي و خاص ايرانيان تأثيرگذار بوده است, يكي از اين خصوصيات احترام به زندگي خصوصي و حرمت قائل شدن براي آنان است. ديگر عزت‌نفس ايرانيهاست كه اين نيز به نحوي در شكل يك خانه درونگرا تأثيرگذار بوده است. در يك خانة درونگرا تنها فضايي كه از منطقة بسته بيرون آمده و با فضاي خارج در ارتباط است هشتي مي‌باشد. هشت به معناي بيرون جسته و بيرون آمده است.

حسين شيخ‌زين‌الدين در زمينة معماري ايراني مي‌گويد:

معماري اسلامي ايران مانند ساير مكتبهاي بزرگ معماري جهان با پاره‌اي از عوامل ذهني و غيرملموس و پاره‌اي عوامل عيني و ملموس يا كالبدي هويت و عينيت مي‌يابد. تأثير عوامل ذهني و اعتقادي كه ناشي از جهان‌بيني سازندگان آن است در اين معماري به صورت ساده و پيش‌پا افتاده نيست.

مثلاً نمي‌توان گفت اعتقاد اسلامي باعث كاشيكاري شده است يا تاق و قوس محصول فلان امر فلسفي است. بلكه بايد در نظر داشت كه تمدن اسلامي نحوة خاصي از زندگي است؛ به هزاران عامل پيچيدة ذهني, اعتقادي, فلسفي و اقليمي و غيره بستگي دارد و اين راه و روش قطعاً معماري, نقاشي و ادبيات خاصي را توليد مي‌كند كه با يك تمدن ديگر تفاوت محسوس دارد.

ستون اعتقادي اسلام توحيد است و مفهوم وحدت واقعي جز يك استثنا هيچ مصداق دنيوي ندارد. تنها مصداق واحد حقيقي خداوند است كه در حقيقت همة عالم توسعة فيض وجود اوست, اما اگر وحدت واقعي مصداق كالبدي و عيني ندارد, يكسره دست از كوشش نمي‌توان برداشت, شايد بتوان روشهايي آفريد و اشكالي خلق كرد كه اگر مصداق وحدت نيستند يادآور وحدت باشند.

ريتم, تكرار و نظم هندسي ابزارهايي هستند كه به كمك آنها مي‌توان وحدت را يادآوري كرد. ريتم يا آهنگ درحقيقت تكرار منظم عوامل مشابه است و راه را بر آشفتگي, بي‌نظمي و بي‌سابقگي دائمي مي‌بندد و آرامش و يكدستي را القاء مي‌كند. اينها همه سايه‌اي از وحدت دارند. بنابراين مهمترين مشخصة معماري اسلامي هندسه و انتظام خاصي است كه با هندسة يوناني و با انضباط نظامي رومي اشتباه نمي‌شود.

اجزاء يك اثر معماري ايراني هر يك خود به خود كامل است, از حياط گرفته تا اتاقها هشتي, ورودي و هر جزء از مجموعه خود فضايي متعادل هندسي و كامل است. اين اجزاء در كنار هم يك كل تام و تمام را تشكيل مي‌دهند. اين كل مثل يك معبد يوناني يكه و تنها و بصورت نمادي ذهني از يك تفكر رياضي شكل نمي‌گيرد, بلكه مانند بلورها و سلولها بسيار منظم تركيب بسيار پيچيده‌اي را در قالب يك مجموعه ارائه مي‌كند. چندين نظم مختلف در يك كل درهم مي‌آميزند و تنوع آرامش‌بخش و توأم باقاعده‌اي را القاء مي‌كنند.

به هر حال كامل بودن جزء و كامل بودن كل بدون ايجاد محدوديت براي كل مشخصة مهم معماري ايراني است.

اين خصيصه جزء را تابع مقررات تخلف‌ناپذير تفكيك مي‌كند و كل را با شرايط زمين, اقليم و خواستها و اهداف سازندگان منطبق مي‌سازد. بنابراين در فضاي معماري ايراني ماهواره با يك نظام هندسي كامل روبرو هستيم كه اگر در جايي تقارن كامل نداشته باشد حداقل به صورت متعادلي همخواني دارد. (مانند خانه‌هاي دزفول) و هر فضا با فضاي ديگرش با انعطاف بيشتري تركيب مي‌شود.

حال اگر بيشتر به عناصر كالبدي ملموس توجه كنيم درمي‌يابيم كه وجود حياطهاي داخلي يا فضاهاي بازي كه در هستة ساختمان قرار مي‌گيرند در شكل بناها و بافت شهري, تأثير عمده‌اي مي‌كند. اين درونگرايي يا تفاوت بين فضاهاي داخلي و خارجي از مشخصه‌هاي عمدة فضاهاي ماست. كه در بيشتر نقاط با اقليم همخواني دارد و با نحوة زندگي خاص ما كه در آن رعايت اشراف و جدايي بيرون و درون الزامي است, نيز كاملاً هماهنگ است.

مشخصات فراوان ديگري از قبيل گنبدها سليقة تزئيني انتزاعي و هندسي خاص كاشيكاري, قوسها و ناقها همه اختصاص به معماري ما دارد و فضاهايي را مي‌آفريند كه هيچ جاي ديگر سابقه نداشته و تكرار نمي‌شود.

سيدهادي ميرميران سه اصل از مهمترين اصول معماري ايراني را اينگونه بيان مي‌كند:

1ـ شاخص‌ترين ويژگي معماري ايران كه آنرا از آثار ديگر معماري جهان در تمامي سرزمينها و ادوار مشخص مي‌كند, شفافيت آن است. اين شفافيت از يك اصل مهم هستي‌شناسي يعني حركت هميشگي و تكاملي هستي از يك كيفيت مادي به يك كيفيت روحي نشأت مي‌گيرد و تجسم آن در تاريخ معماري ايران سير دائمي و تكاملي كاهش ماده و افزايش فضاست.

اگرچه تخت‌جمشيد در قياس با آثار بزرگ همعصر خود در جهان مانند معماري باستاني يونان و يا معماري فرعوني مصر از شفافيت و سبكي بيش از اندازه‌اي برخوردار است, با اين حال با مقايسة تالار آپاداناي تخت‌جمشيد و عمارت هشت‌بهشت كه هر دو از يك سازمان فضايي واحد برخوردارند, مي‌توان حركت تكاملي معماري ايران در جهت كاهش ماده و افزايش فضا را به درستي مشاهده كرد. اين ويژگي علاوه بر روند تكاملي معماري ايران در يك اثر تنها نيز زماني كه از زمين به سوي آسمان برافراشته مي‌شود مشاهده مي‌شود كه يكي از نمونه‌هاي آن عمارت عالي‌قاپو است.

2ـ اصل ديگر معماري ايران تواضع بسيار بزرگوارانة اين معماري است كه عمدتاً بصورت يك حضور مطمئن افقي تجلي مي‌كند. اين خصيصه نه تنها در معماري بعد از اسلام به چشم مي‌خورد كه فروتني خصيصة جهان‌بيني آن است. در معماري قبل از اسلام و به صورت مشخص در تخت‌جمشيد كه طبيعتاً تحت تأثير قدرت‌طلبي حاكمان قرار داشته است, نيز مي‌توان حضور افقي, آرام باوقار و در عين حال شكوهمند بنا را به روشني ديد.

3ـ اصل سومي كه در معماري ايران وجود دارد, شعف‌انگيز و شاد بودن اين معماري است شاد بودن معماري ايران از ديدگاه جهان‌بيني مثبت حاكم بر اين سرزمين تراوش مي‌كند و سبكي و شفافيت معماري ايران كه به آن اشاره شد در همين راستاست. اين شادي معماري را نه تنها در كاخها مانند تخت‌جمشيد و عمارت عالي‌قاپو مي‌توان ديد بلكه در بناهاي مذهبي نيز ديده مي‌شود كه عاليترين صورت آن شادي‌انگيزي بي‌نظير مسجد امام اصفهان است كه با حضور در آن احساس پرواز به انسان دست مي‌دهد.


مطالب مشابه :


صور معماری ایرانی

پس ايوان همان طريقت يا فضاي انتقالي كيهاني [ و هندسه و انتظام خاصي است كه با




هندسه

شكل از تحديد فضاي ساخته شده انتظام و تناسب به منزله قوانيني كيهاني اند و بر عهده




نقشه های معماری خانه آبشار فرانک لوید رایت به صورت کامل - زیباترین اثر معماری ارگانیک - برای اولین ب

هوشمندانه می توان به انتظام بین خانه و طبیعت که نتیجه ی كيهاني. متريال و فضاي سبز. نور




ترکیب حجم در معماری

انتظام و تناسب به منزله قوانینی کیهانی اند و بر عهده سبك جهش كيهاني. پاركها و فضاي




کارشناسی ارشد معماری و منظر

‌هاي مفيد، زيبا و اصيل، ساماندهي به محيط مصنوع و شكل‌دهي به فضاي زندگي انسان، در توازن




مقاله ای مستند در باب بازتاب عرفان های شرق در سینمای غرب خصوصا بودیسم تبتی/1

در اين سكانس نئو در فضاي مجازي كيهاني تائو مي‌باشد كه حسن تناسب و كمال نظم و انتظام




مجموعه ای کامل از فضاهای یک فرهنگسرا

انتظام فضای بسته: سبك جهش كيهاني. پاركها و فضاي




برچسب :