اولین روز در پادگان 02 شهید انشایی

پس آقای راننده بریم؟؟

راننده:کجا؟؟

پادگان دیگه

راننده:نه بابا کجا هنوز.شانس بیارید تا ساعت 12 نمونیم.11 بریم

ای بابا.آخه چرا اینطوری؟؟؟!!!

کاری جز منتظر موندن از دستمون برنمویمد.تا ساعت 12 شد و حرکت کردیم.

1 ساعت بعد سر شهر خودمون وایساد برا نماز و سرویس و اینا دیگه.ناهار ماهار خبری نبود.همونطور که گفتم ما هرجا بریم یه همشهری داریم اونجا.اینجام که دیگه شهر خودمون بود.یکی دیدمون.به!شما کجا اینجا کجا؟نرفتین مگه؟ناهار خوردین؟

منو دوستم:نه ولی گشنمون نیس.وسایل داریم تو کیفمون.ولی خوب گشنمون بود.به زور دستمونو گرفت برد چن تا نون و یه کنسرو ماهی خرید.گفتیم بابا نمیخواد.اونجا غذا میدن بهمون.گف شما الان داغید نمیدونید چه خبره.ناهار کجا بود بنده خداها.پولشم گف خودم میدم.شما برید کارتون نباشه.دمش گرم.

دیگه اتوبوس داشت را میفتاد که سوار شدیم.رسیدیم شهریار.خونه داییم اونجاست.میدونستم چی به چیه.به دوستم توضیح میدادم.ولی خب پرندک نرفته بودم.ماشالا سه تا اتوبوس نمیتونستن پادگانو پیدا کنن.به قول یکی از بچه ها سه تا راننده با 120 تا سرباز گم شده بودن.خلاصه پیدا کردن.ساعت 5 و 5 دقیه بود که رسیدیم دم پادگان.بچه های جاهای دیگه تو پادگان بودن.یه سریا داخل یه سری بیرون یه سریم لباس گرفته بودن داشتن برمیگشتن.یه خوفی تو دلمون بود بالاخره.وارد شدیم.

یه نفر که کادری بود خیلی محترمانه اومد باهامون حرف زد.گفت که فرمانده پادگان خیلی برا دانشجوها ارزش قائل هستن.آدم خوبی بود.گف کسی حق نداره کوچکترین بی احترامی بهتون بکنه.

بعد از به خط کردنو شمارشو این حرفا که حالا بماند برگه آبی ما 111 تا بود ولی خودمون 120 تا بودم آخرشم معلوم نشد چطور شد،رفتیم جلوتر و برگه هامونو دادن و گرفتنو پذیرش کردنمون.خدارو شکر اونجام یه همشهری دیدیم اونجا.سلام و احوالپرسی کردیم.خیلی خوبه که یه همشهری اونجا داشتیم.گفت بهترین جا افتادین.دیگه بهتر ازین جا نیست که بیفتین.خدارو شکر

نوبت تقسیم برا گروهانو و گردان و اینطور چیزا رسید.یه بعضیا از دوستاشون جدا میفتادن.بعضیا باهم.ولی منو دوستم باهم افتادیم.ما افتادیم گردان ایرانیان.همون جا که خوابگاهاش نوسازه!!!

البته اینطوری شنیده بودیم.ولی واقعا نوسازو تمیز بود.به قول دوستم واقعا مثل هتل بود.اونی که کل گردان و هدایت میکرد یه سرباز بود.درجش یادم نیست چی بود ولی خیلی خوبو با شخصیت بود.بازم تقسیم بندی کردن برا گروهان.ما شدیم گروهان یکم.اینجا بود که منم از دوستم جدا افتادم.البته آسایشگاهمون رو به روی همه.تو آسایشگاه خودمون یکی نشسته بود که در مورد لباس و علائمو ایطور چزا توضیح داد.آدم خوبی و بود ولی حرصش زود در میومد.خوب باید به حرفاش گوش میدادی.ولی در کل فک کنم خوب بود.تقصریم ندارن.چون از صبح داشتن سرباز پذیرش میکردن.خسته شدن بودن بندگان خدا.لباسم 4 قلم بیشتر ندادن.یعنی تو همه پادگانا همینطور بوده.01 و نیرو هوایی تهرانم همینطوری بوده.همه فکو فامیل ماشالا اعزام شدن!!!

لبسارو که دادن وقت مرخصی بود به مدت 4 روز.همین دیگه.به همین راحتی چند روزی از آموزشیمون گذشت.الان دو روز خدمتم.نبووووووووووووود؟؟؟؟

گفتم هرکی میخواد بره .هرکیم که خواست بمونه.مسئله ای نداره.

اتوبوسایی که برده بودنمون درم پادگان منتظرمون مونده بودن.ساعت 9 شب بود که را افتادن.ساعت 2 بامدادم خونه بودیم.همین دیگه.اینم خطرات روز اول سربازی بود.شاید چند سال دیگه اینارو بخونمو بگم یادش بخیر.الله و اعلم.منتظر نظراتتون هستم

موفق و پیروز باشید...



مطالب مشابه :


اولین روز در پادگان 02 شهید انشایی

پادگان شهید عبدالحمید انشائی 02 نزاجا - اولین روز در پادگان 02 شهید انشایی - پادگان شهید سید




کاهش درجه افسران وظیفه در ارتش

پادگان شهید عبدالحمید انشائی 02 نزاجا - کاهش درجه افسران وظیفه در ارتش - پادگان شهید سید




روز تحلیف و پایان دوره آموزشی در پادگان 02 ارتش

پادگان شهید عبدالحمید انشائی 02 نزاجا - روز تحلیف و پایان دوره آموزشی در پادگان 02 ارتش




12 ساعت بعد در پادگان 02 شهید انشایی میبینمتون

پادگان شهید عبدالحمید انشائی 02 نزاجا - 12 ساعت بعد در پادگان 02 شهید انشایی میبینمتون - پادگان




چند روز مانده تا اعزام به پادگان شهید انشایی ارتش

پادگان شهید عبدالحمید انشائی 02 نزاجا - چند روز مانده تا اعزام به پادگان شهید انشایی ارتش




درجه ستوان سومی برای کسانی که دوره کد میخورن

پادگان شهید عبدالحمید انشائی 02 نزاجا - درجه ستوان سومی برای کسانی که دوره کد میخورن - پادگان




برچسب :