ناعادلانه به قضاوتم ننشین ... 11


- حاجی رو کرد به من و گفت :


فردا با هات حرف می زنم دخترم نگران چیزی نباش .

اینو گفت و همراه بقیه از در خارج شد ایناز و نگاه کردم از

وقت خوابش گذشته بود ولی داشت با عروسکهای که کادو گرفته بود بازی می کرد یکم خونه رو جمع و جور کردم

ظرفها رو شستم برگشتم سمت نشیمن که دیدم ایناز رو زمین خوابیده اروم بغلش کردم و بردم سمت اتاق خودمم برق

هارو خاموش کردمو کنار ایناز دراز کشیدم به فکر اتفاقات اخیر بودم حالا چی می شه نکنه امیر لج کنه و اینازو ازم

بگیره من میمیرم دلم به حاج اقا گرم بود می دونستم هر کاری که به صلاح من باشه انجام می ده باید دید فردا چی

می گن و نتیجه چی می شه تو همین افکار بودم که چشمام گرم شد و به خواب رفتم صبح با صدای ایناز که دستش

رو

سینه ام بود و سرو صدا می کرد بلند شدم گرسنه اش بود بلند شدم تا یه چیزی بدم بخوره دیگه فقط شیر سینه امو

نمی دادم غذای کمکی هم می دادم صبحانه ی اینازو دادم و مشغول کارام شدم حدودای غروب شده بود که زنگ

خونه زده شد روسریمو سر کردمو در باز کردم حاج اقا بود به همراه امیر علی وارد خونه شدن وقتی نشستن می

خواستم بلند شم تا وسایل پذیرایی رو بیارم که حاج اقا گفت نیومده اینجا که ازش پذیرایی کنم و وادارم کرد که

بشینم

- - ایسان دخترم تو منو به عنوان پدرت قبول داری ؟

- حاج اقا این چه حرفیه معلومه قبول دارم شما برای من و دخترم کم از یک پدر نمونه نبودید

- پس اگه ازت خواهشی کنم رومو زمین نمی ندازی

- شما امر کنید حاج اقا

- دلم می خواد به امیر علی خان یه فرصت بدی نمی گم برو باهاش زندگی کن نه اصلا فقط فرصت بده تا اصل ماجرا

رو برات تعریف کنه اجازه بده بیاد و دخترشو ببینه قبول می کنی ؟

به امیر نگاه کردمو و اخم کردم با سر پایین افتاده گفتم

- هرچی شما بگید حاج اقا

- زنده باشی دخترم حالا اون اخماتم باز کن دلم می گیره دخترم اخم کنه

 

 

 

 

- حاج اقا بلند و رفت ولی امیر موند ایناز و بغلش گرفته بودومی بوسید باهاش حرف می زد دستهای کوچیک ایناز

رو تو دستای بزرگش نگه داشته بود منم نشسته بودم و اون دونفر نگاه می کردم ایناز با دستاش رو صورت امیر

می زدو می خندید امیر سر ایسانو رو سینه اش گذاشته بود یه لحظه لرزش شونه های امیر علی و دیدم .

داشت گریه می کرد ایناز هم به گریه افتاده بود نمی دونستم چی کار کنم یعنی اینازو از بغلش بگیرم نه نمی تونستم

حالا که فهمیده ایناز دخترشه بزار با دخترش راحت باشه بلند شدم و رفتم به سمت اشپزخونه شیشه شیر ایناز از اب

میوه پر کردم و یه لیوان شربت هم برای امیر علی درست کردم تو سینی گذاشتم و برگشتم به سمتشون ایناز اروم شده

بود دخترم تو بغل باباش اروم گرفته بود به چشمهای امیر نگاه کردم هنوز از اشک خیس بود به سمت امیر رفتم و

سینی رو جلوش رو میز گذاشتم و بعد اب میوه ی اینازو دادم بهش و گفتم

-بیا اب میوه ی دخترتو بده بخوره خودتم شربتتو بخور تا گرم نشده دوباره سر جام برگشتم و نگاهشون می کردم امیر با لذت
اب میوه ی اینازو می داد هر از گاهی هم سرشو می بوسید وقتی ایناز اب میوه شو خورد امیر به من گفت :
حاظر شو تا باهم بیرون بریم
- حوصله ی بیرون رفتن ندارم .
- ایسان خواهش می کنم می خوام باهات حرف بزنم تو این خونه نمی تونم

- همین یه بار باهات می یام اونم به خاطر اینکه به حاج اقا قول دادم

بلند شدم و اینازو از بغل امیررگرفتم

به سمت اتاق راه افتادم یه مانتو ساده سورمه ای تنم کردم و با شلوار جین ابی تیره به همراه یه شال سورمه ای لباس

ایناز و اماده کردم وقتی امیر علی مارو حاظر دید بلند شد و اینازو از بغلم گرفت تامن کفشامو پام کنم دیگه تا وقتی

که از خونه بیرون زدیم و به ماشینش برسیم اینازو به من نداد وقتی نشستم اینازو گذاشت تو بغلم و راه افتاد تو راه

هیچ کدوم حرفی نمی زدیم ایناز هم با دکمه های پنل ماشین امیر ور می رفت نمی دونم کدوم دکمه رو زد که صدای

موزیک بلند شد خود ایناز هم ترسید و لب ورچید تا گریه کنه تو بغلم گرفتمش و گفتم نترس صدای خواننده بلند شد که

می خوند :
-
بانو جسارت نباشه

می خوام بگم روم نمی شه

اگه نگم حرف دلو

این دلم اروم نمی شه

بانو خجالت می کشم

نگاه نکن توی چشم م

بدون اگه بی تو باشم

حتما خودمو می کشم

خواننده داشت واسه خودش می خوند اهنگ شادی بود طوری که ایناز خودشو تکون می داد و دست می زد خنده ام

گرفته بود امیرم داشت با خواننده همخونی می کرد این دوتا برای خودشون عروسی گرفته بودن به بیرون نگاه

کردم داشت به سمت خونه اش می رفت ولی چیزی نپرسیدم وقتی رسیدیم پیاده شدم امیرم ماشینو پارکینگ نبرد

داشتیم سوار اسانسور می شدیم که یکی از همسایه هارو دیدیم با من و امیر علی سلام و احوال پرسی کرد به امیر

علی نگاه می کرد که اینازو تو بغلش گرفته بود امیرم بی خیال هیچ توضیحی به همسایه ی کنجکاو نداد

 

 

 

 

 

. اسانسور که پایین اومد ما سوار شدیم تو اسانسور با فاصله از امیر علی ایستاده بودم امیرم فهمید که من عمدا دارم

ازش دوری می کنم ولی چیزی به روم نیاورد وارد اپارتمان شدیم امیر گفت ایسان یه چای می زاری سرم درد می

کنه و خودشو ایناز به سمت راهروی رفتن که اتاق خوابها قرار داشت تو دلم یه بی شعور نثار امیر علی کردم و به

سمت اشپزخونه راه افتادم الاغ فکر می کنه هنوز زنشم که بهم دستور می ده چایو دم کردم و رفتم که ببینم با ایناز

چی کار می کنه که صداش در نمی یاد در تمام اتاقها بسته بود دقت کردم ببینم تو کدوم اتاق هستند ولی بی نتیجه بود

در اتاق سابق خودمو باز کردم همه چی مثل گذشته بود هیچ تغییری نکرده بود در اتاق بغلی رو باز نکردم چون می

دونستم اون اتاق کار بود اخرین اتاق همونی بود که خالی بود و امیر یه روزی می گفت وقتی فهمیدیم بچه مون

دختر یا پسر اینجا رو دکور می کنیم بدون اینکه تقه ای به در بزنم درو باز کردم و تعجب کردم به اتاق بچه نگاه

کردم امیر این اتاقو کی درست کرده بود یه سرویس خواب خیلی قشنگ به رنگ صورتی با یه ویترین که توش کلی

عروسک و اسبابا بازی دخترونه بود داشتم اتاقو نگاه می کردم که صدای امیرو شنیدم رو مبلی که به صورت لب بود

نشسته بود ازم پرسید

چطوره خوشت اومد ؟

 

 

 

چیزی نگفتم و به سمت تخت رفتم دخترم خوابیده بود روشو مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم صدای در به من

فهموند که امیرم از اتاق بیرون اومده . به سمت اشپزخونه حرکت کردم تا برای امیر چای بیارم چایو اوردم و با

سینی کنارش گذاشتم خودمم نشستم رو مبل سه نفره ای که درست رو به روی مبلی بود که امیر روش جلوس کرده

بود .

امیر به بخار چایی خیره شده بود بعد از چند لحظه گفت

- ایسان نمی دونم از کجا شروع کنم ؟

- بزار از روزی بگم که تو لابی جلوی در شرکت به هم خوردیم و تو بلبل زبونی می کردی و می گفتی باید ازت عذر
-
- خواهی کنم اون لحظه هم تعجب کرده بودم و هم خنده ام گرفته بود نمی دونستم کی هستی؟ و تو اون ساختمون چی
-
- کار داشتی ؟ وقتی ازت سئوال پرسیدم و تو بدون جواب دادن به من راهتو گرفتیو رفتی از غرورت خوشم اومد دیدم
-
- که سوار یه تاکسی شدی و رفتی برخورد بعدیم روزی بود که اومدی شرکت لحظه به لحظه اشو یادمه وقتی فرمو
-
- پرکردی وقتی اسم تو دیدم گفتم عجب اسم قشنگی داری ولی اسم ایرج تکونم داداصلا می شه گفت یه جورایی به اسم
-
- ایرج الرژی پیدا کرده بودم فکر کردم شاید تشابه فامیلیه ولی با خوندن مشخصات پدرت فهمیدم که تو دختر
-
- ایرجی به خودم گفتم پس این دختر تا الان کجا بود ه ؟ چرا من ندیده بودمش ؟ بیشتر تو نخت رفتم بیشتر ازت
-
- اطلاعات گرفتم دیگه یقین داشتم که تو دختر ایرجی .اعتراف می کنم که اولش می خواستم اذیتت کنم می خواستم
-
- زجرت بدم تا ایرجم زجر بکشه خیانت خود سپیده به کنار ولی ایرجم تو مدتی که من دامادش بودم خیلی منو ازار داد.
-
- ولی نشد ایسان . نمی تونستم تو رو ازار بدم تو تموم معادلاتمو به هم ریختی با رفتارت با جواب پس دادنات بدون
-
- اینکه بخوای منو به سمت خودت می کشوندی جوری که من هرروز پشت پنجره ی اتاق کار منتظر می موندم تاوقتی
-
- از خیابون رد می شی ببینمت خودمم نمی دونستم چه مرگمه اول فکر کردم چون از خانواده ی تهرانی هستی فقط
-
- کنجکاوم تا زیر ذره بین بزارمت و بشناسمت یه جورایی می خواستم فضولی کنم تو زندگیت می خواستم بدونم علت
-
- اینکه با ایرج زندگی نمی کنی چیه ؟یا چرا ایرج حرفی از تو نزده بود ؟

 

 

 

 

- به یاد داری اولین باری که خواستی بری تا مثلا" شوهر سپیده رو ببینی ؟

- اومدی و از من مرخصی خواستی؟ می دونستم کجا می خوای بری حتی ازت پرسیدم
-
- مشکلی پیش اومده ؟و تو گفتی یه مشکل خانوادگیه می دونستم که داری می ری تا ارشو ببینی خودم به ارش گفته بودم
-
- تا خودشو جای من جا بزنه قرار نبود که من حضور داشته باشم و تو منو ببینی ولی وقتی رفتی چند لحظه هم تحمل
-
- نکردم سریع منم به سوی خونه حرکت کردم دلم اروم و قرار نداشت شاید کنجکاو بودم ببینم این یکی دختره ایرج چه
-
- شخصیتی داره اصلا چطور می خواد منو متقاعد کنه خود ایرج و زن و دخترش که نتونستن هیچ جوری منو متقاعد
-
- کنن دوست داشتم ببینم چی می گی ؟وقتی رسیدم خونه ارش اولش فکر کرد که خودم و می خوام نشون بدم ولی بعدش
-
- گفتم بدون اینکه دیده بشم فقط می خوام صداتو بشنوم وقتی زنگ ایفون و زدی وقتی چهره ی معصومتو دیدم دلم
-
- لرزید وقتی با ارش حرف می زدی ومصرانه می گفتی که خواهر سپیده نیستی وقتی گفتی ایرج تو رو از خونه طرد
-
- کرده ایسان من همه ی حرفاتو کلمه به کلمه به یاد دارم تو بر خلاف سن کمت خیلی پخته حرف می زدی چقدر با
-
- متانت گوش می دادی لحظه ای که ارش بد و بیراه به سپیده و ایرج می گفت ولی جواب تو سکوت بود و بعد گفتی به
-
- حرمت نام پدر که اینجا نشستی چقدر ازت خوشم اومد چقدر از شعور بالات از تربیتی که شده بودی خوشم اومد هر
-
- دختری اگه جای تو بود و پدرش در حقش همچین کاری و کرده بود محال بود که پا جلو بزاره اونم واسه کی ؟واسه
-
- کسی که هیچ خونی اونها ر و به هم ربط نمی ده .وقتی رفتی و با ارش حرف زدم ارش ازم پرسیدکه بهت علاقه مند
-
- شدم و من فهمیدم که دوست دارم از کی نمی دونم ولی دوست داشتم .از اون روز تو برام یه ادم دیگه شده بودی .
-
- هر روز که می گذشت احساس من به تو پر رنگ تر می شد روزی که زیر بارون سوارت کردم تا خونه بردمت
-
- دیگه برای من دختر ایرج نبودی تو فقط ایسان بودی همون شبی که به جشن اتوسا اومدی اونجا واقعا عاشقت شده
-
- بودم وقتی برای بار اول اجازه دادی دستمو دورت حلقه کنم لمست کنم اون شب اختیار از کف داده بودم ایسان
-
- وقتی اولین بوسه رو تو گلخونه پشت حیاط اتوسا ازت گرفتم تو ابرا بودم می دونستم که تو هم به من علاقه مندی ولی
-
- می ترسیدم ....... نمی تونستم بهت بگم من کی هستم ایسان می ترسیدم که پسم بزنی این عشق یه جورایی عشق
-
- ممنوعه بود بهت گفته بودم زندگی پر از سورپرایزه یادته ؟ یا اون روزی که با بی بی حرف زدم به بی بی گفتم
-
- که من شوهر سپیده هستم بنده خدا اولش متعجب شده بود ولی وقتی فهمید دوست دارم و واقعا نیتم ازار دادن تو نیست
-
- قبول کرد بی بی ازم قول گرفت که همه چیزوبهت بگم قسمم داد که تورو وسیله برای انتقام از سپیده قرار ندم

 

 

 

 

- یادته ازت پرسیدم تو هر شرایطی کنارم می مونی؟ و تو به من گفتی می مونم یادته ازت می خواستم که منو
-
- ببخشی و تو تعجب کردی ؟اون روز یکم خیالم راحت شده بود حتی فکر کردم اگه نصف اون علاقه ای که من به تو
-
- دارم تو من داشته باشی همه چی حل می شه ولی بازم اشتباه کردم مثل همه ی کارام .توی روزهای که با تو زندگی
-
- می کردم همه چی برام یه رنگ دیگه داشت رنگی که هرگز تو زندگی با سپیده ندیدمش و حسش نکرده بودم هر روز
-
- که از خواب بیدار می شدم به خودم می گفتم امیر علی امروز دیگه قضیه رو به ایسان بگو ولی وقتی عشقت و می
-
- دیدم وقتی می دیدم مثل یه فرشته تو خونه چرخ می زنی وقتی که از شرکت بر می گشتم با لبخندت تموم خستگیمو ازم
-
- می گرفتی می ترسیدم ایسان می ترسیدم که این زندگی بهم بخوره تاریخ عقدمون هی نامشخص می زاشتم چون
-
- هنوز تکلیف خیلی از چیزها رو معلوم نکرده بودم اعتراف می کنم که ادم با جراتی نبودم ایسان . از ترس از دست
-
- دادن تو هی امروز فردا کردم بزار یه اعتراف دیگه هم بکنم اونم اینه که عمدا تو شبهای که با تو معاشقه داشتم
-
- مراقبت نمی کردم چون می خواستم که باردار شی بازم به احمقانه ترین نوع فکر می کردم اگه از من حامله
-
- بشی بخاطر بچه ات هم که شده ترکم نمی کنی بزار برسیم به روزی که به من گفتی سپیده زنگ زده و خواسته تو
-
- بری و تکلیفشو با شوهرش معلوم کنی ؟امیر علی سکوت کرد و و رو مبل خم شد دستاشو تو موهای پر پشتش فرو
-
- کرد یه نفس عمیق کشید و به من نگاه کرد ادامه داد ایسان بخدا نمی خواستم تورو وارد این بازی کنم می خواستم بی
-
- سرو صدا از سپیده جدا بشم وبا هم عقد کنیم چون خودمم از بلا تکلیفی که گریبان گیرم شده بود خسته شده بودم ولی
-
- از طرف دیگه می ترسیدم اگه یه روزی کسی به غیر از من موضوع رو به تو بگه ازم بیشتر دلگیر بشی ایسان من
-
- تو شرایط خوبی نبودم نمی تونستم به درستی فکر کنم سپیده هم بد جور به من گیر داده بود ایسان بازم می گم دوست
-
- نداشتم تو وارد این بازی بشی ولی بدون اینکه من بخوام وارداین معرکه شده بودی و من دیگه کاری ازم بر نمی
-
- اومد .........تصمیم گرفتم خودت از نزدیک همه چیزو ببینی


مطالب مشابه :


چرا اسلام، روابط دختر و پسر را محدود کرده است؟

نوجوان 17 ساله‌ مازنی که در نگاه نخت به نظر میرسد که برای نحوه ارتباط و معاشرت میان زن




یادنامه شهدای کلور (بخش اول)

دلیر مردان نوجوان و جوان و بزرگسالی که سینه جنگ یعنی دشمنه نخته بگی/ خواه که چه نخت نفت




ناعادلانه به قضاوتم ننشین ... 11

بیشتر تو نخت رفتم بیشتر ازت - رمان هایی هستند که صلح وامید ودوستی را چه کودک یا نوجوان




پست دهم رمان تاوان بوسه های تو

نه خانومی فقط رفتم تو نخت رمان هایی هستند که صلح وامید ودوستی را چه کودک یا نوجوان




رمان از این همه جا(8)

زیر آن لایه هاي رنگ روغن دختري نوجوان پنهان بود که هنوز اگه نه همه می رن تو نخت .




فیزیک سال اول دبیرستان

ومنبع های انرژی صحبت کنیم چهار- انرژی و شما بدن هر نوجوان فعال و در در آينه نخت




رمان تنهایم مگذار 2

از وقتی پا به این خانه گذاشتی توی نخت میفرستاد که تبهکار نوجوان را راهنمایی و با




گاف یک اهل حق (اخبار اهل حق)

و صـبـر امـور و سـقـام سـخـت مایـــت نـدکان صــراف بکر نخـت. تجاوز به یک دختر نوجوان




برچسب :