سمیرا( سرویس طلا)

یک ماه قبل از عروسی من و رضا بود...

قرار بود من و رضا بریم واسه خرید سرویس طلا...خواهری بزرگم خونه تنها بود خود رضا دعوتش کرد باهامون بیاد...پسملیش رو داد به مامی و با ما راه افتاد...تو راه بودیم که مریم(خ.ش.ب) زنگید...از حرفای رضا فهمیدم اونا هم بیرونن...قرار شده بود رضا برشون گردونه خونه...( انگار رضا آژانس تشریف داره...)

رفتیم ستاره فارس...( شیرازی هستیم...)طبقه ی زیرینش فقط طلا فروشیه و لوازم آرایشی...داشتیم سرویس انتخاب میکردیم با خواهری که رضا گفت مریم و مژده خواهر کوچیکش و زن داداششم ملاصدرا هستن و وقتی فهمیدن ما اومدیم خرید سرویس اونا هم گقتن میایم...من هم اینجور شده بودم...یکی از سرویسا خیلی تو دلم رفته بود...به رضا نشون دادم گفت قشنگه رفیتم داخل و طرف آوردش...همین من انداختم گردنم اونا هم رسیدن...چشماشون شده بود 4 تا...چنان خیره شده بودن به سرویسم...( تو دلم گفتم الان شروع میکنن...)مریم اومد جلو نگاش کرد...

گفت: چند...؟منم گفتم هنوز نپرسیدم...سرویسه رو ازم گرفت داد به فروشنده حساب کنه تا فروشنده گفت2500هر سه جیغشون رفت بالا...جاریم هم پوزخند میزد...منو خواهریمم از مغازه اومدیم بیرون...اونا هم که فهمیدن زهر خودشون رو واسه ناراحتی من ریختن اومدن بیرون...

مژده...: خانوم خانوما برادر من رو گنج نخوابیده...

خواهریمم نامردی نکرد و گفت...: اما انگار شماها زیاد فوضول تشریف دارید...

مریم هم زود گفت...: هی سحر خانوم مراقب حرف زدنت باش...خواهر سمیرائی احترام خودتو نگه دار...

سحر رو کرد به رضا گفت: رضا چقدر میخوای بدی سرویس تا ما بگردیم اندازه بودجه تو بخریم تا یه موقع کسی سکتش نزنه...

تا رضا گفت من بیشتر از 1700 همرام نیست دوباره اون سه تا شروع کردن گفتن ...

فیروزه(جاریم)...:بابا زیاده...رضا کلت داغه حالیت نیست...من سرویس خریدم 900 بیاین بریم اونجا بخریم...

من هیچی نگفتم رضا نگام کرد فهمید حسابی عصبیم...سحر زود گفت...:چی 900خانوم فکر آبروی خودتون نیستین فکر آبروی ما باشید...تازه برادر من سه سال پیش واسه خانومش سرویس خرید1400 من خودم سرویس عروسیم 5 سال پیش شد 10000حالا سمیرا بره واسم قره قون سرویس بخره 900...بعدم احترام رضا سرجاش و ما کنار میایم و همون سرویس 1700 میگردیم پیدا میکنیم...

مریم: چی چی خانوم...احترام حالیته بیا برو همین جا که فیروزه خریده سمیرا هم بخره...

رضا که دید حسابی داره دعوا بالا میگره گفت: اه خفه شید ببینم...سمیرا میخوای چیکار کنی...

میدونستم بازم تو رو در واستی گیر کرده...

گفتم 1700 اینجا گیر نمیاد بیاد بریم ملاصدرا...رضا هم دستمو گرفت گفت :خوب راه بی افتید...

خواهریم و اونا هم پشت سر ما با هم بحث میکردن و میومدن...

رضا آروم گفت...: چه غلطی کردیم...کاش خودمون دو تا اومده بودیم...

منم گفتم: به خودت بگو واسم ایل راه انداختی مثلا قرار بود خودمون دو تا بریم...

خلاصه ملاصدرا رو زیر و رو کردیم که یه سرویس که واقعا ناز بود گیر آوردیم...1600 بود...بازم اون سه تا میگفتن گرونه...

اما رضا گوش نکرد...سرویس رو که خرید سحر گفت: رضا واسه حنابندان هم باید یه ربع سکه واسش بخری...ما رسم داریم موقع حنا گذاشتن داماد باید به عروس هدیه بده...منو میگی شوکه شده بودم...ما اصلا چنین رسمی نداشتیم...

دوباره اون سه تا فوضول شروع کردن...خوب سرویس 1500 بردار که بتونی سکه هم بخری...منم زیر بار نرفتم گفتم فقط همین سرویس...رضا هم که فکر میکرد ما واقعا رسم داریم یه ربع سکه هم خرید 80 واسه حنابندان...

اونا هم که دیدن هیچ غلطی نتونستن کنن بدون خداحافظی ول کردن رفتن...هر چی هم رضا صداشون زد رو خودشون نیاوردن...

من و سحری هم به هم لبخند زدیم...

شام خوردیم رفتیم خونه خودمون...مامی تا سرویس رو دید گفت چه سبک...اما من گفتم اتفاقا خیلی هم نازه...

سحر با مامی رفت آشپزخونه تموم ماجرا رو تعریف کرد صدای خنده مامان هم حسابی بلند شده بود...

من و رضا هم رفتیم تو اتاقم استراحت کردیم...

اینم از سرویس طلای من...

1...: حالام انقدر پرور تشریف داره زنگیده سرویت رو فردا بده من...من ندادم...

2...: خواهریم سیاستش مثل مامی میباشد اما بنده چنین نیستم...

3...: مامی شوشو زنگید با رضا دعوا کرد واسه سرویس...اما خوب خریداری شده بود...

4...: معذرت انقدر طولانی شد...

خنده نوشت...: بعد معلوم شد فیروزه خانوم میخواسته منو ببره سه راه احمدی...جائی که من هنوز پا نذاشتم...


مطالب مشابه :


خرید سرویس طلا

رسیدیم به خرید سرویس طلا که مثلا قرار بود ننه پارسا برام بخره و هدیه اونا باشه. قولش رو هم از قبل داده بود. یه روز عصر هستی و پارسا اومدن دنبال من تا بریم خرید.




سمیرا( سرویس طلا)

یک ماه قبل از عروسی من و رضا بود... قرار بود من و رضا بریم واسه خرید سرویس طلا... خواهری بزرگم خونه تنها بود خود رضا دعوتش کرد باهامون بیاد...پسملیش رو داد به مامی و




ديروز تو بازار طلا

همين طور كه تو بازار طلا قدم ميزدم و راه ميرفتم و از ديدن طلا ها لذت ميبردم . يه دفعه ياد اون روزا ... و موقع خريدن سرويس به من ميگفت حالا از من طلا ميخواي ؟؟؟؟ و من چقدر زجر




ماجرای خرید سرویس طلا

همیشه سلام به سامم این دفعه سلام به دوست جونام. وای از دیروز دلم نمیخواد چیزی بگم که نمیدونید چی شد. خیلی شب بدی بود. آخه رفتیم برای خرید سرویس که همون مغازه اول




سرویس طلای دختر خاله ... :)

سرویس طلای دختر خاله ... :). سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲ :: 1:32 :: نويسنده : محمد حامد. دختره تو گوگل سرچ کرده: قیمت سرویس طلای دختر خاله م؟ . . . . . . گوگل پاسخ داده :




سرویس قیمت روز و لحظه ای طلا و سکه

مهربان سیتی (شهر مهربان) - سرویس قیمت روز و لحظه ای طلا و سکه - در مورد وقایع و اتفاقات و مسائل روز شهر مهربان ( آذربایجانشرقی )




عکس سرویس طلای خودم(دلسا)

دوستای گلم اینم عکس سرویس طلای منه 51 گرمه سال 90، 4700 گرفتیم،ببخشید با گوشی عکس گرفتم بی کیفیته. برچسب‌ها: سرویس طلا, عکس طلا




برچسب :