مصاحبه تلوزیونی با گروه بابک

 بخش1

 

خبرنگار شبکه : شما را با بازیگران مشهور و دوست داشتنی آذربایجان شرقی آشنا می کنم. بابک ، بهمن و علیرضا.

هنر بازیگری در آذربایجانشرقی سخت تر است . برای من هم اینطور به نظر می رسد که نسبت به جاهای دیگر سخت تر باشد..

 بابک : در ذات هر انسان از ابتدا نسبت به یک چیز علاقه وجود دارد. یکی دوست دارد دکتر و یکی دوست دارد مهندس باشد . در ما هم که عقلی پیدا نمی شد به سراغ این کار آمدیم.

خبرنگار شبکه : به بازیگری؟

بابک : به بازیگری. چون خانواده ی من هم کلا در این هنرها بودند.

خبرنگار شبکه : یعنی چه کسانی را می گویید؟

بابک : عموهایم ، پدرم . همه شان . یکی در موسیقی ،یکی در تاتر..

خبرنگار شبکه : یعنی همه خانواده تان در حیطه ی هنر دریک چیزی قابلیت و تبهر داشتند.

بابک : ما هم چشم باز کردیم و دیدیم که چاره ی دیگری نیست

خبرنگار شبکه : دیدید که بازیگر شده اید

بابک : بله . البته به این سادگی ها نیست . پدرم خیلی مخالفت می کرد و جلویم را می گرفت . در خانواده هر کس به نحوی می خواست جلویم را بگیرد . چون خودشان دیده بودند که فایده ای ندارد

خبرنگار شبکه : سخت است

بابک : سخت است ، و هم اینکه در محیط ما چیز خیلی فایده داری نیست. چون مردم به یک چشم دیگری نگاه می کنند. هر کس با یک دید به این حرفه نگاه می کند.پدرم می گفت تو باید یا دکتر بشوی یا خلبان بشوی یا هیچ چیز نشوی بمیری.بعد..

خبرنگار شبکه : شما هم هیچ کدام نشدید؟

بابک :هیچ کدام نشدیم و آخر مثل خودشان شدیم.

خبرنگار شبکه : بازیگر شدید. شما چطور بهمن آقا؟

بهمن : بابک یک حرف هایی زد ولی اعتقاد من بر این نیست. به این دلیل که در ذات و جوهره ی هر انسان خمیره ای وجود دارد که بر اساس آن از خود استعداد نشان می دهد

بابک : توانایی نشان می دهد

بهمن : تونایی نشان می دهد ، و این ها هم دست به دست هم می دهد و یک انسان هایی هستند که بابک  می گوید ولی اگر به یک حرفه و هنر دیگری می رفتند ، با انسان هایی که آنجا دور و برش بودند شاید نمی توانستند زندگی کنند . حالا من این را فهمیده ام که حدود ده سال و متجاوز از ده سال است که ما با هم هستیم شاید مثل ما کسی محکم دعوا نکرده است اما این دعوا کردن فقط یک دقیقه طول کشیده ، زمان کمی طول کشیده و بعد از آن دوباره به هم پیوند خورده ایم. چرا که به هم علاقه داشته ایم.

علیرضا : علاقه داشته ایم

خبرنگار شبکه : عشق به هنر و شادی های آن شما را دوباره با هم یکی کرده است.

بهمن : بله .همینه

خبرنگار شبکه : بفرمایید علیرضا.

علیرضا : من هم خدمتتان سلام عرض می کنم ،خوش آمده اید. لطف کرده اید. خدمتتان عرض کنم که من در ابتدا از دست پدر و مادرم می بوسم. از بچگی هر چه می گفتم می خندیدند قلب من را نمی شکستند. شاید بیرون اگر حرف می زدم کسی نمی خندید ولی آنها می خندیدند. آنقدر خندیدند و خندیدند که من یک روز چشم باز کردم و دیدم که

-خبرنگار شبکه : بازیگر هستید

بابک : که آنها هنوز دارند می خندند

علیرضا : بله ..همه داشتند می خندیدند

خبرنگار شبکه : اول از خانه شروع کردید به خنداندن . بعد رفتید سراغ بیرون

علیرضا : بله

خبرنگار شبکه : اولین تاتر در ایران در تبریز بنا نهاده شده است . شما هم بازیگران بزرگی داشته اید . یعنی تبریز به تنهایی برای تاریخ ایران بازیگران بزرگی ساخته است. شما نمایش های طنزی که ساخته اید اساسا در کدام زبان حاضر کرده اید؟

بابک : قالبا هم ترکی هستند هم فارسی . مخلوطند ولی اکثرا ترکی را بیشتر کار کرده ایم.

خبرنگار شبکه : حالا هم از سریال نشان داده می شود که در نمایشگر می بینیم. در انتخاب موضوع ها و نقش ها شما به کدام موضوع ها دوست دارید بپردازید ولی نمی توانید ؟ و به کدام ها بیشتر می پردازید؟

بابک : به هیچ چیز نمی توانیم بپردازیم. فقط ازدواج. ازدواج دختر و پسر. والسلام.

علیرضا : عرض کنم به خدمتتان که درباره ی موضوع ها ما موضوعات زیادی را می توانیم مطرح کنیم شاید سبک ها و آدم هایی که برای مثال به برنامه های ما نگاه می کنند ، به برنامه ما از منظر سلیقه ای نگاه می کنند . مثلا باب میل و سلیقه اش نیست! ما اکثر چیزها را می توانیم بگوییم . اینطور نیست که نتوانیم .

خبرنگار شبکه : من دیدم که شما حتی ادای خواننده های آذربایجانی را هم در آورده اید؟

بهمن : در کارهای طنز این کارها را کردن  تازگی مد شده است.

خبرنگار شبکه : برای نشر هنرتان در باکو حضور داشته اید به آنجا آمده اید یا نه؟

بهمن : من سال گذشته سفری به باکو داشتم. برای اینکه ببینم آنجا می توانم بخوانم یا نه. و هم اینکه برای بردن کارهایمان به آنجا و ایجاد ارتباط و ایجاد یک پل بین هنرمندان آنطرف به آنجا رفتم و صحبت هایی رد و بدل شد . ما کانال ها یش را نمی دانیم. به قول معروف از شما هم کمک می خواهیم که در این قضیه به ما کمک کنید که ما آنجا هم برنامه داشته باشیم.

خبرنگار شبکه : مقصد ما هم آنجاست . برنامه ما اسمش " پل" است. و می خواهیم بین آذربایجانشرقی و جمهوری آذربایجان و بالعکس در هر باره ای چه تاتر و چه توسعه فرهنگ پل بزنیم.

بهمن : اینطور است

خبرنگار شبکه : شما نمایش هایتان را در کجا نشان می دهید؟ به چه کسانی نمایش می دهید؟ یعنی تا چه درجه امکاناتش را دارید؟

بهمن : در جاهایی که به زبان آذری حرف می زنند در جاهای مختلف کشور برنامه و نمایش داشته ایم

خبرنگار شبکه : شما فقط در تبریز نمایش داده اید یا..

بهمن : خیر

بابک : در کل ایران

خبرنگار شبکه : از هنرمندان ما که در باکو هستند شما به کدام یک علاقه دارید؟

بابک : من با یکی شان آشنا شده ام ، در اصفهان فستیوالی بود به جز ایران از بیست و نه کشور دیگر هم آمده بودند و در فستیوال حضور داشتند ،از باکو در آنجا با یکی آشنا شدم "شوقی ایوانف" بازیگر بود، بازیگر تاتر. یکی هم جنت خانم بود که با اون آشنا شدم ،خیلی هم اجرایشان زیبا بود و خیلی خوشم آمد.

خبرنگار شبکه : آیا می خواستید که در آینده با بازیگران آذربایجانی که در باکو هستند و شما ایجاد علاقه شود و نمایش هایی را با هم کار کنید؟ یعنی در این باره خواسته ای دارید ؟ در این مورد تلاش می کنید یا نه؟

بهمن : ذاتا فرهنگ مان آنطور که معلوم است از یک جوهره است ، یعنی در زبان آذری چطور بگویم  وقتی به درون مایه های فورکلور ، داستان هایمان ، افسانه هایمان می رویم می بینیم که از یک انگیزه و یک هدف بوده اند

خبرنگار شبکه : درسته

بهمن : برای یافتن اینها و برای گشودن اینها..

 بابک : ادبیاتمان هم یکی است. "آرشین مال آلان" برای شما هم آرشین مال آلان است برای ما هم آرشین مال آلان است.

خبرنگار شبکه : درسته ، عین هم است.

بهمن : قهرمانانمان یکی هستند . اینطور عرض کنم که ..

بابک : شاعرهایمان یکی هستند.

بهمن : شاعر هایمان زیادند . حالا اگر من اسم بیاورم " خسته قاسم"

خبرنگار شبکه : بله همه مان می شناسیم

بهمن : همه تان می شناسید . من هم از همان روستا هستم .شاعر" تیکمه داش" که من هم تیکمه داشی هستم.

خبرنگار شبکه : چه می گویند خاک  آشنا می کند!

بابک : "علی واحد" شما و شهریار ما . فرقی نمی کند هم مال ما هم مال شما . شما شهریار را مال خود می دانید ما هم علی واحد را مال خود در اینجا

بهمن : انسانها یکی هستند فرقی ندارند

بابک : برای زدن یک حرف تلاش می کنند.آن هم انسانیت است.

خبرنگار شبکه : از صحبت ها و حرف هایتان در فیلم ها  نگاه کردم و دیدم که " حرف های پدران" ، " مثل های ایل و طایفه" می توان گفت که هشتاد نود درصدشان عین هم است.

بخش ۲

 

خبرنگار شبکه : این مسئله معلومیه که یه بازیگر همیشه یک مشاهده گر هست...از این دست همیشه در اطراف و جمعیت دیده می شوند.

علیرضا : اکثرا اینطوریست.بضی وقتا تو نخ یک نفر خیلی می ریم مثلا یا تلوزیون یا تو صحنه اجراش که کردیم فرداش یا یکی ناراحت است یا خوشحال.می گه من رو می گفتی ها !!

بابک : شاید یکی بود تو یه نمونه از نمایش هامون آدمی بود که همه می شناختندش اون هم هنرمند بود ،تو این هنر بود ، خواننده بود حالا اسم نمی یارم ، اون اصلا خیلی ناراحت شده بود شاگردانش رو فرستاده بود که برید اونجا رو به هم بریزید نگذارید ادای منو در بیارند، یه روز ما رفتیم خودش رو دعوت کردیم که بابا بیا ما حرف بدی نمی زنیم که ،آمد و بعد خودش آنقدر خندیده بود و گفت چکار کنیم دیگه!

خبرنگار شبکه : در خانه و خانواده چطور؟

بابک : در خانواده ، پدر و مادر نه ، چون اونها احترام خاصی دارند، احترام اونها چیز دیگه ایه، ولی برادر ، خواهر ، عمو

خبرنگار شبکه : مطمئنا به پدر و مادر هم در مناسبات زن و شوهر که در نمایش های طنز می سازید نپرداخته نیستید؟اینطوری می شه دیگه وگرنه..

بهمن : چطور می گن ، سربسته . سربسته که اونها نیستند دیگه تو اجتماع هستند

بهمن : خنداندن رو اینطوری معنی کنم که گریاندن پنهانه. یعنی اینکه به یه چیز تو زمان کم اینقدر بخنده که از شدت خنده از خود بیخود بشه، در اثر خندیدن، بعد از گذشتن زمان کمی این انسان تنبیه خواهد شد،به خودش خواهد آمد

خبرنگار شبکه : خنده توام با فهمه که تو یاد می مونه دیگه

بهمن : بله . تلاش ما فقط برای همینه . برای همین هم تلاش خواهیم کرد ، برای همین تو اجتماع و محیطمون به کارهای خوب و به سوی فرهنگ سالم مان ، بعد به "حرف های پدرانمان" که خوب هستند ،برای زنده نگه داشتن اونها منتها چطور بگم ، در راس برای خنداندن تلاش خواهیم کرد. از شما هم خواسته مون اینه که برای پل زدن به آنطرف به ما کمک کنید

خبرنگار شبکه : انشاالله.

بهمن : که به اتفاق با هنرمندان آنطرف به قول معروف برنامه های خوبی داشته باشیم

خبرنگار شبکه : انشاالله ، ما هم تلاش خواهیم کرد که مطمئنا با تلاش و دست به دست هم دادن ، توسعه این علایق فرهنگی ممکن خواهد شد

از خنده حرف زدید و از خنداندن که در این درجه سخته، همه ی ما انسانیم ،در زندگی همه مان روزهای غمناک و شاد هست ،در غمناک ترین روزتان مجبور به خنداندن تماشاچی تو اون روز هستید ، در اون شرایط چه طور حرکت کرده اید؟

بهمن : دو ماه قبل از عید بود ،در ارومیه برنامه اجرا می کردیم..

بابک : نمایش بود

بهمن : بله نمایش داشتیم ، در آن نمایش علیرضا یکی از اصلی ترین نقش ها را بازی می کرد ..

خبرنگار شبکه : نقش راس و درجه یک..

بهمن : بله ، زمانش تقریبا از یک ساعت کمتر مونده بود که خبری به او دادند، که یکباره همه چی بهم ریخت.

خبرنگار شبکه : چی شده بود؟

بهمن : زنگ زده بودند که خدا رحمت کند برادرش..

بابک : برادر جوانش

بهمن : برادر کوچک ترش به رحمت خدا رفته بود

خبرنگار شبکه : خدا رحمت کنه

بهمن : همه مان اندوهگین شدیم ، به هر حال اون هم از کسانی بود که تو گروه ما بود، یکباره همه مان به قول معروف به همراه این(علیرضا) تو حالت بدی قرار گرفتیم

خبرنگار شبکه : یقینا ناراحتی روحی ایجاد شده

بهمن : با وجود این اصرار می کرد که باید باشه

خبرنگار شبکه : بازی کنه

بابک : بله ، چون تماشاگرها آمده بودند ، 2000 نفر آدم آمده بودند ، نزدیک به دو هزار نفر آدم وجود داشت ، نشسته بودند که این خبر به ما رسید ، ما هم در پشت صحنه گریم می کردیم آماده می شدیم لباس هایمان را می پوشیدیم که به روی صحنه بیاییم و نمایش مان را شروع کنیم.

خبرنگار شبکه : یعنی بعد از اینکه همه چیز آماده شده بود

بهمن : و نمایشی بود که به او وابسته بود

خبرنگار شبکه : یعنی کسی نبود که جایگزین شود

بهمن : هییچ کس نبود که به جای او بازی کند ، اما با وجود این چاره ای نبود که باید او را گریه کنان به تبریز می فرستادیم ، فرستادیم رفت و یکی از بچه ها را همراه او کردیم و به تبریز فرستادیم. خدا می داند که ما دو تا آنجا به همراه بچه ها که یکی گریه می کرد یکی از خود بیخود شده بود، ما به قول معروف مریضی روح گرفته بودیم. چطور بگم..

خبرنگار شبکه : اما بازی کردید

بهمن : اما بازی کردیم

خبرنگار شبکه : و تماشاچی ها را هم خنداندید؟

بهمن : تماشاچی ها را هم خنداندیم که خیلی بیشتر خنداندیم . او هم زیاد نماند. یک روز بعدش دیدیم که آمده است. گفتیم که چرا آمدی تو باید اونجا باشی در مراسم اونجا حضور داشته باشی . اما خودش را رسانده بود و باز هم به ما پیوست و ..

بابک : من هیچ وقت یادم نمیره که تماشاچی ها هیچ وقت آن طور نخندیده بودند که ما آن روز آنها را خنداندیم.

خبرنگار شبکه : حتما تلاش کرده اید که ناراحتی روح شما را کسی حس نکند

بابک : همینطوره ، ما در درونمان گریه می کردیم و جماعت می خندیدند . در نظرمان چیز خیلی بعیدی می آمد که چطور ممکن است ما گریه کنیم و آنها بخندند!

بهمن : و این را هم تماشاگران ما می فهمند

خبرنگار شبکه : می دانستند

بهمن : بله فهمیدند و اینطور بگویم که علاقه شان به ما بیشتر شد. کار ما همین است و چیز دیگه ای نیست.خودمان می گرییم ولی..

بابک : وقتی اون لباس رو می پوشه ، گریم رو که کرد ، یه کلاهی داره این وقتی اون رو گذاشت رو سرش آدم دیگه ای می شه ، از این برمیاد ، این بیرون همینطوریه.کلاه رو که گذاشت سرش می شه "مش اسماعیل عمی" یه تیپی داره این به اسم "مش اسماعیل عمی".یا خیلی خوب نقش خانم رو بازی می کنه. فکر می کنم اگه نقش خانم رو بازی کنه شما نشناسیدش.تو یکی از نمایش ها گریم این طور دیگه ای بود ، بعدا خودش عوض کرده بود که سورپرایز کنه ، دیدم که آمده ، اول دیدم که یک خانمی از پایین به طرف سن می آید

خبرنگار شبکه : به روی صحنه

بابک : به روی صحنه ، گفتم خدایا این خانم برای چی داره از سن بالا میاد، تو برنامه که نیست.پس علیرضا کو؟ برای چی علیرضا بالا نمیاد؟ زمانش رسیده بود. با یک تیپ خاص و مدلی که برای خودش درست کرده بود. من دیدم گفتم خدایا (آخه اینجا هم سخته یه نفر از پایین بره بالا)..

خبرنگار شبکه : شاید داشتید فکر می کردید که اگه دختر بود عاشقش می شدید؟

بابک : نمیشه گفت . چون حتما دختر خوبی می شد.دیدم که یه خانم داره میاد بالا گفتم خدایا الان میان ما رو می کشند پایین

خبرنگار شبکه : که این خانم چرا اومده بالا؟

بابک : که این خانم چرا اومده بالا.حرفش چیه . بعدا با دقت نگاه کردم دیدم که علیرضاست.

خبرنگار شبکه : دیدید که براتون آشنا میاد

بابک : علیرضاست و واقعا می گم که نشناخته بودمش.

خبرنگار شبکه : شما بگید که این کدوم نقش ها رو بهتر بازی می کنه؟

علیرضا : بابک یک ویژگی که داره اینه که بدنش فوق العاده انعطاف داره ،کلا می تونم بگم انگار که استخون نداره. تا این حد

 

بخش ۳

 

خبرنگار شبکه : از مشد عباد و آرشین مال آلان تا به حال قسمت هایی رو بازی کرده اید؟

بابک : آرشین مال آلان رو بازی کرده ایم تو اصفهان مشد عباد رو هم بازی کرده ایم.

خبرنگار شبکه : می گویند سربازی که آرزوی ژنرال شدن را در سر نداشته باشد آن سرباز آینده ای ندارد. حالا از این نگاه شما که متجاوز از پانزده سال است که در بازیگری تلاش می کنید در آینده می خواهید خود را چگونه ببینید؟ و به کدام درجه می خواهید برسید؟

بهمن : باید که به قلب مردم و ملت نفوذ کرد..

بابک : باید حرف دل اونها رو زد. می گویند که دل به دل راه دارد.

بهمن : یک شعر زیبا از یک شاعر بلند مرتبه ما هست که خیلی زیبا گفته است:

من بویلده مجنون کیمی دیوانه دییردیم

طوفان قوپاران دویغولارا لانه دییردیم

بیر خسته محبت سسی یلدن سپلندی

بیر یامور الهی او بولوتلاردان الندی

بیر یاشلی باخیش لذت دیداره بلندی

یوخسا بوقدر ده دلی دیوانه دییلدیم

 

من اینقدر هم مثل مجنون دیوانه نبودم

لانه برای احساس هایی که طوفان آنها را از جا می کند نبودم

صدای محبت خسته ای از باد طنین انداز شد

برفی از آن ابرها پراکنده شد

نگاه خیسی به لذت دیدار آمیخته شد

وگرنه من اینقدر ها هم دیوانه نبودم

 

خبرنگار شبکه : یعنی اینقدر دست و پا زدتان برای هنر به خاطر همان عشق است. اینجا صحنه هنر و صحنه آفرینش است. در اینجا اگر انسان آن چیزی که تماما هست را در وسط نگذارد مطمئنا هیچ چیز در نمی آید. جدا از این هنر و یا نزدیک به این هنر دیگر شادی ها و علاقه هایتان چیست؟چه را بلد هستید؟

بابک : ما هم به نحوی خوب نگاه کردن و خوب گوش دادن را بلد هستیم. بعضی وقت ها هم خواندن و ..

خبرنگار شبکه : در پایان به تماشاگران آذربایجان چه می خواستید بگویید؟ یعنی حرف دلتان چه بود؟ وقتی می گویم تماشاگران آذربایجان تنها منظورم مردم عادی نیست ،بلکه آدم های اهل هنر هم می تواند باشد

بابک : من از بچه ها و دوستان شنیده ام که وقتی به آن طرف هم می روند احترام زیادی قائل می شوند

علیرضا : از دل همه شان را دوست دارم ، آرزویم اینست که از نزدیک زیارتشان کنم.

بابک : آرزوی دلم این است که چون من اصلِ اصلم گنجه ای است ، ما مهاجر هستیم و آن زمان نمی دانم چطور شد که اینجا مانده ایم، نصفی از خانواده مان اینجاست و نصفی دیگر آنجا ، به هر حال وقتی مادربزرگم به رحمت خدا رفت گفته بود که آن طرفی ها را از یاد نبرید ، در آن طرف هم خانواده دارید ، آدم هایتان آنجا هم هستند بروید آنها را هم ببینید و از یاد نبرید ، از هم جدا نمانید و با هم ارتباط داشته باشید. آرزویم این است که یک روز من هم بروم و در آنجا باشم و آنجا هم نمایش داشته باشیم و بتوانم آنها را هم بخندانم و خوشحال کنم. خاک پای همه شان هستم ،خیلی دوست شان دارم و در نظرم آذربایجان  هیچ فرقی ندارد آن طرف و این طرفش ،همه مان یک ملت و یک خانواده ایم  باید که پشتیبان همدیگر باشیم و دستهای همدیگر را بگیریم و فرهنگ مان را توسعه دهیم و از یاد نبریم.

بهمن : نگاه من اینطوریست که فرهنگ ما یک کتابی است که نصفش اینجا مانده و نصف آن در طرف دیگر مانده است، آن را به هم چسباندن لازم است که به جز هنرمندان کار آدم دیگری نیست.انشاالله که برای تلاش بیشتر در مورد فرهنگمان این پل به نحو بهتری برقرار شود و بین هنرمندان دو طرف پل فرهنگی خوبی برقرار شود.

علیرضا : یک آرزوی قلبی من این بود که در تمام دنیا صلح باشد ، این قتل و کشتار جمع شود و یک جایی مثل المپیک در یک نقطه دنیا انتخاب شود که از همه جای دنیا بازیگران طنز جمع شوند و هر سال برای این صلح شادی کنند.

خبرنگار شبکه : من از شما تشکر می کنم. در آخر از بازیگران طنز جوان تبریزی دوباره تقدیر می کنم.علیرضا ،بابک و بهمن.


مطالب مشابه :


نمایش جدید گروه بابک

یک خبر خوش برای طرفداران گروه هنری بابک نمایش جدید این گروه با نام نان ،عشق ،گازی موتور از




عکس های نمایش نان ،عشق ،گازی موتور

تازه های گروه هنری بابک نهرین - عکس های نمایش نان ،عشق ،گازی موتور - لطفا به قوانین کپی رایت




بیوگرافی بابک نهرین و علیرضا رنجی پور

۱۳۹۱ عشق نان گازی موتور




متن و ترجمه آهنگ "حیف او سوگیه"

سی دی عشق نان گازی موتور منتشر




بیوگرافی بابک نهرین

عکس های نمایش عشق ، نان ، گازی 1390 عشق 1392 عشق نان گازی موتور




مصاحبه تلوزیونی با گروه بابک

یعنی اینقدر دست و پا زدتان برای هنر به خاطر همان عشق است. سی دی عشق نان گازی موتور منتشر




پلیموث کورسی سیب فروش ها [نان، عشق، پلیموث دونفره]

[نان، عشق، پلیموث ناله موتور فضای میدان را پر میکند و ماشین بین دود و جیغ چرخها از




جوک جوک جوک جوک جوک جوک بیا تو ضرر نمیکنی

( سیاسی ) 5 - ناس ، عشق ، موتور گازی (کمدی جشنواره فيلم اصفهان:1- يک تکه نان براي دو نفر2-تا




برچسب :