4 سایه

سایه در کمدو بازکردم و به لباس های درونش زل زدم چند تا لباسو انتخاب کردم و بیرون اوردم یکی یکی لباسارو

تن میکردم و سعی داشتم یکیرو فاصه مهمونی انتخاب کنم و در اخر یه داامن مشکی تا روی زانو با یه لباس استین

سه رب بنفش انتخاب کردم با ساپورت لباسو تن کردم و مانتورو روش پوشیدم جلوی اینه ایستادم کمی کرم

سفید ککنده مالیدم  مژه های پرپشتمو با ریمل نمایان تر کردم لنز عسلی رنگی به چشمم زدم لاک بنفش با رژ

صورتی ملایم خودمو برای اخرین بار توی اینه نگاه کردم توی اینه بوسی برای خودم فرستادمو گفتم:سایه ماه شدی

شال سفید رنگمو انداختم سرم و ادکلن evry oneoبه شالم زدم خیلی از بوش خوشم میومد برای بار اخر توی

اینه به خودم نگاه کردم کیفمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون مامان با دیدنم گفت:سایه مواظب باشی ها

سایه قرصتو برداشتی؟

همونطور که کفش میپوشیدم گفتم:اره مامان جان اره بزار برم تا احسان نیومده

صدای بوق ماشین لیلا بلند شد داد زدم:من رفتم مامان خدافظ

درو بستم و از خونه اومدم بیرون لیلا با دیدنم گفت:بدو بابا دیره

سریع پریدم تو ماشینو گفتم:به سلام ابجی لیلا

_علیک سلام کجایی تو یه ساعته

_بابا گاز بده تا احسان نیومده

_اوه اوه پس پلیس بازیه؟

به دنبال این حرفش گاز داد و من گفتم:نه بابا حوصله ی گیر دادن ندارم

اهان اینو بگو

در داشبوردو باز کرد و کیف سی دی رو پرت کرد تو بغلم:یالا سلیفه یه چی بزار گوش کنیم

یکی یکی سی دی ها رو کنار زدم اهنگای بهنام صفوی رو انتخاب کردم و سی دی رو گذاشتم صدای بهنام صفوی

فضا رو پر کرد

چه بی اندازه میخوامت

چه قدر زود عاشقم کردی

صدای لیلا بلند شد:اه اه مردشورتو ببرن با این انتخابت 

بعدم سی دی رو در اورد و خودش سی دی رو انتخاب کرد و درون ضبط گذاشت

انگار خدا دعاهامو شنیده
این خواب خوبو تاحالا کی دیده
خوابی که توش تو با منی همیشه
  به جون تو بهتر از این نمیشه
تو بهترین من حالا با منی
با منی از یه دنیا دل میکنی
خدا کنه هیچوقت تموم نشی
حرف های عاشقونه که میزنی
 
 
تو چقدر شیرینی ، به دلم میشینی
توی چشمام حال خوبمو میبینی
تو چقدر شیرینی ، به دلم میشینی

توی چشمام حال خوبمو میبینی

بعد در حالی که میرقصید گفت :اهان بیا بیا

_اه زشته نگاه کن رسیدیم سنگین باش

_جلوی در خونه ی اقای موسوی به قول بچه ها امیر علی جون نگه داشت چند تا ماشین پارک بود

هر دو با هم پیاده شدیم از کادویی که خریده بودم خیالم راحت بود هر دو داخل ساختمون شدیم

یه خونه ویلایی نسبتا بزرگ بود با ورودمون امیر علی به سمتمون امود :به سلام خانوم اسدی خوش اومدین

لبخندی زدم و گفتم:ممنون

با لیلا هم سلام احوال پرسی کرد رفتیم سمت بچه ها همه دستشو اوردن و به حالت بزن قدش :سلام کردیم

رفتیم سمت ایدا و مریم بلند گفتن:به سلاااام سایه خانوم عجبه

لیلا قیافه ای گرفتو گفت:ما اینیم دیگه چه کنیم

دکمه های مانتومو باز کردم و پشت صندلی اویزئون کردم شالمو همونطور رها کردم و نشستم پیش بچه ها چند تا

از پسرای دانشگاه با لبخند بهمون سلام کردن و ما به تکون دادن سر اکتفا کردیم

مشغول خوردن میوه بودیم که یه پسر تقریبا 27 ساله با قد بلند چهار شونه چشمای قهوه ای ابرو های هشتی ه

پر لبای قلوه ای خوش فرم و بینی متوسط با کت شلوار مشکی روبه روم ایستاد

سر بلند کردم و زل زدم تو چشاش که با صدای ارکستر که گفت رقص تانگو میزنم بهم گفت:افتخار میدین؟

به دستش که به سمتم دراز شده بود نگاه کردم لال شده بودم وقتی حالتمو دید خودش دستمو گرفت و برد

وسط بچه ها همه نگامون میکردن با ایستادنمون وسط برای رقص چراغا خاموش شد دست اون پسره دور کمرم

حلقه شد و منم بی اختیار دستمو دور گردنش حلقه کردم اهنگ به ارومی خونده میشد


تو نگاهت عشقو دیدم تپش قلبو شنیدم

تو جاده های احساس من به عشق تو رسیدم

توی جاده های احساس من به عشق تو رسیدم

تو کتابا عشقو خوندم عکس خورشید سوزوندم

جای خورشید تو کتابا نقش چشماتو نشوندم

جای خورشید تو کتابا نقش چشماتو نشوندم
 

بوی عطرش داشت دیوونم میکرد فشار دستش توی تاریکی روی کمرم حالمو یه جوری میکرد زمزمه کرد:اسم این

بانوی جوان چیه؟

توی شبهای من و تو , لب عاشق بی صدا نیست
توی دنیای من و تو , واسه غم ها دیگه جا نیست
تو همون عشقی که با تو , غض کینه ها می میره
از تو دستای لطیفت , مرغ شادی پر میگیره

تو نگاهت عشقو دیدم , تپش قلبو شنیدم

_هان نگفتی خانوم؟

_زمزمه کردم:من..

_نه پس من؟

_سایه

توی بغلش داشتم غش میکردم دوباره ضربان قلبم تند شده بود اهنگ زده میشد میخواستم بکشم کنار اما

نمیذاشت

توی جاده های احساس , من به عشق تو رسیدم
تو کتابا عشقو خوندم , عکس خورشیدو سوزوندم
جای خورشید تو کتابا , نقش چشماتو نشوندم
این نه شعری بی نشونه ,نه تب داغ شبونه
خون عشقه توی رگهام , که از عاشقی می خونه

ای تو تنها خواهش من , گرمی نوازش من

_گفتم:من ...نفس نفس میزدم:حالم خوب نیست

_بی توجه بهم گفت:من  سامم خوشحال شدم

سر رو سینه هات می ذارم ,ای همه ارامش من
تو نگاهت عشقو دیدم , تپش قلبو شنیدم

توی جاده های احساس , من به عشق تو رسیدم

توی بغلش از حال رفتم و بازوشو چسبیده بودم چراغا روشن شد صداش اومد:وای سایه خانوم سایه خانوم

ایدا و لیلا اومدن سمتم:چی شده؟

_با نگرانی گفت نمیدونم اهنگ تموم شد از حال رفت

ایدا رو به لیلا گفت:بدو بدو. قرصشو بیار

هنوز تو بغلش بودم بچه ها دورم جمع شده بودن لیلا قرصو گذاشت تو دهنم و چند بار قفسه سینه مو ماساژداد

کمی اب به صورتم پاشیدن اروم چشم باز کردم و زمزمه کردم ای

لیلا بغلم کرد:من فدات شم خوبی؟

نگاش کردم اشک تو چشماش جمع شده بود

امیر علی گفت:دختر تو که مارو ترسوندی یه رقص کردی ها؟

_اروم گفتم:ببخشید

هنوزم روم نمیشد تو چشای سام نگاه کنم امیر علی گفت:باشه میبخشیم به شرطی که یه گیتار بزنی واسمون

_خندیدمو دستمو گذاشتم رو قلبم:اا امیر علی و به سام نگاه کردم نگامون تو هم گره خورد

صدای یه دختره اومد:امیر علی بیا شمعارو فوت کن کیکو اوردن

همه دور میزی جمع شدن و خوندن:امیر ما کیک میخوایم یالا

امیر داد زد:اوهو ببرین صداتونو بزارین ارزو گکنم

سعید داد زد:گم شو انگار دختره فوت کن بابا بعد همه خوندیم :یککککک دوو سهههههههه

و هم زمان امیر علی فوت کرد تمام کادو ها رو میز کناری بود امیر علی داد زد:تا سیمین جون کیکو میبره تو بیا

این گیتارو بگیر و به من اشاره کرد

_امیر علی جون من بیخی

_جون سایه خانوم نمیشه بدو

_لیلا هولم د اد  با تردید گیتارو گرفتم و روی مبل نشستم و گفتم :چی بزنم؟

هرکس چیزی میگفت در اخر سام گفت:علاه قه م به تو خیلی بیشتر شده

نگاهی بهش کردم و اب دهنمو قورت دادم:باشه اما همه باید همراهی کنین من نمیخونم

همه هووووووو کشیدن و من به  طرز ماهرانه ای شروع کردم به نواختن

صداش تو گوشم میپیچید زل زده بودم بهش دست خودم نبود

علاقم به تو خیلی بیشتر شده
حالا روزگارم قشنگتر شده
از اون وقت که تو با منی حال من
میبینی خودت خیلی بهتر شده

علاقم به تو خیلی بیشتر شده
میدونم نمیتونی درکم کنی
ولی اینو یادت نره عشق من
میمیرم اگه روزی ترکم کنی

میخوام لحظه لحظه به تو فکر کنم
نمیخوام کسی سد راهم بشه
نمیخوام کسی جز تو پیشم بیاد
بجز تو کسی تکیه گاهم بشه

میخوام لحظه لحظه به تو فکر کنم
نمیخوام کسی سد راهم بشه
نمیخوام کسی جز تو پیشم بیاد
بجز تو کسی تکیه گاهم بشه


سرمو امداخته بودم پایین نمیتونستم دیگه نگاش کنم

 منم که میمیرم برای چشات
منم که میمیرم واسه خنده هات
میخوام بیشتر از اینم عاشق بشم
کمک کن بتونم بمونم باهات

منم که میمیرم برای چشات
منم که میمیرم واسه خنده هات
میخوام بیشتر از اینم عاشق بشم
کمک کن بتونم بمونم باهات

علاقم به تو خیلی بیشتر شده
حالا روزگارم قشنگتر شده
از اون وقت که تو با منی حال من
میبینی خودت خیلی بهتر شده

علاقم به تو خیلی بیشتر شده ...


دوباره سر بلند کردم تا ببینم هنوزم نگام میکنه که نگامون تو هم گره خورد و من اخرین حرکتو روی سیمای گیتار

زدم و اشکام جاری شد دوباره یاد سهییل یاد خاطراتش زمزمه کردم

علاقم به تو خیلی بیشتر شده 

گیترو رها کردم و به سمت در رفتم و توی حیاط پناه گرفتم به ساعتم نگاه کردم 10.30 بود اه از نهادم بلند شد

برگشتم داخل و رو به لیلا گفتم لیلا دیره باید برم

_وایسا کییک بخوریم میریم

کیکی طرفم گرفتن شروع کردم تند تند خوردن:لیلا تورو خدا زود باش احسان منو میکشه

_خیلی خب تو برو حاضر شو

_مانتومو تن کردم و تند تند دکمه هاشو بستم امیر علیاومد سمتم:اا کجا؟

-شرمنده باید برم

_بابا وایسین زوده هنوز

نه نه داداشم قاطی میکنه کیفمو باز کردم و ادکلنی که خریده بودمو گرفتم طرفش:ببخشید تولدت مبارک

_لبخندی زد و گفت:مرسی بابت کادو

_لیلا به طرفم اومد و گفت:بریم؟

سری تکون دادم یکی یکی از بچه ها خداحافظی میکردیم سر برگردوندم تا پیداش کنم به اپن تکیه داده بود

و با دیدنم سری تکون داد:براش لبخندی زدم و با لیلا از خونه خارج شدیم سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم

ساعت پنج دقیقه بو یازده بود گفتم:لیلا تورو خدا زودتر

_ااا خب چیکار کنم؟

اروم نشستم و خدا خدا میکردم به خیر بگذره 11.20 دقیقه بود که جلوی در خونه نگه داشت احسان دم در

بود اب دهنمو قورت دادم و به لیلا گفتم:ممنونم تو برو

نگاهی از ترس به احسان کرد و دنده عقب گرفت رفتم جلو و اروم گفتم:س..سلام

_به سمتم حمله کرد و بازومو گرفت:سلامو زهر مار

منو هل داد تو حیاط و درو بست:ساعت چنده؟هااان؟

_به خدا..

هییییش حرف نزن سایه ادمت میکنم این چه ریختیه رفتی تولد یا عروسی؟

مادر با دیدنمون اومد سمتمون و گفت:هییس ارومتر نصفه شبی

احسان گفت:گم شو تو اتاقت اون اشغالارم از رو صورتت پاک کن

_بابا از اتاق اومد بیرون:با چشمای خیس نگاش کردمو گفتم:سلام بابا و با دو به سمت اتاقم رفتم


 


مطالب مشابه :


رمان طلایه 4

منبع بعضی از رمان های موجود در وب: www.forum.98ia.com بعضی ها رو نویسنده های وب خودمون گذاشتن




رمان طلایه 4

رمان طلایه 4. آقاجون دستی به موهایم کشید و گفت: -خب خانم،این هم دخترت،صحیح و سالم،دیدی بی




رمان طلایه 5

رمــانــــــــــستـــان - رمان طلایه 5 - رمان های عاشقانه ترسناک آموزنده -




4 سایه

رمان ♥ - 4 سایه - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان 50-رمان طلایه. 51-رمان جدال




پرشان 4

رمــــان ♥ - پرشان 4 - میخوای رمان بخونی؟ ♥ 480 - رمان طلایه ♥ 481 - رمان قرعه به نام سه




رمان 4 تا دختر شیطون قسمت اخررر

رمــــان ♥ - رمان 4 تا دختر شیطون قسمت اخررر - میخوای رمان بخونی؟ ♥ 480 - رمان طلایه ♥ 481




رمان طلایه قسمت آخرررر

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان طلایه قسمت آخرررر - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




برچسب :