رمان آسانسور 2

بهزاد- من اين بيمارستانو... با تمام پرسنلش مي كشمو از بين مي برم

ابروهامو انداختم بالا :

-بهتر.... منم راحت مي شم از توبيخاي سوپروایزرمون

و در حال لبخند زدن ..چشمکی بهش زدمو گفتم

- فكر كنم با يه بمب هسته اي مي تونيم ريشه ي اين بيمارستانو براي هميشه از سطح كره خاكي پاک کنیم ..

در واقعه یه جوری نسلمون منقرض میشه ...کمک خواستی ...پایه ام ..

و شروع کردم به خندیدن

به ليست نگاه كردم و بدون توجه به ناله هاش به مريض بعدي رسيدم....اسمشو خوندم...

هادي عظيمي

سر برداشتم و ديدمش...

با لبخند:

- امروزم شما هم در اماني .....

- چه خوب.... امروز كسي تو اين اتاق ابكش نميشه....

-امروز از اون روزاست که باید صد هزار مرتبه قربون خدا رفت که به همه رحم کرده ..و باخنده رو به مریض...:

-مگه نه

دوباره بهزاد داد زد...:

چرا كسي به فريادم نمي رسه

بر گشتم طرفش .

- .چرا به فريادت مي رسه ..فرياد من به اندازه فرياد شما گيراست ..مي خواي امتحان كنيم؟

با خشم بهم چشم دوخت..

بهزاد- من درد دارم...

- منم اعصاب ندارم... هر چقدر بيشتر داد بزني ...بيشتر خودتو خسته مي كني ..

-چون تا دكتر نیادو نگه ما نمي تونيم براي تسكين دردت چيزي بهت بدیم ....

بهزاد با عصبانيت سرشو كوبيد به بالشتش

-افرين...همینطور اروم باش

.داروهاي بقيه بيمارها رو دادم ....

چرخو حركت داد تا از اتاق برم بيرون...

بهزاد رو به من:

بهزاد - من مرخص بشم اولين كاري كه مي كنم ....

شكايت از توه

با ارامش بهش نگاه كردم..

مريضا و همراهاشون به من خيره شدن ...

- دوستان كس ديگه اي هم مي خواد شكايت كنه؟ ...

.انگشت اشارمو به طرف سقف گرفتم

- طبقه بالا..اقاي پوران ...

-از هر كسي بپرسيد مي دونه اتاقشون كجاست ..

-.مي تونيد اونجا به شكايتاتون رسيدگي كنيد...

بهزاد با داد:

دختره ديونه

شونه هامو انداختم بالا و از اتاق امدم بيرون ....

تاجيك جلومو گرفت ....

تاجیک- چراصداي بيمارا در امده؟

- بيمارا نه..بيمار

- تازه اپانديسشو عمل كرده... دكتر هم براش دارويي تجويز نكرده ..

.درد داره ..داد مي زنه...من چيكار كنم ..

.برای دردش که نباید من جواب گو باشم

بهم چشم غری رفت و از كنارم رد شد....

 

فکر کنم امروز از اون روزاست..خدا جون خودت تا اخرشو ختم بخیر کن

 

سرمو با حالت بامزه ای به طرف سقف گرفتمو با لبخند

-امین

 

 

 

 

ادامه دارد........... 

     

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

فصل سوم:

 

 

 

برگشتم و پيش صبا نشستم .....و براي خودم از فلاسك.... چايي ريختم ...

به صندلي لم دادمو به پرونده زير دستم نگاهي انداختم

صبا- .امروز يه نفر دوبار با اينجا تماس گرفت ...

بهش نگاه كردم

صبا- با تو كارت داشت

- نگفت كيه؟

صبا- نه يه خانوم بود

سرمو دوباره گرفتم پايين

- كار واجب داشته باشه ..حتمي دوباره زنگ مي زنه ...

دكتر محسني كه تازه از راه رسيده بود و به طرف ما مي امد....

با چهره اي جدي و اخمو ...كه هميشه باعث بد حالي من مي شد و دوست داشتم هر جوري كه شده اين دكراسيون صورتو با مشت و لگد بيارم پايينو تغييرش بدم

 

دكتر محسني - پرونده مريض اتاق 310...

 

به چهره اش نگاهي كردمو و تو دلم

- نكبت حداقل وايميستادي افكارم تموم بشه بعد فك مي زدي ..اه اه اه ...مرده شورتو... قيافشوووو

 

به صبا نگاهي كردم اصلا به خودش زحمتي نداد كه حداقل يه تكوني تو جاي مباركش بخوره ..دستي به بينيم كشيدمو و از جام

بلند شدم و ازبين پرونده ها ..پيداش كردم

 

-عليك سلام دكتر

و پرونده رو به طرفش گرفتم...

خيلي بد بهم نگاه كرد

پرونده رو باز كرد ....برگشتم برم سر جام بشينم

دكتر محسني- بذار سر جاش ...

پشتم بهش بود ..

زبونمو تو دهنم چرخوندم و چشمامو با ناراحتي باز و بسته كردم.... و برگشتم طرفش ....

در حال گذاشتن خودكار تو جيبش بود

- خواهش مي كنم دكتر

 

يه لحظه از حركت وايستاد و با عصبانيت بهم نگاه كرد...

اهميتي ندادم و پرونده رو گذاشتم سر جاش ...

دكتر محسني -خانوم صالحي ؟

الان باز غر غر مي كنه..اي خدا.... كي اينو امروز تحمل كنه

سرمو اروم اوردم بالا

- بله دكتر

دكتر محسني -تا نيم ساعت ديگه تشريف بياريد اتاق من .

سعي كردم صدام اروم باشه و مشتمو تو جيبم نگه دارم كه خدايي نكرده نزنمو دماغشو له كنم ....

-چشم دكتر جان

چشاش كمي گشاد شد و

خواست حرف ديگه اي بزنه كه صداي زنگ يكي از بيمارا در امد

و من بدون توجه به دكتر سريع به اتاق مورد نظر رفتم ..

 

باز بهزاد داشت داد مي زد ...

خدا جون اينو امروز از كجا رو سرم نازل كردي ؟؟؟..نفسمو با شدت دادم بيرونو با حالت كلافه اي :

- بله.... مشكل چيه؟

 

بهزاد با داد

بهزاد- مشكل من تويي ..مشكل من اين درد لامصبه ..مشكل من بي توجهي توه..

تو اسمتو مي ذاري پرستار ..من درد دارم...به كي بگم ....؟

دكتر محسني همون موقع وارد اتاق شد

نيم نگاهي به من انداخت :

چي شده ؟

به پرونده ته تخت بهزاد نگاهي كرد ....

- ايشون تازه عمل كردن..

دكتر يا حقي دارويي هم تجويز نكردن ..كه براشون استفاده كنيم و ايشونم مدام مي گن درد دارن ...

محسني بالاي سر بهزاد رفت و شروع كرد به معاينه و پرسيدن چندتا سوال...

بهزاد صداشو اورده بود پايين و با چهره بق كرده... جواباي دكتر و مي داد ..

دستامو كردم تو جيب روپوشمو به دوتاشون نگاه مي كردم ....

دكتر محسني -به دكتر ياحقي خبر داديد...؟

-متاسفانه .... هنوز نه ...

دكتر محسني - بايد بيمار جون بده... كه شما يادتون بيفته

-دكتر ...اقاي دكتر ياحقي تنها همين مريضو كه ندارن ...ايشون قبل از اينكه برن اتاق عمل ....

به همه مريضاشون سر زدن..اگه چيزي لازم بود حتما به من يا پرستاراي ديگه مي گفتن و يا توي پرونده قيد مي كردن ...

دكتر محسني -من براي ايشون كمي مس.....

نذاشتم حرفشو تموم كنه

- دكتر ايشون مريض ياحقي هستن ..با يد دكتر بگن و يا تجويز كنن

دكتر محسني –صالحي .... كاري رو كه گفتمو انجام بده

 

-ببخشيد دكتر.... بايد دكتر بگن ....براي من مسئوليت داره ...

پرونده رو با حرص گذاشت سر جاش

دكتر محسني -من امروز تكليفمو با تو يكي روشن مي كنم ...

بهزاد با نيش باز بهم نگاه كرد.... وقتي دكتر از اتاق خارج شد

بهزاد- مثل اينكه فقط من از دستت عاصي نيستم

با ارامش و در كمال خونسردي ....

-شما زياد نگران اين موضوع نباش ..انقدرم تكون نخور... چون تا شب خبري از دارو نيست ...

و از اتاق خارج شدم ...

 

***

 

صبا كه چندين سالي بود كه تو اين بيمارستان مشغول به كار بود و حسابي تو كار خودش تبحر داشت .با حالت خواهرانه اي...

صبا- اين رشته اي كه خودت انتخاب كردي...حالا با اين رشته داري كار مي كني و شغلت اينه

براي اينكه از پا در نياي ....بهتره كمي خود دار باشي و خيلي چيزا رو بذاري خودشون همونطوري كه مي خوان پيش برن ...

صبا- محسني دكتريه كه چندين سال داره اينجا كار مي كنه ....

صبا- من نمي دونم علت اين همه كينه ي تو نسبت بهش چيه

 

- اون اصلا به پرستارا و بقيه كاركنا احترام نمي زاره..تنها حيطه احترامش پزشكا هستن ...

.

صبا- تازه اينطوري باشه... تو مگه هم سن اوني ؟ يا ازش بزرگتري؟.. كه انتظار داري ...اون اول بهت سلام كنه...

- نه..... ولي ادب حكم مي كنه وقتي چيزي از كسي مي خواي و باهاش كار داري تو اول ادبت رعايت كني

 

صبا- منا خواهش مي كنم .....

- باشه بابا..ديگه چيزي نمي گم ....

از جام بلندشدم

صبا- حالا كجا؟

-مگه نشنيدي... امرفرمودن كه برم و به محضر عنبرشون شرفياب بشم

صبا ابروهاشو با حالت با نمكي انداخت بالا

صبا- موفق باشي

-هستم

صبا- كاش منم اعتماد به نفس تو رو موقع حرف زدن داشتم ...

-چه فايده .....هميشه این زيون كار دستم داده

دستامو كردم تو جيب روپوشم و به تابلوهاي كه بالاي در هر اتاقي زده بودن نگاه مي كردم ..كه .بلاخره چشمم بهش خورد

دكتر دامون محسني ....

نفسمو دادم بيرون و

دو ضربه به در زدم و دستگيره درو گرفتمو و درو باز كردم ....

 

 

ادامه دارد......

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

پشت ميز ش نشسته بود و به ظاهر در حال نوشتن بود

 

- .گفته بوديد خدمت برسم ...

 

چشماشو اروم اورد بالا و بهم نگاهي كرد ....بعد از چند ثانيه خيره شدن به چهره مباركم .... سرشو تكوني داد و دوباره مشغول نوشتن شد ...

 

چند قدم بهش نزديك شدم ..كه .نگام به تقويم روي ميزش افتاد ...

اوه چه زود گذشت..مثل برق و باد ...

يعني امروز سيزدهمه .؟

 

.سرمو تكوني دادم و بهش خيره شدم

موهاي مشكي كه كمي روي پيشونيش ريخته بود.... .لب و دهني ميزون .... چشماي قهوه ای تيره ....با صورتي كشيده ..كه سفيد صورتش اولين چيزي بود كه چشم هر بيننده اي رو به خودش جلب مي كرد ....

 

محسني - من بايد با شما چيكار كنم ...؟

وهمراه با اين پرسشش... سرشو اورد بالا ....

-مگه قرار كاري كنيد دكتر ...؟

با عصبانيت

محسني - خانوم محترم... اينجا من دكترم يا شما؟

-معلومه دكتر ... شما

محسني - پس چرا جلوي مريضا انقدر به من بي احترامي مي كنيدواصلا به حرفام اهميت نمي ديد...

-ببينيد دكتر..

محسني - نه شما ببينيد...براي اخرين بار كه بهتون هشدار مي دم ..

خوشم نمياد يه پرستار كه داره طرحشو مي گذرونه و هنوز فرق بين دست راست و چپشو نمي دونه ...براي من دم ازقوانين و مقررات بزنه...

اخرين بارت باشه جلوي مريض با من اونطوري حرف مي زني

چون دفعه بعد با خودت حرف نمي زنم ...

خانوم تاجيك .. اولين كسي كه من باهاش در مورد تو يكي حرف مي زنم ....

گرفتي كه چي مي گم ؟

با دندونام از داخل لپمو گاز گرفتم و سرمو انداختم پايين

ساكت شد

سرمو اوردم بالا و به چشماش خيره شدم

خون خونمو مي خورد ...يعني در واقعا مي خواستم هر جوري شده خفه اش كنم ...خفه كه نه ..

يعني كله اشو دو دوستي از گردنش جدا كنمو ده دور تو دستم بچرخونمشو بعدم از پنجره پرتش كنم بيرون ..اخ كه چه حالي مي ده

 

محسني- خانوم صالحي؟

- يه دفعه از فكر و خيال پريدم بيرون

 

- هان..يعني بله

محسني- شنيدي اصلا چي بهت گفتم؟

 

سرمو به ارومي چند باري تكون دادم... كه يعني بله..فهميدم چي بلغور كردي دكي جون و دوباره رفتم تو فكر

 

اي كاش انقدر زور داشتم كه از جيك جيك كردن مي نداختم دكي .

.فكر كردي چون دكتري هر غلطي كه مي خواي مي توني بكني؟ .يا .هر جوري كه دوست داري مي توني باهام حرف بزني ....؟

خوبه حالا زياد تعريفي نيستي... كه انقدر برام كلاس مي ذاري ....

همونطور كه دهنم بسته بود نفسمو دادم تو و به پنجره چشم دوختم و بي توجه بهش

- امر ديگه ای نداريد ..؟

صداشو نشنيدم براي همين دوباره با جديت بهش خيره شدم

معلوم بود كه فهميده من ادم بشو نيستم ..براي همين سرشو انداخت پايين و بي خيال من شد و بدون نگاه كردن به من

محسني - نه مي توني بري ...

نمي دونم چرا با اين كارش اتيش گرفتم ... در واقعا از يه جايي سوختم كه نبايد مي سوختم

 

طوري رفتار مي كرد كه انگار اصلا من تو اون اتاق حضور ندارم ..دو قدم رفتم عقب و به بهش خيره شدم ...

با خودم

- نشونت مي دم دكي جون ..نشونت مي دم با كي طرفي

و به طرف در چرخيدم با عصبانيت از اتاق امدم بيرون و سعي كردم درو اروم ببندم

..دستم رو دستگيره بود ..چند بار نفسمو دادم بيرون ....

- از خود راضي ...مغرور ...

 

*****

 

صبا- چي شد؟ ....چي بهت گفت كه ديگه صدات در نمياد ...

- صبا این دكتر چند وقته كه اينجا كار مي كنه ...؟

صبا- نمي دونم از وقتي كه من امدم... بود

- ..يعني چقدر ...؟

صبا- من كه چهار سالي هست .. كه اينجام

- مگه قرار نبود براي تخصصش بره امريكا...؟

صبا- چرا ..چطور؟

-پس چرا نمي ره گورشو گم كنه ...و همه رو راحت كنه

صبا با خنده - حتما نمي تونه از تو دل بكنه... كه تا حالا نرفته ....

گوشه پرونده رو گذاشتم روي گونه ام ....و رفتم تو نخ این دكي محسني ....

كه صداي زنگ تخت 13/2 در امد ...

 


مطالب مشابه :


عدم تجاوز صادق صبا به پونه قدوسی + داستان کامل + عکس + حذف خبر + انگشت شکسته + فیس بوک

بی بی سی نیز به فکر افتاد تا برای این عمل چندی قبل در اما صادق صبا که هر از گاهی




فتق دیسک بین مهره‌ای

به خصوص بیمارانی که قبل از عمل درجاتی از صدمه عصبی ایجاد شده بود. صبا سالمی علی تاجیک




بازتاب گسترده مناظره دیروز در رسانه‌های غربی+تصاویر

محمد رضا تاجیک پس از سعی می‌کنیم نتیجه انتخابات را سریع‌تر از قبل یعنی در عمل




رمان آسانسور 2

تاجیک- چراصداي بيمارا در ايشون قبل از اينكه برن اتاق عمل از جام بلندشدم . صبا- حالا




رمان آسانسور 2

تاجیک- چراصداي بيمارا در ايشون قبل از اينكه برن اتاق عمل از جام بلندشدم . صبا- حالا




رمان آسانسور 2

با تمام پرسنلش مي كشمو از بين مي تاجیک- چراصداي بيمارا در - تازه اپانديسشو عمل كرده




مراحل نوشتن طرح درس

محمد تاجیک فراگیر را پس از دریافت یک عمل آموزشی قبل از شروع درس باید از




برچسب :