رمان دختر یخی و پسر اتشی 42



همیشه با خود میگم این نیز بگذرد.
ولی نمیدانستم این عمر من است که می رود و دیگر بر نمی گردد.
نمیدانستم که به جای گفتن این نیز بگذردها می توانم کاری بکنم تا شاید زندگی بهتری داشته باشم
ولی بازم بگذریم.
گذشته ها گذشته؛و مثل یه خاطره توی ذهن من موندن.
خاطره ای که گاهی خوب بوده و گاهی بد.
نمی خوام دوباره زندگیم رو با حسرت دیروز،اتلاف امروز،ترس از فردا بگذرونم
ولی چه بخوام و چه نخوام همین جوری میگذره

شاید روزهای زیادی از اون روز بگذره
ولی احساسی که کم کم در وجودش جونه رو نمیشه نادیده گرفت
شاید خیلی اتفاقات افتاده باشه،ولی بازم نمیشه اون حس رو فراموش کرد
شاید دختر یخی ما،اروم اروم توسط پسراتشی ذوب شده باشه
ولی این دلیل نمیشه که غرورش رو بشکنه
دلیلی برخیلی کارا نمیشه
شاید اون....

4 سال بعد
دوباره موهایی رو که یه ور ریخته بود روی صورتش رو داد پشت گوشش و کلافه پوفی کرد.اگه می تونست همین الان تِل رو توی موهاش میزد تا موهاش توی صورتش نیان ولی وقتی سامیار گفته بود اینجوری بیشتر دوست داره نمی خواست نه بیاره.
با کشیده شدن دستش توسط دخترش دیانا نگاش رو از ایینه گرفت و نگاه دخترش کرد.
دیانا موهاش رو دم گوشی بسته بود و لباس قرمزی پوشیده بود که به پوست سفیدش خیلی میومد.
دیانا باهمون لحن بچگونه اش گفت:بریم؟
الیکا لبخند محوی زد و گفت:بریم دیانا.
و دست دیانا رو توی دستاش گرفت و باهم از اتاق ساناز بیرون اومدن.امروز تولد ساناز بود و یه مهمونی جمع و جور توی خونه گرفته بودن،که فقط سپهر و ایسا و راویس و سامیار و ایلیا و النا بودن با یکی از دوستای جدید ساناز که قرار بود بیاد.
الیکا به دست دیانا فشاری داد و باهم از پله ها پایین اومدن.
ایسا و ساناز و ایلیا و النا با تعجب نگاه کسی کردن که روبه روشون بودن.باورشون نمیشد که اون اینجا بود.اونم همین طور.
به فکر هیچ کدومشون نمی رسید که دنیا اینقدر کوچیک باشه که دوباره همدیگر رو ببینن.
همون موقع صدای پا و همزمان صدای الیکا اومد که می گفت:دیانا بهت گفتم از روی پله نپر.
صدای الیکا باعث شد که کل نگاها به سمت اون بره.حالا همه به غیر از سپهر و سامیار داشتن با نگرانی نگاه الیکا می کردن.
الیکا باهمون اخم همیشگیش نگاش رو از دیانا گرفت و نگاه بالا کرد که نگاش توی نگاش قفل شد.الیکا داشت با تعجب نگاهش می کرد و باخود فکر می کرد:چه طور میشه که بعد از 14 سال دوباره ببینتش.
الیکا نگاش رو از اون گرفت و نگاه دختره بغل دستیش کرد که دستش رو دور بازوی پسره حلقه کرده بود.مطمئن بود که اون همون ویداست.دوست جدید ساناز.
نگاش رو از دختر گرفت و گفت:شما باید ویدا باشید،دوست ساناز؟
ویدا سرش رو تکون داد و گفت:بله.شما هم باید الیکا باشید.نه؟
الیکا سرش رو تکون داد و گفت:بله.
ویدا:و ایشون نامزدم ارمان هستن.
الیکا سرش رو انداخت پایین و پوزخندی زد و گفت:خوشبختم.
ارمان با صدای ارومی گفت:منم همین طور.
الیکا سرش رو بالا اورد و نگاه سامیار کرد که داشت با تردید نگاشون می کرد.سامیار توی این مونده بود که ایا این همون ارمانه؟ولی از نگاهای بقیه می تونست اینو بفهمه که خودشه.
سامیار سرش رو بالا اورد و الیکا رو دید که داشت به سمتش میومد.الیکا کنار سامیار وایساد و روبه ویدا و ارمان گفت:ایشون همسرم سامیار هستن و دخترم دیانا.
سامیار سرش رو تکون داد و گفت:از اشنایی باهاتون خوشبختم.
دیانا هم لبخندی شیرینی زد که مثل الیکا چالی روی گونش معلوم شد.
ارمان داشت با دقت نگاه دیانا می کرد و سعی می کرد شباهت هاش رو با سامیار و الیکا پیدا کنه.
همه روی مبل ها نشستن و الیکا کنار سامیار نشست و دیانا رو گذاشت روی پای سامیار و گفت:دختر خوبی باش تا خاله ساناز ناراحت نشه خوب؟
دیانا مثل وقتایی که ناراحت میشد لپاش رو باد کرد و گفت:ولی من می خوام بازی کنم.
الیکا:ولی الان نمیشه.رفتی خونه می تونی کلی بازی کنی.
سامیار:خب بزار دخترم بازی کنه.
الیکا بدون اینکه نگاه سامیار کنه گفت:من که نمی گم نکنه ولی الان زشته.
سامیار:کجاش زشته؟دیانا عزیزم برو بازی کن.اگه دوست داری برو با النا و ایسا بازی کن.
و بعد دیانا رو از روی پاش بلند کرد و گذاشتش روی زمین و گفت:برو عزیزم.
دیانا هم فوری دویید سمت الیلیا و نشست روی پای ایلیا.
ایلیا باتعجب نگاه دیانا کرد.که دیانا لبخند شیرینی زد و سرش رو کج کرد.
ایلیا لپ دیانا رو کشید و گفت:چی میخوای شیطون که خودت رو مظلوم کردی؟
دیانا:دایی.
ایلیا:بله؟
دیانا:با من بازی می کنی؟
ایلیا:بدو برو پیش خاله ات.باهاش خاله بازی کن.
دیانا:ولی من می خوام با تو بازی کنم.
ایلیا دیانا رو بغل کرد و گفت:بیا بریم تو حیاط یه بازی بکنیم
دیانا دستاش رو بهم زد و گفت:اخ جون.
ایلیا خنده ای کرد و دست های دیانا رو بوسید و باهم به سمت حیاط رفتن.


مطالب مشابه :


عکس کوچیکی هنر مندان

---- قلب یخی---- موزیک---- خوش نشین ها اینترنت---- آپلود---- بازی آنلاین ---- بازیگر مرد




عکس های نیوشا ضیغمی

---- قلب یخی---- موزیک---- خوش نشین ها اینترنت---- آپلود---- بازی آنلاین ---- بازیگر مرد




رمان دختر یخی و پسر اتشی 42

رمان گرگ هایی به نام مرد. شاید دختر یخی ما،اروم اروم توسط پسراتشی ولی من می خوام بازی کنم.




جان فرانکن هایمر ( آخرین سامورایی )

آنلاین - جان (با بازی برت لنکستر) (1977) / ارتباط فرانسوی 2 (1975) / 44/99 درصد مرگ (1974) / مرد یخی (1973)




رمان بازی عشق6- پایان

رمان دختر یخی پسر رمان گرگ هایی به نام مرد. -هیچ وقت فکر نمیکردم این بازی به اینجا برسه




مل مو برای خانم ها

---- قلب یخی---- موزیک---- خوش نشین ها اینترنت---- آپلود---- بازی آنلاین ---- بازیگر مرد




دختر یخی پسر آتش 10

رمان دختر یخی به نام مرد. می رفتیم و ایسا مسخره بازی در می اورد.ما هم داشتیم به




برچسب :