قــ ــاب شيشه اي-12


قرار بود بريم براي پدرام خواستگاري....

پدرام راضي به اين خواستگاري نبودو با زور مامان كه دختر خوبيه و خونواده داره رفتيم خواستگاري .

من كه خيلي خوشكل كرده بودمو و پدرام هم يه كت شلوار مشكي پوشيده بودو دسته گلشم پر از رز هاي آبي بود.

دسته گلشو من انتخاب كرده بودمو و رز آبي رو خيلي دوست داشتم.

خلاصه رفتيم تو مجلس خواستگاري....

عروس خانم  دختر با عشوه و ناز زياد اومدو دسته گلو شيريني رو از منو پدرام گرفت.

نشستيم و فقط جاي بابا تو اين مجلس خالي بود....

مامان:_خب سريع بريم اصله مطلب . من نميخوام از پسرم تعريف كنم ولي پسر من الان سه چهار ساله خونواده ما رو سرپرستي ميكنه و سه ساله كه از پدر محروم شده...ادامه اشو خوده پدرام جان ميگن.پدرام مامان؟

پدرام:_جانم مامان؟چشم.بله مادرم هم گفت سه ساله پدرم فوت شدن و من خونواده رو سرپرستي ميكنم و كمك خرجه مادرمم.هنوز آپارتمان مستقلي براي خودم ندارم ولي اگه بشه و اين وصلت سر بگيره حتما اقدام ميكنم.ماشين هم يه ماشينه معمولي زير پامه و مدركمم فوق ليسانسه كامپيوتر دارم.و الان دارم يه شركت ميزنم و البته الان كارمند شركت هستم.

پدر دختره:_بله حرفاي شما متين.من حرفي ندارم اگه خانم نصرتي اجازه بدن پسر دختر برن يه چند كلمه اي با هم صحبت كنن.

مامان:_نه خواهش ميكنم.

پدرام و دختره كه اسمشم سوگند بود رفتن  تو اتاقه دختره و صحبت كردند.

يه 10 ديقه اي نشد كه پدرام با قيافه مضطرب از اتاق اومد بيرون رو به مامان كردو گفت:

_مامان بلند شو بريم.

_چي شد پدرام؟

_آقاي خاني ببخشيد اگه مزاحمتون شديم.

_بله ببخشيد .دختر شما انگار توقعاتشون به وسعت ماليه من نميرسه.پانيذ بلند آبجي مادر جان شما هم بلند شو.

منو مامان بلند شديمو و از خونشون اومديم بيرون.

پدرام درماشينو واسه مامان باز كردو مامان نشست تو ماشين و منم نشستم.

تو راه بوديم...

پدرام :_دختره احمق ميدونه من وسعم نميرسه ها!!!به من ميگه بايد يه خونه بگيري سه خوابه باشه تازه دور از مادرو خواهرت باشه .من دارم ميگم بايد حواسم به خونوادم باشه ميگه دور باشه.ميگه تا شركت نزدي فعلا جوابتو نميدم...بابا اين چه شرايطي؟

مامان:_خب دختراي الان توقع داري بياين با تو توي جاي 6 متري زندگي كنن؟

_بله مامان حرفه شما صحيح اما نه انقد توقع بالا.اصلا ولش كن صد ساله سياه نميخوام زن بگيرم.

_يعني چي؟من آرزو دارم پسرمو تو لباس دامادي ببينم.

_فعلا مادره من در اين مورد صحبت نشه تا ببينم ميتونم يه خاكي تو سرم بكنم.

_باشه حالا انقد تند نرو به كشتنمون ندي.

پدرام سرعتو كم كرد...من حرفي نميزدمو فقط تماشا چي بودم.

فردا جمعه بودو قرار جشن عقده نازنين خواهره ناديا كه حالا 25 سالش بود و منم يه لباسه دكلته قرمز پوشيدم با كفش پانشه 5 سانتي قرمز.

آرايشمم كه هيچي كم نداشت در حد معمولي بود.

توي تالار بودو وقتي رسيديم دمه در تالار نيما رو ديدم خيلي بزرگ شده بود يه سالي بود نديدمش...

از فوت بابا خيلي كم همو ميديدم...

خوشگل شده بود موهاش يكم روشن تر شده بود و به رنگ قهوه اي سوخته اي ديده ميشد.

اومد سمت منو مامانو سلام عليك كردو يه نگاه به من انداخت و به مامان گفت:

_ساناز خانم ماشالله هزار ماشالله  پانيذ خانمي شده.

مامان:_آره ديگه.رو دستم نمونه خيلي خوب ميشه.

من:_مامان؟

نيما:_آره كي مياد توئه عتيقه رو بگيره؟البته توهين به ساناز خانم نشه ها.

من:_با اين اخلاقه كل كليت كي به تو زن ميده بايد قيدشو بزني.

نيما:_حاضرم پير مرد بشم اما ترشيده نشم.

تا بيام چيزي بگم مامان پريد وسط كل كلامونو گفت:

_به شما ها باشه تا آخر شب كل كل ميكنين.پانيذ مادر جون بيا حالا سر فرصت سر اينكه كي بترشي بحث ميكنيم

مامان با من خيلي شوخ بودو البته نيمارم ميدونست ته دلش هيچي نيستو از قصد نميگه ترشيده.

من:_نيما خان حالا بعدا حسابتو ميرسم.

نيما:_حالا برو تو ببين شوهر گيرت مياد...

در حال رفتنه تو بودم گفتم:_0-1 به نفعه تو..


مطالب مشابه :


رمان پرشان2

رمان غربت غریبانه ی رمان ساحل آرامش. آهاي فرحناز خانم خودت براي داداشت نمي كني لطفا




رمان یاسمین

رمان غربت غریبانه ی رمان ساحل آرامش. پياده شديم و به سالن كامپيوتر رفتيم و با تعجب ديديم




رمان شاخه های سرد غرور 7

رمــــان ♥ گرچه از همان لحظه ميدانستم كه چقدر تحمل غربت برايم سخت است دانلود رمان




رمان میراژ(2)

عاشقان رمان با آرامش خيال رفتم تو اتاقم و يواش اتاق مجهزى بود كامپيوتر تلويزيون ضبط




قــ ــاب شيشه اي-1

پدرام 19 سالشه و داره فوق ديپلم كامپيوتر دانلود رمان صدای عشق "جلد اول و رمان ساحل آرامش.




قــ ــاب شيشه اي-12

قرار بود بريم براي پدرام خواستگاري دانلود رمان همخونه رمان ساحل آرامش.




برچسب :