شب و زمستان در اشعار فارسی

میگویند کشورهای که درنزدیکی قطب هستند ، بعلت شرایط جغرافیایی ، شب های زمستانیشان شش ماه طول میکشد .

اما این پدیده در گستره جغرافیای ما در طولانیترین زمانش ، شاید شانزده ساعت باشد ، اما دربستر تاریخی این مرز و بوم ، شبهای سرد زمستانی ، گاه چندین قرن طول میکشد ، شبها وسیاهی و سرمای که دل شاعران ما را هموراه آزرده و آنها را وادار به خلق شاهکارهای بی بدیل کرده ، آثار ماندگاری که در نوع خود بی نظیر هستند و میتوانند دل هر وطن پرست در هر ، برهه ای  از تاریخ را بدرد آورند ، هر چند این آثار گاهی مایوس  کننده وگاهی با حسرت خوردن از گذشته و گاهی چشم امید به آینده داشتن است ، اما درهرحال گویا واقعیت های تاریخی ما هستند . بدیهیست در اینجا منظور ما از شب و یا زمستان ، استعاره است  ، به این مفهموم  که در تاریخ پر فراز و نشیب این مرز و بوم همواره استبداد وجود داشته  ، چه به شکل استیلاگران ومتجاوزان اجنبی و چه به شکل مستبدان خودیِ بدتر از بیگانه ، و همین مسائل پیوسته ، باعث تشویش و نگرانی وطن پرستان بوده وازآنجایکه شعرا عموما بیان کنند احساسات درونی خلق خود می باشند ، لذا می کوشیدند تا این احساس و هیجانات را به بهترین شیوه ممکن بیان کنند ، اما اولین شعری که در این رابطه انتخاب کرده ام ، شعری از حکیم ابوالقاسم فردوسی می باشد که بخاطر هجوم وحشیانه اعراب به این سرزمین ایزدی سروده است ، هجومی که چندین قرن ترس و وحشت و سرکوب و سکوت و شب وسوزو زمستان با خود به همراه آورد .  اقوامی که در بدوی ترین شرایط تاریخی و فرهنگی و اجتماعی بودند و بوی از مدنیت و انسانیت نبرده بودند .  مردمی وحشی که حتی نوه ی پیغمبرو سید خود را  ، که برای آنها اعتبارو قدرت فراهم کرد  بود به آنصورت وحشیانه و دلخراش که حقیقتاً مایه ننگ تاریخ است به شهادت رساندن ، و تاریخ را عزادار این حادثه کردند .  دغدغه های فردوسی از حاکمیت چنین اقوام وعناصری او را واداشت تا هر جاییکه درشاهنامه فرصتی بدست میاورد این قوم را نکوهش کند ، حکیم توس در رابطه با یکی از طولانیترین شبهای زمستانی وطن ، چنین میسراید ؛       

در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

 گذشته این مرزوبوم همیشه حکایت تلخ ازاین تجربه تاریخی دارد ، که دراثر ستایش مداحان حقوق بگیر و پاچه خوران دنیاپرست و تکریم گویان درباری از ، امرا و پادشاهان ،  عاقبت آنها را گرفتار نوعی خودشیفتگی و خودمحوری میکردند ،  و درنتیجه ، این مسئله باعث ظهور ومنش استبدادی در آنان میشد ، ولذا استبداد پادشاهان ، همراه با بی لیاقتی  و همچنین انتخاب روش های سیاسی ناسالم شرایطی را بوجود می آوردند تا دشمنان این آب و خاک را تحریک به سوء استفاده از این شرایط ناپایدار کنند و بقول هوراس شاعر یونانی که گفت :" به خاطر دیوانگی پادشاهان این رعایای ایشانند که رنج میبرند .

 بعد از گذشت شش قرن از هجوم ویرانگر اعراب ، هنوز زخمهای مام وطن التیام نیافته بود که دراثرعدم کیاست و خودمحوری سلطان علاءالدین محمد خورازمشاه ، اینبار زمستانی دیگری از راه رسید و در واقع بی سیاستی این پادشاه باعث شد تا دستاویزی به قوم وحشی و خونریز تاتار یا همان مغول  داده شود تا به مردم بیگناه حمله ورشوند بطوریکه فقط در نیشاپور حدود یک میلیون وچهارصدو پنجاه هزار نفر مرد و زن  هموطن ما را کشتند و حتی سگها و گربه ها را هم  کشتند و درسبزوار بیش ازهفتاد هزار نفر را سر بریدند  ودر واقع  تاوان خیره سرهای سلطان محمد خوارزمشاه را مردم بیگناه با چه بهای گزافی پرداختند . در اثر این هجوم وحشیانه و استیلای این قوم خونخوار باز فضای کشور به تاریکی و سرمای زمستانی گروید و درچنین شرایط تیره وتاری بود که شاعرعارف جناب سیف الدین محمد فرغانی چکامه زیبا و معروف خود را بنام ( رونق زمان شما نیز بگذرد ) را سرود که بیان کنند این واقعیت است که هر چقدر هم زمستان سرد باشد و شب یلدای آن طولانی باشد عاقبت رفتنیست .    

  هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

 سرزمین مادری ما ایران  ، تا روزیکه که حافظ شاعر نامدارمان بدنیا آمد ، دو بار مورد تاخت تاز بیگانگان  قرار گرفته بود ، و حافظ هم شدت سوز و سرما و تاریکی این شبها را در بستر تاریخمان احساس میکرد ، و لذا همین احساس خود را در یکی از زیباترین غزل های خود به یادگار گذاشت که اینک بنام بیداد معروف است و استاد شجریان انصافاً آنرا به بهترین شکل اجراء نموده است . خواجه در این غزل محزون گاهی با ، " بک فلش " به گذشته و گاهی با گله از مرغان و عندلیبان (  مرغ و بلبل در ادبیات عرفانی یعنی  سخنگویان خداوند یا اولیاء ) و گاه چشم انتظاری بیهوده از سواران و گاه با گله از چرخش فلک ، سرانجام در اوج سرخوردگی ، دور روزگارن را به خداوند می سپارد ! ..

  یاری انـدر کــس نـمـی‌بـیـنـم، یـاران را چـه شد؟         

دوستی کی آخر آمد، دوست‌داران را چه شد؟

آب حیوان تیره‌گون شد، خضر فرخ پی کجاست؟           

  خـون چـکید از شاخ گل، ابر بهاران را چه شد؟

کـس نـمـی‌گـویـد که یاری داشت حق دوستی          

  حق شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟

لـعـلـی از کـان مـروت بـرنـیـامـد، سـالـهـاســت             

 تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟

شـهـر یـاران بـود و خــاک مـهـربـانـان ایـن دیــار             

مـهـربـانـی کی سرآمد؟ شهریاران را چه شد؟

گـوی تـوفـیـق و کـرامــت در مـیـان افـکـنــده‌انـد             

 کـس به میدان در نمی‌آید، سواران را چه شد؟

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست             

 عندلیـبـان را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟

حــافــظ اسـرار الـهـی کـس نـمـی‌دانـد خموش             

از کـه مـی‌پرسی که دور روزگاران را چه شد؟

هر چند در قرون گذشته در این زمینه شعرهای دیگری موجود است ، اما اوج اینگونه اشعار پس از انقلاب مشروطه و بخصوص پس ازمنحرف شدن آن ، که سرانجام ختم به  استبداد شد و نتیجتا ، باعث شکوفایی اینگونه اشعار گردید به چشم میخورد ، انقلابی که میرفت تا به آمالها و آرزوهای دیرینه ملتی بیانجامد ، به ناگه در مقابل چشم آنان ، نهال نورسته آن شکست و همین اتفاق باعث سرخوردگی در میان مردم شد و ناخواسته سیبی را از دست جادوگری مستبد گاز زدن که نتیجه اش باعث خوابیدن این زیبای خفته شد ، یکی از شعرای آن زمان که توانست به بهترین شکل ممکن این شرایط  و این فضا را بیان کند ، که انصافا از شاهکارهای این دست از اشعار می باشد مرحوم نیما یوشیج است ؛

                                       می‌تراود مهتاب

                                     می‌درخشد شبتاب،

                         نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک

                                       غم این خفته چند

                                خواب در چشم ترم می‌شکند

                                  نگران با من استاده سحر

                                    صبح می‌خواهد از من

                 کز مبارک دم او آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر

                                    در جگر لیکن خاری

                                 از ره این سفرم می‌شکند .

 


مطالب مشابه :


فونت‌های یونیکدِ فارسی + دانلود فونت‌های جدید

فونت‌های یونیکدِ فارسی + دانلود فونت‌های فونت بیزر ـ یونی ‌ کد. فونت بی




اگه عشق منی چرا با دیگرونی؟....

انواع فونت فارسی . فونت فونت زر نازک. فونت که بی سامان به ره افتد




تاریخچۀ "سرود ملی" در ایران

لینکستان عکس فیلم دانلود دانلود فونت فارسی خاك دشتت بهتر از زر




شعر زبان فارسی

شعر زبان فارسی دانلود. مناسبت «قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر




مــعــمــار حــروف؛ گفتگو با دامون خان جانزاده

متأسفانه، امروز به عنوان مثال فونت "زر" را برای چرا فونت های فارسی، مثل و دانلود




گلستان باب اول در سیرت پادشاهان

معانی دروس و واژه ها و بیان آرایه های ادبی فارسی مجموعه فونت های فارسی که به زر بر




خلاصه داستان های شاهنامه

كاخ بساخت یكى از زر، 2 تا از سیم، 2 تا و خود را نومید و بی دانلود فونت فارسی ::




نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

ادبیات فارسی دانلود سوالات فارسی شب نوئل؛ در قلعه ی کوچک من همه ی این سپاهیان بی سلاح




شب و زمستان در اشعار فارسی

شب و زمستان در اشعار فارسی. به خلق شاهکارهای بی بدیل کرده ، آثار ماندگاری زر چو شد به




برچسب :