توضیحات درس اول تا چهارم زبان وادبیات فارسی پیش دانشگاهی ریاضی - تجربی

leftc.gif

نی نامه 1.      بشنو از نى چه مى‏گويد؟ و چگونه از جدائيها و روزهاى هجران شكايت كرده قصه ی جدايى خويش را با آهنگ غم انگيز حكايت مى‏كند.[1]

2.      مى‏گويد از همان وقت كه مرا از نيستان بريده و از اصل و ريشه خويشم جدا كرده‏اند آه و ناله سر كرده از نفير آه و تأثير ناله‏هاى جان گدازم زن و مرد بناله در آمده با من هم آواز و هم نفس شده‏اند.[2]

3.      من براى اينكه درد جان گداز اشتياق را شرح دهم همدمى مى‏خواهم كه چون من سينه‏اش از درد فراق چاك چاك شده باشد.[3]

4.      آرى آن كه از موطن و مركز اصلى خويش دور افتاده كوشش او فقط براى همين است كه روزگار گذشته و ايام وصال خود را دو مرتبه بدست آورد.[4]

5.      من (براى اينكه هم دمى پيدا كرده راز دل خود را بگويم) در ميان هر جمعيتى راه يافته در مجالس شادى و غم ناله كنان قرين افراد هر محفلى بوده‏ام. [5]

6.      و هر كس به گمان خود همراه و هم راز من شده ولى از اسرار درونيم كسى آگاه نگرديده است.[6]

7.      گو اينكه رازهاى درونيم در ناله‏هاى من نهفته و از آن جدايى ندارد و بگوش همه كس مى‏رسد ولى چشم را آن بينايى و گوش را آن شنوائى نيست كه سر نهفته مرا ببيند و بشنود.[7]

8.       بلى تن و جان بهم پيوسته‏اند و هيچ يك از ديگرى جدا و پنهان نيست ولى ديدن جان براى كسى ميسر نيست.[8]

9.      آرى اين نغمه‏هاى غم انگيز نى اگر چه به ظاهر از بادى است كه در آن مى‏دمند ولى در واقع آتشى است كه از عشق سرچشمه گرفته است نابود باد كسى كه داراى اين آتش جان گداز نباشد. [9]

10.  عشق بلى عشق. آتش عشق است كه بجان نى افتاده و زبانه‏هاى آن بگوش مى‏رسد و جوشش عشق است كه مى را بجوش و خروش آورده است. [10]

11.  نى هم دم كساني است كه از يار خود دور افتاده پرده‏ها و نغمات شور انگيز آن، پرده اسرار ما را دريده غمهاى خفته را بيدار و دردهاى نهفته را آشكار مى‏سازد.[11]

12.  كسى هم دم و دمسازى مثل نى كجا ديده است كه شريك غم و شادى بوده هم زهر هم ترياق باشد و در عين اينكه غم انگيز است مطبوع و دل كش باشد. [12]

13.  نى از راه پر خطرى سخن مى‏گويد كه سرتاسر آن پر از خون كشتگان عشق است نى براى شما از قصه‏هاى غم انگيز عشق مجنون و آوارگيهاى وادى جنون حكايت مى‏كند[13]

14.  محرم رازهاى نهانى و درك كننده اسرارى كه در نواهاى جان گداز نى پنهان شده جز كسانى كه از هوش و دانش خود صرف نظر كرده براى درك حقايق به نغمات جان بخش آن گوش كنند نخواهد بود زيرا كه فقط گوش خريدار زبان است و سامعه از قوه ناطقه پذيرايى مى‏كند و آن كه از خود چيزى گفتنى دارد گوش نيست و شنيدن نتواند.  اگر ناله‏هاى نى فقط ارتعاشات صوتى بوده و ثمرى نداشت از اثر نغمات آن اين همه جوش و خروش و فعاليت و نشاط زندگى جهان را پر نمى‏كرد.[14]

15.  در غم و رنج فراقى كه در دل ما است چه روزها كه بشام رسيد تا ايام عمر با سوز و گداز سپرى گرديد. [15]

16.  اگر ايام عمر گذشت و رفت بگو برود، تو. تو. اى كسى كه جز تو حقيقتى نيست فقط تو بمان كه هر چه را از دست بدهيم وجود تو جبران آن خواهد بود. [16]

 

 

17.  ما هرگز از تو سير نخواهيم شد و كسى از آب سير مى‏شود كه ماهى نيست گذشتن ايام عمر و سپرى شدن آن چه اهميتى دارد كسى كه نصيبى از وصال تو ندارد روزگارش دير بپايان مى‏رسد. [17]

18.  به هر حال هيچ رهرو خامى نمى‏تواند از حال مردان پخته با خبر شود پس بهتر آن است كه دم فرو بنديم و سخن را كوتاه كنيم.[18]

 

مناجات

1.    ای پادشاه وجود ،خدا، تنها ستایش تو را می گویم که تو پاکی و خدای منی ؛ جز به همان راهی که تو به من نشان می دهی نمی روم[19]

2.    تنها  درگاه بزرگی تو را جست و جو می کنم تنها در پی فضل و بخشش تو هستم ؛ تنها ذکر یگانگی تو را می گویم چراکه سزاوار هستی[20]

3.    تو دانا و بزرگ و بخشنده و مهربانی ؛تو نشان دهنده فضل و بخششی و شایسته ستایش هستی[21]

4.    وصف تو را نمی توان گفت چرا که در فهم بشر جای نمی گیری؛شبیه تو را نمی توان یافت چرا که به تصور خیال بشر در نمی آیی.[22]

5.    تو ارجمندی و شکوه و دانش و یقین محضی ؛ تو نور و شادی و بخشش و جزای محضی [23]

6.    تو همه ی نهانی ها را می دانی تو همه ی عیب ها را می پوشانی ؛ تو همه ی افزونی ها را کم می کنی تو همه ی کمی ها را زیاد می کنی[24]

7.    همه وجود سنایی با لب و دندان ذکر یگانگی تو را می گوید امید که برای او  از آتش رهایی باشد.[25]

 

 

****

[1] - ني :نماد انسان آگاه / حكايت و شكايت: جناس اختلافي در حرف اول /تشخيص : ني شكايت مي كند و حكايت مي كند

[2] - نيستان : استعاره از عالم معنا / نفير : فرياد و زاري به صداي بلند / مردوزن : مجاز از همه ي انسان ها

[3] - سينه: مجاز از صاحب سينه ،همدم و هم صحبت / شرح وشرحه : جناس ناقص افزايشي در حرف آخر / شرحه : پاره گوشتي كه از درازا بريده باشند ،شرحه شرحه : پاره پاره

[4] - كاو : كه + او /  باز جستن : جستجو كردن / اصل و وصل : جناس ناقص اختلافي در حرف اول

[5] - جفت: همنشين ،همراه و مونس،قرين /بدحالان و خوش حالان : تضاد

[6] - ظن: پنداشت ،گمان ، درجه  نزديكتر از شك به يقين / جستن: يافتن

[7] - نسبت دادن نور به گوش : حس آميزي / نور و دور : جناس ناقص اختلافي در حرف اول

[8] - بيت تمثيل است براي بيت قبلي / مستور و دستور : جناس ناقص اختلافي در حرف اول / ديد : ديدن ،مصدر مرخم / جان : آرايه ي تكرار / دستور : اجازه ،دستوري

[9] - بانگ ناي آتش است : حس آميزي / ذوقافيتين : نيست باد / جناس تام: نيست نيست؛باد باد

[10] - تشبيه : آتش عشق / كاندر = كه + اندر / ني و مي : جناس ناقص اختلافي در حرف اول /

[11] - حريف : همدم ،همنشين/ پرده : نغمه ،آهگ ،لحن / پرده دري : كنايه از افشاي راز ،رسوا كردن /  / پرده و پرده : جناس تام

[12] - ترياق : ترياك ،معرب ثرياكا يوناني به معني پادزهر / زهر و ترياق : تضاد / متناقض نما : ني هم زهر است هم ترياق

[13] - حديث كردن و قصه كردن : داستان گفتن قصه گفتن

[14] - بي هوش محرم هوش : متناقض نما / فك اضافه : زبان را مشتري = مشتري زبان / مصراع دوم تمثيل براي مصراع اول است

[15] - روزها  و سوزها : جناس ناقص اختلافي در حرف اول

[16] - گو : بگو / رو : برو

[17] - دير شدن روز : كنايه از ملالت و خستگي / روزي و روز : جناس ناقص افزايشي / ماهي استعاره از عاشق / آب استعاره از عشق

[18] - تضاد : پخته و خام / منظور از پخته : مولانا ،خام منظور مخالفان او

[19]توام راهنمایی : تو راهنمای منی ؛ تو راه را به من می نمایی

مَلِک : پادشاه .ا ز صفات خداوند است  .اینجا کنایه از خدا ؛جمع آن ملوک/ مَلـَک: فرشته؛جمع آن ملائک / مِلک: دارایی؛جمع آن املاک / مُلک:پادشاهی

[20] - جویم و پویم :جناس اختلافی و قافیه میانی

[21] - تو موصوف به صفات حکمت ،عظمت ،کرم و رحمت هستی

[22] -فهم : قوه دریافت ، ادراک، تصور شی ء از لفظ مخاطب /وهم:تصور ،گمان ،قوه وهمیه از حواس باطنی که شأن آن ادراک معانی جزییه متعلق به محسوسات است/ فهم و وهم آرایه جناس اختلافی و کل بیت آرایه ی موازنه دارد.

[23] - جزا: مکافات خواه خیر خواه شر، عوض نیکی یا بدی ،پاداش نیکی و کیفر بدی / واج آرایی در مصوت کوتاه ـُـ

[24] - اشاره به صفت علام الغیوب و ستار العیوب /عیب و غیب: جناس اختلافی /در بیت کلمات بیشی، کمی ،بکاهی  و فزایی تضاد دارند.

[25] - لب ودندان مجاز از وجود / روی داشتن : کنایه از امید داشتن

 

****

 

کاوه ی داد خواه

 

1.    چون  به آفریدگار غرور نشان داد شکست خورد و بدبخت شد26

2.    آن سخنگوی باشکوه و هوشیار چه نیکو گفت  وقتی پادشاه شدی برای بندگی تلاش کن27

3.    هر کس که به خداوند کفر ورزید و ناشکری کرد از هر سمت بیم و ترس به دلش راه می یابد28

4.       روزگار بر جمشید سیاه شد و فری که جهان از آن روشن بود از او دور شد29

5.       راه و رسم دانایان ایرانی به فراموشی سپرده شد و نام دیوصفتان در جهان زبانزد شد30

6.       هنر بی ارج و ارزش شد و جادوگری عزیز و ارجمند – راستی و پاکی به خفا رفت و بدی آشکار شد31

7.       دیو صفتان  به بدی و زشتی دست دراز کردند  و از نیکی و خوبی جز در خفا سخنی نبود32

8.       ضحاک جز بدآموزی و کشتن و غارت و سوزاندن چیزی نمی دانست

************

9.       همان لحظه ناگهان از کاخ شاه فریاد ستم کشیده ای عدالت خواه بلند شد

10.    فرد ستمدیده را نزد ضحاک خواندند و او را در کنار بزرگان نشاندند

11.    پادشاه با چهره غمگین و خشمگین به او گفت بگو از چه کسی ستم دیدی؟

12.    فریاد کشید و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود زد و گفت ای شاه من کاوه ی دادخواهم

13.    من آهنگر بی آزاری هستم که از شاه ستم های بسیار بر من وارد شد

14.    اگر تو شاه هستی یا پیکری چون اژدها داری(ماردوشی) باید در این باره قضاوت کنی

15.    اگر شاهی هفت کشور از آن توست چرا رنج و سختی برای ما مردم بیچاره است؟

16.    لازم است که در این باره به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند

17.    تا از محاسبه ی تو آشکار شود که چگونه نوبت به فرزند من رسید

18.  آیا ماران تو در هر انجمن  تنها مغز فرزندان مرا باید بخورند؟33

19.  وقتی کاوه همه ی متن استشهادنامه را خواند فورا ً به سوی بزرگان کشور نگاه کرد

20.  فریاد زد ای یاران ضحاک دیو صفت که از خدای جهان نمی ترسید

21.  همه ی شما به سوی جهنم روی کرده اید و دل ها را به سخنان ضحاک خوش کرده اید

22.  من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از خشم پادشاه نمی ترسم

23.  فریاد کرد و لرزان از خشم از جای خود برخاست استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت

24.  در حالی که فرزند عزیزش (هجدهم) پیش روی او حرکت می کرد از کاخ شاه فریاد کنان به سمت بازار بیرون آمد

25.  وقتی کاوه از نزد شاه بیرون آمد مردم شهر دور او جمع شدند34

26.  کاوه خروش و فریاد می کرد  و مردم را به عدالت و داد می خواند

27.  چرمی را که آهنگران هنگام کوبیدن پتک پشت پا را با آن می پوشانند 35

28.  بر سر نیزه کرد و در همان لحظه بر اثر ازدحام مردم گرد و خاک بلند شد

29.  فریادکنان در حالی که نیزه به دست داشت می رفت و می گفت ای بزرگان خداپرست

30.  هر کس آرزوی فریدون دارد باید از اطاعت ضحاک سرپیچی کند

31.  برخیزید که این پادشاه شیطان است و در دل دشمن خداوند است36

32.  با آن چرم بی بهای و ناچیز دوست از دشمن شناخته شد

33.  مرد دلاور به پیش می رفت و سپاهی بزرگ دور او جمع شد

34.  کاوه خود می دانست پناهگاه فریدون کجاست حرکت کرد و مستقیم به آن سو رفت

35.  بر  پشت بام   و دروازه  هر کس از مردم شهر که چیزی از جنگیدن می دانست جمع شده بودند

36.  از دیوارها خشت و از بام ها سنگ – از کوچه شمشیر و تیر ..

37.  مانند قطره ی باران از ابر سیاه به سوی دشمن می بارید [طوری که] برای هیچکس جای ایستادن باقی نمانده بود

38.     در شهر همه ی جوانان مانند پیران ماهر در جنگ

39.     به سوی لشکر فریدون رفتند و از جادوی ضحاک آزاد شدن

 

 26 - پيوستن کاري ; کردن آن

شکستاندرآوردن ; مغلوب شدن. شکست خوردن

 برگشتن کار ; بدبخت شدن. (يادداشت دهخدا).- || دگرگون شدن.نابسامان شدن. آشفته و درهم شدن :

همان نيز پيروز چون کشته شد/ بر ايرانيان کار برگشته شد.

27 - بافر. ] ف [ )ص مرکب( )با + فر( باطمطراق. باشوکت. دارنده فر. باشکوه

 خسرو. ] خ ر / رو [ )ا( ملک. پادشاه. )زمخشري( )از برهان قاطع(. کسري. قيصر. )ج‚ اکاسره‚ قياصره(. هر پادشاه صاحب شوکت.

28 -ناسپاس. ] س [ )ص مرکب( کافرنعمت. )آنندراج(. ناشکر. )انجمن آرا(.ناشکر. حق ناشناس. نمک بحرام. بيوفا. ناپسند. بي تميز. )ناظم الاطباء(.کنود. )ترجمان القرآن(. کافر. کفور. کفار. کناد. کنود. )منتهي الارب(ناحقگزار. حق ناگزار. نمک نشناس. که سپاسگزار نيست. که سپاسگزاري نکند

29 فر. [ ف / فرر ] (ا) شان و شوکت و رفعت و شکوه. فره. خره. فرهي. در فارسي جديد فرخ‚ فرخنده‚ فرخان و فرهي ازهمين ريشه است. (از حاشيه برهان چ معين). ... خورنه ‚ در زبان پهلوي خور و در فارسي فر شده است. (ايران در زمان ساسانيان ترجمه رشيد ياسمي ص167(.

خوره. [ خو / خ ر / ر [ (ا) نوري است از جانب خدايتعالي که بر خلايق فايز مي شود که بوسيله آن قادر شوند برياست و حرفتها و صنعتها‚ واز اين نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق مي گيرد. (برهان قاطع) اين کلمه در پهلوي خوره گرديد وهمين لغت بصورت فرنه در پارسي باستان ياد شده که در فارسي «فر« و «خره» گرديده است. از نخستين معني کلمه «هورنه» بنظر ميرسد«چيز بدست آمده‚ چيز خواسته» بوده است و سپس بمعني «چيز خوبخواسته» بوده است و سپس بمعني «چيز خوب‚ چيز خواستني‚ خواسته‚امور مطلوب» گرفته شده و بعدها يعني در عصرهاي متاخر نويسندگان زرتشتي «خوره»را بمعني دارائي (خواسته) گرفته اند و نيز بمعني نيکبختي و سعادت بکار برده اند. در اوستا دو گونه خوره ياد شده‚ خوره (فر)ايراني‚ خوره (فر) کياني‚ نخستين از چهارپايان و گله و رمه وثروت و شکوه برخوردار و بخشنده خرد و دانش و دولت ودرهم شکننده غيرايراني است و دومين موجب پادشاهي و کاميابي سران و بزرگان کشور است.

30 -فرزانه. [ ف ن / ن ] (ص)حکيم. دانشمند. عاقل. (برهان). بخرد. فرزان.فيلسوف. مقابل ديوانه. (يادداشت به خط مولف). در زبان پهلوي فرزانک ‚ در هندي باستان پر‚ پيشوند به معني پيش + جان يا جانتي به معني شناختن و فهميدن. قياس کنيد با جان در زبان ارمني به معني دانستن. (از حاشيه برهان چ معين) :

ابله و فرزانه را فرجام‚ خاک/ جايگاه هر دو اندر يک مغاک(رودکي)

|| نزد محققين آن که مجرد و مطلق العنان باشد. (برهان). || شريف.پاک نژاد. محترم. || سعادتمند. || مبارک. خجسته. || بافراست. (ناظم الاطباء(/ متضاد دیوانه

31 -هنر. [ه ن] ( ا) علم و معرفت و دانش و فضل و فضيلت و کمال. (زناظم الاطباء)(ادداشت مولف) کياست. فراست. زيرکي. (یادداشت ولف)اين کلمه در واقع به معني آن درجه از کمال آدمي است که شياري و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از ديگران مي نمايد . اینجا در مقابل جادو قرار دارد.

32- دست دراز کردن : کنایه از اقدام به کاری ؛ دست درازی: کنایه از اقدام به بدی

33- انجمن:مجلس ،مجمع ||گروه و فوج مردم ||جمع و فراهم شده||دسته حمعی

34-بازارگاه: مجازا ً مردم حاضر در بازار

35- زخم :به معنی ضرب و ضربت عربی است اما امروز به جراحت که حاصل ضربه است اطلاق می شود.

36 - مهتر :رئیس ،سردار ، پادشاه ||بزرگتر ||خدمتکار ستور


مطالب مشابه :


نحوه تنظیم و نوشتن استشهادیه محلی

وبلاگ دفتر اسناد رسمی 4 سبزوار - نحوه تنظیم و نوشتن استشهادیه محلی - سردفتر: غلامرضا لندرانی




چگونه یک استشهادیه محلی بنویسیم؟

طغراجه - چگونه یک استشهادیه محلی بنویسیم؟ - نوشتن مطالب اجتماعی فرهنگی وتاریخی - طغراجه




توضیحات درس اول تا چهارم زبان وادبیات فارسی پیش دانشگاهی ریاضی - تجربی

وقتی کاوه همه ی متن استشهادنامه فریاد کرد و لرزان از خشم از جای خود برخاست استشهادنامه




شرح درس سوم کاوه­ی دادخواه

پاسخ خودآزمایی و متن درس من این استشهادنامه را امضا نمی­کنم و هرگز از پادشاه نمی




رأی وحدت رویه در خصوص تجدید نظرخواهی آراء از دادگاههای حقوقی و کیفری

متن سوگند نامه وکلا بسم ا… الرحمن الرحيم دراين موقع كه مي خواهم به شغل وكالت نائل شوم به




لايحه دفاعي در پرونده الزام به تنظیم سند رسمی/ دفاعيات خوانده

علاوه برآن مندرجات استشهادنامه نيز مورد تكذيب کننده وجه در متن آن قید نگردیده است




برچسب :