توانایی و نفوذ زبان پارسی

  پیش گفتار

      این نوشته اندکی از قدرت تاریخی زبان پارسی است که در طول تاریخ درخشیده و نیازی به تکرار آن در وبلاگ نیست،  زیرا نمی گنجد.  در کتاب تاریخ نیک در  اینجا  چگونگی  تاریخ سیاسی و تمدن ایران عزیز را بدون دروغ و واقعی کفته ام.  یکبار دیگر تکرار می کنم نگارش کمی از زبان پارسی در وبلاگهایم دلیلی بر بی اهمیت بودن زبانهای دیگر در جغرافیای وسیع ایران بزرگ نخواهد بود،  و همچنین همانطور که بارها در وبلاگ  جنبش برداشت دروغهای از تاریخ ایران  گفته ام خواست استعمار بوده و هست که مردم و زبانها را رو در روی یکدیگر قرار دهند،  دشمنان دروغگو باید بدانند ایران و ایرانی هوشیار تر از ترفندهای استعماری است.  در مقالات  سنت گریزی و دانایی قرن 21 نوشته ام که این قرن زمان آگاهی ها با فرهنگ یادگیری می باشد،  با مطالعه این نوشته براحتی می توانید دانش خود را در جامعه شناسی بالا برده و مچ دشمنان را گرفته و آینده ای خوب برای ایران عزیزمان  ساخت.   در صورت تقاضا، علاقه مندان که تخصص و گرایش آنها به نوشته  تاثیر زبان فارسی  می باشد،  منابع را می گویم.  در اکثر منابعی که این چند صفحه را از آنها نوشته ام،  به جای نام زیبای  پارسی،  عربی شده آن  فارسی  را گفته اند،  و من در این مقاله همه را پارسی نوشتم.  البته برای ورود به جهانی نو دانستن و گفتن درست،  مهم است،  ولی در  مورد فارسی  بدلیل استفاده تاریخی مشکلی نیست.    

  توانایی و نفوذ زبان پارسی

      زبان پارسی از گذشته های دور در مناطق وسیعی از آسیا گسترده بود،  در بسیاری از سفرنامه های واقعی نوشته شده،  که زبان پارسی راه گشای آنها بوده.  زبان پارسي از  قديم ترين زبانها و از گروه زبانهاي هندو  ايراني (آرين)  است که  زباني پيوندي است،  اين گروه زباني مجموعه اي از  چندين  زبان را شامل مي شود که بزرگترين جمعيت جهان به اين  گروه سخن مي گويند.  صدها واژه مشترک ميان پارسي و زبانهای آسیای جنوبی و غربی و میانه وجود دارد،  قبل از نفوذ استعمار و ورود زبانهای آنها،  پیوستگی وسیع این زبانها کمتر شد.

  واژه سازی زبان پارسی

      زبان پارسی پایه اصلی زبانهای و لهجه های آریایی است،  اعراب بدلیل نداشتن  پ  در زبان خودشان،  پارسی را فارسی گفتند.  از دوره صفویه با نفوذ استعمار و عوامل داخلی آنها تا کنون،  به اشتباه پارسی را فارسی گفته اند،  و روان شده است.  زبان پارسی یا فارسی توانایی گسترش تا 226 میلیون واژه را دارد.  زبان پارسی  1500 عدد ریشه دارد،  که با افزودن 250 پیشوند،  و  600 پسوند آن،  به اصل ریشه می توان واژه های دیگری ساخت.  مثلاً از ریشه  رو  می توان واژه  پیشرو  و  پیشرفت  را با پیشوند  پیش  و  واژه  روند  و  روال  و  رفتار  و  روش  را با پسوندهای  اند  و  ال  و  آر  و  اش  ساخت.   در این مثال ملاحظه می کنیم که ریشه  رو  به دو شکل آمده است،  یکی  رو  و دیگری  رف.  با فرض اینکه از این تغییر ریشه ها صرف نظر کنیم و تعداد ریشه ها را همان  1500 بگیریم ترکیب آنها با  250 پیشوند تعداد  375000 = 250 × 1500  واژه بدست می دهد.  اینک هر کدام از واژه هایی را که به این ترتیب بدست آمده است می توان با یک پسوند ترکیب کرد،  مثلاً  از واژه  خود گذشته  که از پیشوند  خود  و  ریشه  گذشت  درست شده است، می توان واژه  خود گذشتگی  را با افزودن پسوند  گی  بدست آورد،  و واژه  پیشگفتار  را از پیشوند  پیش  و ریشه  گفت  و  پسوند  آر  ساخت.  و از ترکیب  375000 واژه که در بالا نوشتم با  600 پسوند،  375000 × 600 = 000/000/ 225  واژه بدست می آید،  از ترکیب ریشه با پسوند،  1500 × 600 = 000/900 عدد واژه میتوان ساخت.   جمع واژه هایی که از ترکیب ریشه ها با پیشوندها و پسوندها بدست می آید میشود:  226 میلیون واژه که در تمام زبانها بی نظیر است.  بدلیل توانایی بسیار خوب و ساده واژه سازی در زبان پارسی،  و هم خانواده بودن با زبانهای هند و اروپایی،  توانایی بیشتری به این زبان شیرین داده است.

       در قرن 21  با گسترش دانش و دانایی قرن که در مقاله قرن سنت گریزی در  ایـنجا  گفته ام،  و تازش واژه های بیگانه به زبان پارسی،  نیازمند گرفتن تدبیری هوشمندانه برای افزایش توانایی زبان پارسی می باشیم.   بیشتر واژه های علمی به زبان انگلیس در جهان ساخته میشود،  و ما ناگزیریم در وسایل مختلف مثل کامپیوتر از آنها استفاده نماییم.  درصورتیکه آنها را داخل زبان پارسی نماییم در مدت کوتاهی چیزی از زبان پارسی باقی نخواهد ماند،  و اگر از آنها واژه های نو بسازیم،  ترکیبهای عجیب خواهیم داشت،  که در نهایت نه پارسی داریم و نه انگلیسی می دانیم.  بنظر من بهترین روش داشتن دو زبان رسمی است،  فارسی ملی و ادبی،  و انگلیسی بعنوان زبان علمی کشور.  که به این ترتیب با دانستن انگلیسی بصورت کامل و گسترده تا حدودی به علم و تولید جهانی می رسیم.  شما چه پیشنهاد می کنید؟

  واژه های پارسی در زبانهای دیگر

      زبانهاي دنيا 6 هزار می باشد، که البته هر سال تعدادی از آنها از بین می روند.  بعضي از اين زبانها  بسيار به هم شبيه هستند  .بنابراين همه زبانها را مي توان  در 20 گروه عمده  جاي داد.  يکي از مهمترين گروههاي زباني هندو ايراني است که تمامي زبانهاي شبه قاره هند – ايران و اروپايي را دربرمي گيرد.

 ريشه بسياري از کلمات زبانهاي اروپايي یکی است، مانند:  است ـ پدرـ برادر ـ خواهرـ  مردن ـ ايست  و بسیاری دیگر که در اینجا نمی گنجد.  از  زبان پارسي  امروزه  دهها کلمات بين المللي  شده و به بیشتر زبانهای مهم دنیا راه پیدا کرده، مانند:  بازار- کاروان –  کيميا-  شيمي- الکل –  ديتا –  بانک –  درويش -  آبکري –  بلبل – شال –  شکر –  جوان –  ياسمين – اسفناج-  شاه –  زيراکس – زنا –  ليمون – نارنج – ترنج – اورنج -  تايگر –  کليد -  کماندان – ارد (امر، فرمان) استار –  سيروس-  داريوش- جاسمين ،  گاو ( گو= کو) – ناو- ناوي-  توفان –  مادر-  پدر-  خوب – بد-  گاد- نام –  کام - گام – لنگ- لگ – لب- ابرو – تو – من -  بدن - دختر( داتر) -  و صدها و بلکه هزارها کلمه دیگر .  

      همانطور که کتاب تاریخ  نیک در اینجا  گفته ام در تاریخ تکامل زبانها در کنار یکدیگر تکامل یافته اند،  منجمله زبان پارسي که واژگاني از زبانهاي همسايه اش وام گرفته، و  واژگان زيادي نيز به آنها  واگذار کرده است، بدلیل مرکزی بودن تمدن ایرانی تاثير شگرف زبان پارسي بر زبانهاي نیمه غربی آسیا  نياز به توضيح ندارد.

زبان پارسي زبان بين المللي عرفان است،  و عارفان بسیاری از عزیزان ترک و عرب و هندي،  کتابهاي عرفاني خود را به پارسي نوشته اند.   مكتب‌ تصوف‌ هند و ايراني‌  که از طريق‌ ايران‌ به‌ آسياي‌ غربي‌ و حتي‌ شمال‌ آفريقا نشر يافته است،  بيشتر کتابها و نوشته های خود را ‌ به‌ نثر يا شعر پارسي‌ نوشته‌ اند،  زبان‌ تصوف‌ در شبه‌ قاره‌ي‌ هند و حتي در ميان ترکان همواره‌ پارسي‌ بوده‌ است

     در زبان هاي اروپايي و از جمله در انگليسي امروز  نيز کلماتي باريشه پارسي وجود دارد و صدها کلمه مشترک ميان پارسي  و زبانهاي اروپايي  وجود دارد مانند :  بهتر(بتر)- خوب(گود)- بد-  برادر- داتر( دختر) مادر- پدر( فادر، پير،پيتر) کاروان ـ کاروانسرا ـ بازار- روز،  و اينها را مي‌توان تا بيش از  700 کلمه ادامه داد،  دليل اين اتفاق زبان باستاني سنسکريت می باشد که زبان مادري تمام زبانهاي هندو اروپايي است.

در قرآن و انجیل و تورات،  واژگاني از پارسي وجود دارد مانند: پرديس( فردوس).

بسياري از نامهاي جغرافيايي و مکانها در خاورميانه و شمال آفريقا از پارسي است، مانند:  بغداد- الانبار- عمان (هومان) – رستاق –  جيهان - بصره ( پس راه) –  رافدين – هندو کش –  حيدر آباد –  شبرقان ( شاپورگان) -  تنگه،  بدلیل فراوانی در هر دیاری و نقشه ای بسیار می بینیم.  

      واژه های پارسي بسیاری در زبان قرقيزي، قزاقي، ايغوري و ترکمني مي يابيم .  در مالايا،  جوار قريه بنام سامودرا، قبر حسام الدين وجود دارد که در سال 823 هجري درگذشته است.  سنگ قبر او در مالايا بي نظير است.  اين اشعار از ابيات سعدي روي آن نوشته و حکاکي شده است:

بسيار سالها بشر خاک ما رود،      کاين آب چشمه آيد و باد صبا رود

اين پنج روز مهلت ايام آدمي،       بر خاک ديگران به تکبر چـرا رود

 بيش از 350 کلمه فارسي در زبان اندونزيايي شناسي شده است،  واژه هاي:  خوش،  سودا، بازرگاني، کار، کدو، نان، خريد فروش، حروف ربط : از، به، هم  و امثال آن در اندونيزياي امروزه رايج است.

نمونه اي از شعر شاعرآلبانيايي (آبوگويچ) از قرن نهم ميلادي داريم:

رخت ز آه دلم گر نهان کني چه (نيست) عجب،    کسي چگونه نهد شمع در دريچه بــــاد

شاعران پارسي گفتار و نويسندگان نامدار در قلمرو يگوسلاوي قديم و سرزمين قفقاز مانند:  نرودويچ و بابا سرخيان آثاري از خود بجا گذاشته اند،  که سومه هاي نفوذ زبان پارسي را درآن نقاط جهان تمثيل مي کنند.

هفتصد سال پارسي زبان اداري  هندوستان بود تا اينکه درسال 1836م چارلز تري ويليان  زبان انگليسي را بجاي زبان پارســــي رسميت داد.

روي مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) اين بيت نگار  شده است:

بغير سبزه نپوشد کسي مزار مـرا،      که قبرپوش غريبان همين گياه بس است

همچنين برلوحه سنگ مزار نورجهان و جهانگير (درتاج محل) اين شعر نورجهان حک شده است:    

 برمزار ما غريبان ني چراغي ني گلي،      ني پر پروانه سوزد ني سرايدبلبــلي.

  پاره ای خصوصيات زبان پارسی :

     1 ـ  در پارسي گاهي با تبديل يک آوا معني ديگري از کلمه حاصل مي شود مانند تبديل  حرف "ب " به حرف  " و" در کلمه  بالا ـ والا  که در اينجا والا معني عظيم و مهم مي دهد.

2 ـ  تمام  نامها بدون استثنا  در زبان پارسي ميتوانند  با  "ان" و  يا  "ها" جمع بسته  شوند .

3 - در پارسي با يك ريشه، می توان ريشه هاي ديگري ساخت و با افزودن پسوند وپيشوند به کلمات مي توان دهها کلمه ساخت مانند:  دل – دانش  و ... که براي هرکدام مي توان 20 کلمه ساخت، مانند:  دل بر- دل داده - پردل – کم دل- دل سوز – دل رحم – دل سنگ-  دلگر – دلدار - بي دل - بادل – نادل - دل جين – دلچي  و .....  دانشگاه، دانشجو، دانش ورز،  دانشمند، دانشيار، بي دانش، پر دانش، دانشي، دانشور، دانش آموز، دانشجو، دانش پژوه،  در پارسي وزن هاي  گوناگون وجود ندارد و بدون شكستن ريشه، اسم فاعل و مفعول و ..  ساخته مي شود كه اينها همگي يادگيري زبان پارسي را آسان مي كند.

     بزرگان کهن ادب پارسي از خط کوفي که قرائت آن  بسيار مشکل بود،  توانستند خط پارسي امروزی همراه با نقطه گذاري را  ابداع کنند.  ولي  تقريبا هزار سال است،  که اين شيوه نگارش بدون تحول و تکامل باقي مانده و به علت نوشته نشدن صداها، ضمه کسره و فتحه، غير پارسي زبانان بسختي مي توانند واژگان را بدون شنيدن و فقط از طريق کتابت فرا گيرند.  مشکلي که البته در زبان هاي ديگر و در کتابت با حروف لاتين نيز بطور کامل برطرف نشده است . اما در پارسي نيز با كمي انعطاف مي توان اين مشكل را حل كرد.  کردها و پاکستاني ها تا حدودي با ابداع بعضي ابتکارات اين مشکل را کم کرده اند.

  تاثير زبان پارسي بر زبان و ادبيات عرب

      همانطور که در  اینجا  گفته ام،  هيچ زباني در دنيا نيست که از ساير زبانها واژه هایی نگرفته باشد، همه زبانها از یکدیگر چیزی پذيرفته اند.  گرفتن واژگان از زبانهای دیگر  هيچ عيب و نقصی برای یک زبان محسوب نمی شود،  مهمترين زبان فعلي جهان انگليسي تقريبا 75 درصد کلمات خود را از ساير زبانها بويژه انگلو،  جرمن و لاتين گرفته است. اسپانيولي و پرتغالي 95 درصد زبان و ادبياتشان يکي است،  با اين وجود خود را  دو زبان مختلف مي نامند .

زبان عربي و پارسي نيزازهمديگر واژگان زيادي وام گرفته اند،  بيشتر اصطلاحات فقهي،  مذهبي و حقوقي از زبان عربي گرفته شده است،  هر چند که پارسی آنها بخوبی می باشد،  زبان عربي نيز به نوبه خود واژگان زیادی دست نخورده از پارسي گرفته است.

     جواليقي  838 کلمه و در کتابالمنجد321 کلمه و  ادي شير  در کتاب خودش 1074 واژه را که زبان عربی از زبان پارسي گرفته است،  توضيح داده اند.

      براي نمونه از کلمه پادشاه در زبان عربي دهها کلمه ساخته شده است.  واژه های:  اشتها، شهوت، شهي، شهيوات، شاهين، شيخ، بدشاو، پاشا، باشا،  همگي  از کلمه پارسی پادشاه  گرفته شده اند.  مثلاً از واژه گناه  کلماتي مانند:  جناه، جنايي  و جنحه، جناح، جنائيي، جنحه، مجني، جنايت، جان، يجان،، هامش و حاشيه از گوشه و شکايه از گلايه،  و الي آخر.

     شعر حماسي‌ و پهلوان‌ نامه‌هاي‌ ملّي‌ در ايران‌ پيش‌ از اسلام‌ همواره‌ ازمحبوبيّتي‌ گسترده‌ برخوردار بوده‌ است‌. ادبيات‌ فارسي‌ در اين‌ زمينه‌ نيز همچون‌ بسياري‌ از زمينه‌هاي‌ ديگر بسيار غني‌ و تاثير گذار بر ادبيات عرب و بر تمام فرهنگ هاي منطقه و جهان بوده است.

   حداقل 15 نويسنده  بزرگ ايراني در شکل دهي ادبيات عرب نقش داشته اند که سيبويه از جمله آنها است.  معمولا اين  دانشمندان ايراني را  كه درادبيات، طب، كيميا، تفسير و معارف ديني، در نجوم، موسيقي، جغرافيا و در زبانشناسي و تاريخ خدمات بي نظيري نه تنها به جامعه عرب و اسلامي بلكه به جامعه بشريت نمودند را در کشورهاي عربي بعنوان عرب مي شناسند!!!! .  همين دانشمندان بودند كه از مصدرهاي فارسي با استفاده از ابواب و قالب هاي گرامر عربي صدها كلمه جديد ابداع و به غـناي ادبيات عربي افزودند.  خاطر نشان نمایم از نظر  انوش راوید، دانشمندان متعلق به ملتی نمی باشند آنها برای بشریت کار و خدمت می کنند.

آنها همچنين  در ادبيات پارسي با استفاده از مصدر ها و قالبهاي  عربي  کلماتي ساخته اند  که بعدها بسياري به ادبيات عرب وارد  شده اند، مانند:  سوء تفاهم ، منتظر و ...

   از پارسي با کمک قالب هاي عربي واژگاني ساخته شده که تعدادي از آنها به زبان عربي نيز راه يافته اند مانند: استيناف= از نو، درخواست نو و تجديد نظر،  تهويه= از هوا بر وزن تفعيل  وزن توزين و..... و ...

زبان هاي گروه سامي و عربي  بخش اعظمي از واژگان  خود را از پارسي گرفته اند،  که در مورد عربي بدليل ماهيت صرفي و قالب هاي متعدد آن واژگان فارسي بيشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد يابي است،  و بدليل  ذوب شدن در قالبها و صيغه ها رد يابي آن  مشکل مي شود. 

     زبان پارسي از معدود زبانهاي دنيا است که تقريبا عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاري و بدون حذف آوا و حروف مي پذيرد. بويژه کلمات قرآني را  بدون هيچ تغييري پذيرفته است مانند:  صالح – کاذب – مشرک – کافر و ...

بسياري اعتقاد دارند  بايد هدف از  بيگانه زدايي از زبان پارسي ، نه حب و بغض نسبت به بيگانه بلکه بايد تلاش براي آسان کردن پارسي از يکسو و پويا و زنده نگه داشتن آن از سوي ديگر باشد.

بطور نمونه کاربرد جمع مکسر عربي فهم پارسي را براي غير پارس زبان ها مشکل مي کند،  مانند:  اساتيد، بساتين، دساتير، خوانين، دهاقين، بازارات، ميادين، اکراد، افاغنه، بجاي:  استاد، بستان، دستور، خان، دهقان، بازار، ميدان، کرد، افغانی،  که همگي  بايد با افزودن "ها"  جمع  بسته شوند  نه بصورت مکسر عربي.

    خارج کردن واژگاني که در اصل ريشه پارسي دارند،  کمکي به پوياييزبان پارسي نمی کند و بسيار گفته و شنيده شده که افرادي ما را از بکار بردن  بعضي کلمات  مشترک که در پارسي و عربي از قديم وجود دارند برحذر داشته اند.  بطور نمونه مي گويند نگوييد:  جنايي و استيناف، فن، صبح، نظر،  بگوييد:  کيفري و تجديد نظر، پيشه، بامداد، ديد و ... نگوييد خيمه يا مخيم،  بگوييد اردوگاه و  نگوئيد .... بگوييد،،، حال اينکه  بيشتر اينگونه کلمات ريشه پارسي دارند در همين مثال هاي گفته شده به ريشه  جناح  که گناه است و کلمات جنائي، جنايت، جناة، جناح، جنحه، مجني له و عليه جني يجني و ..... همگي از ريشه جناه يا گناه ساخته شده .

      استيناف از بردن واژه" نو" به باب استفعال بدست آمده  و استانف، يستانف و .... از آن بدست آمده  است.  فن از واژه پن و پند  ساخته شده و در صيغه هاي مختلف عربي، فن،  يفن، فنان، تفنن، متفنين و ...  از آن ساخته شده است.  صبح از صباح و صباح از پگاه  ساخته شده،  و مصباح و ...... از آن ساخته شده است.  نظر عربي شده " نگر" می باشد،  انظر- نظر ينظر منظر و  .... از آن ساخته شده اند .

      خيمه از واژه پهلوي گومه  و کيمه ( به معني کلبه) گرفته شده و خيام، مخيم، خيم،يخيم، صرف شده است.  در مورد واژه گان لاتين نيز گاهي همينطور است مانند کلمه بالکن- بنانا ( موز) - بانک  که هر سه  ريشه پارسي دارند.

چه نيازي است بجاي عبارت،  دار آخرت،  که در اصل  پارسي است،  عـبارت،  سراي ديگر،  را بکار بريم  و يا بجاي بالکن که لاتين شده همان بالاخانه است و از طريق ترکي به فرانسه راه يافته و بجاي  واژه گان بين المللي، پارتيزان،  پارتي، پارسي،  و .... بنانا،  بندانه  که از طريق عربي به لاتين راه يافته است،  کلمه ديگري بکار ببريم.  حذف و يا جايگزيني  واژگان بين المللي مانند:  راديو، تلويزيون، کامپيوتر، و ...  که در همه زبانهاي دنيا  نزد مردم جا افتاده است نيز نبايد اولويت داشته باشد.

      بسياري از کلمات مشترک پارسي و عربي اگر مورد کنکاش قرار گيرند،  ريشه پارسي آنمعلوم مي شود.  بطور نمونه تقريبا بندرت  کسي  در عربي بودن  کلمه کم (چن، چند)، جص )گچ)، رباط، بيان،  نور، دار الاخره، تکدي،  رجس، نجس  و يا باکره (پاکيزه (ترجمان ترديد کرده است.  اما در حقيقت  همه اينگونه کلمات يا بطور کامل پارسي هستند و يا معرب شده  هستند.

      بطور نمونه براي کلمات  فوق در زبان عربي ريشه  و مصدر  حقيقي وجود ندارد.  و وزنبعضي از آنها نيز عربي نيست.  کلمه نور بر وزن کور و دور و خور است.  اگر نور با همين شکل پارسي نباشد،  حتما عربی شده  خور ( به معني خورشيد و روشنايي) است،  رباط در پارسي به معني اسطبل است.  رباط الخيل يعني خانه يا پرورشگاه اسب ريشه آن به رهپات و يا ره باد برمي گردد.  نجس  و رجس هر دو از واژه زشت و جش  گرفته شده اند.  دار،  در زبان پارسي به معني دارنده، پايه، ستون، تنه درخت،  بکار مي رود،  مانند:  ديندار، داربست، دار و درخت.  اما در عربي آنرا در معني خانه بکار گرفته اند مانند دار الحکمه و ...

       قرآن شناس، زبان شناس و پژوهشگر نامي انگليسي زبان،  جفري آرتور،  می گوید،  بيست وهفت کلمه قران ريشه پارسي دارد از جمله :

      سجيل: معرب سنگ وگل،، اباريق = جمع ابريق، معرب آبريز،، تنور، مرجان، مِسک = معربمِشک،، کورت = کور شدن، تاريک شدن،، تقاليد = قلاده، جمع تقليد،، بيع = خريد و فروش، بيعانه = بيانه، قسمتي از پيش پرداخت،، جهنم، دينار، پول رایج ايراني قديم،،  زنجبيل = معرب زنجفيل،، سُرادِق = سراپرده،، سقر = جهنم، دوزخ،، سجين = نام جايي در دوزخ، زنداني،، سلسبيل = سليس، نرم، روان، گوارا، مي خوشگوار، نام چشمه اي در بهشت،،  ورده = پرگه ،گل سرخ،، سندس =  ديباي زربفت لطيف و گران بها،،  قرطاس = کرباس، کاغذ، جمع آن قراطيس، اقفال = جمع قفل،،.

  بعضي  پژوهشگران  تعداد واژگان پارسي قراني را بیش از يکصد عدد برآورد کردهمانند:

      سراج = چراغ –  دار،، غلمان = گلمان  جوان گل رو،، جُناح = گناه،،  رجس = زشت،، خُنک= سرد،،  زُور= قوه، نيرو، عقل،،  شُواظ= زبانه آتش،شعله، حرارت، درحال ذوب شدن،، اُسوَه = الگو،،  فيل= پيل،، توره= شغال، حيوان وحشي،، عبقري ( آبکري آبکاري)=  زيبا سازي،،  کنز= گنج،،  زبانيه=  نگهبانان دوزخ،  زبانه کشيدن شعله هاي آتش،، ابد= جمع آن آباد، جاودان،،  قمطرير= شديد، سخت، دشوار،،  نجس= ناپاک، پليد،،  بررُخ= مانع وحايل بين وچيز،،  تَبَت= نابودشده، قطع شده، تب و تاب يافته،،  سخط= خشم گرفتن برکسي، غضب،، سُهي= بگونه سها، ستاره کوچک و کم نور در دب اصغر،، اريکه = اورنگه = ارائک به معني بالش و متکي  چندبار در قران تکرار شده است،،  برهان = دليل  در  قرآن  برهان  و براهين آمده است،،  برج =  تبرج،،  الجزيه = گزيت،،  الجند = گند.    

 بسیاری از کلمات ريشه و بنياد پارسي داشته که به فراخناي زبان عربي درآمده ومشتقات آنها با دلايل از جانب محققين گفته شده است،  نفوذ گسترده واژگان پارسي به ساير زبانها  نشانه  کهن و ریسه دار بودن آن است،  همچنین زنده بودن و اهميت آن را در همه زمانها اثبات مي کند،  دلیل عمده آنرا در تاریخ نیک در  اینجا  گفته ام.

 واژگان پارسي بصورتهاي زير به زبان عربي داخل شده اند:

     1-  بدون تغيير يا با کمترين تغيير مانند:  بند،  بند،  بنود،،  سکر = شکر،  شيرين،، ارش،  بخشش، ديبا،،  آشوب، اوباش،،  ابريشم، ابريسم،،  خيار، عدس، لوبيا، شادان،شاذان،  بادام، استاد، خبر، درويش، استاد، ديوان  و ... 

2-   با تغيير،  حذف و تبديل حروف پ- ژ- چ- گ،  که در زبان عربي وجود ندارد به صداهاي ديگر مانند:  چغندر = شمندر،، چنده، چيه = شنوه، پگاه = صباح،،  پند = پن = فن،، گاوميش = جاموس،، گلنار = جلنار،، چليپ = صليب،،  چين = صين،، چارسو = شارسو،، ديباچه = ديباجه،، گدا = كدا = تكدي،، لگام = لجام،، چمران= تشمران،، گرنادا = قرناطه،، خانه گاه = خانقاه،، گزيه = جزيه،، گعک = کعک = کيک،، گنجينه = خزينه،،  پرده= برقه و ...

3-   تغيير حروف ک به ق  و  خ -  مانند:  کاسپين = قزوين= کله= قله،، کوروش = قورش،،کسرا = خسرو،.

 تغيير کلي:  گاهي در  تبديل واژه پارسي به زبان عربي  هيچ اثري به جز وزن واژه پارسي باقي نمانده مانند:  چند، چن  = کم،، گچ = جص، مجصص،، زشت= رجس،، پسک = برص،، گنج، کنز،  و ...

4-   کاربرد کلمات در معني متضاد با پارسي و يا غير معني اصلي  مانند:  خوبه = خيبه،  زرابي،  قالی.

5-   به هم ريخته شدن تمام صدا و حروف مانند:  باغ = غابه،،  باغـات= غابات.

6-   يک کلمه از پارسي چند بار و به معني هاي مختلف وارد عربي شده مانند:  از کلمه باغ = باقه،  به معني دسته گل و کلمه، غابه به معني جنگل، ساروج  به معني نوعي ملاط سيمان و آب،  انبار و سهريج، صهريج به معني، تانکر. 7-   حذف ساير آواها  مانند: نارگيل = ارکيل،،  آبريز= ابريق.

8-   گاهي در  تبديل واژه پارسي به زبان عربي تنها يک  حرف از  واژه پارسيباقي مانده است، مانند: گوشه = حاشيه = هامش = حامش = جشن = دشن = تدشين،،  سنگ = سنج = صنج =  چار راه  = شارا = شارع =  شاد يشيد =  شادي،  اناشيد = جشن = دشن=  تدشين،،  تايگر= بايبر = ببر = نمر ( نمور) و ...

9-   گاهي در ادبيات زبان پارسي از مفردات  پارسي و يا عربي کلماتي ساخته شده وبعد به ادبيات عرب نيز راه يافته است، مانند:  فهم و  سوء تفاهم –  تهويه.

10-    حذف و يا تغيير و تبديل هر يک از حروف عـله " و . ا . ي"  به يکديگر، مانند:  جوراب= جورب،، خوب= خيد = خير. 

11-   تبديل،  ا  به هـ  و تبديل، ز به س،  مانند: اندازه = هندسه،،  اندام= هندام.

12-   گاهي در  تبديل واژه پارسي به زبان عربي دو  حرف از  واژه پارسي باقي مانده  است، مانند:  آيين = دين.

گاهي در تبديل واژه پارسي به زبان عربي آواهايي به آن اضافه شده مانند:  ستون =  اسطوانه = استوانه،،  سروج  ساروج سهريج  صهريج.

   بعضي غلط های رايج :

     بسياري از مردم  به اشتباه کلماتي مانند:  تاج،  خبر،  بيگ،  دهقان، خاقان، خان،  را به زبانهاي ديگر مرتبط مي کنند.  در حاليکه بطور نمونه:  دهگان يا ديهه گان ريشه کلمات دهقان – خاقان و خان است.

گاهي در زبان پارسي نيز،  آواهايي  مانند:  گ – ش -  پ و  ذ   به آواهاي  ج –  س –  ف  و ذ،  تبديل  شده است. مانند:  گرگان = جرجان،، شوش = سوس،، پند= فند،،  استاذ = استاد،، و گاهي گ در آخر کلمات به ه تبديل شده،  مانند گردگ = گرده.

  نمونه هايي از  كلمات پارسي در ادبيات عربي :

      وزير، وزارت، مرزبان، اسوار، ديوان، بريد، ورد (برگ- گل )،  ورق، دين، مصر ) ميثرا- الهه الشمس)، تاج، سفته، چک، خنجر، جوشن، خود، خدنك، ساروخ، هاون، ستون، استون، استوانه،،  نام ستارگان:  هرمس، ناهيد، بهرام، مهر،كيوان، تير، ماه، بروين. ناهد.  در موسيقي:  ناي،  ني، سورنا،  بربط، تنبور، صنج، سكاح، سيكاه،،  بغ، بگ، بيك (بعضي به غلط اين واژه را ترکي مي دانند)،  به معني ارباب امير خداوند رهبر ديني، مرشد و هدايتگر است، كه بغ دخت( بيدخت)،  ايزد بانو نام ديگر آناهيتا فرشته آبها و پاكي. بغداد، جم، عجم، ديباچه = ديباجه،، امير، مير،، پاك، پاکيزه = باك، باكره،،  پگاح = صباح،،  پيام= بيان،،  پروانه، فروانه = فرواشه، فراشه،،  ابريق= آبريز،، اندازه = هندسه،، اندام = هندام،، بخشيش = بخشش،، الجاموس = گاوميش،، جلنار = گلنار،، شمندر= چغندر،، سکر= شکر،، فن= پن(پند) صليب(چليپا)،، استاذ،  دور =  دوران = دوريه،، لج، لجاجت لجوج،،  ترياك= ترياق،، شاد ( فرح ( شادان = شاذان،، شيشه،  رزق (روزيک)،، لگام = لجام،، هزاره = حضاره (تمدن)،،  حور= حوريه،،  فتيله، فارس، فرسان، جهنم، راز، رمز،  بند، بنود،، زيور= زينت،،  خيار، جربزه، صابون، گچ = جص،، غوغا، سوگ ( تونل ) = سوق،، چهار سو = شارسو،، زناني (زننما) زاني، زانيه، زان، دين، دستور،، كرباس= قرتاس،،   گدا= كدا تكدي، قاب ( كاب)،، كعب،  بته = پته= بطاقه(بليط)،،  كلات قلات= قلعه قلاع،،   دلو دوالي،،  رنگ= رنج،، روزنامج،،  خانه، پادشاه =پاشا= باشا= شاهي = شهي( لذيذ)، شاهين، شاو، شاحنه، باشه (نوعي شاهين)،، شيرين، شمع  و شمعدان،،  شلوار=  سروال سراويل،،  مهرگان = مهرجان،، آبخانه، آباد، آبدان = حوض،  آجر= آجر، آگر، آجور،، آخور = اصطبل،،  آزاد مرد = رجل حر،، آستانه = دربار،، آسمان خون = آسمان گون،، آهن.  اباش = اوباشه = اوباش،، ايوان، ديوان، اخش = خوش، ارجمند = با ارزش،  عزيز، ارجوان = ارغواني، شراب،،  ارزن = ارز،،  ارگ، بورگ = برج،،  انجمن=  الهنزمن،،  الماس =   الماس،، انبار = الانبار،،  انبان = انبان،، استبرق در قران آمده است، اصل آن استبرگ،  انبوب، انجر، اسوه،  در قران در چند آيه تکرار شده است.  اسوه از کلمه پهلوي آسا  به معني نمونه گرفته شده است. اساور = اسوار به معني اسب سوار،،  اشتربان = شتربان،،  بابا، باذام، بيجامه،  باذنجان=  باذمجان،، بندر، پاپوش، چي = پاپوش=  بابوش،،  بابونج = بابونه = پونه،،  باج = باژ= ماليات و زورگيري،  باجه = پاچه،  باجايه = چادر نقاب = پوشش،،  باخ = باختن،، باداش = پاداش،، بادزهر = پادزهر،،  بادگير = بادکير،، بادنج = جوز هندي،،  بادهنج = بادهنگ،،  باده = مي،،  بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر،،  بارجه = کشتي جنگي،،  بارجين = قاشق،، باره = پاره = بهره،،  بارود= باروت،، پارولا= مکر و حيله،،  باري = بوري،  حصير،،  باريچي = باروتچي،،  باز=  عقاب،، بازار= سوق،، بازدار= صاحب عقاب،،  بازرباشي= بزرگ بازار،،  بازرکان= بازرگان،، بازوبند= باصوبند،، بازي = ملعبه،، بازيار = مربي شاهين و عقاب،، پاسباني = نگهباني شب،، باسقاني = بازرس،، باشق = باشه نوعي عقاب،،  باطيه = پاتيل = باديه، باغ = باغ، باغبان = باقدار،، باغستان = بوستان،،  باک = پاک،، بال = بال،، باله = جوراب محکم از کلمه پيله گرفته شده و رقص باله از اين کلمه است)،، پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده،،  بانو، بانوان، بانوکه= بانوچه،، نمر = ببر،،  بخشيش = بخشش،، برجد = لباس برچم = برچين، پرچه = ياره،،  برخ = سهميه،،  برخاش = پرخاش،،  باقة = دسته گل، باغ گل،،  باغ داد، بغ داد =  بغداد،،  برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع،،  برزغ = پرذوق، پر نشاط،،  برزه = برزکار،،  بسط= بساط،، از کلمه پوست  پهن کردن  بسط کردن و بساط کردن،، بست = بستن،، بستان از بو استان و يا باغ استان گرفته شده است.  بستان = بگير ،، بستانبان = باغبان،،  پستان = پستان،،  بغوان = باغبان،، بقجه = بقچه،، بلاز= بلاژ،،  شيطان،، بلاس = پلاس، بلبل،، بلدام = پليد اندام = بلندم،، بلس = پلوس = ابليس،،  بلشت = پلشت، نجس،، بلکون = بالگون،،   بلند= بلند،، بلنک = پلنگ،، بهادار= ثروتمند،، بهار= بهار نوعي گل،، به به = به به،، بهبوذان = بهبود،، شاد، بهرس = بهي = زيبا،، پهريز= پرهيز،، بهزر= به زر،،  بهو = صوفه، ايوان، بوتقه، بوته، قالب، بوتين = پوتين،، بوران = باران، بشارت، بوس = بوسه،،  بهلول از  پهلوان،بهلوان = پهلوان،، پوچ = بوش،، برهوت = بيابان،،  برو = برو،  برواز= پرواز،، بريد= بردن نامه،، پادشه = باشه،، بذر= دانه.  بزکوار= بزرگوار،، بس = بس است،،  بساط= بسط= پهن،،  بشکير = پيشگير= پيشبند،، بشم = پشم = تخم،،  بط= پت،،  بطريق = پاتريک،، بغشور = کاشور،، بقجه = بقچه،، بقسماط =  پخت مال نوعي نان خشک (پي تنوري )،، بقلاوا= نوعي شيريني،، بلاس = پلاس = زيلو و زير انداز دراويش،، بهبوذان = مسرور = شاد،، بهرامج = نوعي درخت،، بهرم = بهرمان = نوعي پرنده،، بهزر = بهترين زر،،  تبان = تنبان ،، تبر = تبر = طبر،، تبرج = برج،، تخت = تخته خواب،، تخدار = پادشاه،، تور = نوعي نخ،، ترس و مترس نوعي چوب حائل، ترسانه = انبار مهمات، در زبان ترکي و عربي،  اما اصل آن از ترس فارسي گرفته شده  است.  اکسيد آهن، اين کلمه به زبانهاي اروپايي نيز رفته است. توت = توت، ميوه توت و درخت توت،، التور و طست = تور و طشت  دو نوع ظرف هستند.  تور نوعي سبد و نوعي بافتني است.  التير = تير = تيرک = ستون چوبي ،، تيغار = تغار،،  الجادي = الشادي = نوعي شراب زعفراني،، الجارق = چارق = نوعي کفش، الساروخ نيز گفته مي شود، ساروخ همچنين به موشک نيز گفته مي شود.  جاش = جوش،، جاکوش = چکش،، الجام = جام = کاسه = تاس،، الجاموس = گاوميش،، جان = جن = جن و پري،، الجاه = جايگاه،، الجاوشير = گاوشير،، جردقه = گرده = گردگه = يک عدد نان،، الجرز= گرز،، الجرف= توبه 109= جرف = گررف،، الجرم = گرم،، الجرماق = ؟ جرموق = گل موگ، نوعي کفش،، الجزاف = گزاف =  گزافه گويي،، جزدان = جلد قران،، الجزف = گزاف = زياد = بي اندازه،، الجص = گچ = جبس = چسب،،  بعضي به اشتباه اين کلمه را يوناني دانسته اند،  در حاليکه جبص و جيس همگي از کلمه گچ مي باشد. جفت= جفت= زوج،، الجل = گل،  الجلاب = گلاب، اين کلمه به فرانسه نيز رفته است = جولپ،، توليپ،، جلاهق = کلاهک = نوعي تنفنگ،، جلبان = گلبان،، الجلجلون = گلگون،، چکين = سکين،، الجلسان = گلشن،، الجلنار = گلنار = گل انار،،  جلنسرين = گل نسرين،، الجلوز = دانه صنوبر،،  جم = جمشيد = عجم،، الجمان = گمانه نوعي در و لولو،، جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز،،  جمرک = گمرک،،  جن = جان = شيطان،، الجنار = چنار،، گند = قند،، الجنبذه = گنبذ،، جندر = چادر،، جندره = چنگره = چکش چوبي،، جنزير = زنجير،،  جن = اجنه 39 الرحمن،، جند = گند،،  کوشک = قصر،، جوف = يوگ = خالي،، جوق = جرگه = گروه،، جون = گون = لون،، جوهر = گوهر،، جويبار = رودخانه و نهر،، جيسران = گيسوان = دسته خرما.  حانه و الحان  از خانه گرفته شده  به معني پستو خانه که در آن مشروب مي فروشند حانوت به معني فروشگاه نيز از همين کلمه است.  الحب حوب  از خونب و تونب و تنگه  نوعي ظرف  آب، حباري = حوبره،  نوعي کبک،،  حربا = خرپا،،   خاشوقه = قاشق،،  دهقان = خاقان = خان = رئيس،  بعضي آنرا پارسي و بعضي آنرا ترکي مي دانند. احتمال دارد از ريشه  ديهگان  و دهقان به معني کدخدا گرفته شده باشد.  غنچه  = خنچه،، الخليج = خليج،، خندريس = کنده ريش،، الخندق = خندق،،  خورشيد، خورنق = خرگاه،، خورنه گاه، خورندگاه،، خوش بوش = خوش پوش،، خيد = خوب = تازه،،  خير = خوبي،، خيزران = خيزران = ني،، خيش = کيش = پارچه کتاني،، الخيم = خم = زيادي، دكان،، ديبا=  ديباج،، ديباچه = ديباجه،، دنگ = ضنک،، دنب بره = طنبوره،،  دايه، دولت، دسته، دباره، دهليز، دولاب، دلو، دول = دلو، دينار،، قوزه =كوزه،، گل پنبه،  جوزق، غذا،  نيزه، نيزک،  نوروز= نيروز،،  نرگس = نرجس،، ني، ناي،  نازك، نشان، نسرين، نهي، نرد = بازي تخته، سيب= سيب، سيبوي، مصيب، سرايه، سرو، سندان، سرپوش = الطربوش، سراب،  سمندر= سمندر،، سنبوک = نوعي زورق،، سوله پاي = لاكپشت،،  سلحفاه،  سرور، سفينه، سرداق،  سرطاق،،  سبد= سبط،، چکين = سکين، خنجر، خونگر،،  سرد = برد، برودت، بارد،، سندباد و تند باد،،  سرداب = سرداب، انبار زيرزميني،، سرو، سندان،  سرپوش =الطربوشئ،  سمندر= سمندر،،  شترنگ = شطرنج ، شاهين،  شهري، شهره، شراب، شاهي، شهي = لذيذ،،   شلوار=  سروال، سراويل،،  شادي =  شادي، شاطي، شيرين، شيشه، شهرزاد، شهرازاد، شاهراه، الشهره، شال = شال،،  شادي، شاذان، چمن = شمن = صنم،  شنبه،  سمبه، سبت، توت، تنور، تنبان، تبان، تل = تپه= تل اتلال،،  ترنگبين= ترنجبين،  تابوت،، تيمار= بيطار،، تاس = طاسه،، ترشي=  طرشي،، تشت = طشت،،  تب = طب، طبيب،، تمساح = تمساح، تماسيح،، ترياك= ترياق،، تراج = دراج،، تاووس= طاووس،،  تاج= تاج،،  تتويج = متوج،، تر و تازه = طري و تازج طازج،، لک لک = لق لق،،آب = لعاب، الآب،، ورم = تورم و مشتقات آن،،  وزن = اوزان،،  گنجينه = خزينه = انبان، انبار = خزينه، يخزن، مخزن،، گلستان = جلستان،، گنج =  كنز، كنوز،، گل آب = جلاب،، گلابي = کلابي،، كاروان = کاروان، قيروان،، کاري = الکاري = العقاري = سازنده، بنا، كندك = كندن = خندق،،  كبايه،  كيذ، كيد= كيد،،  كيميا = شيمي= كيميا،،کفچليز =کفگير= قفشليل،،  كشيش= قسيس، قسيسين، كنشت، كنيست = كنيسه، كنايس،،  نفت = نفط،،  نقش = نقش، نقاش، ينقش، منقش،،  ناو، ناوخدا =  ناخذا،  روستا = روستاق،، الرزداق،، راي = الراي،، رونگ، رونق= رونق،، رهبان= ربان، رو برو = رو،، رهنما = رهنامج،،  زور= زور، تزوير،، زفران = زورق،، زواريق، زنديك = زنديق،،  زنگول = جلجول زنگ دام و گله،، هاون = هاون،، دستور = دستور، قانون اساسي،، دلو، دود، اود، عود = دود چشم زخم،، دولاب، دوغ، ديباج، ديدبان،، دهقان = دهاقين، دهاقنه،،  دشن = جشن افتتاحيه = جشن،، دکل = دقل،، دکان،، دکمه = تکمه،، دشمان = دشمن،، چوگان= صولجان،، چلاق = شل، شلال، شلل،، گرداب = جرداب،، جوراب = جوارب،، جاروب= شاروب، جاروف،، كيهان = جهان = جيهان،،  جوال = توبره،، جوخ، خورشيد = خور = خوري = شمس،، خانقاه = خانگاه،، خوش پوش = خوش بوش،، خاشاك= غساق،، سيخ = سخ،، فلفل، فنجان، فستان، فورگ = بورگ = برج = برج = ابراج = بروج،، فانوس = الفانوس،، صابون، غذا، تغذيه،، آبکاري، آبگري = عبقري،،  ميدان = مينا،، موميايي، مجاني،،  مال= مال، اموال، تمويل،،  ماما = مادر،، مرزبان،  موج = فوج، افواج،، ليمو = لليمون،،  لوبيا، لنگر = لنکر،، لشگر = لسکر = عسکر،،  دود = اود = عود،،  عروس، عنبر،،  پولاد = فولاذ،، پند، فند، فن= فن، فنون، فنان، يفن،، پروانه= فرنقه،،  پيروز = فيروز،، پالوده = فالودج، فالوذج،، پيل = فيل، افلال،، پهلوان= بهلوان، بهلوانيه،، پستان = فستان،،  پرديس = فردوس، فراديس، ،پيك = فيك، فيج، فيوج، افواج،، پوزه = البوز،، پونه = بونه،، پاك = باك، پاکيزه = باكره، باكره، بكر،  پگاه، پگاح = صباح، صبح، اصبح، يصبح، مصباح،، پيام= بيان.

  تاریخ زبان شیرین فارسی

      نام  پهلوی  و  زبان پهلوی، و یا به تلفظی  فهلوی،  سه گونه تعریف شده است:  نخست آنکه گروهی از نویسندگان پس از اسلام، آنرا منسوب به پهله دانسته‌اند،  که نام پنج شهرستان، آذربایجان، همدان، ماه آوند، ری و اصفهان بوده، و نیز گفته‌اند که فهلوی زبانی بوده‌ است که شاهان ساسانی در مجالس خود بدان سخن می ‌گفتند.  باین ترتیب، پهله نیمه‌ غربی ایران را در بر می ‌گیرد. اما روایتهای بسیاری هم هست که درباریان ساسانی به زبان دری سخن می‌ گفتند،  که زبان خراسانی ها است.  شمس قیس رازی،  در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم می گوید که بیشتر مردمان عراق که در واقع عراق،  تلفظ عربی شده‌‌ی اراک است که بخش غربی ایران بزرگ را تشکیل می‌ دهد،  رغبت زیادی به انشا و انشاد ابیات فهلوی دارند،  و از قول و غزل‌های عربی و دری  چنان لذت نمی‌برند که از فهلویات.  شمس قیس، خود اهل ری بوده‌است و در درستی گفته‌ی او شک نمی‌توان برد و بنابر این زبان ری نمی‌تواند زبان مرسوم دربار ساسانیان باشد. از سویی ترانه‌های بسیاری که از دوران‌های پس از اسلام در سرزمین ماد، یعنی آذربایجان و همدان و لرستان رایج بوده بنام  فهلویات مشهور است.  که از همه بیشتر و بهتر ترانه‌های بابا طاهر همدانی است که همه ایرانی ها با ان آشنایی دارند. دیگر آنکه بعـقیده‌ زبان‌شناسان و ایران‌شناسان غربی، پهلوی،  صورت دیگری از واژه‌ی  پرتوی  است که همان پارتی، یا اشکانی، یا خراسانی است.  بنظر می رسد که چون عـظمت دستگاه فرهنگی اشکانیان -که ظاهراً به دست اردشیر ساسانی نابود گردید،  چنان بوده است که درباریان در زمان ساسانی نیز با همان زبان پارتیان یا پهلوی سخن می‌گفته‌اند، و بعلت نام،  در  یا  دربار  بعـدا به زبان  دری مرسوم گشته است.  این خلاصه نظرات  سه گروه از نویسندگان و پژوهش‌گران درباره‌ی زبان پهلوی بود، اما آنچه که از شاهنامه بر می آید چنیـن است که زبان پهلوی، زبان عمومی کشور ایران بوده‌است.  و آن هم منسوب است به  پَهلَوْ  نخستین باری که در شاهنامه از پَهلَو یاد می‌شود در زمان منوچهر است یعنی به گفته ای که از نظر تاریخی معادل است با زمان پس از مهاجرت آریاییان و سه گروه شدن آنان:

 بفرمود پس تا منوچهر شاه ××× ز پهلو به هامون گذارد سپاه،

    و چون در این شعر،  پَهلَو  در مقابل  هامون  و دشت آمده، معلوم می‌شود که پهلو در اصل به معنی کوه و کوهستان بوده، و این معنی چند بار دیگر نیز در شاهنامه تکرار شده ‌است:

بفرمود تا قارن رزم‌جوی ××× ز پهلو به دشت اندر آورد روی

یا:  یکی لشکر آمد ز پهلو بدشت ××× که از گرد اسبان هوا تیره گشت

یا:  بفرمود تا جمله بیرون شدند ××× ز پهلو سوی دشت و هامون شدند

      چون با این اشارات، شکی نمی‌ماند که  پَهلَو در اصل به معنی کوهستان بوده است، بایستی درباره‌ی آن موشکافی کرد.  باستان ‌شناسانی که در دشت‌های ایران به اکتشاف پرداخته اند،  شگفت‌زده شده‌اند که چطور از حدود شش هزار سال پیش به اینطرف، در دشت‌ها اسکلت انسان دیده شده است و پیش از آن کمتر بوده،  دلیل بزرگ آن این است که آریاییان تا شش هزار سال پیش در ارتفاعات و رودبارهای کوهستانی زندگی می‌کردند؛ ‌و چون دشت‌های ایران‌زمین خشک بوده است، زندگی در دشت‌ها یا لااقل در همه‌ی دشت‌ها ممکن نبوده. اما از حدود شش هزار سال پیش که در شاهنامه، با پادشاهی فریدون و ایرج و منوچهر از آن نام برده می‌شود،  ایرانیان موفق به اختراع قنات و کاریز شدند که انسان آریایی در دشت‌های ایران‌ شهر پراکنده شد؛ و اکنون آثار زندگی او و گورستان‌ها و استخوان‌هایش در دشت بدست باستان‌شناس می رسد.  بنابر این مسکن اولیه‌ی آریاییان که پهلو یا کوهستان بوده کم‌کم به دشت‌ها نیز کشیده شد، اما نام پهلوی بمعنی آریایی و ایرانی برجای ماند.  اینست که در شاهنامه همه جا از پهلوی معنی ایران بر می‌آید نه یک قوم مثل سیستان ها یا پارسیان یا مادها؛  بلکه پهلوی شامل همه‌ی اقوام آریایی، ایرانی است، چنانکه افزون بر زبان پهلوی یا پهلوانی، از کیش پهلوی، جامه‌ی پهلویة سرود پهلوی، جوشن پهلوی و خط پهلوی در شاهنامه فراوان نام برده شده است، که چون همه‌ی آن مثال‌ها را نمی توان در اینجا آورد برخی از آنها را برای آگاهی تو خواننده‌ی نامه‌ی پهلوانی برگزیده ام:

سرود پهلوی:  سخن‌های رستم به نای و به رود ××× بگفتند بر پهلوانی سرود

جوشن پهلوی:  نشسته بر آن باره‌ی خسروی ×××‌ بپوشیده آن جوشن پهلوی

خط پهلوی:  نوشتن بیاموختش پهلوی ××× ‌نشستِ سرافرازی و خسروی

کیش پهلوی: ‌ تبه کردی آن پهلوی کیش را ××× چرا ننگریدی پس و پیش را

جامه‌ی پهلوی:  بخاک اندرون شد سرش ناپدید ××× همه جامه‌ی پهلوی بر درید

بویژه در این شعر بروشنی هر چه بیشتر پهلوی در برابر رومی و چینی آمده، و معنی ایرانی از آن بر می آید:

بفرمود پس خلعتی خسروی ××× ز رومی و چینی و از پهلوی

  گفتار ابتدا و انتها

      این نوشته اندکی از قدرت تاریخی زبان پارسی است،  که در طول تاریخ درخشیده و نیازی به تکرار آن در وبلاگ نیست،  زیرا نمی گنجد.  در کتاب تاریخ نیک در  اینجا  چگونگی  تاریخ سیاسی و تمدن ایران عزیز را بدون دروغ و واقعی کفته ام.  یکبار دیگر تکرار می کنم نگارش کمی از زبان پارسی در وبلاگهایم دلیلی بر بی اهمیت بودن زبانهای دیگر در جغرافیای وسیع ایران بزرگ نخواهد بود،  و همچنین همانطور که بارها در وبلاگ  مطالب مشابه :

دلنوشته های جدید و بسیار زیبا همراه با عکس

مدل لباس بافتني زنانه سـري 6. بـابـا ،مـامـان دوستتـون




مشاغل و حرفه های گذشته در روستای گریوان

بافتني ها نگارش واژه های تورکی از حروف موجود در الفبای تورکی و و انگلیسی




Watch on thumbnail for Timex ساعتی روی ناخن دست ساعت مانیکور ..قابل توجه خانومها

(با توجه به اندازه لعداد و حروف ) ی آموزش زبان انگلیسی آمریکایی به آموزش تصويري بافتني




معرفی رشته های هنرستان

آشنایی کار با رایانه.آشنایی با زبان انگلیسی در مهارت طراحي حروف و گلدوزي و بافتني




The Oxford Duden Pictorial English Dictionary فرهنگ مصور اکسفورد دودن

نیاز دارید که در لیست انتهای کتاب آورده شده است این لیست که به حروف الفبا انگلیسی




توانایی و نفوذ زبان پارسی

که به این ترتیب با دانستن انگلیسی بصورت کامل و خريد فروش، حروف نوعي بافتني




آزمون بهره هوشی

بافتني. كتاب تایپ متون فارسی و انگلیسی. هر سؤال را به دقت بخوانید و حروف گزینه ی صحیح یا




فرهنگِ بزرگِ سخن

سایتهای مخصوص دانلود کتاب های فارسی و انگلیسی. برای حروف‌چينی و بافتنى براىِ




برچسب :