نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (8)

 

 نویسنده : Koroğlu  

http://koroglu1370.blogfa.com/ 

یکی از حوزه هایی که مورد غفلت پژوهشگران زبان ترکی قرار گرفته است ، بررسی لغات ترکی دخیل در لحجه های مختلف زبانک کردی می باشد که با توجه به زندگی اکراد در کنار ملت ترک و در زیر سایه حکومت های پرتوان آنها ( صفویه ، افشار ، قاجار و عثمانی ) و تاثیر پذیری زبانی ، فرهنگی و تاریخی اکراد از تمدن و زبان ترک مبحثی گسترده و بکر می باشد . همچنان در این بخش نیز به لغات ترکی موجود در زبانک اقلیت کرمانجی که با همنشینی در کنار ترکان بومی خراسان و تاثیر پذیری بسیار بر غنای لهجه خود افزودند، خواهیم پرداخت .

  101 - çira | چرا ( چراغ )

نائبی :

چراغ= چيْراق = چيْر (چيْرماق = چيْريْماق = سو دادن) + اق (اك) = سوسو كننده ، نوردهنده

102 - kuçik | کوچیک ( توله سگ / چوچیک)

 

103 - derya | ده‌ریا  ( دریا )

نائبی :

 دريا= تالويا = تَليا = تريا = دريا ، از ريشه هاي تركي باستان  ؛ در تركي معاصر به دريا دنيز مي گويند ولي در تركي باستان همان تالويا استفاده مي شد كه احتمالاً بصورت فرسايشي به دريا تبديل شده است.

104 - keçel | کچل  

نائبی:

كچل= كئچل = كئچه (بي ريش ، بي پشم ، فرش بي خواب ، نمد) + ال (اك) = بي مو ، تاس ؛ كئچي و گئچي = بز بي شاخ

 

105 - Îlçî ئیلچی  ( خواستگار )

دهخدا:

ایلچی . (ترکی ، اِ) پیام گزار. رسول . فرسته . فرستاده . سفیر. مندوب . پیامبر و رسول و قاصد و به فارسی پیک و پیامبر باشد چه ایل بمعنی پیام است و چی افاده ٔ معنی فاعلی کند یعنی پیامدارو پیغام گذار. (آنندراج ) (از فرهنگ وصاف ). فرستاده ٔ مخصوص ، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر میکرد (در دوره ٔ ایلخانان ، صفویه و قاجاریه ). ج ، ایلچیان . (فرهنگ فارسی معین ) :ایلچی که بدان جانب متوجه بودی همین معنی تازه میکردی . (تاریخ جهانگشای جوینی ). ابواب تعظیم و احترام بر روی ایلچیان آستان سپهراحتشام نمیگشاید. (حبیب السیر ج 3 ص 352).
سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر
مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر.

 معین :

[ تر. ] (اِمر.) = ایلجی : 1 - فرستادة مخصوص ، سفیر. 2 - مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان ، صفویه و قاجاریه )، ج . ایلچیان .

عمید:

(اسم، صفت) [ترکی] ['ilči] 
۱. [منسوخ] سفیر؛ فرستادۀ مخصوص.
۲. [قدیمی] دورۀ ایلخانان و صفویه و قاجاریه، مٲموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می‌کرد.

 

106 - Ûcaq / ûcêq ئووجاق ( اجاق)

دهخدا:

اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : 
با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکند
خانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست .

 معین:

(اُ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - دیگدان ، آتشدان . 2 - دودمان ، خاندان . 3 - صاحب کرامات و کشف . ؛ ~گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است . ؛ ~برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید می کند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار می آید.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹اجاغ› ['ojāq] 
۱. وسیله‌ای برای پختن غذا که ظرف غذا را روی آن می‌گذارند.
۲. [مجاز] خاندان؛ دودمان.
۳. [قدیمی، مجاز] مرشد؛ پیر.
۴. [قدیمی، مجاز] صاحب کشف و کرامات.

نائبی:

 اُجاق= اوْجاق = اوْداق = اوْتاق (باخ: اتاق) = وسيلة گرمايشي ، كوره ، كانون ، سرچشمه ، منزل ، خاندان ، زيارتگاه ؛ اوْجاغيْ كوْر = بي فرزند ، تغيير اوداق به اوجاق مانند تغيير ديغال به جيغال است. 

لغات الترک:

oçaq = اجاق

 

107 - آلاداغ / اله داغی ( کوهی در خراسان)

 

108 - قره میخ ( زرشک)

 

109 - têl | تیل  ( زلف، مو) 

 

110 - nar |نار (انار)

انار= نار ؛ نارين (= نار + ين = ريز مانند دانه هاي انار) ، نارگيله (= دانة انار) و ناردانا (= دانة انار) هر دو نام دختر

 

111 - Beydaq | به‌یداق (بیرق، پرچم)

دهخدا:

بیرق . [ ب َ / ب ِ رَ ] (ترکی ، اِ) علم . (برهان ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). لواء. درفش . اختر. رایت . 

معین:

(بِ رَ) [ تر. ] ( اِ.)پرچم درفش . ج . بیارق .

عمید:

(اسم) [ترکی، جمع: بَیارِق] [beyraq] پارچه‌ای سفید یا رنگین که بر آن نقشی باشد و بر سر چوب کنند و علامت یک کشور، دسته، یا حزب باشد؛ پرچم؛ علم؛ رایت.

نائبی:

 بيرق= بايراق = در تركي قديم باتراق = بات (باتماق = فرو رفتن) + راق (اك) = فرو برده شده ، عَلَمي كه در ميدان كارزار در زمين فرو مي بردند ، پرچم ، علم ، درفش ؛ سنجاق (ه.م) نيز آمده است.

 لغات الترک:

batraq = نیزه ای که مردان جنگی بر آن دیبا و پارچه نصب کنند.

 112 - suraq | سوراغ ( سراغ )

 دهخدا:

سراغ . [ س ُ ] (اِ) نشان پای آدمی و غیره . (غیاث ). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است . (آنندراج ). در ترکی سوراغ ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد. || نشان و اثر و خبر. (سنگلاخ ). || مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترکی است . (غیاث ).

عمید :

(اسم) [ترکی] [sorāq] 
۱. نشان؛ علامت.
۲. نشان پای.
۳. پرسش از جا و مکان کسی.
⟨ به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.
⟨ سراغ گرفتن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.

نائبی:

 سراغ= سوْراق = سوْر (سوْرماق = پرسيدن) + اق (اك) = پرس و جو ، سؤال ، احوالپرسي ؛ سراغ گرفتن = پرس و جو كردن ازحال كسي ؛ سوْرماق در معناي فوق در تركيه مورد استفاده قرار مي گيرد و تركان آذري بجاي آن سوْروشماق را استفاده مي كنند.

113 - Kûç کووچ  ( کوچ )

معین:

[ تر - مغ . ] (اِ.) حرکت عده ای از جایی به جایی .

عمید:

(اسم مصدر) [ترکی] [kuč] 
۱. حرکت عده‌ای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر.
۲. (بن مضارعِ کوچیدن) = کوچیدن
۳. (اسم) [قدیمی] طایفه؛ دودمان؛ خانواده.

114 - talan | تالان  ( غارت کردن )

عميد:

(اسم مصدر) [ترکي] [قديمي] [t?l?n] = تاراج

نائبي:

تالان كردن از مصدر تالاماق (= غارت كردن ، چپاول كردن) = غارت ، چپاول ؛ تالانچي = غارتگر

 

115 - چوقور (گودال)

 

116 - XATÛN | خاتوون 

دهخدا:

خاتون . (ترکی ، اِ) خانم و بانو. این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون .

عمبد:

(اسم) [ترکی] [xātun] 
۱. بانو؛ بی‌بی؛ کدبانو؛ خانم؛ زن بزرگمنش.
۲. [قدیمی] عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان؛ بانوی عالی‌نسب: ♦ باده‌دهنده بتی بدیع ز خوبان / بچهٴ خاتون ترک و بچهٴ خاقان (رودکی: ۵۰۶).

معین:

[ تر. ] (اِ.) 1 - بانوی بزرگ زاده . 2 - کدبانو، بی بی .

نائبی:

خاتون= خاتيْن = ملكة دربار ، از القاب خانمهاي شاهان ترك ، پسوند نام خانمهاي صاحبمقام ، خواتين جمع عربي آنست.

 

117 -  cûlgê  (جلکه)

عمید:

(اسم) [ترکی] (جغرافیا) [jolge] زمین مسطح، هموار، و پهناور با شیب کم و سطح رسوبی.

نائبی:

جلگه= جؤلگه = چؤلگه = چؤل (باخ: چول) + گه (اك) = جاي فراخ و هموار و صاف

118 - çeylax (رودخانه)

119 - Qertel ( عقاب)

 120 - qalî (قالی)

عمید:

(اسم) [مٲخوذ از ترکی] ‹قالین› [qāli] زیرانداز بزرگ پرزدار بافته‌شده با نخ، پشم، یا الیاف دیگر به ‌رنگ‌ها و نقش‌های مختلف.

نائبی:

قالي= قال (قالماق = ماندن) + ي (اك) = ماندني ، سُر نخورنده به اعتبار آنكه نسبت به جاجيم و كليم كه جمع مي شود از پايداري و مكانت بهتري بهره مند است ؛ بصورت قالين (= ضخيم ، زيرانداز ضخيم) نيز استفاده مي شود ، غالين (معر) :

بورياي خود به قالينش مده × بيدق خود را به فرزينش مده / اقبال

 

121 - Pişik پشک ( گربه )

 

122 - Av  | آو  (شکار)

 

123 - Avçî | آوچی (شکارچی)

لغات الترک:

aw = شکار و صید

 

124 - ئه‌یاق، ئه‌داق ( خواری )

 

125 -  çêlle چێڵه‌  ( چله، یلدا )

معین :

( ~.) [ تر. ] (اِ.) زه کمان ، وتر.

نائبی:

چلّه= چيلله = چيل(؟) + له (اك) = زه كمان ، وتر

 

126 -  Kûmac |  کووماج  ( کماج )

لغات الترک :

köməç = قرص نان

نائبی:

كوماج= كؤمج = كؤم (كؤممك = زير چيزي پنهان كردن) + اج (اك) = پنهانه ، نوعي نان شيرين كه در زير خاكستر و آتش پخته مي شود و كؤمور (خاكستر) از همين ريشه است (18،2) ، چادري را كه بوسيلة خيمه و ستوني بلند كنند بخاطر شبا هت چادر به اين نان آنرا كؤمج يا كوماج گويند (1).

127 - çelan çuxdî |  چه‌لان چوخدی  ( اسم یک مراسم )

 

128 - xan | خان

دهخدا:

خان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . 

معین:

[ تر. ] (اِ.) رییس ، سرور.

عمید:

(اسم) [ترکی] [xān] 
۱. لقب احترام‌آمیز برای سران قبایل و مالکان.
۲. عنوانی احترام‌آمیز که به همراه نام مردان می‌آید: امیرخان، خسروخان.
۳. عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار.
⟨ خان خانان: [قدیمی] عنوان پادشاهان چین و ترکستان.

 

129 - Tûtûn | توتون  

دهخدا:

توتون . (ترکی ، اِ)تتن . دود. دخان . گیاهی است از نوع تنباکو که از آن سیگار کنند و نیز گیاهی که در چپق و پیپ کشند.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹تتن› (زیست‌شناسی)

نائبی:

توتون= توتون = توت (توتمك = دود كردن) + اون (اك) = دود ، نوع تنباكو ؛ همچنين توتسوله مك (= توستوله مك) و توتسو (توستو) و دود (توت) همريشه با توتون هستند.

 

130 - Koroxlî (کوراوغلو)

دهخدا:

کوراغلی . [ کُرْ اُ ] (اِ مرکب ) نام لحنی از الحان ترکان . 

 

131 -  îpeg | ایپگ (ابریشم)

فرهنگ نام :

(تلفظ: ipak) (ترکی) ابریشم، حریر، ابریشمی.

 132 - چارق ( نوعی کفش )

دهخدا:

چارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) چارغ .نوعی از پاافزار. (آنندراج ). نوعی از کفش صحرائیان .(غیاث ). چاروق . پوزار. پای افزار. پاپوش . چاموش . شم .پالیک . قسمی کفش . نوعی پاپوش . کفش درشت روستائیان . کفش های روستائیان از انبان کرده . نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین ) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است .

معین:

(رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود.

نائبی:

چارق

= چاريْق = كفش ساق بلند كه بندها در ساق بسته شود ؛ احتمالاً در اصل ساريْق (ساريْماق = پيچاندن ، بستن) باشد.

 

133 - یاشار ( نوعی لباس محلی کرمانجی )

 

 134 - جلیقه ( نوعی لباس محلی کرمانجی )

 عمید:

(اسم) [ترکی] [jeliqe] نیم‌تنۀ کوتاه بی‌آستین که معمولاً روی پیراهن می‌پوشند.

 

135 - چوخه ( نوعی لباس )

سالاریان :

معنای لغوی چوخا ( Çuxa) : در زبان تركي كلمه اي به شكل چوخا ,به معني زير انداز يا پارچة پشمي زبر؛ بالاپوش نمدين چوپانها دوخته شده از پوست یا پشم گوسفند و بز و بدون دگمه، اكثرا از پارچه اي مقاوم به رنگ تيره و يا سياه (در گذشته قرمز و قهوه اي)؛ پالتويي از پشم يا كرك كه ريش سفيدها و كشاورزان ترك روي دوش ‌اندازند، نوعي باراني.... می باشد.

در زبان تركي كلمه اي به شكل چوخا ( Çoxa, Çuxa )، چوفا (Çufa) ، چوكنا (Çukna )، چوخويا ( Çuxuya ) (به فارسي چوخه، چوقا، چقه، چوگه) و.... نیز وجود دارد.

در دولت هاي تركي قديم مقامي به اسم چوخادار( Çuxadar ) وجود داشت و به خادمي كه چوخا مي پوشيد و يا در پشت پرده اي از چوخا منتظر خدمت بود اطلاق مي شد. در دولت تركي قاجاري نيز پوششي رسمي براي خاندان سلطنتي به نام چوخا باراني وجود داشت. رابطه كلمه چوخا با چوغ تركي دانسته نيست (چوخا =؟ چوغ+قا). همچنين ادعا شده اين كلمه احتمالا از كلمه تركي قويقا (Qoyqa )، قويخا ( Qoyxa ) كه در ديوان لغات ترك به معني كرك، پوست و پوستين آمده ريشه گرفته است. در زبان سانسكريت نيز كلمه اي به شكل چوكا( Çuka ) به معني پوشش پشمي وجود دارد.

 

136 - qontuz | قونتوز ( نوعی لباس زنانه کرمانج‌ها )

 

137 - پالیس ( پلاس، نوعی گلیم )

نائبی:

 پَلاس= پالاز = پال (پوست ، پوسته) + از(اك) = پوسته ، پوستين ، نوعي زيرانداز نازك

 

138 - جاجیم

نائبی:

 جاجيم= جئجيم =كئجيم =كئزيم =كئز (كئزمك = صورت قديمي گئيمك = پوشيدن) + يم (اك) = پوشش ، تغيير كاف به جيم را در صحبتهاي روزانه هم مي توان ديد:كئچل - چئچل ، كوچه - چوچه

 

 139 - سوخمه (نوعی لباس زنانه کردی )

 

140 - باغلمه  ( نوعی ساز )

 

141 - قوشمه  ( نوعی ساز )

 

142 - برساق ( نوعی شیرینی )

 

143 -  قۆره ( غوره )

نائبی:

غوره= قوْرا= قوْر(شرر،تلخي (3)) + ا(اك) = تلخه ، تنده ، انگوركال وترش

 

144 - Bastêq | باستق ( باسلق)

دهخدا:

اسلق . [ ل ِ / ل ُ ] (ترکی ، اِ) یا باسدق . حلوایی که از نشاسته و شکر یا نشاسته و شیره ٔ انگور کنند و در میانش جوز ویا بادام نهند و برشته کشند.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹باسدق› [bāsloq] نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر، و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می‌کشند.

نائبی:

باسليق= باسيْليْق = باسيْل (باسيلماق = پوشانده شدن) + يْق (اك) = پوشانده ، سياه رگي زيرپوست ، شاهرگ

 

145 - boxçe  | بوخچه ( بقچه )

دهخدا:

بقچه . [ ب ُ چ ِ / چ َ ] (ترکی ، اِ) بغچه . مأخوذ از ترکی ، بغچه و بسته ٔ کوچک و بستا.

عمید:

(اسم) [ترکی] ‹بغچه› [boqče] دستمال بزرگ که در آن لباس یا چیز دیگر از جنس پارچه می‌پیچند؛ سارغ.

نائبی:

 بُقچه= بوُغچا = بوغ (چمدان ، قاب بزرگ لباس) + چا (اك تصغير) = چمدانك، وسيلة يا پارچة كوچك براي نگهداري لباس

 

146 -  Yêgince یێگنجه‌ ( نوعی نان محلی )

 

147 - چشم قویمک ( چشم گذاشتن، نوعی بازی )

 

148 -  مازالاق ( فرفره )

عمید:

(اسم) [ترکی] [قدیمی]
[māzālāq] فرفره.

 

149 -  Ûrzeling | اورزلینگ ( اوزرلیگ / اسفند )

 

150 - yarme | یارمه ( یارمه / یارما، بلغور )

دهخدا:

یارمه . [ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) بلغور. جریش . جشیش . گندم که پزند و خشک کنند و سپس به دست آس خرد کنند.

نائبی:

 يارمه= يارما = يار (يارماق = شكافتن) + ما (اك) = شكافته ، بلغور ، گندم نيم كوفته ، يارميش .

 

لینک های مطالب مرتبط :

 

نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (1)

 

http://salariyan.blogfa.com/post-4525.aspx

 

نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی(2)

 

http://salariyan.blogfa.com/post-4543.aspx

 

نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی(3)

 

http://salariyan.blogfa.com/post-4557.aspx

 

نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (4)

 

http://salariyan.blogfa.com/post-4705.aspx

 

نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (5)

 

http://salariyan.blogfa.com/post-4762.aspx

 

نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (6)

 

http://salariyan.blogfa.com/post-4774.aspx

 

نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (7)

http://salariyan.blogfa.com/post-5654.aspx

 


مطالب مشابه :


لباس محلی

فرهنگ آذربایجان - لباس محلی - برای من لحظات خوش زندگی زمانی است كه با كتاب و قلم و دفترم همدم




د وخت انواع لباس ترکی سفارشی فقط بایک تماس ارسال رایگان به همه جای ایران

عکسهای لباس محلی قشقایی - د وخت انواع لباس ترکی سفارشی فقط بایک تماس ارسال رایگان به همه جای




مدل لباس مجلسی ترکیه ای (1)

آفتاب - مدل لباس مجلسی ترکیه ای (1) - نوشته شده در جمعه سیزدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 9:16 توسط اکرم نصر|




الم قشقایی!!!!!!!! (ایل من قشقایی است. )

لباس ترکی شامل تومان ترکی . و اما سومین عکس مردی از ایل در حال تاختن اسب با لباس محلی




عکس لباس محلی قشقایی

//عکس. داستان خفن.3 - عکس لباس محلی قشقایی - هرچی بخای بیا تو جیگر




نگاهی به پوشش سنتی ترکان گریوان و بجنورد

واقع درحومه بجنورد تا دهه چهل، زنان و دختران برای پوشش خود از لباس لباس محلی ترکی:




دانلود موسیقی ترکی قشقایی(ترکان قشقایی در چهارمحال و بختیاری ،سامان)

ساختار : محلی(ترکی قشقایی) مدت : 3:43. چاپ تی شرت قشقایی ،فروش کیف،لباس




معرفی اجمالی لباس قشقائی

در سال 1997 میلادی در جشنواره لباسهای محلی در تهران لباس » اهنگ شاد بسیار زیبای ترکی




عکس لباس محلی قشقایی

//عکس. داستان خفن.// 1 - عکس لباس محلی قشقایی - هرچی بخای بیا تو جیگر نظر يادت نره دوست دارم




نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (8)

یکی از حوزه هایی که مورد غفلت پژوهشگران زبان ترکی قرار گرفته است ، بررسی ( نوعی لباس محلی




برچسب :