ممنون fعزیز و آجی مستانه گل

سلام image

line54.gif

آمپول زدن دو قلو های من
سلام من فاطمه هستم معلمم و 32 سالمه و یه دختر و پسر دوقلو 2و نیم ساله دارم به اسم مهام و مهشید این خاطره مال 14 مهر امساله.
من هر روز از 7 صبح تا 2 بعد از ظهر مدرسه ام و بچه هام رو مادرم نگه میداره 14 مهر ساعت 10 صبح مادرم به من زنگ زد که حال دو قلوها خوب نیست تب دارن و گریه میکنند و بی قرارن البته از دیشبم یه کم تب داشتن و من بهشون استامینوفن داده بودم به هر حال من مرخصی گرفتم و با آژانس رفتم خونه مادرم و بچه ها رو برداشتم و رفتم مطب دکتر متخصص کودکان بعد از یک ساعت منتظر موندن بالاخره نوبتمون شد و رفتیم پیش دکتر بچه ها معاینه شدن و برای هر کدومشون 3 تا پنی سیلین 3 3 6 و یه سرم نوشت که آمپول تب بر رو بریزه توش و کلی شربت و شیاف. رفتم داروها رو گرفتم و برگشتم مطب تو اتاق تزریقات مهام خواب آلود تو بغلم بود و به همین دلیل بدون زحمت زیاد سرم بهش تزریق شد و فقط موقع فرو بردن سوزن چشماش باز شد و کمی گریه کرد ولی مهشید رو با هزار جور دوز و کلک و گریه فراوون خوابوندم رو تخت و سرمش رو وصل کردن و آمپول تب بر رو تو سرمشون ریختند بعد از 5 دقیقه و آروم شدن بچه ها، تزرقاتیه که حسابی از گریه مهشید عصبانی شده بود با 2 تا سرنگ برای تست پنی سیلین ها برگشت اول آستین مهشید رو بالا کشیدم و دستاش رو محکم گرفتم و با گریه و جیغ بالاخره این بار هم تمام شد و حالا نوبت مهام بود که از صدای گریه مهشید حسابی ترسیده بود و اصلا اجازه نزدیک شدن بهش رو هم نمی داد منشی مطب هم با یه عروسک وارد اتاق شد و مهام رو کمی آروم کرد و با کمک آقای منشی تست مهام هم تمام شد.بعد از 20 دقیقه آقای دکتر به اتاق تزریقات اومد و با نگاه به جای تست اجازه تزریق پنی سیلین رو داد و تب بچه ها رو گرفت که خدا رو شکر گفت کمی پایین اومده بود من مهشید رو به شکم خوابوندم و شلوار و شورتش رو پایین کشیدم و آماده اش کردم مهام هم با گریه فقط داشت به ما نگاه میکرد که آقای منشی گفت بهتره من مهام رو ببرم بیرون که هم صدا گریه مهشید رو نشنوه و هم تزریق رو نبینه و ترسش بیشتر نشه مهام رو بغل کرد و سرمش رو برداشت و از اتاق خارج شد منم با یه دست کمر مهشید رو گرفتم و با دست دیگه پاهاش رو و تزریقاتیه هم به محضی که پنبه رو کشید رو باسن مهشید آمپول رو فرو کرد و صدای جیغ مهشید هم بیشتر شد و اونقدر خودش رو سفت کرد که تزیقاتی مجبور شد چند بار سرنگ رو در همان مکان بالا وپایین کنه بالاخره تزریق تمام شد و من بعدش مهشید رو بغل کردم و بعد چند دقیقه آروم شد و گذاشتمش روی تخت و حالا نوبت مهام بود آقای منشی اون رو به من داد و من خوابوندمش رو تخت و با هزار زحمت لباساش رو پایین کشیدم صدای گریه اش همه بچه های مطب رو به گریه انداخته بود مخصوصا پسر بچه ای که گوشه اتاق منتظر بود وکیسه آمپول هم دست مادرش بود آمپول آماده شد و آقای تزریقاتی با سرعت زیاد پنبه رو کشید و آمپول رو فرو کرد منم محکم مهام رو گرفته بودم مهام اونقدر خودش رو سفت کرده بود که مجبور شدم چند بار محکم به باسنش ضربه بزنم تا کار تمام شد و لباساش رو درست کردم و مهام رو بوسیدم تا آرام شد بعد از ده دقیقه سرمشون تمام شد و آقای تزرقاتی با چسب اومد و سرمشون رو جدا کرد و دستشون رو چسب زد منم کفش بچه ها رو پوشیدم و اونها رو، روی زمین گذاشتم و از آقایون تشکر کردم و یه آژانس گرفتم و به خانه اومدیم و تو راه هم غصه 2 تا آمپول دیگه رو داشتم.غروب هم که همسرم برگشت گفت لازم نیست بچه ها رو ببریم بیرون برای تزریق، زنگ زد به برادرش یعنی عمو بچه ها که پرستار بود تا شام بیاد خونه ما او هم پذیرفت شب بعد از خوردن شام و میوه و بعد از گذشت 12 ساعت از تزریق قبلی من مهام رو به اتاقش بردم تا مهشید متوجه نشه و عموش هم آمپول رو آماده کرد و با کمک همسرم وگریه فراوون تزریق انجام شد اونقدر گریه مهام زیاد بود که مهشید متوجه قضیه شد و به گریه افتاد من مهشید رو بغل کردم و روی پای خودم خوابوندمش و لباساش رو پایین کشیدم و آمادش کردم جای آمپول قبلی اش کبود شده بود و من کلی دلم براش سوخت این تزریق هم با هزار زحمت انجام شد و من با حوله داغ به سراغ بچه ها رفتم تا روی جای آمپولشون بزارم که از ترس به من اجازه ندادن و من هنوز غصه آمپول فردا و رفتن سرکار رو داشتم صبح زود بچه ها رو بردم خونه مادرم و قرار شد آمپولشون رو موقع برگشتن از سر کار بزنم که ساعت 12 مادرم زنگ زد یکی از همسایه هامون که خوب آمپول میزنه اومد و آمپول بچه ها رو زد و بچه ها کمی گریه کردن و الان خوابن و من خیلی خوشحال شدم این بود داستان آمپول زدن مهام و مهشید دوقلوهای من.
ببخشید اگه طولانی بود.

line54.gif

این خاطره مال دوستمه امیدوارم خوشتون بیاد...........بابا برای کاری رفته بود مشهد مامانم که مدرسه بود .من رفته بودم خونه عمو اینا شبه پیشش خیلی سرد بود و من با یه نیم استین خوابیدم تا صبح حالم خوب بود خلاصه رفتیم خونه عمو و کلی با کیمیا دختر عموم گفتیمو خندیدم حدودای عصر بود که دیدم حالم داره بد میشه رفتم تو اتاق کیمیا و دراز کشیدم کیمیا اومد گفت چته گفتم چیزه مهمی نیست اومد دید بلههه تب دارم گفتم کیمیا خواهشا به عمو چیزی نگووووووووووووووووو.بعد ده دقیقه که خوابم برده بود یه دفعه با صدای عموم پاشدم مینا پاشو عمو ببینم چته با همون حالت خواب گفتم عموووووووووو تورو خدا گفت عمو نداره تو رو سپردن به من هیچی دیگه عمومو که دیدم اشهدمو خوندم معاینم کرد بعدم دارو هامو نوشت سعید پسر عموم دارو ها رو گرفت میدونستم امپول نوشته و چیزی نمیگه بعد 5 دقیقه با دو تا امپو ل اومد تو گفت اماده شو عزیزم تا برات بزنم من دهنم باز مونده بود گفتم عمو من حوصله شوخی ندارم گفت منم حوصله بحثو ندارم بخواب وگرنه میگم بیاد سعید بگیرتت منم که یه بار سعید بهم امپول زده بود اب شدم یعنیییییییی هیچی دیگه ترجیح دادم خودم برم بخوابم........................دستام یخ کرده بود رفتم رو تخت دراز کشیدم عمو گفت شل کن عزیزم نمیدونین چه حالی داشتم اصلا یه وضعی پمرو که کشید گفتم اییییییییی خندش گرفته بود میگفت من که هنوز نزدم منم بی صدا اشک میریختم اولی رو فرو کرد یعنی تا جایی که جون داشتم جیغ میزدم عمو میگفت اروم باش تموم شد دید من بی تابی میکنم کیمیارو صدا زد پاامو گرفت و امپول دومم زدن من که دیگه صدام گرفته بود فقط گریه میکردم.روز بعدش خیلی بهتر بودم اما تا دو هفته با عمو قهر بودم.اینم خاطره دوستم بود که وبلاگ داداشیرو بهش معرفی کردم امیدوارم خوشتون اومده باشه


مطالب مشابه :


ممنون کیانا جان

خاطرات تلخ اما شیرین - ممنون کیانا جان - سلام سلام سلام.كيانا هستم اين خاطره مال دي سال




ممنون fعزیز و آجی مستانه گل

خاطرات تلخ اما شیرین. روز بعدش خیلی بهتر بودم اما تا دو هفته با عمو قهر بودم.اینم




خاطره دردناک ممر گلی

خاطرات تلخ اما شیرین. ÂÎÑíä




ممنون داداش علی گلم

خاطرات تلخ اما شیرین. 27 سال حرص خوردم و ناراحت شدم اما الان خوشحالم که هستن یه تشکر




دست گلت درد نکنه نسیمی

خاطرات تلخ اما شیرین - دست گلت درد نکنه نسیمی - - خاطرات تلخ اما شیرین




خاطره نازنین خانوم گل

خاطرات تلخ اما شیرین چند وقت پیش حسابی سرما خوردم.اما از ترس امپول زدن به روم نیاوردم




ممنون آجی مهتاب گل

خاطرات تلخ اما شیرین. کشیدنش خیلی طولانی شد.به صورت دورانی و اروم پنبه رو میکشید.من اما




برچسب :