بلفی 15

  

 

قرار خریدم گذاشته بودن منتها مادر دختره به پیمان  گفته بود که به مامانتون

بگید نمی خواد برای خرید زحمت بکشن و بیان خودمون میریم خرید.

اونها هم از همه جا بیخبر قبول کرده بودن فقط زبون دراز همراهیشون کرد اما

چشمتون روز بد نبینه هر چی که دلشون خواسته بود خریده بودن و از هر

کدوم چند تا چند تا واسه همین نمی خواستن کسی همراهشون باشه که

 راحت ترخریدشونو انجام بدن 1500.gifو بنا به گفته زبون دراز سر سبد گل خریدن

نمی دونید که چه کارهایی از خودشون در آوردن و گفته بودن که سبد گل رو

 باید هر چقدرکه می تونیم بزرگ بگیریم.5095.gif

مادر شوهرم اینها اصلاً فکرشو نمیکردند که اینقده خرجشون بشه1575.gif به هر

حال خریدشونم کردندو نوبت به بله برون رسید روز قبل از بله برون عروس

خانم به همراه آقا دومادهنوز هیچی نشده یه سر به خونه ما اومدند و ما

چشممون به جمالشون روشن شد. از همون اول تصمیم گرفته بودم هر چی

که پیش بیاد با جاریم رفتار خوبی داشته باشم و باهاش صمیمی بشم با

خوشرویی به استقبالشون رفتم و بوسیدمش و بهش خوش اومد

گفتم.639.gif

شب قرار گذاشته بودند که خونواده پویا یه سر به خونه عروس خانم بزنن و

اینبار ما هم همراهیشون کردیم با خوشرویی تموم برای احوالپرسی با

خونواده عروس خانم جلو رفتم ولی با رفتار سرد اونهامواجه شدم باور کنید

 حتی درست جواب سلامموندادند خیلی جا خوردم 1459.gifبا تعریف و تمجیداتی

که از خونواده پویا شنیده بودم انتظار این برخوردو نداشتم،بعدها فهمیدم که

 اینها همیشه اینطورین و با همه این برخوردو دارند. 

خاله و ۲ تا عمه و  دایی عروس خانمم حضور داشتند ، عمه ها و دایی و زن

 داییش خوشرو و گرم بودند ولی خاله جونش با اینکه زیادی ادعاش میشد باور

 کنید نه فقط با من بلکه با همه حتی بلد نبود احوالپرسی کنه فقط موهاشو

دورش افشون کرده بود1488.gif و یه بلوز و شلوارخیلی تنگ پوشیده بود و ازهمون

لحظه ورود جلوی مؤنث و مذکر شروع به رقص کرد.4963.gif  سنش زیاد بود ولی

 هنوز ازدواج نکرده بود.

باور نمیکنید چقدرصحنه خنده داری بود همه آقایون البته منظورم آقایونی که از

طرف پویا اینها بودند سرشونو پایین انداخته بودن 2330.gifکه مبادا به

گناه بیفتن و من داشتم از خنده میترکیدم.1342.gifولی مگه میشد خندید آخه

 آبجی عروس خانم جلوی من نشسته بود و زل زده بود به من، باور کنید

حتی نمی تونستم چاییمو بخورم.

یه چند دقیقه ای که نشستیم و از رقص خاله جون فیض بردیم دیدیم عاقد اومد

خونواده دوماد همه جا خوردند چون قرار نبود که عقد ببندند حتی بهشون تا اون

لحظه چیزی نگفته بودند.مامان و بابای پویا تو خودشون افتادن و داشتن با هم

پچ پچ میکردن، بالاخره مامان پویا زبون باز کرد و پرسید که عاقد برای چی؟!

قرار نبوده که عقد ببندند، بابای عروس خانم گفت که ما عاقد آشنا داشتیم و

گفتیم که اینطوری بهتره، البته خونواده پویا به هیچ عنوان با عقد بستن مخالف

نبودند ولی انتظار نداشتند که اونها خودشون برای خودشون ببرند و بدوزند

عقدو که بستند خاله جون یه دانس دیگه جلوی عروس دوماد رفت 739.gifو

 مارفع زحمت کردیم روز بعد بله برون بود.

وقتی به خونه برگشتیم مامان و بابا و آبجیهای پویا همه عصبانی بودند1405.gif که

چرادر مورد عقد بهشون چیزی نگفتن و هر کار که دلشون می خواد انجام میدن

ولی دیگه کار از کار گذشته بود.

من پیشنهاد دادم که کادوهای عروس خانم رو تزیین کنیم و ببریم. زحمت

تزیینشم خودم کشیدم به بهترین نحو ممکن.

یه لباس خوشگل پوشیدمو یه سشوار تو موهام کشیدم و یه آرایش و آماده

برای رفتن، دست هر کدوم از خواهر شوهرها و خودم یکی یه دونه از کادوهای

 زرورق پیچ و روبان زده دادم و راه افتادیم، همه پشت سر هم یکی یکی

داخل شدیم.

یه تعداد از مهمونها هم اومده بودن و ما سلام و علیک با همه کردیم و سر

جامون نشستیم. مراسم شروع شد و جشن و شادی و بزن و بکوب.4423.gif

حالا مامان پویا هی اصرار که من باید کنار عروس خانم بشینم، یه چند

لحظه ای کنارش نشستم و بعد اومدم سر جام ولی تا من میومدم سر جام

 باز مامان پویا میگفت که تو باید کنار عروس بشینی. وای خدای من خوب به

 نظرم زیادجالب نبودکه من هی بخوام اونجا بشینم چون دیگران خواه ناخواه

پیش خودشون میگفتندکه این جاریم  می خواد خودشو نشون بده که هی

 کنار عروس میشینه2597.gif منم یه جورایی از زیرش در می رفتم و خودمو به اون

راه میزدم ولی باور کنید بسکه مامانش بهم میگفت یه چند بار دیگه هم مجبور

شدم برم و اونجا بشینم.

و دیگه اینکه هی منو بلند میکرد که برقصم 4326.gifخلاصه تو بد مخمصه ای افتاده

 بودیم ما.

آهان یه موضوعی رو یادم اومد که بگم، اون خاله دیشبیه هی پذیرایی میکرد 

یه بار که جلوی ما شیرینی گرفت من ازش درست و حسابی تشکر کردم ولی

باور نمیکنید که اصلاً جواب منو نداد،4712.gif منم که تا بحال همچین برخوردهایی از 

هیچ کس ندیده بودم واقعاً تعجب کردم2063.gif و اینم بگم که بقیه خاله هاشم

همینطوربد عنق بودن و زور بهشون میومد که جواب یکی رو بدن و اینم بگم که

 بسیار تا بسیار بد حرف میزدند و اونموقع بود که یاد حرف پویا افتادم که بهم

گفته بود اینهاخونوادگی بد حرف می زنند216.gif ولی عمه های عروس هم بهتر

برخورد میکردند و هم معلوم بود که فرهنگشون خیلی بالاتر از خاله ها بود.

و اینم بگم که خونواده عروس روی خوش به خونواده پویا نشون نمی دادند1087.gif که

توپذیرایی شرکت کنند و اونها هم مثل بقیه مهمونها نشسته بودند و اگه یه

غریبه وارد میشد نمیفهمید که اینها مادر و خواهرهای آقا دوماد هستند طوری

که بعد از مراسم وقتی به خونه برگشتیم همه گله و شکایت داشتند3832.gif

که چرا اینهااینطوربرخورد کردند که ما نتونیم راحت باشیم و جلوی اقوامشون

خیلی کم آورده بودندولی حقشون بود باید میکشیدند تا قدر بقیه رو بدونن.796.gif

ولی همه مثل ما که نمیشند که اینطور صمیمی باهاشون برخورد کنن.2340.gif

من میگم چی شد اونهمه پذیرایی و تحویل و ...1397.gif به همین زودی که

خرشون از پل گذشت همه چیزو فراموش کردند.

روز بعد عروس خانم بدون اینکه صبر کنه تا دعوتش کنن به خونه آقا دوماد اومد

همه تعجب کرده بودن که این چرا بدون دعوت و به این زودی پاشده اومده.

از اون روز به بعد بود که چاپلوسیهای جاری عزیز شروع شد و چون مامان پویا

زیاد اهل ناز خریدن و این حرفها نبود، جاری گرامی هی خودشو به بابای پویا

میچسبوندو هی قربون صدقه اون میرفت 1272.gifو بابای پویا هم که گفتم زود

یه چیزی رو باور میکرد تحت تأثیر قرار گرفته بود و حسابی با هم دل میدادن و

 قلوه میگرفتند. منم زیاد اهل این کارها و چاپلوسیها نیستم و نبودم و حتی

 اگه چاپلوسی برای به پیش بردن اهدافم هم لازم باشه حاضر نیستم انجام

بدم و اصلاً از این کارهای لوس بازی بدم میاد حتی اگه از چشم همه بیفتم.

چون این کارهای دودره بازی رو در شأن خودم نمی دونم و نظرم اینه که دست

یه همچین کسایی بالاخره رو میشه1373.gif و اینطور آدمها تا کی می تونن

ادامه بدن.

ولی باورتون نمیشه که من چقدر گاهی اوقات با بعضی کارهایی که اینها انجام

 میدادند دلم گرفت و به کوته فکری بعضیها تأسف خوردم.1331.gif

روز بعد از بله برون دلم و کمرم و پاهام به شدت درد گرفته بودند به طوری که

نمی تونستم بشینم و یا بایستم489.gif روز بعد یه آزمایش دادم و فهمیدم که

باردارم باور کنید پویا از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه 1241.gif4771.gifمن

اما روم نمیشد4075.gif به دیگران بگم این موضوعو، پویا زحمت گفتنشو کشید و

همه ازاین موضوع خوشحال شدند...750.gif

 خیلی ماجراها هست بقیش باشه برای بعد  ... 

 پ ن  - شهادت امام حسین (ع ) به همه شما عزیزانم تسلیت تو رو خدا تو این روزها

دعا برای من یادتون نره.

 


مطالب مشابه :


جا قند..

همین فردای بله برون بود که علی کادوهای منو خرید سبد میوه و وسایل برای تزیین میوه




بلفی 15

حال خریدشونم کردندو نوبت به بله برون رسید خانم رو تزیین یکی یه دونه از کادوهای




آموزش دکوپاژ روی تخم مرغ

های دستمال کاغذی از گل هایی که از کاغذ کادوهای نازک تزیین دفتر بله برون و سند




برچسب :