برگ سبز

بسم الله الرحمان الرحیم رویای صادقه برگی سبز1 همیشه انسان در رویا ی صا دقه نیست که خواب های نور را ببیند بعضی وقتها دعاهاو آرزوهای انسان به صورت غیر قابل تصور ی برآورده میشوند اکنون  نمیدانم از کجا آغاز کنم چند روزپیش یک کتاب دعا به نام صحیفه سجادیه از حضرت امام علی ابن حسین ع خریدم وقرار را بر این گذاردم که بعد از یکی از نمازهای روزانه مثل دعای عهد آن راهم برای ارتباط با خدای مهربان زمزمه کنم خوب به خاطر دارم کتاب را باز کرده بودم با هر دو دست خودم کتاب را روی پاهایم نگه داشته بو دم که در آنی دو انگشت شست و اشاره از چنس نور را دیدم که با دو نوک آنها انگشت وسطی مرا کشید من حتی فشار آن دو انگشت را روی انگشت وسطیم به خوبی احساس کردم به طوری که کتاب از دستم افتاد ودر یک لحظه به دلم افتاد که باید دست دیگرم را برای دعا بلند کنم وآن دو انگشت نورانی ازمن همین ر ا میخواسته است به نظر تو او که بود ؟ از ملائک یا حضرت امام زین العابدین ع هم اوکه  اکنون آرام بخش قلب در ر وزهای یاس ونومیدی است.       رویای صادقه برگ سبز 2 همه خوزستانیها با توفانهای این استان غنی آشنایی دارند این توفانها با گرد خاک  عجیب وخطرناک همواره باعث آزار همشهریان من بوده است این برگ سبز من از آنجا آغاز شد که د خترم که برای گرفتن قبولی از دانشگاه خواجه نصیر تهران به آنجا رفته بود وبعد از انجام کارهایش صبح زنگ زد که قرار است با اتوبوس در ساعت یک ونیم به طرف اهواز حرکت کند اما ما یعنی خانواده اصلا متوجه نبودیم که این بار او به جای اینکه مستقیم به بهبهان بیاید در اهواز توقف خواهد کرد و وقت رسیدن این اتوبوس به اهواز ساعت دقیقا چه ساعتی است   خوب به خاطر دارم که طبق برنامه هر روز رفتم که ساعتی استراحت ولی هنوز چشمانم گرم نشده بود که کسی به من هشدار داد بلند شو من عادت دارم که مثل ساعت کوکی در یک وقت معین <بعد از نهار> بخوابم  و من احساس می کردم حتی مرا به جایی هل میدهد اما کجا وچرا ؟ این احساس غریب به من چه میخواست بگوید این احساس برای من تازگی داشت  هر کارکردم نتوانستم که بخوابم مگر میشد انگار در سرم آشوب به پا شده بود  به پیش پدر بچه ها که رفتم از او پر سیدم که دخترمان چه ساعتی به اهواز میرسد واو هم گفت یک ونیم من بیشتر دلشوره گرفتم فهمیدم دلیل این دلشوره از کجاست حتما مربوط به این سفر اخیر دخترمان است او که بارها وبارها به سفر رفته است ؟پس چرا؟ شب دختر بزرگم با شوهرش به خانه که آمدند از خواهرش پرسید من هم گفتم که او در ساعت یک ونیم حرکت کرده است البته به مقصد اهواز در همین صحبتها بودیم که ناگهان به خود آمدم واز همه آنها پرسیدم  که اتوبوسی که در این ساعت حرکت کرده باشد چه ساعتی به اهواز خواهد رسید ؟ که همگی پاسخ دادند در ساعت یک ونیم شب من با ناباوری دوباره همین سوآل را تکرار کردم همان جواب راشنیدم در یک لحظه از خونسردی شوهرم سرم درد گرفت انگار به من وحی شده بود که باید شوهرم قبل از رسیدن دخترم در اهواز باشد ولی چرایش را نمیدانستم ؟گفتم یک ونیم شب وتو این قدر بی خیالی نمیگویی این دختر در این ساعت چگونه ماشین میگیرد وبه شهر میاید واو باز خونسرد پاسخ داد باو زنگ میزنیم میگوییم در نماز خانه بماند وبا اتوبوس صبح بیاید کاش حال مرا در آن ساعات کسی میتوانست بفهمد جز از خدا از هیچکس دیگر انتظار نداشتم  ناگهان ناخود آگاه به هم ریختم وبا حالت دعوا به شوهرم پریدم واز او خواستم بی هیچ بهانه ای به طرف اهواز حرکت کند و دخترم را با خودش بیاورد ولی او با خونسردی وبی تفاوتی نشسته بود وانگار نه انگار که اعصاب من مثل اتشفشان دارد مرا ذوب میکند از من اصرار واو ..... ناگهان فکری به سرم زد به او گفتم اگر تو نروی من پسرت سعید میرویم و<سعید بیست ویک سال ..> دارد که دختر بزرگم گفت من و شوهرم میرویم که من عصبی تر شدم وبه شوهرم تو پیدم وگفتم که باید برود خلاصه او را سروپا کردیم وقرار شد که دامادم او را به ترمینال  ببرد وبا ماشین کرایه در بست او را به اهواز بفرستد با اصرار عجیب من وقتی میخواستند بروند از ته دل دلم برای شوهرم سوخت که در بعضی مواقع ضروری خودش را میبازد و هم چنین وقتی دامادم گفت کرایه ماشین در بست به اهواز سی هزار تومان میشود که   برای آنها این رقم عددی نبود ولی برای من که سالهای درازی با سرفه جویی با شوهرم زندگی میکردم واین چند سال اخیر نیز با درآمد باز نشستگی میگذشت مبلغ زیادی بوددر دل آرزو کردم که کس آشنایی با او همسفر شود به نظرم ساعت نه ونیم بود که آنها از خانه بیرون زدند ولی در دل من هنوز آشوب بود نیم ساعت بعد دامادم برگشت وگفت که برجسب تصادف یک ماشین باچند نفر از نیر وی انتظامی نیزاز همان مسیر میگذشتند که به درخواست دامادو  شوهر م او را با خود همراه کرده اند بعد هم هر دویشان سارا ومحمد از ما خداحافظی کردند وما ماندیم با یک شب دراز وپر از ماجرا هنوزساعتی نگذشته بود که شوهرم در نیمه راه زنگ زد و از ما خواست که بربام رفته و روی کولر دو تکه ای را که بر پشت بام بود با پلاستیک ضخیمی بپوشانیم زیرا در راه توفان شدیدی همراه با باران بیموقع در راه است عجب در خاطرم نیست که در این موقع سال در خوزستان باران باریده باشد هنوز گوشی را بر زمین نکذاشته بودم که صدای توفان که در همین ساعت به بهبهان رسیده بود ما را در وحشت فرو برد صدای در وپنجرها که بازبودند .< هوا هنوز گرم بود > وبا فشار باد محکم بهم میخورد وگرد وخاک شدید که با برهوا بر خواستن آشغالهای مردم آسمان را نامریی کرده بود ودر آخر قطع ووصل برق که در آخر با قطع برق به خاتمه انجامید والبته انتظار و دلواپسی آرامش مارا از بین برده بود بگذریم که با چه مکافاتی من وسعید به پشت بام رفتیم و در آن باد وباران شدید که آغاز شده بود وهر آن بیشتر میشد کولر را با یک سفره پوشاندیم مگر چاره دیگری هم داشتیم این هوای توفانی واین باران نابهنگام ما را دچار شوک کرده بود هر چه با تلفن همراه هم به شوهرم زنگ میزدیم مرتب کلمه در دسترس نمیباشد را تکرار میکرد نگرانی و بیشتر بیکسی مرا در غم فرو برده بود هر لحظه منتظر تماس شوهرم بودیم دخترم هم تماس گرفت به هم گفتیم که پدرش به استقبال او به اهواز رفته است او هم گفت که باد وباران شدیدی در مسیرشان حال باریدن است این خبر مرا نگرانتر کرد ودر دل بارها از خدا تمنا کردم که این امشب را بر ما ترحم کند و شوهر ودخترم را در نهایت سلامتی به من برساند برق قطع بود وباران وتوفان شدید در آن لحظات آزار دهنده بود در دل برای مسافران کشور مان دعا کردم مرتب ساعت را نگاه میکردم وانتظار داشتم شوهرم زودتر به اهواز برسد زیرا با این توفان حتم د اشتم که دخترم در ساعت یک ونیم شب غرق در وحشت واضطراب میشود ودیدن پدر برایش آرامش بخش خواهد بود  اکثر شهرهای استان با این توفان دست به گریبان بود وبرق هم دراین نیمه شب قطع . . من وسعید در آن باران شدید به پشت بام رفتیم وانگار باد با هیجان وسرعت میخواست مارا با خودببرد از ترس پایین آمدیم دقیقه به دقیقه وحشتم بیشتر میشد ومن آن بهترینها را به کمک خو.اندم همواره آنها را در سینه ام نگهداشته ام چند با رو چند بار دیگر با هردو مسافرمان با موبایل تماس میگرفتیم اما هر بار بیجواب بود دخترم در حال آمدن وشوهرم در حال رفتن  نمیدانم چه ساعتی شوهرم با ما تماس گرفت  وگفت که متاسفانه نیروی انتظامی تا مسیر دو راهی او را ر سانده  باران وباد شدید در اطراف اهواز هم رانندگی را مشکل کرده است وبه محض پیدا شدن ماشین به ترمینال اهواز خواهد رفت وباز سکوت وباد توفانی وباران شدید . داشتم قالب تهی میکردم کم کم احساس میکردم هر دویشان می بینم که با دلهره به هم نزدیک میشوند این برای من منتظر بسیار امید بخش تر بود دعا دعا دعا وبرای دعا هیچ مرزی قرار نداد م دعا کردم که شوهرم زودتر به اهواز برسد  به دو پسرم نگاه میکردم ولی خودم را در اتاق نمیدیدم شمعها ذوب میشد در بیرون هم رعد وبرق بود شاید ساعت در حدود یک و بیست بود که شوهرم به ما زنگ زد و اطلاع داد که به ترمینال رسیده است و در آنجا هم توفان وباد وباران است و در اهواز برق قطع بود ولی اتوبوس تهران هنوز به اهواز نرسیده بود احساس میکردم قسمتی از بار انتظارم کم کم به نتیجه میرسد چشمانم امیدی گرفت حال باید دخترم به پدرش میرسید که این انتظار هم زود برآورده شد ...فردای آن روز از رادیو وتلویزیون شنیدیم که این توفان در اهواز سه کشته ودر ایلام یک کشته داده است وتصاویری هم از آثار خرابیها را در سطح استان پخش کردند این رویا نبود ولی افرادی آن را برای من به صورت رویا در آورده اند یارانی  که از جنس نورند ...  


مطالب مشابه :


برگ سیر تازه

برگ سیر تازه را وبلاگ یه وبلاگ کاملا شخصی و مطالبش حاصل گشت و گذار تصادفی من تو نت سفره




در وصف نان بربری

اشعار محلی **** برگ ریزان نیست بر سر سفره چو بینم روی نیکوی تو را دات نت; امكانات




چلومرغ تبريز

سفره رنگین کمان هنر در خانه. هنرکده بافتنی غذابا دستورات خارج از نت.




برگ سبز

رویای صادقه برگ سبز 2 همه به خانه که آمدند میشد کولر را با یک سفره




خورش کرفس

روزمنو ،خانه من ،خانه برگ تازه ی کرفس ، نت پارک مجیداخشابی




کباب برگ

کباب برگ . یکی دیگه از دکوراسیون.تزئینات.خانه داری ; دوستدارامام زمان عج ; پیچك دات نت ;




اصطلاحات گیلانی : شال ترس مامد

چاف نت. چاف نت به به عجب لقمه ای سر سفره شال ترس محمد از ترس زن ها یش زودتر به خانه می




دلمه برگ مو قالبی و مجلسی( برای ۳ نفر )

دوستان عزيز اگر حوصله پيچيدن دلمه برگ مو را نداريد و گذار تصادفی من تو نت سفره خانه




برچسب :