قسمت آخر رمان عملیات عاشقانه

شاهین

به صورت پر از عصبانیت اقای سلیمی نگاه میکنم 

-سلام پدر

-علیک سلام داماد قلابی حالت چطوره ؟ 

-من باید براتون توضیح میدادم میدونم اما واقعا تو ااون شرایط نمیشد

-حالا میشه مثلا ؟ چرا فک کردی الان به توضیحاتت احتیاج دارم؟

حالا که بهم دروغ گفتی الان که دخترم رو تو بدترین شرایط ممکن بردی ؟ 

الان که داشتی دخترم رو دستی دستی برای یک 

ماموریت مسخره به کشتن میدادی؟ ها ؟ چرا فکر کردی به توضیحاتت احتیاج دارم؟

-من میدونم که دروغ گفتم اما باور کنید لازم بود بخدا مهیاس از اول از

همه چیز خبر داشت ما مجبور بودیم فیلم بازی کنیم 

-عذر بدتر از گناه میاری؟ مهیاس هم بابت این قضیه تنبیه میشه بدون شک

-اجازه بدید من توضیح بدم 

وقتی اخمشو و سکوتش رو دیدم وقتو از دست ندادم شاید این اخرین باری بود 

که میتونستم دلشو بدست بیارم و ارومش کنم

-این ماموریت واسم مهم بود چون مدت طولانی ای بود که دنبال این

باند بودیم کارشون فقط قاچاق مواد نبود چند نفر ادم رو هم کشته 

بودن اما چون طوری نشون دادن که انگار خودکشی بوده سندی 

نداشتیم وقتی اون روز توی کلانتری مهیاس خودشو معرفی کرد و گفت 

خوشحال میشه که با ما همکاری کنه سرهنگ گفت این تنها راهه شرکت 

مهیاس بهترین راه واسه نفوذ بود اصلا قرار نبود مسئله به خانواده کشیده بشه 

اما مهیاس نظرش این بود که این بهترین راهه میخواستم بعد از اتمام ماموریت بیام و

حقیقت رو بگم اما هیچ وقت فکرشم نمیکردم 

که کارم به این دیوونگی بکشه 

اخمش هنوز پا برجاست

-تو دقیقا کاری رو کردی که مهیاس میخواست و من سالها بزور 

دور نگه داشته بودمش نمیدونم پیش خودت نگفتی که چطوری سرهنگ 

به یک نفر به این راحتی اعتماد کرد؟ چون اون دختر من بود

سرهنگ سلیمی دوست صمیمی سرهنگ و پدرت!

-سرهنگ سلیمی؟ دوست پدرم ؟ پس شما از اول هم خبر داشتید

بجای شما ما بازیچتون بودیم

-وسط حرف بزرگترت نپر بچه جون تا تهش گوش کن 

برای چند ثانیه ساکت شد 

-یادمه وقتی علی رو کشتن همه ی صحنه های اون جنایت یادمه 

بهترین دوستمو کشتن و من نتونستم کاری انجام بدم حسابی داغون

شده بودم روحیم هر روز خشن تر میشد تورو میدیدم از دور 

و نابود تر میشدم نگاه تو هم مثل من هر روز بدرت میشددیدم کم کم سنگ شدی ترسیدم تمام تنم از اینکه همین اتفاق برای بچه ی منم بیوفته

کشیدم کنار مثل یک ترسو خودم و خانوادم رو پنهون کردم اما فایده ای نداشت تو مهیاس رو پیدا کرده بودی و وارد راهی کردی که من 

ازش دورش کرده بودم مهرداد (همون سرهنگ خودمون) بهم گفت از همه چیز عملیاتتون نقش تو و مهیاس اولش مخالفت کردم تا اینکه باباتو 

دیدم تو خواب بهم گفت راهه بچه ها همواره تو نشو دست انداز 

خودم رو زدم به خریت تا شما ها گولم بزنید اما الان باید جبران کنی 

و بعد بدون اینکه بذاره یک کلمه حرف بزنم رفت 



مهیاس

بابام از در اتاقه شاهین اومد بیرون با ترس میرم سمتش دستش میاد بالا

چشمام رو میبندم دستش دورم حلقه میشه و تو اغوشش فرو میرم

-دختر بابایی حالت خوبه؟

خودمو اساسی لوس میکنم 

-اره خوبم بابا جونم

-حقته الان بزنم با دیوار یکیت کنم اما جلوی مادر این پسره و سرهنگ اجترامت رو نگه داشتم اما این اولین و اخرین بارت بود که بهم دروغ میگفتی 

-قول میدم بابایی

روی سرم رو بوسید و رفت سمت خانواده شاهین مامان شاهین

بعد از احوالپرسی گفت 

-اقای سلیمی اگه اجازه بدید ما اخر این هفته خدمت برسیم برای خواستگاری هر چند یکم دیره شما ببخشید

بابام دستشو گذاشت روی چشمش و گفت –قدمتون روی چشم

نیشم شل شد 

به لباس سفید بلندم نگاه میکنم بالا تنش تنگه و نگین های یکدستی دارهدامن حریرش پوستم رو قلقلک میده موهام رو باز درست کردن و روش یک تور بلند گذاشتن که از پشت تقریبا از دامنم هم بلند تره ارایش صورتم خیلی سادست اما واقعا باعث تغییرم شده

-عروس خانوم داماد منتظرته

اروم به سمت شاهین میرم توی کت و شلوار سفیدش عالی شده 

میگفت چرا فقط تو باید سفید بپوشی منم دارم خوشبخت میشم

با این حرفش باعث شد بابت داشتنش به خودم افتخار کنم

تور روی صورتم رو میده بالا

-مهیاس همیشه کنارم بمون حتی فکر بی تو بودن هم

دستمو میذارم رو لباش 

-هـــــــیس حتی حرفش هم نزن

دستمو میگیره توی دستش 

-بریم پیش بسوی یک شب رویایی 

تا اخر شب با همه زدیم و خوندیم و رقصیدیم 

اخر جشنه حتی دیگه نمیتونم رو پاهام وایسم موقع خداحافظیه 

و شروع ماه عسلمون 

مامان و بابا رو بوسیدم و چند لحظه تو بغلشون موندم اما نذاشتم 

حتی یک قطره اشک از چشمام بریزه به سمت قیافه محزون مهران رفتم

-داداشی تا اینجاشو حلال کن تا بعدا منو شاهین دوتایی اذیتت کنیم

منو تو اغوش برادرانش گرفت 

-اخه چرا تو باید زن یکی بدتر از خودت شی ؟ فک کنم تا بخوام زن بگیرم تو و اون شوهر چلغوزت مو رو سرم نذارین 

یدونه میکوبم رو پاش و با بقیه خداحافظی میکنم به سمت بی ام و 

شاهین میرم سقفش رو باز میکنه و راه میوفته با سرعت مناسب میرونه

-شاهین کجا داریم میریم ؟

-سورپرایزه الان هم یکم بخواب تا برسیم 

سرمو به صندلی تکیه میدم و چشمام گرم میشه

حس میکنم دستشو میذاره زیر بدنم و بلندم میکنه اروم لای 

پلکامو باز میکنم ودستمو دور گردنش حلقه میکنم 

-رسیدیم ؟

-اره چشماتو ببند 

میذارتم پایین 

-چشماتو باز کن 

از دیدین منظره روبروم کپ میکنم

کلبه ای که اولین بار با هم اومدیم دور تا دورش با چراغای ریزی 

تزیین کرده انقدر خوشگله که حد نداره باهم به سمت 

داخل حرکت میکنیم همینکه درو باز میکنم ومیرم تو 

یک عالمه برگ گل رز میریزه روی سرم به در و دیوار اتاق نگاه میکنه پر از بادکنکای قلبیه روی همه بادکنکا نوشته دوستت دارم روی 

یکیشون که از همه بزرگتره نوشته مهیاس

از شوق میپرم بقل شاهین دستمو دور گردنش و پاهام رو دور کمرش حلقه میکنم سرم رو توی گودی گردنش میذارم

-وای شاهینی دیوونتم چقدر اینجا قشنگه

-هدیه ی عروسیمونه به تو

سرم رو بلند میکنم ناخوداگاه تمام نگاهم پر از عشقش میشه

ناخواگاه چشمام میلغزه روی لباش اونم مثل منه 

گرمی لب هاش تمام وجودم رو ذوب میکنه عملیات عاشقانه ی ما از همونجایی که شروع شده همون جا هم وارد مرحله ی دیگه ای میشه

اینبار دنبال قاچاقچیا نیستیم اینبار میخوایم باهم زندگیمونو بسازیم

لباشو ازم جدا میکنه و زیر لب زمزمه میکنه 

-دیوونه وار عاشقتم 

پایان


مطالب مشابه :


قسمت آخر رمان عملیات عاشقانه

رمان ♥ - قسمت آخر رمان عملیات عاشقانه رمان عملیات مشترک. قسمت آخر رمان عملیات عاشقانه .




رمان زندگی غیر مشترک - قسمت 1

رمان زندگی غیر مشترک - قسمت 1 رمان عملیات رمان آراس ( قسمت آخر )




روزای بارونی قسمت آخر

رمان عملیات مشترک. روزای بارونی قسمت آخر. تاريخ : پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۷/۰۴ | 13:53 | نويسنده :




رمان وام ازدواج5 - قسمت اخر

قسمت اخر - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها+عاشقان رمان عملیات مشترک.




ازدواج اجباری- قسمت آخر

رمان عملیات مشترک. ازدواج اجباری- قسمت آخر. تاريخ : جمعه ۱۳۹۲/۰۲/۰۶ | 10:15 | نويسنده :




زمستان داغ قسمت12(قسمت آخر)

رمان عملیات مشترک. زمستان داغ قسمت12(قسمت آخر) تاريخ : جمعه ۱۳۹۲/۰۵/۰۴ | 10:54 | نويسنده :




رمان بورسیــــــــــــــه/قسمـت آخــــــــــــــر

قسمـت آخــــــــــــــر رمان عملیات مشترک. رمان قلب مشترک مورد نظر




بغض کهنه11 قسمت آخر

بغض کهنه11 قسمت آخر - رمان+رمان ایرانی+رمان رمان عملیات مشترک. رمان قلب مشترک مورد




برچسب :