خاطرات شهيد برونسي‌

1)

گوينده :محمد رضا تيموري                               6301990.jpg


شهيد مي گفت : يك روز مادر خانم من به من گفت : عبدالحسين بدو ، بدو ! كه الان همسرت فارغ مي شود . بدو و يك قابله بياور . من هم سوار موتور شدم رفتم دنبال قابله . وقتي كه مي خواستم از چهار راه شهدا بگذرم ، ناگهان چشمم به گلدسته هاي حرم امام رضا (عليه السلام) افتاد . مي گويد ، اصلاً بطور كل كارم را فراموش كردم و سر موتور را كج كردم و يطرف حرم امام رضا (عليه السلام) رفتم . بعد از خواندن زيارتنامه و نماز و رفع خستگي تازه يادم آمد كه دنبال قابله آمده ام . يكي دو ساعت گذشته بود . وقتي به خانه برگشتم به خاطر سر و صداي زياد موتور آنرا دو تا كوچه پايين تر گذاشتم و آهسته و آهسته به طرف خانه رفتم . وقتي به خانه رسيدم ديدم مادر خانم جلوي در ايستاده و منتظر است با خودم گفتم : الان حتماً يك سيلي به گوشم خواهد زد . امّا دستي به پشتم زد و گفت دستت درد نكند عجب قابله اي فرستادي . من هم قضيّه را تعريف نكردم . وقتي وارد منزل شدم . بچّه متولّد شده و اوضاع هم آرام بود . بعد از مدّتي كه ماجرا را از خانمم پرسيدم گفت : وقتي دنبال قابله رفته بودي ،‌ خانمي آمد و گفت كه عبدالحسين مرا فرستاده است . از خانمم پرسيدم كه آن خانم كي بود ؟ مي گويد: من سئوال كردم، اما او گفت: مرا عبدالحسين فرستاده و اين كارش را انجام داد. رفت و پولي هم نگرفت.


2)
گوينده :معصومه سبك خيز
براي من از روستاي ديگري هم خواستگاري آمده بودند. وقتي پدر شهيد برونسي فهميده بود كه به خواستگاري من آمده اند، پدرم ناراحت شده و شبانه به روستاي ديگر رفتند و خبر دادند كه بين فاميل وصلت كرده ايم. با چند بزرگتر به خواستگاري آمدند. پدرم گفتند: جايي كه ايشان باشند چرا ما به جاي ديگري كه نمي شناسيم دختر بدهيم. پدرم _ خدا رحمتشان كند _ مي گفتند: اين برونسي نماز شبش به دنيا ارزش دارد، باشد هيچ چيز نداشته باشد. ما هيچي نمي خواهيم. پدرم چون روحاني مسجد بودند با من صحبت كردند كه: بابا وقتي من به مسجد مي روم مي بينم هيچ كس مسجد نيست. اما ايشان نماز شب مي خوانند و اين نماز شب به دنيا ارزش دارد. بعد از چند روز مراسم عقد انجام شد و هشت ماه عقد بوديم.

3)
گوينده :محمد رضا رضايي
« در يكي از راهپيمائي ها فكر مي كنم ، روز چهلم شهداي تبريز بود . درگير شده و ما بدون ايشان برگشتيم . بعد از چند روز به ما خبر رسيد كه آزاد شده است ، چون فشاري روي دستگاه آمده بود نمي توانست اينها را نگه دارد آزاد كرد . وقتي رفتيم نگاه كرديم ، ديديم خيلي پژمرده شده است مثل اينكه او را داخل هاون كوبيده باشد ، واقعاً ايشان از نظر روحي خيلي ضربه ديده بود ، در عين حال كه ايشان روح بزرگي داشت ، سؤال كردم چه شد ، چه گذشت ؟ من از عكس العملي كه ايشان نشان داد ، فهميدم كه به ايشان خيلي سخت گذشته است ، چون شايعاتي بود كه با اين دستگير شده ها خيلي كارهاي بي ادبانه كردند ، خيلي شكنجه ها داده بودند . شكنجه جسمي نمي توانست ايشان را خرد كند ، از لحاظ روحي ديدم كه ايشان خورد شده است ، فهميدم كه شكنجه هاي روحي ايشان خيلي شديد بوده است ، من چهره ايشان را ديدم چهره مصممي كه ايشان قبلاً داشتند ، احساس كردم كه واقعاً كوهي از غم روي قلب ايشان دارد سنگيني مي كند و معلوم مي شود كه خيلي به ايشان سخت گذشته است . »

4)
گوينده :سيد كاظم حسيني
من با شهيد ارتباط زيادي داشتم. تا اينكه يك روز به من گفت كه يك مسافرتي مي خواهيم برويم طرف زاهدان. گفتم: خوب برويم. در آن زمان قبل از برنامه ها ريشمان را خيلي كوتاه مي كرديم. ولي يك ته ريش داشتيم. بعد گفت: سبيلهايت را بگذار يك كمي بلندتر شود و ريشت را هم كوتاه كن. بعد به اتفاق ايشان با اتوبوس به زاهدان و ايرانشهر رفتيم و در آنجا در يك مسافرخانه يك اتاق گرفتيم. ايشان مرا در مسافرخانه گذاشت و گفت من مي روم بيرون و زود برمي گردم. اگر هم يك موقعي دير آمدم، نگران نشوي و به جايي هم مراجعه نكني و منتظر من باش كه حتماً مي آيم. گفتم: تقريباً چند ساعت ديگر، گفت: امكان دارد دو سه روزي و يا حتي پنج روز هم بشود، شما نگران نباشيد. بعد هر چه خواهش كردم كه به ما بگو گفت: نه. رفت و درست بعد از دو روز برگشت و گفت برويم. من هر كار كردم، ايشان موضوع را نگفت. بالاخره به مشهد برگشتيم تا بعد از پيروزي انقلاب چيزي از آن موضوع از ايشان نشنيدم. چند دفعه هم سئوال كردم كه آن جريان چه بود. تا اينكه در عمليات سپاه كه ايشان يكي از نيروهاي عمليات بود در خيابان احمدآباد مشهد مركزي بود، به نام مركز خواهران و ايشان چون يك پاسدار خيلي مؤمني بود، ايشان را به عنوان مسئول و دژبان و نگهدار آن مركز گذاشته بودند. هم آسايشگاه بود و هم رفت و آمد خواهران سپاه آنجا بود. در آنجا به ديدن ايشان رفتم. در اتاقش نشسته بود. بعد گفتم خوب حالا بگو آن جريان چه بود، گفت آنجا من نامه اي داشتم براي مقام معظم رهبري (آيت ا... خامنه اي) من بردم خدمت ايشان دادم و جوابش را هم گرفتم. بعد ايشان گفتند اوستا عبدالحسين اين مسيري كه ما از اين اتاق به آن اتاق مي رويم، در معرض ديد ساواكيها است. حالا كه آمدي اينجا اگر بتواني يك كاري كني كه در حين رفت و آمد ما نبينند، خيلي خوب است. من هم قبول كردم و سريع آجر ريختم و آنجا را به وسيله ديوار بالا بردم. اين جريان بود كه دو روز آنجا گير كردم. بعد آقا آمدند و گفتند: چون اين ديوار را درست كردي، اينها اگر تو را ببينند مي گيرند. گفتم: نه من سرم را با چيفه در موقع كار بسته بودم. بالاخره آقا مرا از مسير ديگري از آنجا خارج كردند كه گير نيفتم و مرا آوردند. يك جايي كه اصلاً نفهميدم كجا هستم. بعد كه آدرس مسافرخانه را دادم توانستم بيايم. اين خاطره را خود آقا كه به منزل شهيد رفته بودند براي خانواده اش تعريف كردند. اين يك خاطره دست اولي بود كه من در جايي نگفته بودم تا موقعي كه خود آقا اين را تعريف كردند. بعد ما هم آن را تعريف مي كرديم.

5)
گوينده :
روزي كه حرم را به گلوله بسته بودند، همان روز دوباره ايشان را گرفته بودند. مدت 15 _ 10 روز ما از ايشان خبري نداشتيم. مرتب مردم رفت و آمد مي كردند. و هر كس چيزي مي گفت. يكي مي گفت: او را كشتند. ديگري مي گفت: مگر كسي با شاه مي تواند بگيرد. با اين حرفها خيلي ما را زجر مي دادند. پس از ده روز ديدم يكي آمد و گفت استاد عبدالحسين زندان است. شما مي توانيد يك سند و يا صد هزار تومان پول ببريد. تا ايشان را از زندان آزاد كنند. اين قضيه ادامه داشت تا اينكه آقاي قياسي كه صاحب كار ايشان بودند، يك روز آمدند كه چرا استاد عبدالحسين چند روز است كه سر كار نيامده، من با ناراحتي گفتم كه حاج آقا ساواك ايشان را گرفته است و به ما خبر داده اند كه زندان وكيل آباد است. گفتند: اشكال ندارد، من خودم مي روم، ايشان را مي آورم. ناراحت نباشيد. بعد رفته بودند، سند همين حياطي را كه مي ساختند زندان گذاشته و ايشان را آزاد كرده بودند. هنگام آمدن ايشان به خانه جمعيت زيادي جمع شده بودند. خدا مي داند به تماشا آمده بودند. يكي از همسايه ها بقالي داشت، الان هم هست. يك جعبه شيريني در بين مردم پخش كرد. خوشحال شده بودند كه از زندان آزاد شده است. اين دخترمان كه الان دانشگاه مي رود، بغلم بود. همين طور كه شيريني پخش مي كردند به اين مردم هيچ چيزي نگفت كه شما كي هستيد. براي چي آمديد. ديگر اين قدر ايشان فرسوده شده بودند. نه دندان داشتند و نه جسم سالمي. بعد به ما كه رسيد گفتند: چيه خوشحال شدي كه شيريني پخش مي كني. گفتم: من شيريني نگرفتم. گفت: اي كاش به شهادت مي رسيدم. همين حرف را گفتند و داخل خانه رفتند، بعد گفتند: در حياط را ببنديد كه كسي نيايد. تعدادي از فاميل ها اينجا بودند


6)
گوينده :سعيد رئوف
شهيد برونسي يك روز كه با بچه ها صحبت مي كرد، گفت: خيلي راحت مي شود به شهادت رسيد. ولي به راحتي نمي توان شهيد شد. يعني وقتي تير يا تركش مي خوري بلاخره كشته مي شوي. ولي براي شهادت بايد آماده باشي. يعني نفس، مرام، اخلاق و رفتارت بايد طوري باشد كه خداوند تو را مورد پذيرش قرار دهد. شهيد شدن قبل از رسيدن به شهادت سخت است. همه سختيهاي اين راه براي اين است كه خودمان را به آن مقام برسانيم. به بچه ها بشارت مي داد كه حوريه ها و نعمات بهشت در انتظار شما هستند ولي به اين راحتي نيست.

7)
گوينده :علي اصغر برونسي


يك شب با شهيد برنسي براي شركت در سخنراني آقاي خامنه اي به مسجد كرامت رفتيم هر كس مي آمد يك ضبط صوت و يك سه راهي (سيم سيار) به همراه داشت ، تا سخنراني آيه ا... خامنه اي را ضبط كنند شب اول از حرفهاي آقاي خامنه اي چيزي نفهميدم چون در مورد مسايل سياسي صحبت مي كردند وقتي بيرون آمديم ، گفتيم داداش من چيزي نفهميدم خنديد و گفت : خوب يك هفته كه بيايي متوجه مي شوي ، بعد از چند شب متوجه شدم كه علاوه بر مسجد شبها يك جا هاي ديگر مي رود به من چيزي نمي گفت ولي مي دانستم كه وارد مبارزات سياسي شده است .

8)
گوينده :محمود باقرزاده
در عمليّات خيبر به دليل دير رسيدن قايق ها شب اوّل موفّق نشديم كه در عمق عمل كنيم ،‌ يعني ، قايق ها زماني رسيدند كه تقريباً هوا روشن شده بود و دشمن هم خطّ اوّلش را از دست داده بود و بچّه ها به دجله رسيده بودند . دشمن با پيش آمدن اين وضعيّت متوجّه حركت بعدي ما شده بود . لذا با پيشنهاد شهيد برونسي از ادامة آن مأموريّت صرف نظر شد و فلش را روي منطقة خاصّ ديگر ،‌ آن هم سمت چپ منطقة الصخره گذاشتند آن قسمت فكر كنم روستاي همايون بود كه بچّه هاي تيپ 21 امام رضا (عليه السلام) آنجا مستقر بودند . ايشان گفتند : برويم روي آن منطقه و به آنها دست به دست بدهيم . كمتر از نيم ساعت از اين تصميم مي گذشت كه با توجّه به نظرات مختلف ديگر برادران نهايتاً با نظر و تدبير ايشان موافقت شد و ايشان در همان روز اوّل توانست 18 كيلومتر طولي را مستقيم به پيش ببرد و جالب اين بود كه كليّة موانع و سنگرها و استحكامات دشمن را پشت سر مي گذاشت و روز اوّل ايشان موفّق شد از كنار خود هورالهويزه با امام رضا (عليه ادلسلام) دست بدهد بدون دادن تلفاتي و حدود 800 نفر اسير در همان روز اوّل گرفت .

9)
گوينده :عباس تيموري


يادم هست يك جا شهيد برونسي عنوان كرد كه گردان ما يعني گردان ولي ا... براي شناسايي ارتفاع شهداء برود . بعد از ظهري بود . شهيد گفت : « سريع بلند شويد و برويد ، شناسائي كنيد كه كسي هم نيست . » بچه هاي اطلاع عمليات هم از قرار گاه نبودند . خود بچه هاي اطلاعات لشگر هم نرفته بودند تا منطقه را ببيند . لذا ما بچه هاي اطلاعات و تخريب و خود بچه هاي گردان براي شناسايي رفتيم . وقتي كه براي شناسايي رفتيم ، در يكي از كمينهاي دشمن درگير شديم . سه تا چهار كيلومتري در داخل خط اول دشمن رفته بوديم و لذا بر گشتيم و نتوانستيم براي شناسايي كامل برويم . حدود ساعتهاي ده تا يازده شب به عقبه خودمان رسيديم و به شهيد گفتيم : آقا نمي شود . قضيه اينطوري است . هم دشمن متوجه شد كه ما آمده ايم و هم اينكه براي آنها مسجل شد كه ما ميخواهيم عمليات كنيم . اصلاً مقدور نيست . ايشان تكيه كلام زيبايي داشت كه آنرا بكار برد و گفت :« اين تنبليها را براي من در نياوريد » اين در شرايطي بود كه دشمن متوجه شناسايي و محور عملياتي ما شده بود شهيد در ادامه گفت : « اين حرفها را كنار بگذاريد امشب بايد عمليات بشود . مي خواهيد هر كار بكنيد ، بكنيد » آري وقتي دستور از ناحيه بالا صادر مي شد ، شهيد اصلاً انگار نه انگار كه شرايط مثلاً سخت است و دشمن متوجه شده و خلاصه همان شب عمليات كرديم و ارتفاع شهداء هم آزاد شد .

انشاء الله ادامه خاطرات این شهید بزرگوار را در پست های بعدی قرار خواهیم داد . . .
منبع: شهدا
 




مطالب مشابه :


آدرس و شماره تماس ستاد اسکان فرهنگیان شهرستانهای استان گیلان

امور تعاون و رفاه کارکنان و بازنشستگان محترم آموزش و پرورش ناحیه 2 رشت آدرس و شماره




هوا شناسی ایران

قوچان آبادان اهواز کاشان امیدیه بندر عباس بوشهر اراک رشت گرگان های پیش بینی آدرس




خاطرات شهيد برونسي‌

بعد كه آدرس مسافرخانه را دادم توانستم بيايم. افطاری رشت نوشته های




مسافران محترم توجه فرمایند :

شما قرار است مسافر مسافرخانه های ارزان قیمت شوید برای پیدا کردن آدرس، مودب و رشت امتحان




مسافرت

بعد از عوارضی گفتم قرار بود از جاده رشت هتل ها و مسافرخانه های آن فکر می _آدرس وب سایت ها




پنجمین دوره مسابقات ریتد اوپن نوروز اصفهان

لیست هتلها و مسافرخانه های شهر اصفهان به لیست مهمانپذیر های استان اصفهان(آدرس رشت آباد




چـگونه کـم هـزینه تـر سـفر کــنیم؟

سایت می توانید از آخرین اخبار علمی درباره پزشکی کوهستان و بیماری های مرتبط آدرس پستی




آشنایی با آثار تاریخی شهرستان بروجرد در تور گردشگری جشنواره نوروز 1393 بروجرد

جاذبه های آدرس: بروجرد-سه 42622536-066 ،هتل پرشین واقع در ابتدای گلدشت، و مسافرخانه نوید از




برچسب :