بلغارستان-پارت1

همه چی غیر مترقبه شروع شد وقتی که برادرم متوجه احوالات بهم ریخته ام شد.سفر به بلغارستان و پروازی حدودا 3ساعته.غروب بود که خودمو تو ی جای دیگه دیدم جایی که نه کسی رو می شناختم نه کسیکه بتونم باهاش دو کلمه حرف بزنم.برادرم انگاری آدمایی داشت اونجا که اومده بودن دنبالش و با زبان بلغاری به من خوش آمد گفتن و منم با انگلیسی جوابشونو دادم.شب شده بود و من و ی عده آدمایی که نمی دونستم کی هستند و چی دارن میگن و با اینکه می دونستم خوب بلدن انگلیسی حرف بزنن ولی اون بغض همیشگی و غربتزدگیم حال اینو بهم نمیداد که باهاشون انس بگیرم.ساعت من به وقت کشورم بود و داداشم بهم گفت که یک ساعت و پنجاه دقیقه ساعتمو عقب بکشم.آخ چه بد شد ساعت 9 و چقدر هنوز تا آخر شب راه موند.شهر وارنا آره بنظرم همین چیزی رو تابلو ورودی شهر نوشته بودن؟؟نسیم خنکی تنهایی ام رو چنگ می زد.بالاخره رسیدیم.خونه شیکی بود و من فقط پی بهانه ای که خودمو از اون جمع دور کنم و بخوابم.انگاری برادرم هم متوجه جریان شده بود و به یکی از اون آدمای دوروبرش اشاره کرد که منو به اتاق استراحتم ببرند..............

به ساعتم که نگاه کردم 8صبح بود.هوای عجیبی بود.کسی نبود که بهش صبح بخیر بگم و یا لااقل ی پیام براش بفرستم.همش منتظر کسی بودم که از این در داخل بیاد و به من چیزی بگه.یکساعتی با فکرهایی که منو تا مرز نیستی می کشاتد راه اومدم انگاری اینجا هم عشق لعنتی اش دست از سرم نمی خواست برداره.بالاخره دلو به دریا زدمو و از اتاق بیرون اومدم نگاه مهربان دختری که بهم سلام کرد و سفره رنگین صبحانه ای که انگار برای من چیده شده بود.

آبی بصورتم زدمو و دمق پشت میز صبحانه نشستم و با اینکه ماه رمضان ما در ایران بود با بی شرمی شروع بخوردن صبحانه ام کردم و زیر چشمی متوجه پاییدنم توسط دختر بودم.منم دیگه طاقت نیاوردم و سر صحبتو باهاش باز کردم.با اینکه زبان اصلیشان بلغاری بود و تو مدارسشان مث ایران زیاد رو زبان خارجه و انگلیسی اهمیتی قایل نیستند ولی اون خیلی قشنگ بلد بود که انگلیسی حرف بزند.

خیلی زیبا بود و خیلی قشنگ حرف میزد.اسمش آنا بود و 18 سالش بود و میگفت بجای مادرش تو این خونه که مال یک مهندس کله گنده بلغاری،بنام مک ه داره کار میکنه.گفت مسیحی ارتدوکسمو و زیاد کلیسا میرم بهم گفت که من تو شهر وارنا که یکی از زیباترین شهرهای بلغاره هستم.

ساعت 12 شده بود و خبری از برادرم نبود.به آنا گفتم که چطوری میتونم از برادرم خبری کسب کنم؟اونم با شماره ای که از آقای مک داشت تماس و بمن اشاره کرد که بیام و حرف بزنم.آنا تن داغ و سفیدشو بهم چسبانده بود و با دست دیگه اش که دور گردنم انداخته بود مث این ندیدها بدجور تو نخ صحبتهای من و داداش رفته بود.داداشم بهم گفت که احتمال اینکه شب نیاد هست ولی به یکی از دوستام بنام ژان سپردم که بعدازظهر بیاد دنبالت و ببردت بیرون حتا داداشم بهم گفت که چطوری میتونم با استفاده از شگردهای شرکت مخابراتی سل با ایران تماس برقرار کنم.

...

to be continue ..


مطالب مشابه :


سفر به بلغارستان

گردشگری - سفر به بلغارستان - سفر و توریسم نام رسمی آن جمهوری بلغارستان است، جمعیت آن در سال




بلغارستان .وارنا

بهارانه - بلغارستان .وارنا - مونترال ، در انتظار ما ! برای بار سوم خاطرات مربوط به سفرم و می




ادامه سفر زمینی...رومانی سرزمین سیگاریها

.الان توی قطار هستیم .از ترکیه به سمت بلغارستان میریم.مامور قطار میاد و ملافه میده و بلیت




سفر به بلغارستان –وارنا

شرکت خدمات مسافرتی و گردشگری طلوع یاران - سفر به بلغارستان –وارنا - بهترین برگزار کننده




بلغارستان BULGARIA

سفارتخانه ها, ویزا, وقت سفارت - بلغارستان bulgaria - اطلاعات مربوط به سفر و نحوه اخذ روادید ، آدرس




بلغارستان-پارت1

همه چی غیر مترقبه شروع شد وقتی که برادرم متوجه احوالات بهم ریخته ام شد.سفر به بلغارستان و




بلغارستان، زيباترين كشور اروپا

غذاي ديگري كه نبايد در سفر به بلغارستان از دست داد، لوتنيتسا است كه با فلفل قرمز، بادمجان




بلغارستان مقصد جدید صادرات لرستان/ تجارت خارجی سکوی جهش

سفر هیئت تجاری - فرهنگی استان لرستان به کشور بلغارستان حامل دستاوردهایی بود که در صورت




برچسب :