پروای بی پروای من2

حالا باید برم خونه سارا اینا و تا آخر شب سیخ بشینم . بالاخره هر چی باشه اونا غریبه اند ، البته اینم بگما ، ما فامیلی هم نداریم .
کل دوست و آشناهامون خلاصه می شن در آذین ، دوستای آذین و دوباره آذین !!
یعنی حالم ازش به هم می خوره هــــــــــــــا !
البته دل به دل راه داره حسابی !
چون وقتایی که تنهاییم و سدی به نام پدر نیست که مانع نشون دادن تنفرمون بشه ، حس می کنم اون صد بار بیشتر از من متنفره !
چون مانع رفتنشون به دانمارک منم !
چون تنها کسی که حالشو می گیره منم !
چون هنوز تو این خونه هستم و نفس می کشم !
چون وارث دارایی پدرمم !
چون می دونه پدر هنوز ، کمی به دخترش فکر می کنه !
چون ...
و منم به خاطر طمعش و به خاطر اینکه همین پدر نصفمو بیشتر ازم دور کرده باهاش مبارزه می کنم و تا جایی که بتونم ساز مخالفشو دستم می گیرم تا کوکشو به هم بزنم !
هرچند آذین پدر و داره و چپش پره !
زنگ که خورد از خدا خواسته بلافاصله کیفامونو انداختیم رو دوشمون و زدیم بیرون .
مقابل درب بزرگ دبیرستان ، طبق معمول پر بود از موتور سواران و ماشین سواران و پیادگان با اعتماد به نفس ، که یعنی این موقع روز آب دستشون بود می زاشتن زمین تا به این مسئولیت خطیر دختر بازیشون بپردازن !
صدای موزیک با ولوم بالا و ویراژ موتور سوارها و همهمه خود ماها ...
خلاصه ترافیک شدید بود هم صوتی هم تصویری !
کلافه رو به سارا و الناز گفتم : من رفتم بچه ها بای.
الناز که داشت موهاشو صفا می داد گفت : بای خوشگله و واسم دست تکون داد .
سارا هم دوباره تاکید کرد که دیر نکنم .
با بی قیدی از گوشه ی خیابون راه خونه رو پیش گرفتم . یاد اونروزی افتادم که پدر بهم گفت : اگه راهت دوره واست راننده بگیرم .
تا اومدم مخالفت کنم که مگه بچه ام ، آذین عین هویج خودشو پرت کرد وسط و گفت :
اه مهرداد ! حالا مگه چقدر راهه ! اینقدر لوس بارش نیار !
دوست داشتم فکشو بیارم پایین و بگم: آخه عوضی !
اولا کی با تو حرف زد که خودتو قاتی صحبتهای پدر دختری می کنی ؟
دوما مگه پوله باباته که واسه یه قرون دو زارش اینطوری خودتو تام و جــــــــــــــری می کنی ؟
سوما من لوسم یا تو که هر حرف یه کلمه رو یه جوری با عشوه خرکی قاتی میکنی که گفتنش یه ربع وقت می بره !!
از بدبختی منم ، با همین عشوه خرکی هاش ،یه جوری پدرمو از خود بی خود میکنه که بعضی وقتا پدر بهش می گه:
یکم لوسی صحبت کن !
واااااااااااای !!
آخه یکی نیست به این پدر من بگه این کی عین آدم حرف می زنه آخه !؟
همیشه همینجوری نچسب و پر افه است . البته اینا همه نظرات منه هــــــــــــــــــــــــ ـآ !!
فقط خدا از ته دل پدر من خبر داره که واسه آذین جونش چه قشقرقیه !
با بی اعتنایی داشتم از وسط چهار راه رد می شدم که یکهو صدای بوق ممتد و در پی اون کشیده شدن لاستیکا روی آسفالت ، که دقیقا کنار گوشم بود و باعث شد یه خرده از جا بپرم ولی از اونجائیکه خیلی بچه پر رو ام ، سریع خودمو جمع و جور کردم و اما قلبم دقیقا کف پام بود.
سرم رو بر گردوندم به سمت صدا و دیدم که یه بی ام و 630 دقیقا دم پام ترمز کرده و راننده اش که یه پسر جوونه داره با حالت مسخره بر و بر نگام می کنه .
اخم کردم و دستمو تو هوا بالا و پایین بردم و گفتم : آق پسر ! تخته سیاه نیستم که زل زدی بهم ! کی به تو گواهینامه داده آخه ؟
انگار حسابی جا خورد چون اخماش رفت تو هم و بلا فاصله پیاده شد .
تازه اون لحظه متوجه تیپ و قیافش شدم ، حدود 26-27 سال ، قد بلند ، چهار شونه ، چشم و ابرو مشکی ، پوست برنزه ، یقه پیرهن لی اسپرتش تا نزدیک ناف باز بود ، آه آه ! بازوهاشو !
با عصبانیتی که سعی می کرد کنترلش کنه گفت : کوچولو تو که نمی تونی از خیابون رد شی بگو فراشتون بیاد واست پرچم بگیره !
کلی بهم برخورد ! اصن فکر نمی کردم اینجوری بزنه تو پوزم ! آخه با این لباس مسخره ی مدرسه کوچولو هم به نظر می یام دیگه ! نمی شه انتظار داشت بهم بگه مادمازل کــــــــــــــــــــــــ ــــه !!
ولی جا داشت با همین لباس مدرسه حالشو بگیرم منم به حالت خودش گفتم :
بابا بزرگـــــــــــــــــــــ ـــ ! تو که چشات سو نداره خیابونو نمی بینی برو عینکتو عوض کن و به عینک آفتابی که روی موهاش جاساز بود اشاره ای با چشمو ابرو رفتم .
بعد با لحن مسخره تر از قبل ادامه دادم : آخـــــــــــــــــــــــ ــــی ! می خوای من برات بخرم ؟
و یه شکلک بچه گونه در آوردمو لبامو غنچه کردم : از این ته استکانیا که قاب مشکیه ! خداییش خیلیم درشت و مجلسیه ! کلی هم به تیپت می یاد .
و تو همون حین از مقابلش رد شدم و واسه دسرش یه زبون درازی هم کردم !
ولی خودمونیم خیلی خوش تیپ و خوشگل بود مخصوصا رنگ چشاش ! نفهمیدم طوسی بود ، عسلی بود ؟!
لحظه ی آخر از ادا و اصول مسخره ام هم خنده اش گرفته بود هم سعی می کرد نخنده قیافش خیلی با مزه شده بود.
همونطور که دور می شدم صداشو شنیدم که گفت : حقش بود می زدم لهت می کردم که اینقدر زبون درازی نکنی !
نیم تنه برگشتم دیدم در حالیکه لبخند رو لبشه و سرشو تکون می ده سوار ماشین شد .
وای فکر کن اگه الان سارا یا الی بودن ... یعنی عمرا اگه دعوا می کردن !
یه متر ونیم معذرت خواهی ، همراه با ناز و ادا ! ایـــــــــــــــــــــــ ــیی !! البته تقصیر پسره هم نبودا !
من سر به هوا یهو وسط خیابون از آسمون نازل شدم ! باید معذرت خواهی می کردم ، داشتم یارو رو درسته می خوردم ... ولی من و معذرت خواهی ؟؟؟
عمرا تو کتم نمی ره ! شاید تو صلح و صفا اینکارو بکنم اما اگه پای کل کل باشه سرم بره کوتاه نمی یام !!
آخه تو خونه ما همه همینطورین ! آذین که یه جوری رو زمین قدم بر می داره انگار دختره داریوش اوله !
پدرمم که در خدمت آذین جون خب می شه داماد داریوش اول !
خب منم کم کمش نوه داریوشم دیگــــــــــــــــــــــ ـــــــــه !
و از این فکر مسخره ام خودم هرهر خندیدم و همزمان کلید تو قفل در حیاط چرخوندم .
خدا کنه همسایه ای کسی منو نبینه وگرنه می گن دختر مهندس کیایی به پوچی رسیده . همینطوری راه می ره واسه خودش می خنده خل وچل !!


مطالب مشابه :


دانلود رمان پروای بی پروای من

رمان پروای بی پروای من نویسنده:ebrahimi.fari تعداد صفحات:۲۵۹۴ خلاصه رمان: پروا تک فرزند خانواده که




پروای بی پروای من2

پروای بی پروای من2 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




پروای بی پروای من4

پروای بی پروای من4 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




پروای بی پروای من5

پروای بی پروای من5 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




برچسب :