مکتب خانه هاي تهران به روايت «محمود كتيرايي»

 

آموزش و پرورش خانگي

[در تهران قديم]كودك تا حدود پنج سالگي، در خانه در ميان دست و پاي پدر و مادر يا دايه و كنيز و دده و لله و غلام سياه بزرگ مي شد، بدين سان آموزش و پرورش كودك تا حدود پنج سالگي خانگي بود. كودكستان و جاهايي كه كوددك را در آن نگهدارند و سرگرم كنند، نبود. اگر فرزنداشان پسر بود بيشتر هوايش را داشتند و اگر دختر بود كمتر.

بر روي هم آموزش و پرورش خانگي بچّه، به وضع طبقاتي خانواده اش بستگي داشت در خانواده هاي فرودست، معمولاً بچّه در اثر كوچك ترين نافرماني كتك مي خورد و او را از لولو خورخوره، جن و از ما بهتران و علي موجود(1) و درويش و گدا و مانند آنها مي ترساندند تا آرام بگيرد و گريه يا شيطاني نكند. براي اين كه بچّه برخي كارها را نكند، او را بيم مي دادند و مثلاً به او مي گفتند:

-«اگر انگشت توي دماغت بكني كچل مي شوي، اگر دست به چپق بزني( يا لب به چپق بزني)، قدّت همين قدر مي ماند، اگر برنج خام بخوري كوسه مي شوي و مانند آن».

معمولاً در پيش بچّه، نام هاي زشت و دشنام هاي ركيك و به ويژه نام عورت را نمي بردند زيرا باور داشتند كه بچّه حكم طوطي را دارد. بچّه را وا مي داشتند كه به بزرگترها به ويژه پدر و مادر احترام بگذارد. به او مي آموختند كه جز از دست پدر و مادر چيزي از دست كسي نگيرد.

نفرين كردن به بچّه هاي شيطان و اذيت كن و سر كوفت زدن و بد گفتن به دانان، در پاره اي از خانواده ها روايي داشت. برخي از آنها را ياد مي كنيم

« الهي تنت روي تخته ي مرده شور (مرده شوي) خانه بيفتد، الهي به شب نكشي، الهي به باد سام گرفتار شوي، الهي جلوي روي خودم پرپر بزني، الهي به تير غيب گرفتار شوي؛ الهي هر چه درد و بلاي( فلان بچّه) است بخورد توي مغز سرت و اكبيري، ان[عن] تركيب، زغنبود، كوفت، ماشرا، سياه سوخته(2)، كاكا سياه(3)و...»

گاه و بيگاه به ويژه در شب هاي زمستان براي بچّه قصّه مي گفتند. اين قصّه ها از هر دست بود. برخي از آنها را بايد قصّه هاي جنسي اصطلاح كنيم.

اين نكته را نيز بيفزاييم كه رابطه ي پدر با فرزندانش، گاه صورت رابطه  ي بچّه با لولو خورخوره و حكايت جن و بسم الله را داشت. پدر معمولاً صبح سر كار مي رفت و گاه تا غروب به خانه باز نمي گشت. هنگامي هم كه به خانه مي آمد، اگر بچّه شيطاني كرده بود، ممكن بود كه مادرش چغلي او را به پدرش بكند و در اين صورت با خشونت و خشم پدر روبه رو مي شد. زندگي كودك بدين سان تا حدود پنج سالگي مي گذشت.

 

معلّم سر خانه

خانواده هاي اعيان و دُم كلفت كودكان خود را به مكتب نمي فرستادند و براي آنان در حدود پنج سالگي معلّم سر خانه مي آوردند. براي پسر در حيات خلوت يا بيروني، اطاقي معيّن مي كردند كه اطاق درس او بود و معلّم كه به خانه مي آمد يك راست به آن اطاق مي رفت و براي دختران معلّم به اندرون مي آوردند.

به روايت« حسام معّزي» براي پسران معمولاً يكي از طلّاب كه او راحاج آخوند يا ملّاباشي مي خواندند روزي چند ساعت براي درس دادن به خانه مي آمد. اگر در خانواده پيش از يكي دو بچّه نبود، از نزديكان و بچّه هاي هم شأن شان نيز دو سه تن مي آوردند تا بچّه تنها نماند و هم،حس هم چشمي در او بيدار شود. گذشته از درس معمول مكتبي، نامه هايي كه در خانواده بود، دنبال يك ديگر مي چسباندند و طوماري از آن ها درست مي كردند تا بچّه با خواندن آن ها به خط هاي گوناگون آشنا شود و هم شيوه ي نوشتن نامه ها را ياد گيرد.

براي مشق خط نيز هفته اي يكي دو روز، مشّاق به خانه مي آمد و معمولاً كتابي خوش خط در اختيار بچّه مي نهادند كه از روي آن بنويسد و هدف اصلي تقليد قطعه هاي «مير عماد و درويش» بود.

به روايت «ماه وش خانم» معلّم سر خانه ي دختران را معمولاً ملّا باجي مي ناميدند. ملّا باجي همان برنامه ي مكتب خانه هاي دخترانه را كه عمده ي آن آموزش قرائت «قرآن» بود به دختر مي آموخت. برخي از ملّا باجي هاي با سليقه، دوخت و دوز هم ياد مي دادند، پاره اي از آنان از كارهاي ديگر نيز سر رشته داشتند و مايه ي سرگرمي زنان خانه مي شدند، فال «حافظ» مي گرفتند، تخم مرغ نظر مي نوشتند، جادو و جنبل مي كردند، شرح حال «دوازده امام معصوم» را نقل مي كردند و در شكيّات و سهويّات سخن مي گفتند.

 

آموزش و پرورش مكتبي(4)

معمولاً كودك را در حدود پنج سالگي به مكتب مي سپردند. مكتب پسران از مكتب دختران جدا بود. مكتب پسران معمولاً دكان يا اطاقي بود در سرگذر يا حجره اي در مدرسه مكتب دختران معمولاً در كنجي دنج و كم آمد و رفت يا در زير زمين كه گاه كم روشنايي و نمور بود.

معمولاً مكتب دار پسرانه را، ميرزا(آقا ميرزا) يا آخوند و مكتب دار دخترانه را، ملّا باجي، مي ناميدند. آميرزا و ملّا باجي معمولاً چندان سوادي نداشتند(5) و بر روي هم مكتب دار شدن كاري آسان و پر در آمد بود و هر بي كاره اي مي توانست در گوشه اي بساط مكتب داري پهن كند.

گذران مكتب دارها، افزون بر در آمدي كه از راه درس دادن به بچّه ها و لفت و ليس از خوراك و ديگر چيزهاي آنان، داشتند از راه كاغذ نويسي و استخاره و هم چنين رسيدگي به امور جزئي شرعي اهل محل بود. پدران و مادران كودكان به مكتب دار به چشم احترام مي نگريستند و براي رسيدگي بيشتر مكتب دار به درس و مشق فرزندشان، اگر پيش شان مي رفت گاه گاه او را براي ناهار يا شام به خانه ي خود مي خواندند.

بچّه مكتبي هر روز بامدادان به مكتب روانه مي شد و تا غروب در آن جا بود. چاشت بندي(چاشته بندي،دستمال بسته ي ناهار) خود را هم مي برد. معمولاً بيش از آن چه كه مي خورد، همراه مي برد تا اگر مكتب دار هم ميل به خوراك او كند، از آن بخورد، گذشته از آن چه ياد شد هر بچّه مكتبي يك تشك چه يا پلاس يا يك تخته پوست برّه يا پوست بز و نيز يك« قرآن »با خود به مكتب مي برد.

دختران با چادر و چاقچور و روبنده همراه پدر يا برادرشان به مكتب مي رفتند. در مكتب دخترانه هميشه بسته بود كه مبادا مردي سرزده به مكتب در آيد. دختر هنگامي كه به دم در مكتب مي رسيد، در مي زد و همين كه پا به درون مي نهاد، چادر و چاقچور و روبنده را بر مي داشت و چادر نماز سر مي كرد و توي اطاق مكتب مي رفت.

 

آغاز درس مكتبي

رسم بود كه نخستين روز آغاز به درس،براي مكتب دار شيريني مي بردند. مكتب دار نخست الفبا و هجي كردن را به كودك مي آموخت. روش آموختن آن چنين بود كه مكتب دار از« الف» تا« ي» را به نشانه و صفتي ياد مي كرد مثلاً:

«« الف» هيچي(هيچ چيز)ندارد(6)، « ب» يكي به زير دارد،«پ» سه تا به زير دارد، «ت» دو تا به سر دارد،«ج» يكي تو شكم دارد، «ح» هيچي تو شكم ندارد،« و» سر قُنبُلي دارد...»

و براي ياد دادن زير و زبر و پيش مشدد، مي گفت:

««الف» دو زبر« اً» دو پيش« اٌ» دو زير«اٍ»».

و شاگردان بايد آن چه را مكتب دار مي گفت با آواي بلند باز گويند.

پس از آموزش حروف هجا و ابجد و هوّز(7)، شاگرد بايد يك كلّه قند يا قدك يا چيزي مانند!اين ها براي مكتب دار بياورد.

آن گاه با ديدن «ساعت»، آموزش« عّم جزو( عمّه جزو)» آغاز مي گرديد، يعني جزو آخر« قرآن» از« عّم يتسائلونك» تا پايان« قرآن» را به شاگرد مي آموختند و آن را چند بار دوره مي كردند و چون به سوره ي« ياسين» مي رسيدند، مكتب دار به شاگرد مي گفت:

- «به يا سين رسيديم، شيريني بياور تا درست بدهم»(8).

 و شاگرد بسته به توانايي مالي خانواده اش چيزي براي مكتب دار مي آورد و درس دنبال مي شد تا به« عّم يتسائلونك» برسد. بار ديگر شاگرد مي بايست براي مكتب دار شيريني بياورد. باز درس دنبال مي شد تا به سوره ي«ويل لكل»برسند و در اين هنگام مكتب دار مي گفت:

-« ويل لِكُل

دو مرغ كُل

آخوندُ مهماني بكن»!

پدر بچّه، مكتب دار را به مهماني به خانه مي خواند و پذيرايي چرب و نرمي از او مي كرد، چند روز پس از اين هم جشن ختم «قرآن» مي گرفت و سوري كلان به مكتب دار مي داد.در ضمن خواندن« قرآن» يا پس از آن، خواندن يك كتاب« فارسي» را نيز به بچّه مي آموختند. پس از آن هنگام آموختن خط و نوشتن فرا مي رسيد و اين زمان كودك معمولاً به هشت يا نه سالگي پا نهاده بود.

 

پايان آموزش مكتبي دختران

دختران همين كه به سال اوّل روزه پا مي گذاشتند( نه سالگي) اگر هم خواندن« قرآن» را به پايان نرسانيده بودند،از مكتب درشان مي آوردند. به دختر چندان اهميّت نمي دادند و مي خواستند هر چه زودتر او را به خانه ي شوهر فرستند و چون تنها او را براي زند و زا و بچّه داري و شوهر داري و آشپزي و هم خوابگي مي دانستند(9)،(10)به آموزش كتابي او را ارجي نمي نهادند(11). حتّي زنان شصت و هفتاد ساله ي امروز «تهران »كه خواندن و نوشتن مي دانند از كسان انگشت شمار در دوره ي خود بوده اند كه پدرانشان آن ها را به درس خواندن وا داشته بوده اند. دست خط آموختن به دختر را عيب مي شمردند. اگر كسي دخترش را به مكتب مي سپرد تا خط نوشتن هم بياموزد، پشت سرش هزار چيز مي گفتند، لغز مي خواندند و نوا خواني و رجز خواني مي كردند كه

« دختر چه معني دارد سواد ياد بگيرد؟ مشق كه بلد شد كاغذ پراني مي كند...»(12) يعني براي پسرها كاغذ فدايت شوم و قربانت گردم خواهد نوشت.

در ميان خانواده هاي صد سال پيش به ندرت دختراني نوشتن آموخته اند و اين گونه دختران را هم مراقب بودند كه خط شان به دست  نامحرم نيفتد كه گناه داشت.(13)

 

تنبيه بدني

از ابزارهاي مكتب داري چوب و فلك(14) و از واجبات آن تنبيه و كتك بود. پدر و مادر هنگامي كه بچّه را به مكتب مي سپردند، معمولاً به مكتب دار مي گفتند:

-«گوشت و پوستش از شما، استخوانش از ما(15)» .

كتك زدن كودك عامل اصلي پرورش او به شمار مي آمد. چوب و فلك همواره وردست مكتب دار بود. افزون بر اين ،يكي دو شلاق هم به ديوار مكتب خانه آويخته بود و چوبي از درخت آلوبالو و بسيار بلند نيز هميشه در دست داشت كه با كشاله رفتن مي توانست سر آن را به ته اطاق برساند. به اندك بي توجهي و تكان خوردن، چوب بر سر و كلّه ي كودك فرود مي آمد. تقريباً هيچ بچّه مكتبي نمي شد يافت كه از چوب مكتب دار، نوش جان نكرده باشد. باور مردم در اين باره از كلام زير خوانده مي شود:

«چوب آخوند(مكتب دار) گُلِ

هر كي نخور خُلِ»

بيم دادن كودك به انداختن او به سياه چالي (16) كه در آن مار و عقرب خانه كرده اند نيز روايي داشت. برخي از تنبيهات ويژه  ي دختر بچّه ها بود مانند نيشگون گرفتن تن بچّه، به طوري كه جاي آن كبود و سياه مي شد و سوزن زدن به پشت دست هاي آن ها.

تنبيه كودك در ظاهر براي تربيت او بود، امّا به راستي وابسته به عوامل گوناگون مي بود اگر كودكي بي چيز بود بيشتر تنبيه مي شد، اگر مكتب دار از كسي دل پري داشت و پيش آمد نا خوشايندي برايش رخ داده بود، بچّه ها بيشتر از هر روز كتك مي حوردند و....

 

وظايف خليفه و شاگرد

مكتب دار از ميان شاگردان يك خليفه بر مي گزيد. گزينش خليفه از سوي مكتب دار، با هيكل و سال و محبوب بودن آن شاگرد در نزد مكتب دار بستگي داشت.

هر روز از سوي خليفه، دو تن از شاگردان برگزيده مي شدند تا فرداي آن، زودتر از ديگر شاگردان به مكتب بيايند. خليفه زودتر از همه به مكتب مي آمد و در مكتب راباز مي كرد و آن دو شاگرد زير نظر خليفه به جاروب كردن صحن مكتب و تازه كردن آب كوزه ها و كارهايي مانند آن ها مي پرداختند.

گاه خريد توشه ي روزانه ي خانه ي مكتب دار نيز به گزينش خليفه، به دو تن از شاگردان واگذار مي شد. بر روي هم هر يك از بچّه مكتبي ها يكي از كارهاي شخصي مكتب دار را نيز انجام مي داد. در گرماي تابستان هر يك از شاگردان بايستي با بادزن، مكتب دار را باد بزنند، به ويژه هنگامي كه مكتب دار مي خوابيد دو تن بدين كار گماشته مي شدند و اگر بيدار مي شد و مي ديد كسي مشغول باد زدن او نيست، ممكن بود همه را تنبيه كند.

يكي از كارهاي خليفه، بو كشي بود بدين معني كه اگر بادي از شاگردي در مي رفت و بويش در فضاي مكتب مي پيچيد، مي بايست يكي يكي شاگردان را بو بكشد تا كسي كه اين كار را كرده بشناسد و سزايش را آن چنان كه مكتب دار مي خواست كف دستش بگذارد.

در هر يك از عيدها، شاگردان مي بايست براي مكتب دار از نقل و نبات و شيريني ببرند. اگر شاگردي چيزي نمي برد، مكتب دار به بهانه ي اين كه درسش را خوب ياد نگرفته و يا كار خلافي از او سرزده است او را به چوب مي بست.

در عيد نوروز معمولاً مكتب دار براي هر يك از شاگردان« قطعه»اي (17)مي نوشت و شاگردان بايستي پس از دريافت« قطعه» برايش ارمغاني از پول يا جنس بياورند.

 

 

كتاب هاي درسي

چنان كه اشاره شد، در ضمن خواندن «قرآن »يا پس از آن، خواندن يك كتاب« فارسي »را نيز  به بچّه مي آموختند مانند كتاب «جودي» (18)و «خاله سوسكه»(19) و« عاق والدين»(20) و« گلستان سعدي»(21) و «ترّسل »(22) و مانند آنها.

 

خط نوشتن و پايان آموزش مكتبي پسران

پسران پس از ختم« قرآن» و خواندن يك كتاب« فارسي»، خط نوشتن مي آموختند تازه در اين هنگام بود كه با قلم و مركب(23) و كاغذ آشنا مي شدند. در اين دوره مكتب دار به شاگرد خود نوشتن حروف و اندكي حساب ياد مي داد و گاه افزون بر اين رساله ي مرجع تقليد زمان را نيز مي آموخت.

پس از اين، معمولاً پسران را از مكتب در مي آوردند كه دنبال كار و زندگي بروند و مكتب دار نيز معمولاً بيش از اين چيزي نمي دانست كه با شاگردان خود بياموزد.

پس از اين دوره، اگر كسي مي خواست« عالم» و« ملّا» شود، به آموختن «جامع المقدمات»، «نصاب ابو نصر» و «امثله» و« صرف مير »و منطق و معاني بيان و بديع و «شرح لعمه» و «معالم »و« شرح كبير »و «عوامل جرجاني» و« صمديه» و« سيوطي( شرح سيوطي به الفيه ي ماك بن مالك)» و «شرح جامي به كافيه»، و «مغنّي اللبيب »و فقه و اصول و حكمت مي پرداخت.(24)

 

ويرايش:بابك زماني پور

 

 

 

پي نوشت ها :

1- علي موجود، براي پاترسونه ي بچّه مي گويند مي دهيمت به دست علي موجود. اين علي موجود درويشي است كه بچّه را برده به چهار ميخ مي كشدو زيرش چراغ موشي مي گذارد تا روغن آدم بگيردّ نيرنگستان،ص 46.

2و3- اين دو را به شوخي نيز مي گفتند و نيز

سياه سياه خانه ي ما نيا

عروس داريم بدش مي ياد

4- از دوره ي صفويان، در اصفهان و پاره اي از شهرهاي ديگر ايران، فرنگيان دبستان هايي بر پا كردند كه نزديك به همه ي  شاگردان آن ها غير مسلمان بودند. پس از آن در دوره ي ميرزا تقي خان امير كبير دارالفنون  بر پا شد( 1268ه ق/1230ه ش/1851م) و از زمان مظفر الدين شاه دبستان و دبيرستان در ايران گشايش يافت( 1318 ه ق/1279ه ش/1900م) و مردم اندك اندك به فرستادن فرزندان خود به دبستان و دبيرستان خو گرفتند امّا ته بساط مكتب ها تا سال ها پس از آن به ويژه در شهرك ها و ديه هاپهن بود.

5- نقل طنز آميز زين العابدين مراغه اي، درباره ي  دبستان از مكتب دارهاي قديم راست مي آيد. او مي نويسد كه به مكتبي رفتم، مكتب دار گفت پس در اردبيل كه ولايت شماست در مكتب ها به اطفال چه درس مي دهند؟ گفتم مملكت ما اردبيل نيست. گفت پس كجاست؟ گفتم قطعه اي ديگر از كره ي زمين. گفت از قول شما چنان معلوم مي شود كه طرف شيراز يا بغداد بايد باشد. گفتم هيچ كدام نيست بلكه آمريكا است. گفت آمريكا بايد نزديك سلماس باشد. ديدم خيلي آخوند است، گفتم بلي...، سياحت نامه ي  ابراهيم بيك چاپ جديد، ص 45.

6-  قزويني مي نويسد الف ابدال شاعري از معاصرين شاه اسماعيل، وقتي كه اين اخير، اصفهان را فتح كرد، او را گرفته زر طلب مي كردند و كتك مي زدند و او متصّل مي گفته الف چيزي ندارد، اين لطيفه را به مجلس شاه اسماعيل نقل كردند، او را طلبيده نوازش نمود. ايضاً از اشعار اوست:

«چــــون الف چيزي ندارم در جهان

تا به دستم آرم تذروي خوش خرام

اي دريغــــــــا كاشكي بي بودمي

تا يكـــــي در زير من بودي مدام  »

 (تحفه ي سامي 111)

مقصود اين است كه اين اصطلاحات مكتب خانه ها ... از چهار صد سال قبل هم متداول بوده است، يادداشت هاي قزويني، ج1، ص 8 و9.

7- جمال زاده نويسد: از مراكش گرفته تا دامنه كوه هاي هيماليا و جزاير مالزي در اقيانوسيه در قلمرو خاك اسلام هر كجا طفل خردسالي قدم به مكتب گذاشته و بناي خواندن الفبا را نهاد همين كه از بند اوّل الف هيچ چيز ندارد... واو سر قنبلي دارد گذشت، پيش از آن كه به بند چهار قل افتد بايد از برزخ طلسم زنگوله ي ابجد و هوّز عبور نمايد... خلاصه آن كه ابجد و هوّزنه اسم شياطين و عفاريت است نه اسم روزهاي هفته نه اسم ملوك و سلاطين اساطيري بلكه در حقيقت همان الف باي عربي است كه به ترتيب الفباي نبطي كه اصل و ريشه ي الفباي عربي است در پهلوي ترتيب تازه ي معمولي الفبا باقي مانده و بيهوده اسباب تاريكي ذهن بيچاره اطفال خردسال تازه به مكتب رفته را فراهم مي آورد، مجله ي كاوه، چاپ برلن، شماره ي 10، ص 8.

8- اين سوره نزد مردم ارج بسيار داشت و درباره اش مي گفتند دل قرآن است.

9- زنان را هيمن بس بود يك هنر

 نشينند و زايند شيران نر

 امثال و حكم، ج 2، ص 92.

10- در اندرز آذرباد ما را اسپند آمده زن و فرزند خود را از تحصيل علم باز مدار تا غم و اندوه به تو نرسد و پشيمان نشوي، اخلاق ايران باستان، دين شاه ايراني، ص 94 و در حديث است طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمه، امثال و حكم، ج 2، ص 1073 ، غزالي در كيمياي سعادت، چاپ احمد آرام، اين حديث را چنين آورده:« طلب العلم فريضة علي كل مسلم».

11- اوحدي گويد

زن بد را قلم به دست مـــــده

دست خود را قلم كنـــي آن به

زان كه شوهر شود سيه جامه

تا كه خاتون شود سيه نــــامه

چــــــرخ زن را خداي كرد بحل

قلم و لوح گو به مـــــــرد بهل

كــــــــاغذ او كفن دواتش گور

بــــس بود گر كند به دانش زور

او كي بي نامه نامه تاند نكرد

نامه خواني كند چه خواهد كرد

خواجه نصيرالدين طوسي گويد كه دختران را در ملازمت خانه و حجاب،وقار و عفت و حيا و ديگر خصالي كه در باب زنان بر شمرديم تربيت بايد فرمود و از خواندن و نوشتن منع نمود و هنرهايي كه از زنان محمود باشد آموخت ، اخلاق ناصري، چاپ وحيد دامغاني، ص 257، اگر فرزند دختر باشد او را به دايگان مستوره ي نيكو پرور بسپار و جون بزرگ شود به معلّمه ده تا نماز و روزه و آن چه شرط شريعت آن است، از فرايض بياموزد و ليكن دبيري مياموزش، قابوس نامه، چاپ نفيسي، ص 98.

12-

دختر چــــــــــــون به كف گرفت خامه

ارســــــــــــــــــــال كند جواب نــــامه

آن نـــــــــامه نشان رو سياهي است

نامش چو نوشته شود گواهي است

نظامي، امثال و حكم، ج 2، ص 775.

13-... هر وقت كه مهري تكليف خود را مي نوشت و به معلّم نشان مي داد و از او نمره مي گرفت و آن ورق كاغذ ديگر براي او مصرفي نداشت مادرش فوراً آن را نابود مي كرد زيرا كه خط دختري نمي بايست به دست نامحرم بيفتد، آتس هاي نهفته، سعيد نفيسي، ص 164.

14-  فلك يا فلكه، چوب درازي بود كه دروسط آن طناب يا تكّه چرمي را از سوراخ هايي گذرانده بودند و پاي بچّه را در آن مي گذاشتند و پيچ مي دادند به طوري كه محكم بشود و دو سر چوب را دو نفر مي گرفتند و معلّم يا خليفه با تركه ي آلوبالو يا انار يا چوب ديگري كه نرم باشد و نشكند به او كف پايي مي زدند، اطلاعات، شماره ي مخصوص ده هزار، سال1338 ه ش، در فرهنگ كرماني زير فلك نوشته اند چوب قطور به طول دو متر كه طنابي وسط آن تعبيه شده بود، شخص را كه مي خواستند به كف پاهايش چوب بزنند به پشت مي خواباندند و دو پاي او را در طناب مي كردند و چوب را مي پيچاندند، طناب كوتاه تر مي شد و دو پاي او بي حركت و ثابت قرار مي گرفت،ميرزا قاسم اديب گفته است

من شوريده از نكــــــــــــو فالي

دست در دست يار و پا به فلك

فرهنگ كرماني،  منوچهر ستوده، ص 124 به نوشته ي حسام معزي، چوب و فلك عبارت بود از يك چوب تقريباً كلفت و به درازي دو متر كه ميان آن را به فاصله ي دو وجب سوراخ كرده و تكّه طناب ناهمواري از آن گذرانيده بود. دو شاگرد قوي تر دو سر فلك را گرفته و سومي با تركه يا شلاق به پاها و ساق لخت و نازك آن كودكان خطوط چپ و راست كبود و سياه رسم مي كردكه گاهي منجر به جراحت و جريان خون مي شد. هنگام اين چوب كاري شاگردان بايد با صداي بلند و درهم، درس را بهانه كنند و طوري فرياد كشند كه ناله هاي عجز آميز آن معصوم شنيده نشود مباد عابر آبرومند و خوش قلبي برسد و شفاعت كند، همان كاري را كه طبال و شيپورچي در دبيرستان نظام انجام مي دادند، خواندني ها، سال پنجم، شماره ي بيست و هشتم، اسفند1323 ه ش.

15- به روايت ديگر گوشت و پوستش از شما، استخوانش از سگ هاي محله.

16- سال ها پيش كه در دبيرستان خاور كه دخترانه بود و پسران را هم تا سال چهارم دبستان مي پذيرفتند درس مي خواندم، بچّه ها را به انداختن در سياه چال و هم دم شدن با كژدم و مار بيم مي دادند و هنگامي كه شلاق خانم ناظم به سوي شاگردي بلند مي شد و در هوا تاب مي خورد و بر سر و روي او فرود مي آمد، كمتر شاگردي را مي شد يافت كه شلوارش را خيس نكرده باشد.

17- طالب زاده در اين باره مي نويسد قطعه ي معلّم اين قدر ناقص و بي معني است كه حاكي جميع حالات او و مراتب تعليم مكاتب ماست نقش هاي بي معني، صورت هاي بي علم و تناسب، اشعار لغو و باطل كه در آن ها نوشته مي شود مايه ي تعجّب و حيرت است، ولي اين فقره نيز در جنب ساير معايب تدريس اطفال يحتمل وقتي كه الفباي ما را تغيير دادند اصلاح گردد. اگر در اين قطعه اقلاً تاريخ وضع عيد نوروز و مطالب داير بدين روز فيروز را مي نوشتند باز اطلاعي براي اطفال حاصل مي شد، سفينه ي طالبي يا كتاب احمد، چاپ استانبول،  1332ه ق، ص 32.

18- نام كتابي است منظوم، از ميرزا عبدالجواد متخلّص به جودي، در نعت و مرثيه ي شهيدان كربلا و مدح و منقبت بنياد گذار اسلام و علي بن ابيطالب و شرح مصائب دختر پيغمبر و...

نام و تخلّص صاحب كتاب از اين بيت پيدا مي آيد

جودي گهر فشاند به جاي سخن ز لب

زان جوديش تخلّص و نامش جواد شد

كليات جودي، كتاب فروشي اسلاميه، ص ،كتاب جودي با اين ابيات آغاز مي شود

اوّل ميدان عشق وادي كــــــرب و بلاست

هر كه در او پا نهاد بر سر عهد و وفاست

از دو جهان دل بريد هر كه به جانان رسيد

ريـــــگ روان بسترش خاك فنا متكّاست...

كتاب جودي از كتاب هاي درسي مكتب هاي تهران بوده است و گذشته از اين، چنان كه از نوشته ي جمال زاده بر مي آيد اين كتاب، در كوچه و پس كوچه هاي اصفهان نيز از چشم بچّه مكتبي ها و زن آخوند اشك مي گرفته است. جمال زاده مي نويسد... بعد از ظهر نوبت به بزرگ تر ها مي رسيد كه عموماً پشت لب شان داشت سبز مي شد و دوره ي عربي يعني پنجلحم و قرآن را طي نموده به دوره ي فارسي رسيده بودند. به محض اين كه صف نماز ظهر كه خود پسر ملّا علي اصغر پيش نماز آن بود مي شكست، كتاب جودي باز مي شد و خود آخوند نيز با شاگردان فارسي خوان خود هم صدا شده، آوازها اوج مي گرفت و آخوند و شاگرد بــــــــــــا هم دسته

 جمع دمش را مي گرفتنـــــــــــد كه

تــــــــــــو بودي وارث ملك سليمان

چه شد انگشت و هم انگشتر تو؟

بغل بگشا و زينب را ببــــــــــر گير

ز من مي پرس كو آن معجر تـــو؟

در اين جا صداي گريه و زاري زن آخوند نيز از اطاق ديگر كه شب و روز درهايش بسته بود بلند مي شد، سر وته يك كرباس، جلد يكم، چاپ حبيبي، صص 51-50.

19- خاله سوسكه نام داستاني كهن سال است كه آن را به نظم هم در آورده اند و در مكتب هاي قديم صورت منظوم آن را مي خواندند. متن منثور داستان در اين كتاب ثبت شده است افسانه هاي كهن، صبحي مهتدي، جلد يكم، صص 68-59.

20- داستان عاق والدين به كوتاهي چنين است كه سلمان فارسي روزي به گورستان رفت

ديــــــــــد از يك قبر آتش سر زده

شعله ور گرديده چون آتش كده

بسيار در شگفت شد و به سوي پيغمبر شتافت و گفت

ديدم از قبري آتش سوزان چنان

شعله ي  آتش رود بر آسمان

پيغمبر به خواست حق با اصحاب به سوي آن گور روانه شد. آتش به ديدن پيغمبراز شرم خاموش گرديد

پس رسول الله نظر بنمود و ديد

نوجـــــواني را ز عمرش نا اميد

هم به فرمـــــــــان خداوند كريم

جسم او افتاده در قعر جحيــــم

جوان بــــــه ديدن پيغمبر، گفت

رس به فريادم كه اينك مضطرم

اين جفـــــــا باشد ز آه مادرم

و داستانش را باز گفت كه به وسوسه ي زنش، مادرش را در تنور انداخته بوده و مادرش او را نفرين كرده است. پيغمبر به سلمان نيكو نهاد گفت كه مادر آن جوان را بر سر مزار فرزندش آورد و از او خواست كه از گناه فرزندش بگذرد و به زن وعده داد كه

در قيامت اي زن افســـــرده جان

هم نشين سازم تو را با حوريان

زن نپذيرفت. امير المؤمنين پيش آمد و درخواست كرد، سودي نبخشيد و

باز آتـــــــــش شعله ور شد آن چنان

كز زمين شد شعله بر هفت آسمان

پس از آن فاطمه پيش آمد و درخواست كرد. زن باز هم نپذيرفت. حسن مجتبي پيش آمد و گفت

عرصه ي فردا به دادت مي رسم

شدّت گرما به يادت مي رســـــم

اين زمان بگذر ز جرم اين پســــر

جرم و تقصيرش ببخش و در گذر

پير زن نشنيـــــــد اصلاً از حسن

بار ديگر كرد نفرين از محــــــــــن

سرانجام، حسين پيش آمد و چون زن مي خواست شفاعت او را هم نپذيرد

اين ندا آمد ز حــــــــــي ذوالمنــن

كاي زن بد قلب و شوم پرفتــــــن

گر كني او را مكّدرزين سبـــــــب

مي زنم آتش به جانت از غضب

و پيرزن ناچار فرزندش را بخشيد و در دم آتش بر جوان گلستان شد.

21-  در حدود 750ه ق/728ه ش/1349م، بوستان شيخ سعدي در دكن مكاتب معمول بود كه به اطفال مي آموختند. حكايتي در اين خصوص راجع به علاءالدين حسن كانگوي بهمني از اوّلين سلاطين بهمني دكن در وقت احتضار او، فرشته1: 281، يادداشت هاي قزويني، ج 5، ص 108.

حكايتي در تاريخ فرشته1: 281 كه از آن معلوم مي شود واضحاً كه از همان زمان ها ي بلافاصله بعد از شيخ در مورد ما نحن فيه در سنه ي 759ه ق/736ه ش/1357م بوستان شيخ را در مكاتب به اطفال مي آموخته اند، در هندوستان در مورد ما نحن فيه، و لابد در ايران هم همين طور بوده است قطعاً بل به طريق اولي، كتاب پيشين، ص 110.

22-  ترسّل مجمو له اي بود از صنايع بديعي ترصيع و جناس و قلب و تشبيه و تنسيق  الصفات كه شاهكار ادبي قائم مقام آن هم با خط شكسته و چاپ سنگي كه هر حرفي از آن ماري است به هم پيچيده يا دم اژدهايي به راحت خفته كه در تحريرات زمان اين طور تعريف مي كردند پيچ و پيچ و حلقه و حلقه مانند

زلف نوعروسان تاب داده و به جوانب افكنده

اي زلف تو پيچيده تـــــر از خــــط تــــرسل

خواندني ها، مقاله  ي حسام معزي.

23- معمولاً براي ساختن مركب، مازو و دوده ي روغن دار را به هم مي آميختند و اندي آهن و صمغ عربي بدان مي افزودند و جوش مي دادند تا غليظ و شفاف شود. نگاه شود به سفينه ي طالبي يا كتاب احمد، طالب زاده، استانبول، 1332ه ق، ص23.

تركيب مركب از بيت زير نيز پيدا مي شود:

هــــم وزن دوده زاج و هم وزن و هر دو مازو

هر وزن هر سه صمغ است آن گاه زور بازو

<


مطالب مشابه :


چگونگی تکثیر یک کتک زن // بحثی در باره تنبیه بدنی دانش آموزان

بدني هم مي كردند و اگر تنبيه آنها نبود فلك كردن در محيط " چوب معلم گل است ، هر كس




معلم نقاشی

تركه‌ي تنبيه, تركه‌ي انار بود. كه در شهر من درختش فراوان بود. در مدارس آتن چوب و فلك بود.




خاطرات 5

تنبيه ديگر زدن چوب به روي فلك را بياورند را به دفتر مدير بردم و ناظم و مدير مشغول تنبيه




مکتب خانه هاي تهران به روايت «محمود كتيرايي»

از ابزارهاي مكتب داري چوب و فلك(14) و از واجبات آن تنبيه و كتك بود.




خاطره از سهراب

تركه‌ي تنبيه, تركه‌ي انار بود. كه در شهر من درختش فراوان بود. در مدارس آتن چوب و فلك بود.




مكتب خانه ي « دزك » به روايت «علي رحم شايان دزكي»

هيزم ، چوب و يا تنبيه شاگردان تنبل و پر شيطنت به وسيله ي چوب و فلك كه




اعمال فشار و استرس در مدارس از تنبیه بدنی مشکل ساز تر است !

ناظم جلو همه دانش آموزان او را به چوب و فلك مي بست نادري از تنبيه بدني جاي چوب و فلك




رعايت حقوق کودکان در عهد قاجاريه!

فلك كردن يك اين نوع تنبيه تا سالهای منتهی می‌خواباندند و با ترکه چوب نازكي كه از قبل




مكتب خانه هاي دهكرد[شهرکرد]به روایت«سیّدکریم نیکزاد امیر حسینی دهکردی»

تنبيهات بدني سخت از قبيل چوب و شلاق زدن و حبس و فلكه نمودن و غيره از تنبيه فلك اجرا مي




برچسب :