رمان خواهر های وحشی(wild sisters)-قسمت5

 اینقدر تو ماشین بحث و کل کل کردیم تا بالاخره به خونه خاله سودابه که بهش میگن سودی رسیدیم قربون خالم برم چقدر من آخه دوسش دارم خدایا....اصلا نمیدونم چطوری بهش ابراز احساسات کنم...دی:

از ماشین پیاده شدیم و به طرف در قهوه ای رنگ خونشون رسیدیم

زنگ و زدیم و وارد خونه شدیم و با اسانسور رفتیم طبقه سوم(اه اه خونشونم طبقه سوم بود نحس نحس....)

سودی-وایییی سلام خاله جونم خوش اومدی عزیزم بیا تو دلم برات یه ذره شده بود یه وقت خبری از ما نگیریا

طوری که نشنوه گفتم:چشم حتما....مرسی خاله منم خوبم یکم نفس بکش قربونم بری....

سودی-سلام زری جون(مامانم)خوش اومدی

-مرسی عزیزم

اینقدر احوال پرسیا طول کشید تا بالاخره خاله جون اون هیکل گندشو از جلو در کنار کشید تا ما وارد شدیم

ماشالله هیکل نبود که ....هییییکککللللل بوووود

با شوهر خالمم سلام علیک کردیم و رسید به کسی که واسش غش و ضعف میرفتم پسرخاله گل تر از گلم کیومرث.....

چیلش(همون دهنش به شیرازی)اندازه 10 متر گشاد شده بود

رفتم جلوشو صاف زل زدم تو چشماش خیلی بی احساس و بی تفاوت لبامم کج کردم

کیو-علیک

-.....

-فهمیدم برو اونور برم با خاله سلام کنم

یه میلی مترم تکون نخورد عین این اسکلا شده بود

تا چند ثانیه وایساده بودم اونم همین طوری به من زل زده بود یهو یه جیغ بلند کشیدم بدبخت رید تو خودش .......ده متر پرید هوا ....عاشق این کار بودم همیشه بچه های مدرسه هم اینجوری اسکل میکردم .....کل اهالی خونه به من نگاه میکردن

تا ده شمردم بعد ساکت شدمو رفتم کنار

کیو-وای وای ترسیدم این کارا دیگه قدیمی شده ....زهرمار بگیری

-برو عامو...برو دست خدا.....شلوارت تیره ست پیدا نیست .....وگرنه من که میدونم اون تو چه خبره....

کیو-پر رو نشو نازان ....

-عین خودش اداشو در اوردم:پررو نشو نازان..عامو بی برو حوصلت ندارما

-بابا شیرازی...

-هه هه هه

..............................

یه یک ساعتی میشد عین اسکلا نشسته بودم کسی تحویلم نمیگرفت ....دیگه داشتم دیوونه میشدم..بزرگترا که داشتن قلیون میکشیدن و حرف میزدن کیو هم و اتاقش یه غلطایی میکرد .....

-مااااااماااااان

-بگو..

-منو ببر کلاس

-هنوز زوده

-اه مامان

سودی-کلاس چی میری عزیزم

-کاراته و کنگ فو

-اوه اوه نفلمون نکنی

-نگران نباشید خاله زورم به شما یکی نمیرسه

سودی-هههههه.......چند وخ میری؟

-حدود9 سال

-آفرین به به ....

کیو-مامان زیاد به خودت نگیر هیچ عرضه نداره از هیکلش پیداست

با این حرف کیومرث فکری تو ذهنم جرقه زد

-باشه پس به موقع نشونت میدم کی عرضه نداره

-کیو-هنوز خیلی جوجه ای

حوصله کل کل نداشتم به هیچ وجه

-مامان بریم

-با بابات برو

-بابا بریم

بابا-وای نمیشه یه امروز و نری

-نه

-خیلی خب پس برو سریع اماده شو

.................................

به در سالن که رسیدم از بابا خداحافظی کردم و وارد شدم اوووف چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود همش 4 روز نیومده بودماااا ولی چه کنیم دیگر ....

قبل از اینکه برم تو سالن به میشا زنگ زدم که بچه ها رو خبر کنه بیان پاتوق.....اصلا دلم نمیخواد بعد کلاس برم خونه خاله اینا........

..........

-به به بالاخره رسیدین داشتم میچریدم علفا رو میخوردم...

ستی-نوش جونت عزیزم

-نترس برای شمام نگه داشتم میخواید؟

مهیا-یه دقیقه ببندید اونو ...اینقدر باهم کل کل نکنید..نازان برو تو دیگه والا تا دو دقیقه دیگه ما هم باید بچریم

پاتوقمون کنار یه ساختمون بود یه انبار یا میشد گفت اتاق خیلی خیلی بزرگ حدود 130 متری که فقط یه دستشویی داشت و هیچ با بچه ها چند دست مبل و میز و ..... که لازم میشد اونجا گذاشته بودیم خیلی خشگلش کردیم از همون پارسال...عاشق اینجا بودم هر وقت دلم میگرفت میمدم اینجا..

ستی-بچه به اینم فکر کردین امسال کنکور داریم ...وای جالا چیکار کنیم من که میرم آزاد

-شما خیلی اشتباه میخورید هممون باید یه جا بیوفتیم هممونم که یه رشته ایم پس مشکلی نیست .... وای بچه فکرشو کنید تو دانشگاه..(من آمده ام دانشگاه رو آباد کنم ...وای من آمده ام..)

میشا-نازان بس کن ...بچه ها یعنی اگه بخواید تو دانشگاه کرم ریزی...انگلک بازی ...کارای خرکی و... انجام دهید با برادران بنده طرفید

ستی-اوه اوه من یکی که نیستم

میشا-حالا از ما گفتن بود

و رسیدیم به میشا که از اول گفتم که چادری بود و توی خانواده مذهبی تخصصشون هم تو ارشاد کردن بود بود

ایشون برادران زیادی از قبیل:گشت ارشاد..ستاد..مبارزه با انگلک بازی..نیرو انتظامی و ... دارن

ستی-بچه به نظرتون چرا پسرا میرن سربازی دیگه بعضیاشون دانشگاهم میرن ..خیلی خپلن خدایی...ای کاش میشد منم میرفتم سربازی..

یه لحظه همه رفتن تو فکر...تو فکر سربازی رفتن چقدر باحال میشد خدایی هممون با موی کوتا چکمه...وااااایییی

(نازان-ستی اون پسره رو بکششششش....

-نه گناه داره

من-مهیا اون خشابارو پر کن زود باش

-عامو یه دقیقه وایسا لاکم خشک شه

من-اه بچه ها چرا شلیک نمیکنید

میشا-وایسا موهامو ببندم..

من-بچه ها فردا میریم خط مقدم

ستس-وای حالا من چی بپوشم..............)

-نازان....نازان...

-بله

-کجایی دختر؟!

-هیچی به این فکر میکردم که سربازی اصلا به ما نیومده همون دانشگاهم از سرمون زیاده....


مطالب مشابه :


ساخت نوشته آتشین :

پارس تم - گالری قالب بلاگفا و قالب وبلاگ - ساخت نوشته آتشین : - قالب بلاگفا,قالب براي بلاگفا




فائقه آتشین (گوگوش)

♦♦♦ وبلاگ هواداران شهرستان سراب ♦♦♦ - فائقه آتشین (گوگوش) - [ طراح قالب :




رمان خواهر های وحشی(wild sisters)-قسمت5

***رمان آتشین*** - رمان خواهر های وحشی(wild sisters)-قسمت5 [ طراح قالب :




متن ترانه های گوگوش(فائقه آتشین)

میزبان13 - متن ترانه های گوگوش(فائقه آتشین) كد نويسي و ترجمه قالب توسط : پيام بلاگ -




متن عاشقانه

قلب آتشین Ghalb Atashi - متن عاشقانه - عاشقانه . عکس و




برچسب :