بله برون

اولا عید قربان مبارک

دیروز مراسم بله برون دختر عمه گرامیمان بود که امیدوارم روزیه همه دخترای دم بخت بشه بنده رو به همراه مامان و بابا دعوت کرده بودن و از اونجایی که اینجور مجالسا خاص بزرگان فامیل می باشد از دعوت شدن خودمان در این مجلس بسیار دچار شور شعف گشته و خود را قاطی بزرگان شمردیم تازشم سعی کردم لباسی سنگین و به شدت اسپرت بپوشم ک باعث بی احترامی به بزرگترای جمع نشود. زمان گذشتو منم فرورفته در شادمانی همش منتظر بودم که برسیم و ما از اولین میهمانان بودیم که رسیدیم ،با غرور نشسته بودم که دیدم یه دختر عمه با نامزدش اومد چیزی نگذشته بود ک دیدم بله دختر عمو جان نیز با همسرو فرزند دلبندشان هم اومدن پسر عموجان با همسرش خلاصه کل اقوام و غیره و غیره هم اضافه شدن عین آدمای وا رفته شده بودم با لب و لوچه آویزون وقتی فامیلای محترم تعویض لباس کردن تازه به عمق فاجعه پی بردم همه با پیراهن های مجلسی و کفشای پاشنه بلند منم با بلوز شلوارو کفش اسپرت هرچند که بازم توی این مجلس تک بودم اما چه تک بودن اونم از چه مدلی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همه شادی غرورو شعفم فروکش کردو ار درون به خودم فحش ببخشید دشنام میدادم یه وقتایی هم خودمو امیدوار میکردم که نه بابا تو هم خوبی و حالا مگه چه فرقی داره و تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیبااااا و ......از این حرفا

بعد از اتمام صحبت های اصلی موزیک به صدا در اومدو همه ریختن وسط شروع کردن به انجام دادن حرکات موزون هر از گاهی هم بنده رو به وسط فراخوان میکردن همه دو به دو بودنو من تهنا یکمیشو پدر قبول زحمت کردنو با من همراهی کردن مابقیشو یکی از عمه ها ک وسط کار خودشو کنار کشیدو پسر عزیزشرو به سمت من روانه کرد منم از ترس زیرچشمی های مامانمو دوزخی که تو دلش به پا کرده بود خدا میدونست چند بار منو کرده بود تو آتیش و درآورده بود سعی کردم مانند یه آدم کور رفتار کنم و تماما زمینو نگا میکردم تا اینکه مراسم به پایان رسید. به هر حال شب خوبی بوده واسه من یکی که کلی خاطره شد


مطالب مشابه :


بله برون آتی

دیشب بله برون آتی بود,از ابتدا قصد رفتن نداشتم,مراسم بزرگترهاس و رفتن جایز نبود,اما عصر دیدم خودش زنگ زد و گففت باید بیای,هرچی گفتم بمونه واسه عقد قبول نکرد,گفت تو خواهرمی باید باشی. درنتیجه بنده نیز شب رو رفتم و کلا در آشپزخانه ...




من و قوم شوشو و بله برون

جمعه بله برون برادرشوشوی عزیزم بود. مادربابک بهم زنگ زد و گفت اگه دوست دارین و مشکلی براتون نیست از صبح بیاین تا شب باهم بریم. طفلی خیلی مراقب بود تا ما که بچه دارشدیم و کارمون سخت شده تو سختی قرار نگیریم و مجبور نشیم تا برنامه ...




بله برون

رجوع دوباره من ب زندگي 3نفره مون - بله برون - از زندگيم مينويسم..از رجوع بعد طلاقم...از پسرم....از آقاي دكتر...از خودم..... - رجوع دوباره من ب زندگي 3نفره مون.




بله برون

عــروسِ زمستـــون - بله برون - :) ی دختر تو ی دنیای مجآزی.




بله برون

بزارید اول آخرشو بگم: "بله برون به خوبی و خوشی تموم شد." حالا اگر حوصله دارین قسمت‌های جالب رو بخونید. ساعت پنج و نیم بعدازظهر من آماده شده بودم. عموها و زن‌عموهام رسیده بودند. خاله و داییم با تاخیر اومدن. ساعت شش و نیم هم مهدی و مهموناشون اومدن. یک سری ...




بله برون

اولا عید قربان مبارک. دیروز مراسم بله برون دختر عمه گرامیمان بود که امیدوارم روزیه همه دخترای دم بخت بشه بنده رو به همراه مامان و بابا دعوت کرده بودن و از اونجایی که اینجور مجالسا خاص بزرگان فامیل می باشد از دعوت شدن خودمان در این مجلس بسیار دچار شور ...




برچسب :