میخائیل بولگاکف نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور روسی

میخائیل بولگاکف میخائیل آفاناسیویچ بولگاکُف(به روسی: Михаил Афанасьевич Булгаков‏)‏ (۱۵ مه ۱۹۸۱، کیف - ۱۰ مارس ۱۹۴۰، مسکو) نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور روسی در نیمهٔ اول قرن بیستم است. مشهورترین اثر او مرشد و مارگاریتا است.

میخائیل بولگاکف در پانزدهم ماه مه ۱۸۹۱ در خانوادهای فرهیخته در شهر کیف اوکراین دیده به جهان گشود.پدرش آفاناسی ایوانویچ دانشیار آکادمی علوم الهی و مادرش، واروارا میخاییلونا دبیر دبیرستانی در شهر کیف بود.پس از تولد فرزند اول، یعنی میخاییل، مادر از تدریس دست کشید و بیشتر وقت خود را به تربیت او اختصاص داد.بعد از میخاییل ویرا- نادژدا- واراوار- نیکلای- ایوان و لینا به جمع خانواده اضافه شدند. در زمان حیاب پدر، اصول اخلاقی جدی بر خانه حاکم بود. ولی در اثر این شیوه ی تربیت، میخائیل مرد سر به زیر و مقدسی نشد.
در سال ۱۹۰۱ او را به دبیرستان شماره ی یک شهر کیف "الکساندرفسکی" فرستادند. در آنجا بود که استقلال و خودرایی واپس زده ی خود را نشان داد. به هیچ گروه یا انجمن سیاسی نپیوست و شخصیت منحصر به فرد و نامتعارفش توجه اطرافیان را به خود جلب کرد. گرچه میخائیل دوست داشت دنباله کار پدر را بگیرد اما پدرش علاقه مند بود پسرش پزشک شود. میخایئل پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در ۱۹۰۹ به دانشکده پزشکی روی آورد و در ۱۹۱۶ آنرا به پایان رساند.
در سال ۱۹۰۷ پدر بولگاکف، آفاناسی ایوانویچ در گذشت. این حادثه برای خانواده ضربه ی سنگینی بود؛ زیرا افزون بر وابستگی شدید عاطفی افراد خانواده به پدر، مادر خانواده قادر به تامین هزینه ی زندگی آنها نبود. اما خیلی زود، آکادمی علوم الهی، موفق به دریافت حقوق ماهانه از دولت برا میخائیل شد. مبلغی که بیشتر از حقوق پدر بود.
در بهار ۱۹۱۶، بولگاکف، دانشکده ی پزشکی را به پایان رساند و کمی بعد به خدمت سربازی احضار شد.علاقه شخصی بولگاکف به زبان ها و ادبیات خارجی باعث شد که در کنار کار پزشکی در زمینه ادبی نیز رشد کند.
در پاییز همان سال ارتش، او را به عنوان پزشک به روستای "نیکلسکی" در منطقه ی اسمالنسک اعزام کرد. خاطرات این دوران در مجموعه ی داستان "یادداشتهای پزشک جوان روستا" آمده است.
یک سال بعد از اتمام دانشگاهش بود که انقلاب روسیه و به دنبال آن جنگ های داخلی در گرفت و بولگاکف به عنوان پزشک در جبهه‌ها فعالیت می‌‌کرد. در این زمان دو برادر بولگاکف در ارتش سفید با ارتش سرخ مقابله می‌‌کردند.
او تا سپتامبر ۱۹۱۷ به فعالیت های پزشکی خود در "نیکلسی" ادامه داد و سپس به بیمارستان "ویازما" منتقل شد. پس از انقلاب اکتبر سال در فوریه ۱۹۱۷، کیف بازگشت؛
بولگاکف همه ی کوشش خود را برای ملحق نشدن به ارتش به کار برد. با این همه ناچار شد بکی دو روز در ارتش "پتلورا" خدمت کند،اما از آنجا فرار کرد و در پاییز سال ۱۹۱۹ به ارتش "دنکین" پیوست و به ولادی قفقاز اعزام شد و در آنجا به مداوای سربازان و افسرانی که در نبرد با ارتش سرخ مجروح می شدند، پرداخت.
با شکست ارتش سفید از انقلابیون سرخ، برادران بولگاکف مجبور به فرار و مهاجرت از سرزمین مادری خود شدند.
هرچند بولگاکف عملاً نشان داده بود که به هیچ گروهی وابسته نیست اما پس از پیروزی بلشویک ها، آنها اجازه ندادند فعالیت وسیع ادبی داشته باشد. زیرا پدرش مدرس مذهبی و دو برادرش ضدانقلاب و فراری بودند.
بولگاکف درطول زندگی سه بار ازدواج کرد. او در سال ۱۹۱۰ میخاییل با " تاتیانا نیکلایونا لاپا" که دوره دبیرستان را می گذراند آشنا شد و این آشنایی در سال ۱۹۱۳ به ازدوجشان انجامید و در سال 1924 به شکست منتهی شد. او در همین سال با لوبوف بلوزسکی ازدواج کرد. این ازدواج هم در سال 1932 به جدایی انجامید و کمی بعد با "یلنا شیلوفسکی" ازدواج کرد. اعتقاد بر این است که "یلنا شیلوفسکی" منبع الهام شخصیت مارگارتا در رمان "مرشد و مارگاریتا" بوده است. بولگاکف سرانجام در دهم مارس ۱۹۴۰ بر اثر نوعی بیماری کبدی موروثی درگذشت و پیکر او را در گورستان نوودویچیه (Novodevichy Cemetery) مسکو به خاک سپردند. از آثار بولگاکف که به فارسی ترجمه شده‌اند می‌‌توان به مرشد و مارگاریتا، دل سگ، برف سیاه و مرفین و تخم مرغ های شوم نام برد.
 فعالیت های ادبی
شکست ارتش سفید در بهار ۱۹۲۰ برایش فاجعه ای به حساب می آمد و او را به فکر ترک کشور انداخت.اما بیماری سخت او در این روزها سرنوشتش را به کلی عوض کرد.بیماری، فرصتی کافی برای اندیشیدن و تصمیم گیری در اختیارش گذاشت. پس از بهبودی، حرفه ی پزشکی را کنار گذاشت و به خبرنگاری و فعالیت های فرهنگی روی آورد. او آغاز فعالیت های جدیدش را این گونه توصیف می کند:
"شبی از شبهای سال ۱۹۱۹ در سکوت پاییزی، زیر نور شمع کوچک داخل یک بطری که قبلا در آن نفت سفید ریخته بودند، اولین داستان کوتاهم را نوشتم و در شهری که قطار، مرا با خود به آنجا می کشاند، آن را برای چاپ به دفتر روزنامه بردم. پس از آن، چند مقاله ی فکاهی انتقادی مرا چاپ کردند. در اوایل سال ۱۹۲۰ ، از فعالیت های پزشکی دست کشیدم و به طور جدی به نوشتن پرداختم."
روزگار سختی برای او بود سرگردان از شهری به شهری به دنبال سرنوشت بود. کیف، ولادی قفقاز، تفلیس و سرانجام به مسکو رسید. جایی که تا پایان عمر در آنجا ماندگار شد.
بولگاکف در سال ۱۹۲۱ به مسکو رفت. در این زمان مرگ مادر، آخرین پیوند های او را با شهر دوران کودکیش، کیف قطع کرد و باعث شد که برای همیشه در مسکو بماند. در آنجا، در بخش فرهنگی سیاسی سازمانی که به اختصار "لیتو" خوانده می شد، به کار پرداخت. دیری نگذشت که "لیتو" در اثر مشکلات مالی بسته شد، از آن به بعد، بولگاکف کاملا خود را وقف نوشتن کرد.
از سال ۱۹۲۲ تا سال ۱۹۲۵، مجله ی سرخ برای همه، و روزنامه های "منظره ی سرخ، بلندگو، سرخ، کارمند پزشکی و بوق" پر از مقالات و داستان های کوتاه بی امضای او یا با اسامی مستعاری چون: م.بول، م.ناشناس،اما_ ب، بودند.
این نوشته ها به علت جمع آوری نکردن روزنامه ها از بین رفته اند.
زندگی بولگاکف با انتشار ابلیس نامه دگرگون شد. این داستان، توجه مجامع فرهنگی را به خود جلب کرد و نام او را به عنوان یک نویسنده ی برجسته ی طنزپرداز بر سر زبان ها انداخت. سال ۱۹۲۵ برای او سالی پر از تنش بود. رمان مورد علاقه ی نویسنده ی یعنی "گارد سفید" اجازه ی انتشار یافت و "داستان‌های تخم مرغ‌های شوم" و "دل سگی" در مجلات مختلف به چاپ رسید.
در سال ۱۹۲۴ کتاب گارد سفید را به پایان رساند. تنها بخش هایی از این کتاب اجازه انتشار یافت و به شکل کامل، سال ها بعد از مرگش منتشر شد. او در این کتاب درباره افسری روسی صحبت می‌‌کند که در ارتش سفید بودند و پس از شکست خوردن از کشور فرار کرده و سرنوشت خویش را نه به عنوان یک سرخ یا سفید، بلکه به عنوان یک انسان می‌‌نگارد.افزون بر این، انتشارات "ندار" اولین مجموعه ی داستان او را منتشر کد. اما اجازه ی انتشار قسمت دوم رمان "گارد سفید" و چاپ داستان های "تخم مرغ های شوم" و " دل سگی" به صورت کتاب داده نشد و کتاب "مجموعه داستان ها" هم پس از انتشار، توقیف و تمام نسخه های آن از بین برده شد.
در سال ۱۹۲۶ او این رمان را تبدیل به نمایشنامه کرد. اجرای نمایشنامه با استقبال روبرو شد. به دلیل ذکر واقعیت ها و برخوردی عاطفی با قضیه، مردم در حین اجرای نمایشنامه می‌‌گریستند.
نمایشنامه گارد سفید از آن جهت بر روی صحنه آمد که استالین از آن خوشش آمده بود. اما بسیاری از آثاردیگر بولگاکف اجازه چاپ نیافت بطوری که شرایط زندگی را بر او سخت کرد. و وی در ۱۹۳۰ نامه به استالین نوشت و از او خوهست که یا اجازه به او اجازه کار و فعالیت آزاد داده شود و یا اجازه خروج از کشور. استالین دستور داد او را در تاتری مشغول به کار کنند. اما این کار دهنش را نبست و او همچنان به نوشتن آثاری ادامه داد که روزگار دیکتاتوری را حداقل بطور سمبلیک به تصویر می‌‌کشید از بین آثار بولگاکف دو کتاب قلب سگی (در ایران به نام دل سگ) و مرشد و مارگایتا از اهمیت زیادی برخوردارند. زیرا در آنان بطور نمایانی به جو اختناق پرداخته است. کتاب قلب سگی او تا آخرین لحظه‌های عمر حکومت کمونیستی اجازه انتشار نیافت.
از استعداد بولگاکف علیرغم هوش و ذکاوت و قلم توانایش به دلیل مخالفت با وضعیت زمان خود، استفاده لازم نشد، آثارش توقیف می‌‌شدند. کار در تاتر را به دلیل نمایشنامه جنجال برانگیز « دار و دسته دو روها » از دست داد.
منتقدان و نویسندگان مشهوری چون س _ آنگارسکی، آ _ وارونسکی، بولگاکف را یک نابغه ی ادبی معرفی کردند و در مقابل نیز نیش قلم گروهی دیگر از منتقدان به سمت او نشانه رفت. به هر حال، موفقیت هایی که او آن سال در تئاتر کسب کرد، همه ی شکست ها را جبران کرد.
در اوایل سال ۱۹۳۰، دو بخش رمان "گارد سفید" چاپ شد و نگارش نمایشنامه های "آپارتمان زویکا" ، " دو" و "جزیزه ی ارغوانی" به پایان رسید.
پنجم اکتبر سال ۱۹۲۹ بولگاکف شروع به نوشتن نمایشنامه ی درباره ی زندگی مولیر با نام " زیر یوغ ریاکاران " کرد. این نمایشنامه در اکتبر سال ۱۹۳۱ اجازه یافت به روی صحنه برود و در ژانویه ۱۹۳۲ هم در سالن تئاتر آکادمی هنر مسکو به اجرا درآمد.
در سال ۱۹۳۵ با "شوستاکویچ" و "پاسترناک" آشنا شد و این آشنایی به دوستی آنها انجامید. دو نمایشنامه ی "ایوان و اسیلویچ" و "آخرین روزها" در این سال نوشته شدند. از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۷ بولگاکف روی "رمان تئاتری" که نام ها دیگر آن "یادداشتهای مرد مرده" و " برف سیاه" بود، کار می کرد.
در ۱۹۳۴ اولین نسخه ی رمان مرشد و مارگاریتا و در سال ۱۹۳۸ متن اصلاح شده و کامل تر آن نوشته شد. بازنگری و تکمیل این رمان تا واپسین روزهای زندگی بولگاکف ادامه داشت.
در سال ۱۹۳۸ بولگاکف، با وجود بروز نشانه های بیماری پدرش در خود، از کار ادبی دست نکشید و نمایشنامه ی با الهام از دن کیشوت و به همین نام و سرانجام آخرین نمایشنامه ی خود به نام "باتوم" را به رشته ی تحریر درآورد.

 آثار
مرشد و مارگاریتا رمان
دل سگ رمان
گارد سفید
برف سیاه
تخممرغهای شوم


مطالب مشابه :


زندگینامه بیژن مفید

او بعد از اتمام تحصیلات دبیرستانی، دوره هنرپیشگی را نمایشنامههای که خود او نوشته و در




زنانه

تهران در میان بچه های دبیرستانی ،که هر چه فکر می ها نمایشنامه های کلاسیکی که در زیر




میخائیل بولگاکف نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور روسی

میخایئل پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در ۱۹۰۹ به شد و نگارش نمایشنامه های "آپارتمان




تاریخچه نمایش شهر قصه

شهر قصه اولین بار خارج از « آتلیه تئاتر» در دبیرستانی های بیژن مفید نمایشنامه




نقش آذری‌های مهاجر در تئاتر خراسان

نمایشنامههای تئاتر اذری‌ها نخست در محل بازل، خانم سپهرلک و دختران دبیرستانی نیز




ما حرکت می کنیم ... یادی از ابراهیم گله دارزاده و جشنواره تئاتر دانش آموزی بهبهان

بچه های دانش یا سوم دبیرستانی احتمالا نمایشنامه های زیادی




کتابهای کتابخانه مرکز تحقیقات معلمان فلاورجان تا اردیبهشت ماه 1388-قسمت پنجاه و دوم

تازیانه های سلوک نقد و تحلیل چند قصیده از حکیم نمایشنامه. (ویژه دانش آموزان دبیرستانی ) 5.




برچسب :