خاطره شیرین من از زیارت مرحوم استاد شهریار در باغ گلستان تبریز



عصر یکی از روزهای پاییزی سال 1355 در باغ گلستان تبریز پیرمردی مغموم کنار حوض آب، روی نیمکتی نشسته و به چرخ فلک بازی کودکان خیره شده بود و اشعاری زیر لب ترنم می کرد. او مرحوم استاد شهریار بود. من استاد را شناختم ، با توسل به چه ترفندی بتوانم توجه و مصاحبتش را جلب کنم ، رفتم از بوفه باغ یک قوری چای گرفتم، آمدم اجازه خواستم تا کنارش بنشینم. حضرت استاد با آغوش باز اجازه فرمودند، دستش را بوسیدم و در کنارش نشستم. دو فنجان چای ریختم. مرحوم استاد ابتدا از نام و نشانم پرسیدند. سپس شروع کردند به صحبت از باغ گلستان ، ... باغ گلستان تبریز یکی از پارکهای بسیار زیبا و قدیمی تبریز است وخاطرات تلخ و شیرین بسیاری از حوادث تاریخ شاهده بوده است. من هر وقت دلم می گیرد به این باغ می آیم و آرامش می گیرم . امروز اگر چه صدای جویبار روح مرا می نوازد ولی ریزش برگهای زرد پاییزی با یک بوسه نسیم حکایت از گذر روزگار داشته و این خزان مصیبت عظیمی برای بلبل دلباخته است ... استاد مشغول صحبت بود، ناگاه رادیو تبریز که صدای آن توسط بلندگوهای باغ تقویت و پخش می شد، ترانه شاه ولایت مرحومه هایده را پخش نمود.
استاد ساکت و آرام شدند، سیگاری آتش زده و چند پک عمیق به آن زدند . لحظاتی چشمانشان را بستند. و بعد در حالیکه به برگهای خزان شده و ریخته شده در کف باغ خیره شده بودند به دقت به تــــــــرانه گوش دادند. ترانه تمام شد.با آهی سرد سکوت را شکستند و گفتند : به به ، خیلی جالب بود « من علی علی گویم،  با صوت جلی گویم ،  ای شاه ولایت ، جانم بفدایت » چه زیباست. این ترانه مرا به 25 سال پیش برد و به یاد خاطره ای انداخت کهواقعه ای ارادت مرا به مولی علی (ع) کامل کرد. سپس مرحوم استاد شروع کردند به بیان خاطره خود:

سال 1331 بدترین سال زندگی ام بود. مشکلات زیاد،خاطرات تلخ گذشته وخصوصا" تهیدستی امان از روزگارم بریده بود. مورد تهمت و توهین عده ای بودم، در روزنامه ها و جراید به من اهانت می کردند . در محل کارم بانک کشاورزی به شدت رنجم می دادند. با دیدن تابلوهای مطب همکلاسان و همدوره های پزشک خودم در خیابان ها دلم چون ابر بهاری می گرفت. مصاحبت و دوستی صادق هدایت در روح لطیف من تاثیر گذاشته بود. با این اوضاع نابسامان و پرملال خودم به خودکشی فکر می کردم. یکروز از تهران زدم بیرون و خودم را به کوههای شمیران رساندم تنها بالای کوه رفتم. قصد کردم خودم را به دره پرتاب کنم واز این بدبختی وشرمندگی نجات یابم. کاملا" متمرکز و مصمم به خودکشی شده بودم.  ناگهان دستی بازویم را گرفت و بدون اینکه حرفی بزند مرا به کنارکشید . من هاج وواج مانده بودم، تقاضا کرد بنشینم، او یک چوپان بود. ابتدا شروع کرد به تکنوازی با نی . خیلی خوب و با مهارت می نواخت ، سپس شروع کرد به قصه پردازی و قصه شیرینی برایم نقل کرد. بدون اینکه از نیت و تصمیم من باخبر باشد گفت:

روزی گوسفند می چرانیدم، عصر بود دیدم خوابم می آید، گفتم، چرتی بزنم خوابی سنگین کردم. وقتی بیدار شدم دیدم پنج راس از گوسفندان نیست . نگو گرگ سگها را فریب داده و گوسفندها را کشته بود. از ترس ارباب می خواستم خودکشی کنم. ناگاه از دور فردی ظاهر شد و نزدیک من آمد. خریدار  گوسفندی بود. گوسفندی را برداشت و پولی دست من گذاشت و رفت. وقتی پول را شمردم، دیدم پول شش گوسفند را به من داده است. با خودقرار گذاشتم که به ارباب بگویم عده ای ریختند و شش گوسفند را به زور از من گرفتند و این پول را به من دادند. ولی وقتی پول را به ارباب دادم و آن را شمرد خوشحال شد. شکر خـــــــــــــــــــــــــــــــدا را بجا آوردم. این شعر یادم آمد که « خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری» . هر گز نباید از لطف خدا ناامید شد. داستان چوپان مرا از تصمیمم منصرف کرد . از او خداحافظی کردم و پایین آمدم و عصر بود به شهر رسیدم . خسته بودم وگرسنه . نشستم کنار جوی آب و به بدبختی های خود فکر می کردم که ناگاه صدائی حزینی روح مرا نواخت . صدای درویشی که می خواند:  

علی گویم علی جویم،

 علی مولای درویشان

 صفابخش دل ریشان

 به هر دردی بود درمان

 علی گویم، علی جویم

در آن هنگام بود که، یکباره سرم را بین دو دستم گرفتم و گفتم یا مولی، کمکم کن، تنــــــها امید من توئی، بیکس و تنها مانده ام . به منزل آمدم وضو گرفتم و دو رکعت نماز توسل بجا آوردم. در حالی که سر به مهر ودر حال سجده  گریه می کردم وبه حضرت مولی توسل می جستم ، خوابم می برد. در خواب دیدم که  با  40 نفر از دانشجویان پزشکی همکلاس خودم مسابقه دوئی برگزار می کنیم من سر حال و قبراق از همه ایستاده ام.  تا سوت داور به صدا در آمد، شروع کردیم به دویدن . من زدم از همه جلو ، فاصله گرفتم و پیشتاز شدم. ناگاه پایم به سنگی خورد، افتادم زمین. هر چه تلاش کردم نتوانستم بلند شوم. همه آمدند و رد شدند و رفتند. من از پشت سر آنها  نظاره می کردم و فقط گرد وخاک آنها را می دیدم. در این اثنا دیدم از افق دور نوری به طرف من می آید. تا نزدیک شد، دیدم سواری از اسبش پیاده شد و دست مـــــــــــــــــــــــــــرا گرفت ، به زبان آذری گفت: « دور ایاغا اوغلوم »  یعنی « برخیز پسرم » من از ذوالفقارش شناختم که او مولی علی است. مرا سوار ترک اسبش کرد و زد از همه جلو و برد به جای با صفائی که گوئی بهشت بود. از خواب برخاستم روحیه و اراده ای دیگر یافته بودم، چسبیدم به زندگی. از همان روز ارادت حضرت مولی و اهل بیتش در وجودم جوانه زد. همین شــــــــــــــــــــــــــعر مناجات من « علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ... » که دو سه بیت آن در این ترانه در « مایه ابو عطا » خوانده شد، بازتاب ارادت من به شاه مردان حضرت مولی علی (ع) است.

روح استاد شاد و با جدش حضرت مولی علی (ع) محشور باد.

 

 


مطالب مشابه :


مقاله ای در مورد " زندگی نامه و اشعار استاد شهریار "

گلستان سخن - مقاله ای در مورد " زندگی نامه و اشعار استاد شهریار " - تولد شهریار




خاطره شیرین من از زیارت مرحوم استاد شهریار در باغ گلستان تبریز

بیر شـــاخه گول - خاطره شیرین من از زیارت مرحوم استاد شهریار در باغ گلستان تبریز -




سایت دانشگاههای پیام نور وسایر دانشگاهها

راهنمای سیستم گلستان دانشجویان پیام نور - سایت دانشگاههای پیام نور وسایر دانشگاهها




شهرستان شهريار

گلستان گيلان شهریار یکی از شهرستان های استان تهران بوده که در ناحیه ی جنوب باختری استان




نصب قطعه سوم المان شمس تبریزی در باغ گلستان

تبریز شهر آرزوها - نصب قطعه سوم المان شمس تبریزی در باغ گلستان -




مراسم تودیع دکتر شهریار سمنانی ریاست دانشگاه علوم پزشکی گلستان

دانش پرستاری: از کلاس درس تا جامعه - مراسم تودیع دکتر شهریار سمنانی ریاست دانشگاه علوم پزشکی




مراسم تودیع دکتر شهریار سمنانی ریاست دانشگاه علوم پزشکی گلستان

دانش پرستاری: از کلاس درس تا جامعه - مراسم تودیع دکتر شهریار سمنانی ریاست دانشگاه علوم پزشکی




سیدمحمد حسین بهجت تبریزی،معروف به ((شهریار))

تبــــــیان - سیدمحمد حسین بهجت تبریزی،معروف به ((شهریار)) سیستم جامع دانشگاهی گلستان




کندوان

بهرام شهریار - کندوان - پیک سلامت - بهرام شهریار. سیستم جامع دانشگاهی گلستان دانشگاه پیام




باغ گلستان تبریز

حیدربابایه سلام(شهریارین یادیله) - باغ گلستان تبریز غزل:استادسیدمحمدحسین شهریار.




برچسب :