نسخه کامل شهادت درویش کابلی

تعزیه شهادت درویش کابلی

شروع مجلس

امام :

ای خدا آگاهی از بی یاری ام

بین چه سان آماده جانبازی ام

اندرین صحرا ندارم جز تو کس

در صف محشر به فریادم برس

جز شفاعت نیست مقصود من

سر دهم در راهت ای معبود من

درویش :

ای باعث لوح و قلم ای صاحب دفتر علی

موجود از تو شد عدم ای بر همه رهبر علی

گر تو نبودی در جهان، پیدا نبودی آسمان

گشته زمین از تو عیان بر جملگی سرور علی

نام تو شد ذکر ملک تا شد ملک اندر فلک

مدح تو بر پا تا سمک ای خلق را رهبر علی

دست یداللهی تو را کرده همی زیدان عطا

ای قلزم قهر خدا ای مرتضی حیدر علی

استاد خاص جبرئیل جبریل را اعظم دلیل

ای بنده رب جلیل ای خواجه قنبر علی

عالم همه در مشت تو چون حلقه در انگشت تو

بار امامت پشت تو بازوی پیغمبر علی

ای پادشاه لوکشف ای مالک ملک نجف

وی در یکتا در صدف ای در صدف گوهر علی

بهر زیارت آمدم نزد تو از ملک عجم

تا در حریمت پا نهم ای صاحب منبر علی

من تشنه این روزان همه نوشم مگر بی واهمه

آبی زنهر علقمه یا ساقی کوثر علی

طفلان :

العطش ای جان بابا العطش

سوختیم از تف گرما العطش

ابر رحمت ای خدا بر ما ببار

رحم کن بر طفلی ما العطش

درویش :

آید این صحرا صدای العطش

گوش من آید نوای العطش

العطش آید نمی بینم کسی

سوختم دل از فغانشان من بسی

پس روم اول به فکر خود کنم

تشنگی خویش را آبی زنم

آید این صحرا مرا اطفال چندی در نظر

خود روم تا بینم ایشان کیستند در این گذر

طفلان :

العطش ای کردگار لم یزل

العطش کز تشنگی آمد اجل

کیست رحمی بر دل طفلان کند؟

تا که دفع آتش سوزان کند

درویش :

یارب این طفلان و مظلومان ز نسل کیستند؟

اندرینجا بی کس و یاور برای چیستند؟

بینم ایشان را که از شهزادگانند سر به سر

آید از ایشان نشان پادشاهی در نظر

یارب این شهزاده بیمار آید از کجا؟

کز عطش رخسار او گردیده همچو کهربا

یارب این دختر چرا از تشنگی خشکیده لب؟

از چه ممنوعند از آب بیابان العجب

گوئیا بابا ندارند اندرین دشت بلا

کاین چنین گشتند در غربت غریب و مبتلا

پس روم آب آورم بهر رضای کردگار

بهر این لب تشنگان باشد ثواب کردگار

می کنم کشکول خود را پر از این اب فرات

تا دهم این تشنگان را از عطش شاید نجات

ایا علی ولی ای شه بلند جناب

پی رضای تو این تشنگان کنم سیراب

----------

که باشد اینکه سوار است او به عرش برین

که باشد اینکه همی چون علی نشسته به زین؟

ایا جوان و شه باوقار سلام علیک

نشان و مظهر مهر خدا سلام علیک

امام :

هزار بار علیک سلام ای درویش

تو را مراد علی ولی است ای درویش

بگو برای چه در اضطرابی ای درویش

برای کیست پر از اب کرده ای کشکول؟

درویش :

قلندری است معاشم مرید پیرخود علی ام

من از غلام غلامان مرتضی علی ام

من از عجم به عرب راهها بپیمودم

به شوق شاه نجف لحظه ای نیاسودم

رسیده است به گوشم صدای العطشی

ولی نبود کز آن العطش نکرده غشی

من از برای رضای خدا ز بهر ثواب

گرفتم آب به کشکول و می برم به شتاب

صدای العطش کودکان کبابم کرد

چنان کباب که یکبارگی چو آبم کرد

غرض زبهر خدا و ز بهر این طفلان

بیامدم بدهم آب با دو صد افغان

امام :

آه ای درویش آتشم اندر تن است

آنکه گوید العطش ، طفل من است

ما به آب تو ندارم احتیاج

نیست بر تقدیر این گردون علاج

آب را بر خاک ریز و با شتاب

کن نظر روی زمین دریای آب

درویش :

این چنین معجز ندیدم از کسی در روزگار

کن کرم قربان تو خود را زمن پنهان مدار

گو برای من که از نسل کدامین سروری؟

گو که را اندر صدف ای شاه یکتا گوهری

امام :

بدان درویش آن شاهی که تو دم می زنی از وی

نمودی این همه راه دراز و دور هر دم طی

بود آن شاه اژدر در ، من دل خسته را بابا

منم فرزند آن حیدر که خوانی مدح او هر جا

درویش :

من به قربان جمالت ای تو مولا زاده ام

من فدای بی کسی ات ای آقا زاده ام

گو به من آیا مگر عباس نام آور تویی؟

بازوی شیرخدا عباس شیرنر تویی؟

امام :

زدی آتش به جان بی قرارم

بدان کشتند عباس رشیدم

دو بازویش بریدند از تن او

به خاک تیره گشته مسکن او

درویش :

چیست پس نام شما قربان نامت ای جناب؟

کن بیان نام شریفت زودتر برگو جواب

امام :

من پاره زخنجر و سنینم

من کشته کربلا حسینم

من بی کس و دور از دیارم

در دشت بلا کسی ندارم

کشتند پسر و برادر من

عباس رشید و اکبر من

خواهی که بدانی ام چه بگذشت

بنما نظری میان انگشت

درویش :

وای بر من این حکایت چیست می بینم عیان؟

امام :

این حکایت با من است و نی تعجب اندر آن

درویش :

کیستند ای شاه این لشگر چو دیو و اهرمن؟

امام :

ایستادند این سپه یکسر به قصد جان من

درویش :

نوجوانانی بینم در میان خون همه

امام :

آن جوانان منند ونسل پاک فاطمه

درویش :

نوخطی بینم میان خون چو ماه انور است

امام :

آن جوان هجده ساله علی اکبر است

درویش :

پهلوانی پاره پاره هر دو دست از تن جداست؟

امام :

آن بود عباس من، آن بازوی شیرخداست

درویش :

در میان خون زند یک نوجوانی دست و پا

امام :

آن بود داماد من، آن قاسم نوکدخدا

درویش :

یک صغیری هست با قنداقه اندر خون طپان

امام :

آه علی اصغر من ، کودک شیرین زبان

درویش :

ای غریب کربلا قربان تو

عالمی یکجا بلا گردان تو

ده اجازت یابن خیرالمرسلین

تا کنم جان را نثار راه دین

امام :

از این رخصت تو را دادن مروت نیست ای درویش

به این زودی تو را مُردن مروت نیست ای درویش

تو زوار علی مرتضی شاه نجف باشی

تو را منع نجف کردن مروت نیست ای درویش

درویش :

ده اجازت کین شادت بهر من واجب تر است

جان سپردن در رکاب تو رضای داور است

رخصتم ده رفت شاها اختیار من ز دست

شوق رضوان و غم بی یاوری پشتم شکست

امام :

برو دوریش شد کام تو حاصل

تو را در جنه الموأست منزل

برو من نیز می آیم شتابان

مخور غم با منی در صحن رضوان

درویش :

ایا گروه تبهکار روزگار زبون

چه دشمنی است شما را به این مه دلخون؟

که این جناب بود نسل حیدر کرار

چه دشمنی است شما را به این فلک مقدار

ابن سعد :

قطع سازید نخل قد درویش را

رفع سازید از سر ما ای سپه تشویش را

سرجدا سازید او را و به خاک وخون کشید

پا و سر هم پیکرش هریک سوی هامون کشید

 

((پایان مجلس ))

 

نقشها :

1- امام حسین (ع)

2-طفلان

3- درویش کابلی

4- ابن سعد


مطالب مشابه :


نسخه کامل شهادت علی اکبر (ع)

نسخه کامل شهادت علی اکبر(ع) دانلود نمونه نسخه سکینه. سال ۹۰ خوانسار. برای سفارش کامل مجلس




دانلود صوتی قسمت زیبایی از تعزیه ی علی اکبر از سید حسن گلختمی

فروش نسخه تعزیه (علی دانش پژوه) متن کامل نسخه مختار در مجلس خروج




نسخه شمر و منقذ تعزیه حضرت علی اکبر (ع)

نسخه شمر و منقذ تعزیه حضرت علی اکبر (ع) - - . حسین دیگر ندارد یاوری غیر از علی اکبر.




نسخه کامل شهادت درویش کابلی

معرفی و شرح مجالس غریب تعزیه نسخه کامل شهادت درویش آن جوان هجده ساله علی اکبر




برچسب :