رمان هدف برتر(3)

یــــــــــــــــــاس 



عکسا که تموم شد داد مامان هم بلند شد:
- دختر بلند شو دیگه، مگه نگفتی ایلیا می یاد دنبالت که برین بیرون شام بخورین؟ بجنب پس دو ساعته نشستی تو اتاقت ...
از جا بلند شدم و گفتم:
- چشم مامان جون ... شما اینقدر حرص نخور ... اون ایلیا از خداش هم هست که منتظر من بمونه .
صدای زنگ تلفن مهلت جواب دادن رو از مامان گرفت، رفت سمت تلفن و من هم رفتم سراغ کمدم تا تازه چک کنم ببینم چی باید بپوشم، کلاه حوله ای رو از روی سرم کشیدم و خرمن موهای بلند و مواج و سیاهم دورم رو گرفت، هنوز خیس بودن موهام. دستی زیرشون کشیدم و مشغول وارسی لباس هام شدم، صدای داد مامان نگاهم رو کشید سمت در اتاق:
- یــــاس! تلفن داری ...
- کیه مامان؟
- بیا پریاست ...
بی خیال کمد راه افتادم سمت تلفن که توی پذیرایی بود. مامان با دیدنم گوشی رو گرفت سمتم و غر غر کرد:
- با این موهای خیس حالا می چایی!
بدون جواب گوشی رو گرفتم و با شادی گفتم:
- سلام به پری پری ها .... پریا! گل پریا ...
غش غش خندید و گفت:
- این شروین باید از تو یاد بگیره به خدا!
- سلام عرض شد خانوم ...
- سلام به روی ماهت .... چطوری؟
- خوبم ... تو چطوری؟
- منم خوبم، مگه می شه زن شروین باشم و بد باشم؟
- باز شروین شروینش راه افتاد، حرفی نداری بزنی جز این؟ خودم می دونم حسابی داری خوش می گذرونی نیاز نیست بگی ...
دوباره خندید و گفت:
- چه جــــورم!
- بترکی بی حیا ...
- مگه به تو و ایلیا خوش نمی گذره؟
با یه خرمن ناز گفتم:
- ای! همچین ...
- خدا داند!
- کوفت ... تو مسائل خاک بر سری ما دخالت نکن ...
- بی شعوری دیگه، نکبت دلت هم بخواد کسی دست بکنه تو مسائل ...
پریدم وسط حرفش و با خنده گفتم:
- زنگ زدی زر بزنی یا حرفی هم برای گفتن داری؟
به جای جیغ آژیـــر کشید:
- کثافت! از جلوی چشمام خفه شو ...
غش غش خندیدم و ولو شدم روی مبل، اونم با خنده گفت:
- زنگ زده بودم دعوتت کنم یه سر بیای تهران یه حال و هوایی عوض کنی ... اما لیاقت نداری! برو بمیر ...
- چه خبره؟
- هیچی! مگه باید خبری باشه؟ گفتم بیای به یاد دوران قدیم یه ذره شیطونی کنیم، بعضی وقتا با همجنس ...
جیغ کشیدم:
- پریــــــا! دیووونه یهو شروین می شنوه فک می کنه داری راست می گی!
- نه بابا اون جنسشو امتحان کرده ، مطمئنه!
دوباره خنده ام رو ول کردم، مامان چپ چپ نگام کرد. همیشه می گفت خوب نیست دختر اینقدر بلند بخنده! اما کو گوش شنوا ... عین شتر خنده ام رو ول می کردم ... پریا هم یه کم خندید و گفت:
- می یای یا نه؟
- ایلیا رو چه کنم؟ 
- بابا دو روز بپیچونش دیگه، مجردی حال کنیم!
- مگه شروین نیست؟
یه لحظه حس کردم صداش ناراحت شد:
- نه، داره می ره ماموریت ... دو ماهه!
- دو ماهه!!؟ اووه ... چی کار می کنی تو این دو ماه؟ بر نمی گردی اصفهان؟
- نه بابا ... بیام دوباره حال و هوام اونوری می شه تحمل اینجا برام سخت می شه، می گم که تو بیا اینجا یه چند روزش رو تو پیشمی، بعدم هم یا می رم خونه مادر شوهرم یا تنهایی سر می کنم دیگه.
- شروین چی می گه؟
- می گه یا می ری اصفهان یا می ری خونه مامانم اینا ...
- خوب حق داره! چطوری تو رو تنها بذاره و بره؟
- بابا آپارتمانه اینجا خیر سرش ... امنه!
- در هر حال ...
- اگه تو بیای دیگه گیر نمی ده ...
- فکر نکنم ایلیا بذاره ...
- بیخود! کی عروسی می کنین شما؟
- هر وقت شما دستور بفرمایید ...
دوتایی با هم خندیدم و پریا گفت:
- برو همین امشب پیشش بابا صواب داره والا ...
- گمشو ... مرد باید تشنه بمونه!
- آره تشنه نگهش دار تا به وقتش پدرت رو در بیاره ...
صدای داد مامان بلند شد:
- دختر بدو ایلیا اومد ...
سریع گفتم:
- وای پری ایلیا اومد ...
- ا داری می ری پیشش؟
- بی شـــعور! ذهن منحرفت رو درویش کن ...
- خوب گمشو، خدا تو رو می شناسه ... خبرش رو بهم بده که می یای یا نه؟
- شروین کی می ره؟
- هفت هشت روزدیگه ...
- باشه خبرت می کنم تا اون موقع ...
- منتظرم ...
تند تند خداحافظی کردم و شیرجه رفتم سمت اتاقم ... گوشیم هم داشت زنگ می خورد ...


مطالب مشابه :


رمان هدف برتر(10)

رمان هدف برتر(10) - رمان,دانلود عکسی رو که با گوشیم لحظه آخر از سایر قسمت های این رمان




روزای بارونی قسمت آخر

رمان هدف برتر. روزای بارونی قسمت آخر. تاريخ : اینم قسمت پایانی رمان روزای




12 هدف برتر

12 هدف برتر - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل لحظه آخر برگشت سایر قسمت های این رمان




رمان وام ازدواج5 - قسمت اخر

قسمت اخر - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان رمان هدف برتر. سایر قسمت های این رمان.




رمان هدف برتر(3)

رمان هدف برتر(3) تاريخ : شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۲ | 15:53 ">رمان همسایه مغرور من قسمت آخر




قسمت آخر رمان عملیات عاشقانه

رمان ♥ - قسمت آخر رمان عملیات عاشقانه - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان رمان هدف برتر.




زمستان داغ قسمت12(قسمت آخر)

رمان هدف برتر. زمستان داغ قسمت12(قسمت آخر) تاريخ : جمعه ۱۳۹۲/۰۵/۰۴ | 10:54 | نويسنده :




برچسب :