مقدمه ديوان ميرنوروز نوشته اسفنديار غضنفري

ديوان ميرنوروز شاعر شهير لر، براي اولين بار در سال ۱۳۴۷ توسط پدرم تصحيح و منتشر شد . از آن زمان تا سال ۱۳۶۷ چهار بار به چاپ رسيد. و اكنون ناياب است. در چاپهاي بعدي  چون كتاب خيلي سريع به فروش مي‌رفت  عملاً ناشر با پدرم هماهنگي لازم را نمي‌كرد و پدرم نيز به علت مشغول بودن با ديگر آثارش و همچنين ضعف بنيه عملاً نظارتي بر انتشار كتاب نداشت. بنابراين كتاب از لحاظ اصول ويراستاري اشكالات عمده داشت. اكنون من تصميم گرفته‌ام كتاب را به صورت آبرومندي با ويراستاري جديد منتشر كنم. در ذيل مقدمه‌ي چاپ اول كتاب را ملاحظه مي‌كنيد.

                                                                                                 اسعد غضنفري

در لرستان از ديرباز شعر و ادب وجود داشته ولي آنچه به طور پراكنده و محدود به ما رسيده منحصر به زماني است كه حداكثر از سيصد سال تجاوز نمي‌كند. اشعاري كه در طي اين مدّت سروده شده اولاً به واسطه كمبود افراد باسواد و عدم رواج امر كتابت و چاپ، بسيار كم روي كاغذ آمده و درثاني آن مقدار هم كه احياناً به رشته تحرير كشيده شده بر اثر غارت و تاراج‌هاي مداوم كه در اعصار پيشين مخصوصاً در موقع ايلغار مغول و افاغنه رواج كامل داشته دست به دست و بالاخره معدوم گرديده و فقط اشعاري از چند نفر شعراي لرستان باقي مانده كه برخي در سينه و حافظه اشخاص محفوظ و نقل مي‌گردد و قسمتي در جزوه‌هايي ثبت و ضبط شده و به دست ما رسيده است.

از سرايندگاني كه نسخه‌هاي متعدّد از اشعارشان مي‌توان جست يكي ملاپريشان و ديگري ميرنوروز است.

در مورد ملاپريشان بعداً در موقع چاپ كتاب خودش سخن خواهم گفت؛ البته از گويندگان ديگر نيز اشعاري در جُنگ‌ها و جزوات خطي به طور متفرّق و پراكنده ديده مي‌شود؛ لكن جز بيست و هفت بند سروده‌هاي غلام‌رضا اركوازي كه جمعاً به پانصد بيت مي‌رسد مابقي بسيار كم و از هر يك به تفاوت از يك الي پنج قطعه يا قصيده موجود است كه اگرچه در تعداد اندك، از نظر كيفيّت حاوي كمال بلاغت، عذوبت و لطف بيان مي‌باشند و من هرگاه فرصت كنم مجموعه‌اي از آن‌ها را در يك جا جمع و با ترجمه پارسي و زيرنويسي از تعبيرات و تشبيهات بديع به چاپ خواهم رساند.[1] امّا ميرنوروز، با توجّه به اين‌كه به تبعيّت از نهضتي كه بر اثر توجّهات فرهنگ‌دوستان ايران در امر تعميم و گسترش علم و دانش به منصه ظهور رسيده، ادبيات و زبان غني لرستان را (اعم از لري و لكي) بايستي به دنياي فرهنگ و ادب عرضه و معرفي نمود. به عقيده بنده سروده‌هاي ميرنوروز اين شايستگي را دارند كه در اين امر پيشگام شوند؛ آن را به جهات ديگر نيز بر ساير شعراي لر مقدّم داشتم كه مهم‌ترين آن وجود سه گونه شعر (پارسي، ملمّع و لري) مي‌باشد؛ زيرا ميل دارم به تدريج ذهن و ذوق خوانندگان علاقه‌مند را به اين سبك ادبيات آشنا كنم تا كم‌كم از پارسي به تركيبي از لري و پارسي و سپس خود «لري» متوجّه، علاقه و ميزان تفهّم آنان را براي مطالعه و استفاده از اشعار بسيار نغز و شيواي «لكي» كه اساس ادبيات اصيل لرستان را تشكيل مي‌دهد ضمن مراعات اين سلسله مراتب تقويت و آماده سازم.

در مورد ميرنوروز آنچه لازم و مورد علاقه باشد در تلو اشعار مير استنباط مي‌شود و با قدري دقّت مي‌توان دريافت كه اين مرد با استفاده از امكانات موجود مدّت‌ها مشغول فرا گرفتن علوم ديني، فلسفي و قسمت مهمّي از معلومات متداوله عربي و پارسي بوده و در اين امر به نوعي پيش رفته است كه اكنون درك مفاهيم اشعار توحيدي و گفتار «معراجيه» ايشان بدون مراجعه و استعانت از قرآن مجيد و تفاسير و كتب فلسفه و احاديث امكان‌پذير نمي‌باشد و آن قسمت از اشعار كه در بحر هزج مثمّن محذوف سروده شده به قدري پرمغز، عميق و استادانه است كه از پيروان سبك خراساني نظاير آن را شايد فقط در آثار ناصرخسرو، خاقاني و معدودي ديگر از اساتيد اين فن بتوان يافت.

اغلب، آن قسمت از اشعار حكيم نظامي را خوانده‌ايد كه در امر تكوين عالم كون و اثبات وحدت سروده، به اين‌جا مي‌رسد كه:

از آن دوكي كه گرداند زن پير

 

قياس چرخ گردون را همي گير

با اين ابيات ميرنوروز مقايسه فرمائيد:

همه در كار خود بي‌اختيارند

 

 

به حكم ديگري مشغول كارند

ز اضدادي كه اجمالش گمان نيست

 

 

ميان‌داري كند، خود در ميان نيست

 

 

نهيبش چرخ را فرموده مادام

 

 

كه از جنبش نگيرد يك دم آرام

اگر ناطق، اگر صامت، اگر لال

 

 

همه جا، با همه كس، در همه حال

چو چرخ پيرزن پيوسته در كار

 

 

به گرد خويش سرگردان چو پرگار

اكنون دو قطعه از آثار حكيم خاقاني شرواني و ميرنوروز را در زمينه حكمت و خلقت به معرض مقايسه مي‌گذاريم.

از حكيم خاقاني:

نه هرزه است آنچه ديدستي، نه عشوه است آنچه خواندستي

 

 

نه مهمل عالم خلقي، نه قاصر علم يزداني

به دست شرع، لبس طبع ميدر گر خردمندي

 

 

به آب عقل، حيض نفس ميشوي ار مسلماني

از آن بر سر زنندت پتك هم‌چون پاي پيل ايرا

 

 

كه سنداني و در تربيع شكل كعبه را ماني

از ميرنوروز:

ز رشحات صلائب وز ترائب

 

 

نمايد در رحم يك قطره غايب

چه آبي؟ كان چو خون تاك منكر

 

 

چه جايي؟ خود ز جوف جيفه بدتر

فزايد دم‌به‌دم به رحم جايش

 

 

ز خون ممتلي بخشد غذايش

دو نكبت چون به هم تخمير سازد

 

 

به قدرت صنعتي تعمير سازد

عجب است كه سراينده اين سبك صد در صد خراساني در بحر رمل مسدّس آن‌چنان اشعاري مي‌سرايد كه در سبك هندي نظير آن را مگر در آثار استادان اين فن آن هم به ندرت بتوان جست.

وقتي كه انسان مي‌خواند:

بس كه بر من تنگ شد اين دهر پرشور

 

 

بهر وسعت مي‌گريزم در دل مور

ز انتظار پختني چشمان كفگير

 

 

مانده در حسرت، چو چشم عاشق پير

 

 

رفته از چشم پياله آب دستار

 

 

چون كف دست يتيمان خالي و خوار

نان جو چون ماه نو بينيم گه‌گاه

 

 

نان گندم چيزيَه گويَن به افواه

به ياد اين ابيات نغز و شيواي صائب تبريزي مي‌افتد كه:

چو عكس چهره خود در پياله مي‌بينم

 

 

خزان در آينه برگ لاله مي‌بينم

و:

اظها عجز پيش ستمگر ز ابلهي است

 

 

اشك كباب موجب طغيان آتش است

و:

دست طلب چو پيش خسان مي‌كني دراز

 

 

پل بسته‌اي كه بگذري از آبروي خويش

 

 

و:

حيات ما به نسيم بهانه‌اي بند است

 

 

به خاك، با سر ناخن نوشته‌اند مرا

يا تك‌بيت‌هاي كليم كاشاني:

در كيش ما تجرّد عنقا تمام نيست

 

 

در قيد نام ماند، اگر از نشان گذشت

و:

باريك بينيت چو ز پهلوي عينك است

 

 

بايد ز فكر دلبر نازك‌ميان گذشت

از نظر بيان مفاهيم عشقي، صحنه‌آرائي و طنز و كنايه، اشعار ميرنوروز از شيوه سهل و ممتنع نظامي نيز متأثّر بوده است؛ همان‌طوري كه بين مخزن‌الاسرار و خسرو و شيرين از حيث سبك و مضمون تفاوت كامل موجود مي‌باشد ميان دو قسمت سروده‌هاي مير نيز به همان اندازه تفاوت وجود دارد و با توجّه به چند بيت زير:

دلبرِم، دل خوش كِنِم، دنيا و دينِم

 

 

جان شيرينِم، عزيزِم، نازنينِم

نور ديده، قوّت جان، درمان دردِم

 

 

مرهمِ ريش و شفاي رنگِ زردِم

همچنين:

عارضش را كرده از مجموعه ساز

 

 

مستي خواب خمار و شوخي ناز

كرده خوزستاني اندر حقه‌ي ظرف

 

 

قند لب، شهد دهان، شيرين حرف

 

 

يك جهان آراسته از ناز و از نوش

 

 

روز رخ، مِهر جبين، صبح بناگوش

آفريده مخزني بر معدن جان

 

 

لعل لب، دُرج دهان، دُرّ سخندان

عارضش را از عرق بنوشته منشور

 

 

سوره نور، آيه نور علي نور

در نگارستان حُسنش بسته آئين

 

 

شهر چين، بازار چين، بتخانه چين

شيوه سهل و ممتنع يا در واقع (سبك عراقي) به وضوح پيدا و با اين تفصيل چنان‌كه در متن كتاب توجّه خواهند فرمود، سراينده ارجمند لرستاني با سه شيوه (خراساني، عراقي و هندي) آشنايي كامل داشته و سخن گفته است و عجيب‌تر اين‌كه همين تناقض در شخصيّت وجودي يا به اصطلاح عنصر ناسوتي اين شاعر نيز به طور آشكار مشهود است.

يعني مير متديّن موحّد كه مذهب را تا سرحد تعصّب و تعبّد پذيرفته، شخصيّت ديگري نيز داشته است مشحون از احساسات سركش يك موجود لاابالي عاشق‌پيشه با همه طغيان غرايز نفساني، به طوري كه آرامش آزادي و قرار و صير و سكون را به دست همان تمايلات و اهواء عنان‌گسيخته داده، سفرها كرده، رنج‌ها برده و بيچارگي‌ها به خود ديده كه تحمّل آن براي هر كس مقدور نبوده است.

چون سند معتبري جز اشعار خود مير و محفوظات و اطلاعات اهل محل در دست نيست به ذكر يكي دو مورد به استناد به ابيات وي اكتفا كرده مي‌گذريم و فقط به يك واقعيّت اشاره مي‌كنيم كه مرور زمان و تجربيات تلخ و شيرين زندگي در روحيه تلوّن‌پذير انسان بسيار مؤثّر، بسا مطالعه يك كتاب، مشاهده‌‌ي يك صحنه‌ي خاص يا برخورد با يك شخصيّت جالب و مسائل غيرمترقّبه مسير حيات آدمي را دگرگون مي‌كند و شايد درك اين‌گونه عوامل توأم با سنين كهولت در تحوّل حالات و منش شاعر گرامي ما مؤثّر افتاده و خوشبختانه ضمير مستعد وي را به حقايق معنوي و علّت غايي خلقت انساني متوجّه و بيدار ساخته كه اكثريّت قريب به اتّفاق شعرا پايه‌ي نظم را بر اساس مي و معشوق و بيان عوالم مهر و محبّت و تشريح مناظر و مرايا و امثال آن‌ها استوار كرده، در صورتي‌كه عملاً از ارتكاب بدان‌ها دوري مي‌جسته‌اند. نظامي گنجوي اشعاري در تعريف باده دارد در صورتي كه اصلاً باده‌نوش نبوده است؛ چنانچه خود گويد:

اگر نه به يزدان كه تا بوده‌ام

 

به مي دامن لب نيالوده‌ام

استاد انوري پس از سرودن آن همه اشعار نغز كه درباره باده دارد در يكي از قطعاتش مي‌خوانيم كه:

باده خوردن بسا تكيني چند

 

از هنر نيست بلكه هست خطر

چون همه رنج هست و راحت نه

 

كن بزرگي، مده مرا، تو بخور

شيخ اجل سعدي - كه شراب را بيش از همه ستوده است - در غزلي دارد كه:

از شراب وصل جانان مست شو

 

 

آنچه اكنون مي‌خوري شرّ است و آب

در آثار ساير بزرگان و استادان شعر و ادب اين موضوع نظاير بسيار دارد و در ديوان شاعر و عارف گرامي لك‌زبان، «ملا پريشان»، سخن شيرين‌تر آمده آنجا كه مي‌فرمايد:

ساقي باوَري جامي پِي مستي

 

 

سودم مستيَن، زيان ژَ هستي

جامي كه مغزِم باوَرو وَ جوش

 

 

دنيا و مافيها بِكَم فراموش

نه ژاو باده بزم حريفان رَد

 

 

منهي‌ لله، مُضلّ خرد

 

 

مستان مجاز ديوِن مَس نيِن

 

 

هوي‌پرستان حق‌پِرَس نيِن

ترجمه چنين است:

ساقي جامي بياور كه مرا مست كند- سودم در مستي و زيانم در هستي است- جامي كه مغزم را به جوش آورد- آن‌چنان كه دنيا و مافيها را فراموش كنم- نه از آن باده‌اي كه در مجالس بزم حريفان مردود آشاميده مي‌شود- نه آن باده‌اي كه انسان را از خدا دور مي‌كند و عقل و خرد را به تاريكي سوق مي‌دهد- مستان مجاز ديوسيرتانند، آن‌ها مست نيستند و هوي‌پرستان را با پرستش خداي بزرگ سر و كاري نيست.

در آثار ساير بزرگان و استادان شعر و ادب اين موضوع نظاير بسيار دارد و در ساير موارد نيز حال بر همين منوال است؛ چنانكه شيخ عطار مي‌گويد:

اي بي‌خبر از حالت رندان خرابات

 

 

زين مي نچشيدي كه شدي مست خرافات

زان باده طلب كن كه از آن موسي عمران

 

 

نوشيد و چنان بي‌خبر افتاد به ميقات

از احمد غزالي است:

با عشق روان شد ز عدم مركب ما

 

 

روشن ز شراب وصل دايم شب ما

زان مي كه حرام نيست در مذهب ما

 

 

تا روز عدم خشك نيابي شب ما

از لسان‌الغيب است كه:

ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم

 

 

اي بي‌خبر ز لذّت شُرب مدام ما

و بالاخره هاتف اصفهاني در يكي از قطعات عرفاني معروف خود اين‌گونه توجيه مي‌نمايد:

هاتف ارباب معرفت كه گهي

 

 

مست خوانندشان و گه هشيار

از مي و جام و مطرب و ساقي

 

 

و از مغ و دير و شاهد و زنّار

قصد ايشان نهفته اسراري است

 

 

كه به ايما كنند گاه اظهار

پي بري گر به رازشان داني

 

 

كه همين است سرّ آن اسرار

كه يكي هست و هيچ نيست جز او

 

 

وحدهُ لا الله ‌الا هو

چون يكي از دوستان مطالبي در غياب اظهار داشته است لذا ناگزير از بيان اين تذكّر بوده تكرار مي‌كنم كه منظور شاعر به طور كلّي به وجود آوردن احسن از اكذب، نمايش قدرت طبع و وسعت انديشه در فنون مختلف است؛ فنوني كه شعر براي توجيه بيشتر و دقيق‌تر آن‌ها به وجود مي‌آيد.

شعر به جهت حل معادلات رياضي، ترسيم نقشه ساختمان، تحديد حدود و برآورد سود و زيان كالاي تجارتي و امثال آن نيست، شعر به عبارت آخري همين است كه در ديوان‌ها مي‌خوانيد. ظرافت، عذوبت، انسجام و لطف كلام هر قدر دقيق‌تر بهتر.

  بسيار ممنون مي‌شوم هرگاه ارباب هنر و شعرشناسان واقعي با امعان نظر و از روي بصيرتي كه دارند حسن‌نيّت به خرج داده در مورد اشعار، آثار و سرگذشت ميرنوروز اطلاعات و نظرات خود را با هر نوع نقد ادبي در اختيارم بگذارند تا در چاپ‌هاي بعدي با يك دنيا تشكّر و امتنان ضمن معرفي ناقد مورد استفاده قرار گيرد.

هيچ كاري صددرصد كامل نيست؛ هيچ‌كس هم به تنهايي قادر به انجام امور بزرگ نمي‌باشد؛ به همين جهت شخصاً در اجراي نيّاتي كه به منظور معرفي فرهنگ عظيم لرستان دارم در درجه اوّل پس از فضل خداوند متعال متّكي به هم‌كاري و معاضدت ارباب فضل و هنر خواهم بود، تا چه كند همّت والايشان.

 در مورد اصل و نسب ميرنوروز، بنا بر اخبار و رواياتي كه به ما رسيده، ميرنوروز از اعقاب ميرشاهوردي‌خان فرمانرواي مقتدر لرستان در دوران سلطنت شاه‌عبّاس كبير مي‌باشد.

چنان‌كه مي‌دانيم شاهوردي‌خان با همه افراد خاندانش در سال 1006 هجري قمري به فرمان آن پادشاه كشته شد ولي توانست اندكي پس از ورود شاهنشاه صفوي به خرّم‌آباد يكي از زنان خود را - كه دختر والي هويزه بود - توسّط برادرزنش به خانه‌ي پدر بفرستد. اين زن در خانه پدر، دو پسر توأمان زاييد كه نام يكي را «احمد» و ديگري را «نيدل» نهاد و ميرنوروز نوه همان احمد مي‌باشد و نيز بنا بر قراين روشني كه ذيلاً نگاشته مي‌شود ميرنوروز در عهد سلطنت شاه طهماسب دوم مقارن هجوم افاغنه و ظهور «نادرشاه افشار» مي‌زيسته.

از اين‌كه زندگي او در زمان حكومت «قزلباش» بوده است ترديد نمي‌توان كرد زيرا خود گويد:

تن برهنه در بُن غاري چو خفاش

 

 

بهترَه زِ ديدِن روي قزلباش

و از اين دو بيت نيز متوجّه مي‌شويم كه وي مدّتي پس از زوال سلطنت شاه سليمان به دنيا آمده:

مِنگاوي دارِم ز صد يي گوسالش كم

 

 

دِ زمان شا‌ه‌سليمون ميزِنَه دَم

و:

تُف دِ ري دسِ پَتي اَر كُر شايي

 

 

چي قِرون شاه‌سليمون ناروايي

(نفرين بر تهي‌دستي كه اگر شاه‌زاده هم باشي، مانند سكّه شاه‌سليمان نارايج و بي‌رونق هستي)

و با اين بيت مسأله زندگي وي حل مي‌شود:

نوبهاري فصل گُل اُمام وِ دنيا

 

 

چارشَمَه سوري، بيست هشتم ما

يكصد و سي سه از بعد هزاري

 

 

بگذرد بر من به سختي روزگاري

كه در واقع هر يك از اشعار فوق مؤيّد شعر بعدي و بعيد نيست سال 1133 ق. تاريخ ولادت وي باشد.

از سياق اشعار فوق و هم‌چنين ابيات دردناكي كه اين شاعر شوريده ضمن گِله از روزگار در مورد مأمورين و عمال دولت سروده نيز يك دوران مظلم و تاريك از تاريخ سياسي و اجتماعي كشور ما تداعي مي‌گردد كه جز دوران هرج و مرج و خودكامگي اواخر عهد صفويه نمي‌تواند باشد.

اين آشفتگي و خانخاني (فئوداليته) منجر به سلطه نادرشاه افشار شده ولي صرف نظر از فتوحات درخشان آن نابغه نظامي، متأسّفانه وضع مملكت به حكومت زور و ديكتاتوري گرائيده، علاوه بر فحواي كلام و مضمون اشعار ميرنوروز، شواهد ديگري نيز از ساير سخنوران لُر در  دست هست كه مردم از حكومت نادرشاه نيز سخت ناراضي و بيزار بوده‌اند و محض نمونه چند بيت از يك قطعه اشعار (لكي) سيّد نوشاد ابوالوفائي طرهاني ذكر و با ترجمه از لحاظ خوانندگان محترم مي‌گذراند. اين قطعه شعر «دارجنگه» نام دارد و در لرستان و صفحات غرب ايران معروفيّت بسزايي يافته است:

تا ايسا يَه دور نادر سلطانَن

 

مردم ژَ جورِش بيزار لَه گيانَن

جهان پر آشوب، دنيا درهمَه

 

خاطر حزينه، آسايش كَمَه

رعيت فرارَن، خَلق خُلقش تنگَه

 

اقبال اولاد شاه‌صفي لنگه

ترجمه:

اكنون دوران نادرشاه است- مردم از جور او از جان خود بيزارند- جهان پر از آشوب و دنيا به هم ريخته- خاطرها پريشان، آسايش كم- رعايا فراري، خُلق مردم تنگ و بخت از دودمان صفويه برگشته است.

با اين ترتيب ملاحظه مي‌شود كه با وجود خدمات ارزنده نادر هنوز قلوب توده مردم از محبّت نسبت به خاندان صفوي تهي نبوده است.

نظري به زندگي و خروج كريم‌خان زند نيز اين موضوع را بيشتر تأئيد مي‌نمايد و به عقيده نگارنده يكي از محسنات ادبيات محلي (فولكلوريك) همانا ريزه‌كاري‌هاي تاريخي و نماياندن عرف و عادات و عقايد بومي و داخلي هر قومي است كه با قدري دقّت بسياري از نكات تاريك بدان وسيله روشن مي‌گردد.

اين‌كه ميرنوروز در دربار پادشاهان و بزرگان راه داشته است يا نه اطلاع درستي در دست نيست لكن سفري به شيراز كرده و از ديدار خوب‌رويان يا به قول خواجه، تركان شيرازي لذّت برده، دل يكي از آن‌ها را به دست آورده كه با موافقت والدين منجر به عقد زناشوئي گرديده، مدّتي از آب ركناباد آشاميده در گلگشت مصلّي به‌سير و سياحت پرداخته مشام جان را از رياحين جعفرآباد عبيرآسا معطر و تاريكي‌هاي ضمير متجاسر را از بركت زيارت شاه‌چراغ منوّر ساخته، چون بر مزار سعدي گذشته با نثار فاتحه بر روان پادشاه سخن سعادتي برده و اورادي را كه در حفظ داشته بر آرامگاه حافظِ قرآن دميده، شايد هم گاه‌گاه به تبعيّت از استاد سخن «خاقاني» سري به استخر زده و چنان‌كه خاصيّت طبع نازك شوريده‌دلان است قطرات اشكي بر خرابه قصور شاهان عالم‌گير عهد باستان برافشانده تا اين‌كه پس از يك چند به دل‌دردي هائل دچار، مداواي پزشكان مؤثّر نيفتاده در دم واپسين به خاطر مي‌آورد كه مقداري بلوط در خورجين دارد؛ مقداري از آن را به صورت پودر مي‌خورد و في‌الفور بهبود مي‌يابد. اين موضوع شاعر را به ياد وطن مألوف انداخته طاقت از كف مي‌دهد و حبّ وطن بر مهر خانواده غالب و ناچار زن را طلاق و راه لرستان را در پيش مي‌گيرد و مي‌گويد:

هموني بلي، رنجِكي عسكري ساز

 

 

بهتِرَه ز او شال و نالِ شهر شيراز

كيسه بلوط و اسباب بلوط‌سايي ساخت عسكري، براي من بهتر از زرق و برق شهر شيراز مي‌باشد.

ميرنوروز داراي صدايي گيرنده و رسا بوده است؛ در كوه‌گردي و صحرانوردي و صيدافكني مهارتي به‌سزا داشته و داراي قيافه‌اي جذاب، طبعي منيع و توكّلي عظيم بوده است.

براي جلب كمك اغنيا انديشه خود را به كار نگرفته و اگرچه مانند همه صاحبان ذوق و هنر در فشار معيشت بوده، برداشتن دست نياز را تنها سزاوار خداوند بي‌نياز دانسته است. ابناء زمان را شريك در سرنوشت خود نپنداشته و جز به مقام علم و ادب سر بر هيچ آستاني فرود نياورده تنها ممدوح خود (عبدالرضا كرد شوهاني) را جز در حدود استحقاق و صفاتي كه واجد بوده است نستوده و اصلاً ستايش را شايسته مقام كبريايي و درخور ذات اقدس پروردگار متعال تشخيص داده است.

در تشريح آلام دروني، استادي چيره‌دست بوده و مطالعه ابيات:

چرخ سرگردان ز سرگرداني من

 

 

باد بي‌سامان ز بي‌ساماني من

خاطري كاين بار غم بر وي نشستي

 

 

گر ستونش بيستون بودي شكستي

و ار كشيدي كوه‌كن اين بار اندوه

 

 

با دَمي بردش چو گرد از دامن كوه

زندگي تلخ يك جوانمرد آزاده را مجسّم مي‌كند.

بزرگي و عظمت يك بناي كهن را بهتر از هركس بيان و مجسّم مي‌نمايد.

پشت گاوماهي از بنياد آن خم

 

 

در كمرگاهش شده جدي فلك گم

در مساحت عرضش از عرض زمين بيش

 

 

گشته خط استوا از پهلويش ريش

باد اگر بردي ز بامش برگ كاهي

 

 

مي‌زدي بر كهكشان از بعد ماهي

بانگ رعد از رفعتش آواي زنگي

 

 

در ستونش بيستون يك پاره سنگي

شباب حيات را اين‌گونه تعريف مي‌كند:

اوسِنو بَخت بُلِن بي دستگيرِم

 

 

گره از مو مي‌گشادي نوك تيرِم

گر برفتي باز ترلان در دل اوج

 

 

همچو خس مي‌بستمش در حلقه موج

تن چو طبع آهوان چست و سبك‌خيز

 

 

كوره‌ي‌ دل از محبّت آتش‌انگيز

زور بازو، تاب زانو، طاقت سنگ

 

 

بوي مشكين، موي مشكين، روي گلرنگ

و چون پاي در مرز پيري مي‌گذارد اين‌چنين به ترسيم سيما و تجسّم حالات خويش مي‌پردازد:

ايسِه شوقِم سُست و ذوقم ها نشِستَه

 

 

زِه بُرِسَه تيرِم از صد جا شكِستَه

عمرِكم‌فرصت پريد از دست چون طير

 

 

چون خيال و خواب بي‌اصل و سبك‌سير

از بناگوش ديده‌باني شد پديدار

 

 

سر به گوشي گفت هوشي در سرت آر

برف پيري ريخته بر قلّه‌ي فرق

 

 

روزگار نوجواني رفت چون برق

بي‌وفائي معشوقه خود «شيرين» را آن‌چنان صريح و كوبنده به رشته نظم كشيده كه بهتر از آن نمي‌توان گفت:

كي شكست آن دُرج لعلِ آبدارت

 

 

كي به تاراج خزان داده بهارت

كي دريده پرده شرم و حجابت

 

 

كي گُلت افشرده تا ريزد گلابت

كي به‌سود آن حلقه زيبا نگينت

 

 

كي به زهر آلود نوشين انگبينت

كي ربود از خاطر نازك قرارت

 

 

كي چنين اي خرمن گل كرد خارت

كي در اين شطرنج بازي كرد ماتت

 

 

كي عطش بنشاند از آب حياتت

حيف آن سرمايه گنج غرورت

 

 

ناشي نابرده رنجي زد به طورت

حيف آن آهوي چشمان سياهت

 

 

كاين چنين صياد زشتي برد راهت

زيبايي‌هاي يك زن جوان را بدين‌سان نقاشي مي‌كند:

نازكي، نرمي، تري، تازه لطيفي

 

 

ترش و شيريني، خوشي، خوبي، ظريفي

شوخ‌چشمي، كوس استغنا فروشي

 

 

دين و دل تاراج سازي، برده هوشي

تند طوري، قمچي رايض مويني

 

 

عرق گرمي نكرده زير زيني

بِرَه‌ماسي، تسخ‌تاتاري، اساسي

 

 

سِلم زِ سايه خود كِني، هِي‌‌وِرهِراسي

وحشي از دام صيادان رميده

 

 

دانه و دام و قفس بر خود نديده

غنچه بلبل نديده ناشكفته

 

 

دُر دريا پرورديده كس نسُفته

و خلاصه به هر قسمت از مراحل و مرايا و فراز و نشيب‌هاي روزگار كه رسيده استادانه به تجسّم آن پرداخته و الحق كه حق مطلب را ادا نموده است.

به طوري كه مي‌دانيم زادگاه مير «جايدر» بوده لكن در دهلران چشم از جهان پوشيده و در همان جا هم به خاك رفته است.

وي همواره  در داخل لرستان به سير و سياحت پرداخته، در مسافرتي كه به چگني كرده، سراب نايكش بسيار او را خوش آمده، كولائي بسته و بزمي آراسته و با تني چند ياران موافق چند صباحي بياسوده و زبان حالش به بيان اين شعر مترنّم بوده است:

سر سراو‌كِي نايكش كولا بَوَني

 

 

مَشك شيراز بَزِني وا دوس بَخَني

پس از چند روز به قريه رُك‌رُك كه در همان نزديكي‌هاست مي‌رود، ديدن زنان زيباروي آنجا و دختران قشنگ آهوچشم، سخت شاعر را شيفته و شوريده‌حال مي‌كند:

مردموني هِلِ خو دِ رُك‌رُكونَه

 

ساوَه‌شو بَرز و بُلِن كولا رِمونَه

با زحمت فراوان با يكي از آن‌ها ملاقات و سوز دل شيدايي را بيان مي‌كند، ولي زن دم از عفّت مي‌زند و او را از خود مي‌راند؛ اندكي پس از ارني گفتن و لن‌تراني شنيدن گزارش به باغي در آن حوالي مي‌افتد و تصادفاً با ديدن منظره خلوت زن مورد علاقه‌اش با جواني خوش‌رو، به سختي منقلب و في‌البداهه اين ابيات را با صداي گيراي خود كه هنوز هم در لرستان مشهور مي‌باشد مي‌خواند و آنجا را ترك مي‌كند:

نه تو گُتي ره نداره حَجَرونه

 

 

مر يَه ني جا مامِلَه سودا‌گَرونه؟

نه تو گُتي حَجَرونه كمر خار

 

 

مر يَه ني سوداگري زِش اوما وِ هار؟

تو مي‌گفتي اينجا كوهسار است و بيراهه- مگر نه اين است كه يك شكارچي از آن سرازير مي‌شود؟

تو مي‌گفتي اينجا كوه خار است- مگر نه اين است كه محل بيع و شراي سوداگران مي‌باشد؟

اين موضوع خاطر او را مي‌رنجاند و به كلّي خاك چگني را ترك كرده مي‌گويد:

مردِموني هِل خو دِ چگني ني

 

ساوه‌شو برز و ريشو ديدِني ني

بزرگ‌ترين و عميق‌ترين عشق ميرنوروز در جايدر اتّفاق افتاده و اين مطلب نكته به نكته از لابه‌لاي اشعارش به چشم مي‌خورد. در مراجعت از مسافرت چگني سري به خرّم‌آباد زده از مناظر زيباي اين نقطه، آب‌هاي فراوان و آثار باستاني كه به‌خصوص اثر عميق در وي مي‌گذارد محظوظ و از طرز تكلّم جوانان و نوباوه‌گان شهر لذّت برده است:

خرموَه خرّم‌دِلَه جاكِه‌ي لُرونه

 

هر كجا لر بچيَه شيرين زِوونه

گرمسير گرم و تايي هَپلونه

 

خرموه خرّم‌دله جاكه‌ي لرونه

ضمن گشت و گذار، ديدني هم از گرداب كه در آن زمان اطرافش پر از باغات مصفّا و گل‌هاي رنگارنگ بوده و از هر جهت وضع و موقعيّت بديعي داشته است مي‌نمايد. گل‌هاي باغ رياحين شهر كه به منظور آب‌گيري مَشك‌ها همواره بر گرد گرداب اجتماعي بس بديع داشته‌اند توجّهش را به دقّت جلب و آرزو مي‌كند كه يكي از آن درخت‌ها بشود تا همه روز زيبا‌رخان در كنارش جمع، رَم كنند و باز گردند و او شاهد رفتار آهوروشان باشد و رَمِشان:

بويمِي و او چنارانكِي سَرِ گَرداو

 

 

اي همه پاپوش قَصو زِم بوردني آو

دختِرِي، پانِ ‌شوري دِ لو جويي

 

 

ار خدا قسمت كِنَه تو سي مِه خويي

اين مناظر دل‌چسب مدّتي او را پايبند نموده:

كَشتيكَم دِ لُوِ دريا لنگري وَن

 

 

نيوما كَس وِ امدادش هِي چِنو مَن

يك وقت متوجّه مي‌شود كه فصل زمستان فرا رسيده و بيم انسداد راه‌ها مي‌رود:

مي‌ترسِم اي كويانِه برفي بَشينَه

 

 

باد و بوران وِركِنه، كَس كَس نوينَه

مي‌ترسم كه كوه‌ها را برف بگيرد و باد و بوران وضعي پيش بياورد كه كس كس را نتواند ببيند.

 بالاخره بار سفر مي‌بندد و به صوب گرمسير سرازير مي‌شود تا به جايدر مي‌رسد. در جايدر بين ميرنوروز و دختر بسيار زيبايي در گذشته عهد و ميثاقي وجود داشته ولي والدين دختر به‌واسطه تهيدستي و اشتهار مير به بي‌قراري و عدم مبالات از دادن دختر به جوان قلندر‌منش امتناع مي‌ورزند؛ لكن دو دلداده عاشق نيز به هيچ وجه حاضر به عدول از پيماني كه با هم بسته‌اند نشده سخت پافشاري مي‌كنند و براي اين‌كه در فرصت مناسب‌تري دل مخالفين را به دست آورند تصميم به مسافرت گرفته هر يك به دياري رهسپار مي‌شوند.

مير چنانكه گذشت به خرّم‌آباد، چگني و محال بالاگريوه و دختر نيز به طرف دهلران كه برادران مادرش در آنجا اقامت داشته‌اند رهسپار مي‌شوند. در مراجعت ميرنوروز متوجّه مي‌شود كه از دل‌دار خبري نيست و او هنوز از سفر قراردادي خود برنگشته است. مدّتي با سختي و ناراحتي منتظر و از خداوند ديدار يار را آرزو مي‌كند:

بارالها بَرَسون درمان دردِم

 

 

پيشوازش بَكِنِم، دورِش بَگَردِم

چِكِنِم دوسي گه هيچ جا ني ديارت

 

 

مي‌گردِم شيدا و بيمَه بي‌قرارِت

خداوندا درمان درد مرا برسان- تا به استقبالش بروم و دورش بگردم.

چه كنم اي دوست كه در هيچ جا پيدايت نيست- شوريده و شيدا دنبالت مي‌گردم و آرام ندارم.

باز طاقت نياورده برايش نامه مي‌نويسد و حقيقت حال را از درون پرملال به معشوقه مي‌نمايد:

سُختمه، كَسي چي مِه هرگز نَسُختَه

 

 

قفسم خالي مَنَه ، بازِم گُرِختَه

شو گه مويِه، دِ خيالت مي‌زِنِم دَم

 

 

روز كه آيه، ني ديارِت، كُشتِمَه غم

سوخته‌ام، هيچ‌كس مانند من به ناحق نسوخته- قفسم خالي و شهبازم گريخته است.

همه شب از خيالت دم مي‌زنم- روز كه مي‌شود پيدايت نيست و اين غم مرا كشته است.

پيك براي رساندن پيام زي‌مقام معشوق رهسپار مي‌شود و عاشق بي‌قرار روز از شب نمي‌شناسد. همه روز امتداد راه را مي‌گيرد و كنار رودخانه مي‌رود و با خود مي‌انديشد كه قاصد كي برمي‌گيرد، پاسخ دل‌دار چگونه و عاقبت كار چه مي‌شود.

اين كار همه روز تا دو هفته تكرار مي‌گردد:

ايمِرو چارده روزه سراي گُدارم

 

اَگِلاتِم كِرد خدا، دَس‌آو ندارم

امروز چهارده روز است كنار اين گدار هستم - شنا بلد نيستم و خداوند معطلم كرده است.

 بالاخره قاصدي مي‌رسد و پيغام معشوقه را به عاشق بي‌قرار مي‌رساند كه تصميم همان و حُقه مِهر بدان مُهر و نشانست كه بود؛ لكن كبيركوه از برف مستور و راه بسته و وعده ديدار موكول به فصل بهار مي‌شود. اين پيام هر قدر از نظر وفاي به عهد مسرّت‌بخش است اما به جهت شوريده‌دلي كه همه چيزش را بر سر سوداي دل‌دادگي گذارده بسيار ناگوار مي‌نمايد.

چند روزي با ناشكيبايي مي‌گذراند و چون مرور زمان به كندي صورت گرفته و هجران اعصابش را در فشار مي‌گذارد سخت بي‌طاقت شده دعا مي‌كند:

سفريم دِ سَفرَه تا ماه نوروز

 

بارالها بَرَسون سالِن وِ يِي روز

مسافرم تا ماه نوروز در مسافرت است- خداوندا سال را به يك روز كوتاه كن

 چون تاب و تحمّل را از دست مي‌دهد ناچار دل‌آزرده و پريشان‌حال از جايدر خارج مي‌شود.

ميرنوروز ار عاقلي، عقلِت دِ سر هي

 

 

جايدر جاي تو ني، جاي دگر هي

ميرنوروز، اگر فهم داري و عقل در سرت هست - جايدر جاي تو نيست، جاي ديگر يافت مي‌گردد.

چون از طريق آبدانان نمي‌تواند برود، راه گرمسير را انتخاب و از طريق حسينيه و صالح‌آباد رهسپار دهلران مي‌شود.

طرز ورود، منظره‌ي شهر، موقعيّت و روحياتِ شاعر جوان مجنون اكنون براي ما قابل توصيف نيست. بايد كسي چنان مراحلي را طي كند تا بداند چه مي‌نويسد. قصد رمان‌نويسي را هم نداريم و اگر توجّه شود تمام اين مطالب از آثار خود مير روشن و با محفوظات و گفتاري كه در افواه مطلعين هست مطابقت دارد. به هر صورت بد نيست باز هم از قول خود مير بنويسيم:

اي دلِي سي دِهلُرو هِي مي‌زِني زار

 

 

يَه تونو يَه دِهلُرو يَه ديدِن يار

اي دلي كه براي دهلران هميشه زار مي‌زني- اينك اين تو و دهلران و ديدار دلدار

خوشبختانه پس از ورود ميرنوروز از طرف فاميل دختر با توجّه به جواني، ذوق سرشار، پريشاني و نابساماني او، به‌خصوص طي چنان خط سير، آن هم در وضع آن زمان، وي را اميدوار و با والدين دختر وارد مكاتبه مي‌شود و پس از مدّتي موافقت آن‌ها را جلب و ازدواج صورت مي‌گيرد و يك عشق پرالتهاب عاقبت به خير شده، دو دلداده پاك‌باز به بهترين وجه به وصال همديگر مي‌رسند.

آنچه نگارنده تحقيق كرده‌ام پس از مراجعت از شيراز اين تنها و آخرين زناشويي مير بوده است.

اين زن نسبت به شوهرش بسيار مهربان و وفادار بوده، همين زن نيك‌سيرت است كه در انقلاب روحي و تحوّل كلّي مسير زندگاني شوهر نقشي به كمال داشته و در واقع او را عاقبت به‌ خير نموده است.

روزي عمال دولت، مير را با جمعي ديگر به جهاتي كه براي مأمورين متجاوز همواره امكان دارد، توقيف و از شهر خارج مي‌كنند؛ در اين موقع ميرنوروز زن خود را مي‌بيند با عدّه‌اي از زنان از خارج رو به شهر يا قصبه مي‌آيند، چون از چشم بد مأمورين بيمناك است با همان صوت گيراي خود فرياد مي‌زند:

كوگ كهساري، باز اوما و نخجير

 

 

ار وفاداري، كنج خلوتي بير

اي كبك كوهسار، باز به شكارت كمين كرده است- اگر نسبت به من وفادار مانده‌اي خود را به گوشه‌ي خلوتي برسان.

زن فوراً متوجّه و ضمن گرفتن فاصله پاسخ مي‌دهد:

هم وفادارم، قِي بسته وفاتم

 

ار رُوي وِ جهنم خوم دِ نهاتم

من به تو وفادار و كمر وفاداري را محكم بسته‌ام- اگر به جهنم هم بروي من با تو هستم و پيشاپيش تو حركت مي‌كنم.

همان‌طوري‌كه اشعار پارسي مير محكم، فصيح و داراي ارزش ادبي است، ابيات مخلوط غنايي و تك‌بيت‌هاي لري او نيز دقيق، شيرين و داراي ريزه‌كاري‌هاي بومي و ويژگي‌هاي محلي مي‌باشد كه غالباً از س


مطالب مشابه :


ویراستاری ادبی-یک نکته

بايد رعايت شود اصول ويراستاري ادبي ويراستاري ادبي يك كار تخصصي است كه در حوزه‌ي كاري




دوره‌ آزاد ویراستاری

ابزار رسانه ای اطلاعات امری ضروری تلقی می گردد.رعایت نکردن اصول و قواعد حاکم بر زبان




جزوه درس اصول گزارش و مقاله نويسي (جزوه نهايي ـ كلي )

وبلاگ زمان دانشگاه که تعطیلش نکردم - جزوه درس اصول گزارش و مقاله نويسي ويراستاري:




مقدمه ديوان ميرنوروز نوشته اسفنديار غضنفري

بنابراين كتاب از لحاظ اصول ويراستاري اشكالات عمده داشت.




ترکیبات شیمیایی

و در ساير موارد اصول‌ ويراستاري‌ را شيميايي،‌ اصول‌ و قواعد شاخة




پيشينة تاريخي ويرايش: مصاحبه

مثلاً كل نشانه‌گذاري‌ها را اصول تنقيط يا رموز آموزش ويراستاري در اين دوره در مركز




معرفي رشته هاي تحصيلي/ رشته علوم ارتباطات اجتماعي

اصول و تکنيک هاي تهيه خبر، مصاحبه، گزارش، روش تحقيق، عکاسي خبري، صفحه آرايي و ويراستاري




رشته علوم ارتباطات اجتماعي(روزنامه نگاری - روابط عمومی)

ميکند همچنين دروسي را که هم جنبه عملي و هم جنبه تئوري دارند مثل اصول و ويراستاري و




معرفی رشته علوم ارتباطات اجتماعی ( روابط عمومی - روزنامه نگاری )

اصول و تکنيکهاي تهيه خبر، مصاحبه، گزارش، روش تحقيق، عکاسي خبري، صفحهآرايي و ويراستاري




برچسب :