قصه ی مردی که در باران گم شد

 

 

قصه ی مردی که در باران گم شد

نوشته : جبار شافعی زاده

اگه دلت می خواد مرد این قصه رو تو خواب ببینی باید تا آخر این قصه دو شاخه گل آبی و بنفش داشته باشی و زیر بارون هی به دنبال مردی با یک کتاب و پاکتی سیگار بگردی شاید اون رو توی بارون پیدا کنی و گل آبی و بنفشت رو به اش بدی واسه اینکه همین حالا که من دارم قصه م رو می نویسم یه نفر با دو شاخه گل آبی و بنفش ، یه گوشه ای توی همین قصه زیر بارون نشسته و هر لحظه منتظره یه مرد با یک کتاب و پاکتی سیگار توی خوابش بیاد و او گل آبی و بنفشش رو به اش بده تا خواب دیشبش توی همین بارون تعبیر بشه. من نمی تونم تموم خوابش رو برای تو تعریف کنم و تو ممکنه از دست من عصبانی بشی و بگی چه نویسنده ی مسخره ای ، حتی ممکنه توی دلت فوشم بدی و قصه رو تا آخرش نخونی .آخه می ترسم اگه همه ی خوابش روبرات تعریف کنم تو اون مرد رو بشناسی و او برای همیشه از توی قصه بره بارون هم یه دفه قطع بشه و دیگه هیچ وخت بارون نیاد اون وخت تکلیف گل آبی و بنفش و اینهمه چتر سرگردون توی قصه ی من چی می شه یادمه یه بار یکی می گفت بارون اگه بیاد آدم چترش رو وا می کنه و زیر بارون عاشق می شه و شهر پر از صدای پر بال کبوتر می شه اما اگه بارون نیاد همه ی چترا کلاغ می شن و گل آبی و بنفش  می میره .

خواب اون پر از کلاغ بود...

 قار ... قار ... قار

و تو همینکه صدای کلاغا رو می شنوی دلت می خواد دو استکان چای تلخ بخوری و یاد اون روزی بیافتی که بارون می اومد و تو،توی خیابون چترت رو واکرده بودی بلکه عاشق بشی اما زیر چترت فقط خودت بودی واسه همین دلت از چترت گرفته بود و توی جوب کنار خیابون پرتش کرده بودی و از قهوه چی کنار خیابون دو استکان چای تلخ خواسته بودی اما فقط یکی شون رو خورده بودی و رفته بودی و مردی با یک کتاب و پاکتی سیگار هی نگاهت کرده بود و تو نفهمیده بودی.

بارون توی خواب چتر تو رو به قهوه چی داده بود قهوه چی چترت رو از جوی آب برداشته بود و روی سرش گرفته بود همون لحظه مردی با یک کتاب و پاکتی سیگار اومده بود و از قهوه چی دو استکان چای تلخ خواسته بود قهوه چی به او دو استکان چای تلخ داده بود و از او یک سیگار خواسته بود و او به جای سیگار برگی از کتابش را به قهوه چی داده بود و رفته بود و تو و قهوه چی هی نگاهش کرده بودین و او نفهمیده بود.

 

 

و تو همینطور که داری توی خیابون راه می ری چتر اون مرد رو از جوی آب برمیداری و روی سرت می گیری و توی خیابون هی به دنبال مردی با یک کتاب و پاکتی سیگار می گردی که یکباره مرد قهوه چی رو می بینی که گوشه ای از خیابون شعری را که اون مرد به جای سیگار به او داده بودزمزمه می کنه و گل آبی و بنفش می فروشه و تو دو شاخه گل ازش می گیری و تموم خیابونای شهر رو دنبال مردی می گردی که هر شب با یک کتاب و پاکتی سیگار به خوابت می آد و صبح چترش رو توی خوابت جا می گذاره و میره و تو هیچوقت نمی دونی کجا میره واسه همین ، همینکه از خواب بیدار می شی تموم خیابونای شهر رو دنبالش می گردی بلکه پیداش کنی و چترش رو با دو شاخه گل آبی و بنفش به اش بدی اما تو هیچ وخت پیداش نمی کنی و هر بار از قهوه چی کنار خیابون دو استکان چای تلخ می گیری و چترش رو توی جوب کنار خیابون پرت می کنی و برمی گردی و از پشت پنجره خونه تون بارون رو نیگاه می کنی.

 اون روز بارون می اومد شهر پر از صدای پر بال کبوتر بود که تو یهویی مرد رو زیر سایه ی درخت بید دیدی که توی بارون زیر سایه ی بید نشسته بود و دور و برش پر از کبوتر بود و خواب زنی رو می دید که هر شب با دو شاخه گل آبی و بنفش و یک چتر به خوابش می رفت و صبح دو شاخه گل آبی و بنفش و چترش را توی خوابش جا میگذاشت و میرفت و او هیچوخت نمی دونست کجا میره واسه همین ، همینکه از خواب بیدار می شه تموم خیابونای شهر رو دنبالش می گرده بلکه پیداش کنه و چترش رو به اش بده اما هیچ وخت پیداش نمی کنه و هر بار چترش رو توی جوب کنار خیابون پرت می کنه و به زن گل فروش کنار خیابون لبخند می زنه و با زن گل فروش میره ، توی راه زن گل فروش رو ول می کنه و زیر سایه  ی یه بید می خوابه و خواب زنی رو با دو شاخه گل آبی و بنفش می بینه و خوابش پر از بارون می شه.

هنوز داره بارون می آد و تو یکباره از پشت پنجره ی خونه تون او رو می بینی که توی بارون زیر سایه ی درخت بید با  زن گل فروش خوابیده و هی با خودت فکر می کنی کاش تو جای زن گل فروش بودی و زیر سایه ی درخت بید با اون مرد می خوابیدی.

 از خانه بیرون می زنی دو شاخه گل آبی و بنفش می گیری و یکباره به مرد و درخت بید نزدیک می شی ناگهان صدای کلاغ می شنوی

قار ... قار ... قار .... قار ... قار ... قار ....

بالا سرت رو که نیگا می کنی بید پر از کلاغ می شه مرد یه هویی از خواب می پره و به ات می گه:

گم شو کثافت عوضی تو گل آبی و بنفش خوابم رو کّشتی

حالا دیگه بارون نمی آد همه ی چترای توی شهر کلاغ می شن و تو برای همیشه اون مرد رو گم

 می کنی.


نقل از:


مطالب مشابه :


سالروز تولد هانس کریستین آندرسن

(پیام جبار شافعی­زاده نویسنده کشورمان به دویستمین سال تولد هانس کریستین آندرسن)




قصه ی مردی که در باران گم شد

قصه ی مردی که در باران گم شد. نوشته : جبار شافعی زاده. اگه دلت می خواد مرد این قصه رو تو خواب




تاثیر تجربیات هنری بر خلاقیت کودکان

وبلاگ جبار شافعی زاده. هنر یک مسئله ریشه دار است" حجت اله حسین زاده- روزنامه کیهان




دانستنیهای هنر مدرن

وبلاگ جبار شافعی زاده. سایت کانون




هفت روش برای تصویرگری‏

وبلاگ جبار شافعی زاده. سایت کانون




لیست نامزدهای ائتلاف چکاد آزاد اندیشان در استان‌ آذربایجان شرقی اعلام شد

شافعی ملکان: دکتر قسیم عثمانی و حبیب زاده تامینی لیچانی، جبار کوچکی نژاد، آقازاده




قلب ايران زمين

رضا رستم زاده. نوشته شده توسط مريم بيدمشكي در ساعت 12:20 | لینک | جبار شافعی




برچسب :