رمان شروع عشق بادعوا(10)

یلدا...وای یاسی بیابریم اماده شیم یک ساعت دیگه میرسن کارای خونه که تموم شده میوه وشیرینیم که امادست توروخدابیاکمکم کن استرس دارم....بالاخره روز موعود فرارسید  ازصبح که بیدارشدیم تا الان داریم توخونه میپلکیم منویاسی بدبخت حکم کوزتوداشتیم..بعداز اتمام کار دوش گرفتیم  اما هنوز اماده نشدیم یاسی داشت ظرفارو اماده میکرد...خیل خوب عزیزم چرااینقدر استرس داری نگاه رنگوروشواخه دخترنمیگی  خانوادش میگن دختره ذوق زده شده...دستمشوکشیدمو باهم رفتیم سمت اتاقم جلودر بودیم که مامان ازاتاقش اومدبیرون منویاسی هم زمان گفتیم تیریپت منوکشته مامان یه دامن مشکی ساده بلندبایه کوت ساده قرمز کمری که کوتاه بودبایه صندل پاشنه سه سانتی مشکی وشال قرمزتیپشوکامل کرده بود من به مامان رفته بودم هرکی مارومیدیدفکرمیکردخواهریم چوون مامان سنی نداشت 16 سال ازمن بزرگتربود..مامان یه لبخنده خانومانه زدوگفت امان ازدست شما بریداماده شیددیرشد...بایاداوری زمان یاسی روهول دادم تواتاقم..یسنا.. تواتاق یلدا بودم روتختش نشستم تالباساشوپوشیدهمونای که خریده بودیم بایه شلوارلی لوله جذب سفید..وقتی اماده شد نشست روصندل یجلومیزکنشولش روشوکردسمت منوگفت یاسی استرس دارم تمرکزندارم ارایش کنم زحمتشو میکشی..لبخندزدموگفتم البته توجون بخواه عروس خانم...بااین حرفم خندید رفتم کنارشواروم زدم توسرشوگفتم زهرمار دختره بی حیا دخترم دخترای قدیم..یلداباخنده گفت باشه ننه حون ببخشید...منم خندیدم رفتم روبه روش ایندفعه وایسادموگفتم ارایشت غلیظ باشه یاملایم...گفت... یکم غلیظ باشه خوبه.. کارموشروع کردم یه کم کرم پودر واسش زدم که صورت صافوسفیدشودرخشان تروروشن ترکرد  یه رز گونه صورتی بایه رز صورتی روشن..واسش زدم پشت چشماشوسیاه کردموتوچشمشم خط پشم روغنی مشکی زدم بنظرم ارایشش کامل بود فقط ریملش مونده بود یه ریمل حجم دهنده مشکی واسش زدم که حجم مزه هاشودوبرابرکردوچشماشودرشت ترنشون داد موهاشو اتوکشیدم بعد بصورت کج ریختم سمت راستش البته بصورت اویز نه ها بایه گیره زیر روسریش موهاشونگه داشتم موهای پشتشم جمع کردموکلیبس متوسطی زدم بعدازاینکه کارم به اتمام رسید روسریشوسرش کردموگره شل زدم بعدشم گفتم بلندشه وخودشوتوایینه ببینه.. یلداوقتی خودشوتوایینه دید یه جیغ ازسرهیجانوشوق زدو گفت وای یاسی کارت عالیه دختر بعدپریدبغلمو گفت جبران میکنم..منم به خودم فشارش دادموگفتم وظیفم بودشبه چله جونمم....یلدایه مشت کوچولوزد به کمرموگفت بازمن تورروتوخندیدم...خیل خوب حالا ...نگاه ساعت کردم وای نه تااومدنشون 20 دقیقه مونده من هنوزاماده نشدم باعجله رفتم تواتقم لباسای که خریده بودموتنم کردم فقط جوراب شلواریه اشکمودراورد تا رفت بالا اه تنگ بودبایه بادست میکشیدمش بالا وای فقط 10 دقیقه دیگه زمان دارم جلومیزکنسول ایستادم نه پنکک زدم نه ریمل فقط یه رز سرخ ابی بایه خط چشم ذاغ مشکی توچشمم کنارچشممودنبال دادم بامدادکه باعث شد چشمام خمارنشون بده بافرموزه موزه های حالت دارموبیشترفردادم تا بیشتربه چشم بیان  سریع به سرعت نورجلوموهاموفرریزکردم وچون پشت موهامو بعدازحمام اتوکشیده بودم دم اسبی بستموکلیبش نزدم جاوموهاموهم دادم بالا وکلی تافتوزل زدم تا خودشونگه داروبراق شن  کارم تموم شدروسریمو سرم کردم موهام ازپشت تاباسنم میرسید وازروسریم میزد بیرون گره شل به روسرسم زدموکفشاموپاکردمویه ادکلن فرانسوی ملایم برداشتم خالی کردم روخودم خواستم شیشه ادکلنوبذارم رومیزکه صدای ایفون بلندشد نفسمواززور هیجان دادم بیرون شوق داشتم پسرروببینم اخه یلداازش خیلی تعریف کرده بود ازاتاق اومدم بیرون یلداهم داشت ازپله ها میرفت پایین مامانم ایفونو برداشتوگفت ...بله....بله بله بفرمایید بعدایفونوزد تادربازشه...روکردسمت ما گفت اومدن بیاین جلودرواسه استقبال...ماهرسه دم دربودیم...سامیار..ازصبح ساعت ده تا یک ساعت قبل ازاینکه برم پیش کیا پدرمودراورد ازبس زنگ زد ویاداوری کرد سرساعت برسم جلوخونشون....ساعت پنج عصررفتم دوش گرفتم ازحمام اومدم بیرونورفتم سمت اتاقم تا لباس مورد نظرموبپوشم ترجیح دادم یه تیپ اسپرت شیک بزنم خواستگاری منکه نبود که بخوام رسمی بپوشم  کمدوبازکردم یه شلوارکتون کش سورمه ای بایه پیراهن ساده سفیدانتخاب کردم یه کوت چرم اسپرت مجلسی که کوتا ه بودوهم کنارش برداشتم لباساموپوشیدم رفتم جلوایینه موهام هنوز نم داشت باسشوارخشکش کردموجلوموهامودادم بالاهمیشه وقت مراسمات مهم اینجوری موهاموحالت میدادم زل زدم به موهام یکم بادستم حالت دادم عالی شده بود پیشونیموبلندتروبازترنشون میدادیه ته ریش دراورده بودم که رومد اصلاحشون کرده بودم مدل دی ان جی..ادکلن مورد علاقموبرداشتموباهاش دوش گرفتم ازایتالیاخریده بودمش بوی گرموشکلاتی تلخی داشت اما خوب بوش دلنشین بود بیشترطرفدارادکلن فرانسوی اونم بارایحه سردم اما این ادکلن ایتالیای مردونه تربود   سویچوبرداشتمواز خونه زدم بیرون  ساعت 6.30 دم درخونه کیااینا بودم بهش تک انداختم بعداز 3 دقیقه باخمادرشوخواهرشودامادشون اومدن بیرون این اولین ملاقاتم باکیابعدازاین سفربود به همه سلام دادم باافشین دست دادموروبوسی کردم مادر کیامدام قوربون صدقه ام میرفت میگفت تورومثل کیادوست دارم کیاناهم باهام گرم احوالپرسی کردو دست داد..وقت نوبت به کیارسیدیه لحظه نگاش کردم اونم همین حالتوداشت بعدهموگرمومحکم  بغل کردیم 1 سال ندیده بودمش پارسال که اومده بودم ایران دیده بودمش ...در گوشش اروم طوری که  خانوادش نشنون گفتم..-خاک برسرت کنم چه خوشتیپم کرده بیچاره داری بدبخت میکنی خودتو...اونم متقابلا گفت..هنوز عاشق نشدی که 24 ساعت بهش فکرکنی...ازکیا جداشدم بااین حرفش یخ کردم یعنی من که مدام بهش فکرمیکنم...نه ایناهمش حرفه حتی ازگفتن معنیشم ترس داشتم...قرارشد منوافشینوکیانل با ماشین من بریم کیاومادرشم باماشین کیارش ..بعداز یک ساعت وگذروندن اون ترافیک سنگین بالاخ ره رسیدیم جلویه خونه ویلای که ظاهرا همون خونه ی موردنظرجاش وسط تهران بو نه غرب نه شرق نه جنوب نه شمال اکثرخونه های اون اطراف  ویلایو قدیمی بودن اما خونه ای که ما جلوش ایستاده بودیم کاملانوسازو شیک  بودناگفته نماند سر راه کیاگلوشیرینی خرید که گلش به سلیقه من بود گل رز سرخو انتخاب کردم...کیایه کوتو شلوارنوک مدادی بایه پیراهن سفیدویه کراوات نوک مدادی خوشتیپ کرده بود موهاشوهم فشن کج درست کرده بود واقعاخوشتیپوخوش هیکله مربی بدنسازیه البته درکناره شغل اصلیش هرازگاهیم مربی گری میکنه منم توپاریس 7 سال رفتم باشگاه تالان که ایرانم البته الان یه هفته هست از اومدنم میگدره هنوز نرفتم باشگاه بایدباکیاتنظیم کنم تابرم باشگاش...دسته گل دست کیا بود شیرینی هم دست کیانا...کیادکمه ایفونوفشارداد بعداز دودقیقه صدای یه خانم اومد که ایفونوجواب داوظاهرامادرشون بود  در باز شد اول مادر کیا بعد کیا بعدم منوافشینوکیانا رفتیم داخل یه حیاط نسبتا بزرگ پیش رومون بود که یه استخروسطش بودو سمت راست پرازدرخت بود وسمت چپم پرازگلای رز سرخ گلا تازیزپنجره اتقی که سمت چپ ساختمون بود کشیده شده بودن واقعا زیبا بودن وصدالبته خوشبو   همگی به سمت درورودی حرکت کردیم به محض اینکه در بازشد یه خانم تقریبا سیوهفت هشت ساله جلودرنمایان شدوباخوشروی مشغول سلا احوالپرسی شد بعدازاون یه یه دخترجوان که قیافه بانمکی داشتوازنوع برخوردش مشخص بود باشعورومتشخصه باهمه سلام احوالپرسی کرد مادرش دروکاملابازنگه داشت تا ماوارد شیم که همون لحظه نفرشومم ازراه رسید داشتم با دکمه پیراهنم ور میرفتمو سرم پایین بود که باشنیدن صداش قلبه ازکارافتادباتردید سرموبالابردم داشت با کیانادست میدادباافشین محترمانه سلامو احوالپرسی کرد تا به من رسید خشکش زد رنگش پرید اونم حالت من بهش دست داده بودبهم خیره شده بودیم که متوجه سنگینی نگاه متعجب وپرسشگرانه بقیه افراداطرافمون شدم یه لحظه همه توانمو جمع کردم وگفتم ..سلام خانم شریفی مشتاق دیدار...-اونم خودشوزودپیداکردو باصدای اروم گفت..سلام جناب رستمی خوشحالم ازدیدنتون بااین حرفش ته دلم یه جوری شد یه حالت گنگ یه حالت مبهم...کیاباصدای پرازتعجبوحیرت گفت...شما همومیشناسید؟..که یسنا درجوابش گفت بفرماییدداخل چراهمینجوری استادید بفرمایید واستون توضیح میدم...همگی به داخل رفتیم کیاومادرش کیانا رویه مبل سه نفره..وافشینم رویه مبل تک نفره کناردست کیانا نشست منم رویه مبل دونفر نشسته بودم چون خانم شیریفی مادریسنا بایلدا هرکدوم رویه مبل تک نفره بودنوتنها جای خالی کنرمن بود که یسنا پرش کرد زیرچشمی زیر نظرش گرفتم ازاینکه کنارم بود خوشحال بودم یه لبخنداومد رولبم چون خیلی بامزه شده بود زورمیزد تا سرشونم میرسید ازلحاظ هیکلم ربع من بود  بیشتر جای مبلومن گرفته بودم اونم اروم کنارم نشسته بودوسرشوانداخته بودپایین چقدراین حالتش دوست داشتنیه چقدربه دل میشینه...باصدای مادرکیادست ازدید زدنیسنا برداشتم...خوب خانم شریفی باید ببخشید که مزاحمتون شدیممم مگه این اقاکیارش ما اروموقرارداشت میترسید یلداجونو ببرن ...بااین حرفش هم یلدا هم کیا خجالت کشیدنو سرشونو انداختن پایین مامان یسناهم درجواب مودبانه گفت..-این چه حرفیه خان بهرامی شمامراحمیدخیلی هم خوش امدین ببخشیدکه میپرسم پدراقاکیارش نیومدن/..-مامان کیایه اه کوتاه کشیدوباحالت غمگینی گفت...-عمرشونو دادن به شما 12 سال پیش فوت کردن...مامان یلدا رنگ نگاش عوض شد غم  مهمون نگاهش شد...-خدارحمتشون کنه پدریلداهم 15سال پیش فوت کردن...-هی روزگاردیگه میشه چه کرد...کیانا به مامانش نگاه کردو شاکی گفت مامان اومدیم خواستگاریا این حرفاربذارکنار...مامان کیا لبخندی زدو گفت خوب تاالان فقط جواب خواستگارای کیانارودادم یعنی خواستگارمیومد واسه دخترم که اونم به لطف خدابااقاافشین ازدواج کردوالانم خوشبختن..مامان یسنالبخندی ازسرزضایت زد...مامان کیا ادامه داد این اولین باریه که واسه کیامیام خواستگاری تاالان هیچکسو مدنظرنداشت تاینکه ..یه نگاه به یلداانداختوادامه داد این فرشته خوشکلودیدودلش رفت ازاون موقع هم واسه ما روزوشب نذاشته حالاهم میرم سراصل مطلب ودخترتون یلداجونو واسه پسرم ازشما خواستگاری میکنم...مامان یسنا باهمون لبخندگفت...-اختیاردارید یلداویسناتالان خواستگارای زیادی داشتن بااین حرفش اخممام رفت توهم اونم ادامه داد که کاملا شما رودرک میکنم یلداازشغلوموقعیت اجتماعی واخلاق اقا کیارش واسه ما گفتن تااینجا کهماراضی بودیم ازاقاکیارش حالا بایدببینیم نظر یلداخودش چیه اونه که باید انتخاب کنه..-بله حق باشماست خوب یلداجون نمیخوای واسه ما چایی بیاری/...یلداکه هول شده بود گفت..-ببله الان میارم واستون بعدم بلندشدو رفت سمت اشپزخونه بعداز رفتن یلداهمه مشغول صحبت کردن شدن جزئ منو یسنا تموم این مدت یاسرش پایین بود یابه مادرکیارش نگاه میکرد هنگام حرف زدن یعنی هیچ حسی ازدیدن من بهش دست نداده بود  چقدرخوش خیالی توقع داری پاشه قوربون صدقه ات بره بااون درگیریای بینتون..از سکوت بینمون عاصی شدم سرموچرخوندم سمتش وباصدای گیرا گفتم...خانم شریفی شمامیدونستید که کیارش دوست منه...-سرشوبلند کرد وبهم نگاه کردوگفت ..-نه من حتی خوداقاکیارشونمیشناختم چه برسه بدونم دوستاشون کین..شماچی؟شمامیدونستید/...تاخواستم جوابشوبدم گوشیم زنگ خورد بادیدن شماره واسمش پنچرشدم اه مهشید بودمیدونستم جوابشوندم مدام زنگ میزنه افم کنم به عمومیگه اونم ناراحت میشه واسه همین تماسووصل کردم گوشیم سمت یسنا بودیعنی بادست راستم گوشی روگذاشتم روگوش همون سمتم باپیچیدن صداش توگوشی حالم بدشد..باصدای جیغ مانندی گفت..-سلاااام سامی جونم خوبی عشقم زنگ زدم خونه جواب ندادی نگرانت شدم خواستم بگم امشب واسه شام باهم بریم بیرون عزیزم به دوستام گفتم قراره نامزدم باهام بیاد..بااین حرفش به یسنا نگاه کردم که داشت بااخم نگام میکرد یه پوزخند زدوازجاش بلند شدوگفت ببخشیدیکم سرم درد میکنه میرم یه قرص بخورم اینا روروبه جمعیت میگفت بدون اینکه به من نگاه کنه رفت سمت پله های که کنارراهرو درست روبه روی مابود ازشدت عصبانیت گوشیوبدون جواب قطع کردم..اه اه لعنتی چه وقت زنگ زدنت بود درهمون لحظه یلدا باسینی چای اومد سمتمون به همه تعارف کردبه من که رسید اینقدر پکربودم که باصدای بلندیلدا که گفت..اقای رستمی بفرمایید چای به خودم اومدموبایه تشکرچای روبرداشتم قرارشد یلداوکیابرن حرف بزنن اوناهم رفتن ازپله ها بالا تمام نگاهم سمت پله هابود پس چرانمییاد نکنه اونم بهم حس داره که باشنیدن صدای مهشید ناراحت شد لعنت به تومهشید لعنت ..بعد از چنددقیقه که همه مشغول حرف زدن بودن که یسنا بالاخره اومد وقتی رسی سمت ما چشماش سرخ سرخ شده بود انگارگریه کرده بود اما چرا؟!!مامانش باترسونگرانی گفت یاسی مامان چرااین شکلی شدی چشمات چراسرخ کردن..-باصدای دورگه ای گفت بخاطرسردردمه ..امامن میدونستم گریه کرده دورترین جانسبت به من انتخاب کردونشست اصلابهم نگاه نمیکرداین بیشترکلافه ام کرده بود..بعدازنیم ساعت کیارشویلداهم باچهره های خندونی از پله ها اومدن پایین ظاهرا جواب مثبته...-اون دوهم اومدن نشستن که مامان کیاگفت خوب عزیزم جوابت چیه.کیانا ادامه داد من به هستی قول دادما...-یلداباصدای اروم وملایمی گفت من جوابم یه نگاه به مادرش کرد که بالبخند نگاش میکردیه نگاهم به یسنا انداخت که سرش پایین بودوتوفکرفرورفته بودکرد یه لحظه باتعجب نگاهش کردو سکوت کرد که کیانا گفت...بلداجون به این دادشه مارحم کن داره تلف میشه...بااین حرفش یسنا به یلدانگاه کردولبخنده رضایت مندی زد.یلداهم لبخندی زدوگفت.جواب من مثبته صدای دستومبارک باشه بلندشداما من تمام هواسم به یسنابود که به زورلبخندزده بودواصلابه من توجه ای نداشت...ادامه دارد


مطالب مشابه :


رمان عشق کشکی(قسمت آخر)

رمان عشق کشکی(رویا) رمان عشق به توان6(غزل+مینا+نگین) رمان عروس 18 ساله دانلود آهنگ




رمان با عشق شدنیه

رمان عشق کشکی. رمان عاشق رمان عشق یعنی بی تو هرگز { ♥♥مهسا♥♥} رمان دختری به نام




رمان ببار بارون53

رمان عشق کشکی. رمان عاشق رمان از عشق بدم بدم بدم می




دانلود اهنگ dance again جنیفر لوپز+متن اهنگ

رمان عشق کشکی. رمان عاشق دانلود اهنگ dance again جنیفر لوپز+متن




رمان شروع عشق بادعوا(10)

رمان عشق کشکی. رمان عاشق




رمانشروع عشق بادعوا(4)

رمان عشق کشکی. رمان عاشق رمان عشق یعنی بی تو هرگز { ♥♥مهسا♥♥} رمان دختری به نام




رمان ازدواج اجباری

رمان عشق کشکی. رمان عاشق رمان از عشق بدم بدم بدم می




برچسب :