ماجرای گاو بنی اسرائیل /کشتن گاو برای پیداکردن قاتل

              ماجرای گاو بنی اسرائیل /کشتن گاو برای پیداکردن قاتل

مسخره کردن، کار افراد جاهل و بی‌خرد است!!

وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (بقره 67)

و (به خاطر بیاورید) هنگامی که موسی به قوم خود گفت: خداوند به شما فرمان می‌دهد (برای یافتن قاتل) ماده گاوی را ذبح کنید، گفتند: آیا ما را به تمسخر می‌گیری؟ (موسی) گفت: به خدا پناه می‌برم از اینکه از جاهلان باشم.

این سوره را به جهت این داستان، سوره بقره نامیده‌اند. فرمان ذبح گاو، در تورات (تورات، سِفر تثنیه، فصل 21) به عنوان یک قانون قضایی مطرح شده است و خلاصه‌ی ماجرا از این قرار بوده که مقتولی در بین بنی اسرائیل پیدا شد که قاتل آن معلوم نبود. در میان قوم نزاع و درگیری شروع شد و هر قبیله، قتل را به طایفه و قبیله‌ای دیگر نسبت می‌داد و خود را تبرئه می‌کرد.

آن‌ها برای داوری و حل مشکل، نزد حضرت موسی رفتند. موسی علیه‌السلام به آن‌ها فرمود: خداوند دستور داده گاوی را ذبح کنید و قطعه‌ای از بدن آن را به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرّفی کند. آن‌ها با شنیدن این جواب به موسی علیه‌السلام گفتند: آیا ما را مسخره می‌کنی؟ موسی گفت: مسخره کردن کار جاهلان است و من به خدا پناه می‌برم که از جاهلان باشم.

آیا در داستان کشتن گاو بنی اسرائیل خدا نمی‌توانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟پرسشآیات 66 تا 73 سوره بقره همه در رابطه با چگونگی گاو قربانی است که خداوند دستور ذبح آن‌را داده است. آیا رنگ، پیری، جوانی، چاقی، لاغری، این گاو برای خدا حائز اهمیت است؟ آیا خدا نمی‌توانست کشته را بدون درخواست یک قربانی زنده کند؟ و آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمه‌ای به قدرت خدا می‌زد؟ اصلاً چرا خدا باید تقاضای قربانی کند؟پاسخ اجمالیاساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمی‌زند، از این‌رو، شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. بنابر این، حتماً در این امر (کشتن گاو) نیز حکمتی نهفته است هر چند ما از آن مطلع نباشیم.
چون بنی اسرائیل مدتی را در گاوپرستی به سر بردند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگى آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو براى پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
قرائن نشان مى‏دهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسى (ع)، لذا بعد از همه این سؤال‌ها گفتند: «حالا حق را بیان کردى»! گویى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سخت‌تر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند.
از طرفی، صاحب گاوی با این خصوصیات، مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل می‏شد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش آمد، ولى او به خاطر این‌که پدرش خواب بود از معامله صرفنظر کرد. خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را براى او فراهم ساخت.پاسخ تفصیلیقبل از پرداختن به پرسش و پاسخ، بیان چند نکته ضروری به نظر می‌رسد.
یک. از آن جایی که خداوند حکیم است و اساساً از شخص حکیم کار عبث و بیهوده سر نمی‌زند از این‌رو شیعه معتقد است تمام احکام و افعال صادره از شارع مقدس تابع مصالح و مفاسد است. در این‌باره می‌توانید به پاسخ «منابع بیان حکمت احکام و مخلوقات»، شماره 2608 (سایت: 2748)) مراجعه نمایید.
بنابر این، حتماً در این امر نیز حکمتی نهفته است هر چند به دست انسان‌ها نرسیده باشد.
دو. با توجه به آیات و روایات به دست می‌آید که اساساً زیاد سؤال کردن (سؤالات غیر مربوط) کار پسندیده‌ای نیست چه بسا مجازاتی به دنبال داشته باشد.
راوی (احمد بن محمد) می‌گوید: حضرت امام رضا(ع) براى من نوشت: «شما چرا زیاد سؤال می‌کنید، و نمی‌خواهید از کثرت سؤال دست بکشید، گروهى قبل از شما براى سؤالات زیاد هلاک و نابود شدند، خداوند متعال نیز فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاء[1]».[2]
سه. برای زنده کردن کشته بنی اسرائیل، حضرت موسی(ع) نخست صرفاً تقاضای گاو کرده بود امّا بعد از جدی نگرفتن مسئله از سوی بنی اسرائیل و بهانه‌گیری و پرسش‌های پی در پی و بی‌مورد مأمور به آوردن آن گاو مشخص شد.[3]
پیرامون آیاتی که در مورد کشتن گاو و زنده کردن دختر مقتول نازل شده، سؤال‌های بسیاری وجود دارد که برخی از آنها در این سؤال مطرح شده و برخی نیز مطرح نشده که ما به طور خلاصه اما نسبتاً جامع به آنها می‌پردازیم.
1. چرا خداوند بنی اسرائیل را مأمور کشتن گاو از میان حیوانات نمود و چه امتیازى براى گاو در این جهت موجود بود؟
بنى اسرائیل چون سالیان دراز محکوم مصریان بودند، مانند هر قوم محکوم و زبون دیگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصریان بر آنها چیره شده بود. یکى از مقدسات مصری‌ها گاو بود -گویا احترام و تقدیس گاو در مصر مانند هند بیشتر در طبقه کشاورزان و دام‌داران شایع بود. چون بنى اسرائیل با این طبقه که اکثریت مردم آن سرزمین بودند آمیزش داشتند تقدیس و پرستش گاو به تدریج در آنها آن چنان سرایت کرد که بیشتر آنان عقیده یگانه‌پرستى پدران خود را فراموش کردند- و چون تقدیس گاو در میان این طبقات بوده. این عقیده در تاریخ به اندازه خدایان طبقات حاکمه مصر شهرت نیافته است. شاید پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بیابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نیز در آنها مؤثر بوده. در هر جا و به هر طریق باشد، تقدیس گاو و گوساله در نفوس آنان ریشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنان‌که در سوره بقره آیه 88 به آن اشاره مى‏کند که دل‌هاى آنها، بر اثر کفرشان، با محبت گوساله آمیخته شده بود.[4] بنابر این، اتخاذ گوساله پس از چند روز غیبت موسى(ع) از جهت غفلت و پیش آمد ناگهانى یا اغفال نبوده بلکه منشأ آن علاقه و کشش باطنى آنها به چنین پرستشى بود. بنى اسرائیل که شعور درک توحید خالص را نداشتند حتماً باید براى خود معبود محدود و محسوسى برگزینند.
چون تقدیس و محبت غیر خداوند در حد پرستش، شعور فطرى خداپرستى را پیوسته خفته و پنهان می‌دارد، اولین اقدام اصلاحى پیامبران براى بیدار کردن شعور و وجدان‌هاى بشرى مبارزه منطقى و عملى با بت‌ها و طاغوت‌ها و برداشتن آنها از جلو راه پیشرفت عقل بشرى بوده است.
با توجه به این حقیقت دستور اجتماع عمومى یهود براى کشتن گاو و به پا داشتن جشنى به عنوان گاوکشى (یا عید خون) دستور مستقلى بوده: که باید همه گاوى را در میان گذارند و در خرید و کشتنش شریک شوند و آن‌را ذبح کنند. این گاوکشى براى قربانى یا قصابى نبوده بلکه تا با این خاطره، تقدیس و پرستش آن از خاطرها برود و اثر این اجتماع عمومى در نفوس کوچک و بزرگ باقى بماند، این روش پیامبران بزرگ و اولین قدم براى اصلاح و احیاء نفوس است. از این‌رو، حضرت موسى(ع) گوساله طلایى ساخته شده توسط سامری را خورد کرد و آتش زد و خاکسترش را به آب و باد داد. ولى صورت‌هاى اصلى آن همیشه در میان آنها می‌زیست و محبتش در دل هاى آنان جاى داشت و آثار پرستش و تقدیس آن در اعمال و انحراف‌هاى آنان آشکار بود.
پیش آمد قتلى که همگى بنى اسرائیل را تکان داد و سر و صدایى راه انداخت گویا به موسى فرصتى داد که این دستور را با آنکه اجرایش بر یهود بسى سنگین بود اعلام نماید، اعتراض و سؤال‌های گوناگون همه براى همین بود که شاید انجامش متوقف شود.[5]
بنابر این، چون بنی اسرائیل در زمان گذشته گاوپرست بودند منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگى آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو براى پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.
2. چرا خداوند مقتول را با کشتن موجود زنده‏ دیگری، حیات دوباره بخشید؟
اساساً در پیش‌گاه قدرت لایتناهی خداوند فرقی بین این موارد نیست؛ زیرا بدیهی است که اگر اراده خداوند برای ایجاد چیزی به آن چیز تعلق بگیرد، آن چیز ایجاد خواهد شد،[6] اما همان‌طوری که گفتیم احکام الهی تابع مصالح و مفاسد می‌باشد از این‌رو، برخی در پاسخ به این پرسش گفتند: براى این‌که بهتر و بیشتر قدرت کامله خداوندى روشن گردد و اختراع چیزى را از راه ضدّش به آنان بنمایاند.[7]
3. آیا اگر این گاو زرد نبود لاغر بود و پیر چه لطمه‌ای به قدرت خدا می‌زد؟
بدون شک «سؤال» کلید حل مشکلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است، اما مانند هر چیز اگر از حد و معیار خود تجاوز کند، و یا بی‌مورد انجام گیرد، دلیل انحراف و موجب زیان است، همان‌گونه که نمونه‌اش را در این داستان مشاهده کردیم.
بنى اسرائیل مأمور بودند گاوى را ذبح کنند، بدون شک اگر قید و شرط خاصى مى‏داشت تأخیر بیان از وقت حاجت ممکن نبود، و خداوند حکیم در همان لحظه که به آنها امر کرد بیان می‌فرمود، بنابر این، وظیفه آنها در این زمینه قید و شرطى نداشته، و لذا «بقره» به صورت «نکره» در اینجا ذکر شده است.
ولى آنها بی اعتنا به این اصل مسلم، شروع به سؤال‌های گوناگون کردند، شاید براى این‌که می‌خواستند حقیقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و این اختلاف هم چنان میان بنى اسرائیل ادامه یابد، جمله «فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ»[8] نیز اشاره به همین معنا است، مى‏گوید: آنها گاو را ذبح کردند ولى نمى‏خواستند این کار انجام گیرد!.
از ذیل آیه 72 همین داستان نیز استفاده می‌شود که لااقل گروهى از آنها قاتل را می شناختند، و از اصل جریان مطلع بودند، و شاید این قتل بر طبق توطئه قبلى میان آنها صورت گرفته بود اما کتمان می‌کردند؛ زیرا در ذیل همین آیه می خوانیم: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»؛[9] خداوند آنچه را شما پنهان می‌دارید آشکار و بر ملا می‌سازد.
از این گذشته، افراد لجوج و خودخواه غالباً پر حرف و پر سؤالند، و در برابر هر چیز بهانه‌جویى می‌کنند.
قرائن نشان می‌دهد که اصولاً آنها نه معرفت کاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعیت موسى(ع)، لذا بعد از همه این پرسش‌ها گفتند: «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ»؛[10] حالا حق را بیان کردى! گویى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است!.
به هر حال، هر قدر آنها سؤال کردند خداوند هم تکلیف آنها را سخت‌تر کرد، چرا که چنین افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند،[11] لذا در روایات می‌خوانیم که در هر مورد خداوند سکوت کرده، پرسش و سؤال نکنید چون بی گمان در آن حکمتی بوده است[12] و لذا در روایتى از امام رضا(ع) چنین آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب کرده و سر بریده بودند کافى بود، اما «شَدَّدُوا فَشَدَّدَ اللَّهُ عَلَیْهِم‏»؛ آنها سختگیرى کردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت.[13]
4. این همه اوصاف براى چه بود؟
مفسران در این جا یادآور می‌شوند که این گاو در آن محیط منحصر به فرد بوده است و بنى اسرائیل آن‌را به قیمت بسیار گزافى خریدند. صاحب این گاو مرد نیکوکارى بود و نسبت به پدر خویش احترام فراوان قائل می‌شد، در یکى از روزها که پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پیش آمد، ولى او به خاطر این‌که پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وى را بیدار سازد و کلید صندوق را از او بگیرد، در نتیجه از معامله صرفنظر کرد.
و به گفته بعضى از مفسّران فروشنده حاضر مى‏شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به این شرط که نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به این بوده است که پدر را بیدار کند و کلید صندوق‌ها را از او بگیرد، ولى جوان مزبور حاضر می‌گردد که به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بیدارى پدر بپردازد! بالأخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران این گذشت جوان، معامله پرسود دیگری را براى او فراهم می‌سازد.
بعضى از مفسّران نیز می‌گویند: پدر پس از بیدار شدن از ماجرا آگاه می‏شود و گاو مزبور را به پاداش این عمل به پسر خود می‏بخشد که سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار می‌آورد.[14]
پیامبر اسلام(ص) در این مورد مى‏فرماید: «انْظُرُوا إِلَى الْبِرِّ مَا بَلَغَ بِأَهْلِه‏»؛ نیکى را بنگرید که با نیکو کار چه می‏کند؟![15] 
[1]. مائده، 101: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ...»؛ اى کسانى که ایمان آورده‌اید! از چیزهایى نپرسید که اگر براى شما آشکار گردد، شما را ناراحت می‌کند.[2]. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 346 – 347، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق.[3]. محدث نوری، مستدرک ‏الوسائل و مستنبط المسائل‏، ج 15، ص 212، چاپ مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1408ق.[4]. «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلیلاً ما یُؤْمِنُون»؛ و آنها (به پیامبران) گفتند: دل‌هاى ما در غلاف است (و ما از گفته‌هاى شما چیزى نمی‌فهمیم.) چنین نیست، بلکه خداوند به سبب کفرشان از رحمت خود دور ساخته (و به همین دلیل چیزى درک نمی‌کنند)، پس اندکى ایمان می‌آورند.[5]. طالقانى، سید محمود، پرتوى از قرآن، ج ‏1، ص 191  -  193 (با تلخیص)، شرکت سهامى انتشار، تهران‏، چاپ چهارم، 1362 ش‏‏.[6]. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون»‏؛ چون چیزى را اراده کند، فرمانش این است که بگوید: «باش» پس بى درنگ موجود می‌شود؛ یس، 82.[7]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی‏، محمد جواد، ج 1، ص 274، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش.[8]. بقره، 71.[9]. بقره، 72.[10]. بقره، 71.[11]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏1، ص 307 - 308 ، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.[12]. امیر مؤمنان(ع) براى مردم سخنرانى فرمود و خطبه‏اى خواند و در آن فرمود: «بی گمان خداوند تبارک و تعالى حدود را مقرّر فرموده از آن تجاوز نکنید، و کارهایى را واجب کرده آن‌را ناقص و ناتمام نگذارید، و امورى را بدون حکم واگذاشته و آن نه از روى فراموشى است بلکه از روى مصلحت است پس شما در آن خود را به زحمت نیندازید، و این را از سر رحمت و مهربانى بر شما بدون حکم رها کرده پس رحمتش را با آغوش باز بپذیرید»؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 4، ص 75، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1413ق.[13]. شیخ صدوق، ‏عیون ‏أخبارالرضا(ع)، محقق و مصحح: لاجوردى، مهدى‏، ج 2، ص 13، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق.[14]. تفسیر نمونه، ج ‏1، ص 310 – 311.[15]. عیون أخبار الرضا(ع) ، ج ‏2، ص 14.                                         *****

این داستان تنها یک بار در قرآن ذکر شده و نکات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد از جمله: بهانه جویى شدید قوم بنى اسرائیل با سۆالات بی فایده ای که در سراسر این داستان می پرسند نمایان است، و نیز درجه ایمان آنان را به گفتار حضرت موسى مشخص می کند. خداوند در سوره بقره آیات 67 تا 74 به این ماجرا اشاره می کند و می فرماید:  (معنی آیات) و بخاطر بیاورید هنگامى را که موسى بقوم خود گفت: خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح کنید و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى که قاتل او شناخته نشده بزنید تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى کند و غوغا خاموش گردد، گفتند: آیا ما را مسخره مى کنى؟ موسى گفت: به خدا پناه مى برم از اینکه از جاهلان باشم!. گفتند: پس از خداى خود بخواه که براى ما روشن کند این ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مى فرماید: ماده گاوى که نه پیر و از کار افتاده، و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده هر چه زودتر انجام دهید. گفتند: از پروردگار خود بخواه که براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت:خداوند مى گوید: گاوى باشد زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد! گفتند: از خدایت بخواه براى ما روشن کند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زیرا این گاو براى ما مبهم شده! و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد!. گفت: خداوند مى فرماید گاوى باشد که براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت آب کشى نکند، از هر عیبى بر کنار و حتى هیچ گونه رنگ دیگرى در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى! سپس چنان گاوى را پیدا کردند و آن را سر بریدند ولى مایل نبودند این کار را انجام دهند!. و بخاطر بیاورید هنگامى را که فردى را به قتل رساندید سپس درباره (قاتل) او به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را مخفى داشته بودید آشکار مى سازد.سپس گفتیم قسمتى از گاو را به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل را معرفى کند) خداوند این گونه مردگان را زنده مى کند و آیات خود را به شما نشان مى دهد شاید درک کنید)، سپس دلهاى شما بعد از این جریان سخت شد، همچون سنگ، یا سختتر!، چرا که پاره اى از سنگها مى شکافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شکاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى کند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى افتد اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است و خداوند از اعمال شما غافل نیست (آیات 67 تا 74 سوره بقره).

ماجرای گاو

یک نفر از بنی اسرائیل به طور مرموزی کشته شد در حالی که قاتل او معلوم نبود و هر طائفه ای، طایفه ی دیگر را مسئول قتل آن شخص می دانست.

این اوضاع و احوال ادامه داشت تا این که نزد حضرت موسی رفته و از او درخواست کردند که از خداوند در این زمینه یاری بگیرد. حضرت موسی با توجه به ارتباطی که با خدا داشت به قوم خود گفت: گاوی را گرفته و سر او را ببرید و قسمتی از آن را به بدن مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند؛ ولی قوم بنی اسرائیل به موسی گفتند: آیا ما را به تمسخر گرفته ای؟

حضرت موسی فرمود: به خدا پناه می برم اگر بخواهم کسی را مسخره کنم.

قوم موسی به او گفتند: از خدا بپرس آن گاو چگونه باشد؟

حضرت موسی فرمود: گاو باید ماده، نه پیر و نه جوان باشد.

دوباره آن قوم لجباز گفتند: از خدا بپرس آن گاو چه رنگی داشته باشد؟؟ حضرت موسی فرمود: زرد باشد به طوری که در چشم حالت درخشندگی داشته باشد؟

قوم موسی برای آخرین بار سوال کردند: این گاو از نظر کار کردن باید دارای چه خصوصیتی باشد؟ حضرت فرمود: این گامو باید برای شخم زدن و زراعت و همچنین برای آبکشی تربیت نشده باشد و از هر عیبی پاک باشد.

در نهایت قوم بنی اسرائیل برخلاف میل خودشان گاوی را با خصوصیات گفته شده، پیدا کرده و سر بریدند و قسمتی از آن را به بدن مقتول زدند و وقتی زنده شد، قاتل خود را معرفی کرد.

                                                                  *****

وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنفُسكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَرِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلا قَلِيلٌ مِّنهُمْ وَ لَوْ أَنهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظونَ بِهِ لَكانَ خَيراً لهَُّمْ وَ أَشدَّ تَثْبِيتاً(66)اگر به آنان تكليف مى كرديم كه يكديگر را بكشيد، و يا از سرزمين خود بيرون كنيد، جز اندكى اين كار را نمى كردند، با اين كه اگر عمل كنند به آن چه اندرز مى شوند برايشان بهتر بود و بيشتر استوارشان مى كرد/آیه66سوره نساء

اين كه فرمود: "ما فعلوه الا قليل منهم وارد در مورد اخبار است ، اخبار از حال آن هياءت مجتمعه به اين كه احكام و تكاليف حرجى و دشوار را امتثال نمى كنند، چون با محبوب دل آنان ضديت و با چيزى كه دلهايشان و ديارشان به آن بسته است برخورد دارد و استثناى عده قليل براى دفع توهم است .در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه اگر ما مى نوشتيم (يعنى واجب مى كرديم ) بر آنان كه يكديگر را به قتل برسانند، و از شهر و ديار خود كه با آن انس دارند خارج شوند اين واجب را انجام نمى دهند، و چون جمله انجام نمى دهند كليت و استغراق را مى رسانيد، و شنونده مى پنداشت حتى يك نفر هم مؤ من حقيقى و تسليم واقعى در برابر فرمان خداى تعالى در ميان آنان وجود ندارد، براى دفع اين توهم عده اى قليل را استثنا كرد، هر چند كه حكم اصلا شامل آن عده نمى شود چون حكم درباره افراد نبود، بلكه درباره هياءت اجتماعيه (بدان جهت كه مجتمع است ) بود، و ليكن چون به تبع هياءت افراد هم داخل مى شدند اين استثنا را آورد.

از اينجا روشن مى شود كه مراد از قتل ، قتل دسته جمعى يكديگر است ، و مراد از بيرون شدن نيز بيرون شدن و جلاى وطن كردن جمعى از ميان جمعى ديگر است ، خلاصه حكم همه اش مربوط به مجتمع است ، نه اين كه هر فردى خودش خود را بكشد، و يا هر فردى از خانه و زندگيش ‍ بيرون شود، همچنان كه در آيه شريفه : فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم "درباره بنى اسرائيل است منظور قتل دسته جمعى است ، و مقصود به خطاب جماعت است نه فرد.

 اين كه فرمود:"ما فعلوه الا قليل منهموارد در مورد اخبار است ، اخبار از حال آن هياءت مجتمعه به اين كه احكام و تكاليف حرجى و دشوار را امتثال نمى كنند، چون با محبوب دل آنان ضديت و با چيزى كه دلهايشان و ديارشان به آن بسته است برخورد دارد و استثناى عده قليل براى دفع توهم است .
در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه اگر ما مى نوشتيم (يعنى واجب مى كرديم ) بر آنان كه يكديگر را به قتل برسانند، و از شهر و ديار خود كه با آن انس دارند خارج شوند اين واجب را انجام نمى دهند، و چون جمله انجام نمى دهند كليت و استغراق را مى رسانيد، و شنونده مى پنداشت حتى يك نفر هم مؤ من حقيقى و تسليم واقعى در برابر فرمان خداى تعالى در ميان آنان وجود ندارد، براى دفع اين توهم عده اى قليل را استثنا كرد، هر چند كه حكم اصلا شامل آن عده نمى شود چون حكم درباره افراد نبود، بلكه درباره هياءت اجتماعيه (بدان جهت كه مجتمع است ) بود، و ليكن چون به تبع هياءت افراد هم داخل مى شدند اين استثنا را آورد.
از اينجا روشن مى شود كه مراد از قتل ، قتل دسته جمعى يكديگر است ، و مراد از بيرون شدن نيز بيرون شدن و جلاى وطن كردن جمعى از ميان جمعى ديگر است ، خلاصه حكم همه اش مربوط به مجتمع است ، نه اين كه هر فردى خودش خود را بكشد، و يا هر فردى از خانه و زندگيش ‍ بيرون شود، همچنان كه در آيه شريفه : "" فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم " درباره بنى اسرائيل است منظور قتل دسته جمعى است ، و مقصود به خطاب جماعت است نه فرد.

المیزان جلد4

وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ إِنَّكُمْ ظلَمْتُمْ أَنفُسكم بِاتخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بَارِئكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسكُمْ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئكُمْ فَتَاب عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(54)و موسى بقوم خود گفت : اى قوم شما با گوساله پرستى بخود ستم كرديد، پس بسوى خالق خود باز آئيد و يكدگر را بكشيد كه اين نزد خالقتان براى شما بهتر است پس خدا بر شما ببخشيد كه او بخشنده و رحيم است/آیه54سوره بقره

تفسیر

فتوبوا الى بارئكم ... كلمه (بارى ء) از اسماء حسناى خداست ، همچنانكه در آيه : هو اللّه ، الخالق البارى ء، المصور، له الاسماء الحسنى ، او، اللّه" (و خالق ، و بارى ء، و مصور، است و او داراى اسماء حسنى است )، آنرا يكى از اسماء نامبرده شمرده است ، و اين اسم در قرآن كريم در سه جا آمده ، كه دو تاى آنها در همين آيه است و اگر از ميان همه اسماء حسنى كه بمعنايش با اين مورد مناسبند نام (بارى ء) در اين آيه اختصاص بذكر يافته ، شايد علتش اين بوده باشد، كه اين كلمه قريب المعناى با كلمه خالق و موجد است ، كه از ماده (ب ر ء) اشتقاق يافته ، وقتى ميگوئى : (برء يبرء برائا) معنايش اين است كه فلانى فلان چيز را جدا كرد، و خدايتعالى از اين رو بارى ء است ، كه خلقت يا خلق را از عدم جدا مى كند، و يا انسان را از زمين جدا مى كند، پس كانه فرموده : (اين توبه شما كه يكديگر كشى باشد، هر چند سخت ترين اوامر خدا است ، اما خدائيكه شما را باين نابود كردن امر كرده ، همان كسى است كه شما را هستى داده ، از عدم در آورده ، آنروز خير شما را در هستى دادن بشما ديد، و لذا ايجادتان كرد، امروز خيرتان را در اين مى بيند، كه يكدگر را بكشيد، و چگونه خيرخواه شما نيست ؟ با اينكه شما را آفريد؟ پس انتخاب كلمه (بارى ء)، و اضافه كردن آن بضمير (كم شما)، در جمله (بارئكم )، براى اشعار بخصوصيت است ، تا محبت خود را در دلهاشان برانگيزد.

ذلكم خير لكم عند بارئكم ظاهر آيه شريفه و ما قبل آن اين است كه اين خطابها و انواع تعديها و گناهانى كه از بنى اسرائيل در اين آيات شمرده ، همه آنها بهمه بنى اسرائيل نسبت داده شده ، با اينكه ميدانيم آن گناهان از بعضى از ايشان سر زده ، و اين براى آنست كه بنى اسرائيل جامعه اى بودند، كه قوميت در آنها شديد بود، چون يك تن بودند، در نتيجه اگر عملى از بعضى سر مى زد، همه بدان راضى ميشدند، و عمل بعضى را بهمه نسبت ميدادند، و گرنه همه بنى اسرائيل گوساله نپرستيدند، و همه آنان پيغمبران خدايرا نكشتند، و همچنين ساير گناهان را همگى مرتكب نشدند، و بنابراين پس جمله : و اقتلوا انفسكم " هم قطعا خطاب بهمه نيست ، بلكه منظور آنهايند كه گوساله پرستيدند، همچنانكه آيه : " ذانكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل" (شما با گوساله پرستى خود بخويشتن ستم كرديد)، نيز بر اين معنا دلالت دارد، و جمله ذلكم خير لكم عند بارئكم " الخ تتمه اى از حكايت كلام موسى عليه السلام است ، و اين خود روشن است .و جمله (فتاب عليكم ) الخ ، دلالت دارد بر اينكه بعد از آن كشتار، توبه شان قبول شده ، و در روايات هم آمده : كه توبه ايشان قبل از كشته شدن همه مجرمين نازل شد.از اينجا مى فهميم ، كه امر بيكديگر كشى ، امرى امتحانى بوده ، نظير امر بكشتن ابراهيم اسماعيل ، فرزند خود را، كه قبل از كشته شدن اسماعيل خطاب آمد: يا ابراهيم قد صدقت الرويا" (اى ابراهيم تو دستورى را كه در خواب گرفته بودى ، انجام دادى ).

در داستان موسى عليه السلام هم آن جناب فرمان داده بود كه : (بسوى آفريدگارتان توبه ببريد، و يكدگر را بكشيد كه اين در نزد بارى ء شما، برايتان بهتر است )، خداى سبحان هم همين فرمان او را امضاء كرد، و كشتن بعض را كشتن كل بحساب آورده ، توبه را بر آنان نازل كرد، (فتاب عليكم ) الخ .

بحث روايتى
 در در منثور است  كه على (ع ) در ذيل آيه" واذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم 
" فرمود: بنى اسرائيل از موسى (ع ) پرسيدند: توبه ما چيست ؟ فرمود: بجان هم بيفتيد، و يكدگر را بكشيد، پس بنى اسرائيل كاردها برداشته ، برادر برادر خود را، و پدر فرزند خود را بكشت ، و باكى نكرد از اينكه چه كسى در جلو كاردش مى آيد، تا هفتاد هزار نفر كشته شد، پس خدايتعالى بموسى وحى كرد: بايشان دستور ده : دست از كشتار بردارند، كه خدا هم كشته ها را آمرزيد، و هم از زنده ها درگذشت .

و در تفسير قمى از معصوم نقل شده كه فرمود: وقتى موسى از ميانه قوم بسوى ميقات بيرون شد، و پس از انجام ميقات بميانه قوم برگشت ، و ديد كه گوساله پرست شده اند، بايشان گفت : اى قوم شما بخود ظلم كرديد، كه گوساله پرستيديد، اينك بايد كه توبه بدرگاه آفريدگار خود بريد، پس بكشتار يكدگر بپردازيد، كه اين بهترين راه توبه شما نزد پروردگار شما است ، پرسيدند: چطور خود را بكشيم ؟ فرمود: صبح همگى با كارد يا آهن در بيت المقدس حاضر شويد، همينكه من بمنبر بنى اسرائيل بالا رفتم ، روى خود را بپوشانيد، كه كسى كسى را نشناسد، آنگاه بجان هم بيفتيد، و يكدگر را بكشيد.
فرداى آنروز هفتاد هزار نفر از آنها كه گوساله پرستيدند، در بيت المقدس جمع شدند، همينكه نماز موسى و ايشان تمام شد، موسى بمنبر رفت ، و مردم بجان هم افتادند، تا آنكه جبرئيل نازل شد، و گفت : بايشان فرمان بده : دست از كشتن بردارند، كه خدا توبه شان را پذيرفت ، چون دست برداشتند، ديدند ده هزار نفرشان كشته شده ، و آيه : ذلكم خير لكم عند بارئكم ، فتاب عليكم ، انه هو التواب الرحيم" راجع باين داستان نازل شده .
ترجمه تفسير الميزان جلد 1 صفحه : 287


مطالب مشابه :


قصه گاو کشتن بنی اسراییل

دینی و عربی - قصه گاو کشتن بنی اسراییل - گروه دینی و عربی "اللّهم عجل لولیک الفرج "




ماجرای گاو بنی اسرائیل /کشتن گاو برای پیداکردن قاتل

ماجرای گاو بنی اسرائیل /کشتن گاو برای پیداکردن قاتل. مسخره کردن، کار افراد جاهل و بی‌خرد است!!




کلیپ کشتن شتر

sony ericsson - کلیپ کشتن شتر - درباره ی سونی اریکسون




تعبير ديدن " گاو " در خواب

تعبير ديدن " گاو " در خواب. ابن سيرين مي گويد : اگر بداند گاو ماده و چاقي دارد و بداند مال اوست




" گاو بازی " یک بازی نیست بلکه یک جنایت است !

Paradise Pet - " گاو بازی " یک بازی نیست بلکه یک جنایت است ! - حامیان حیوانات




تصویر; خودسوزی راهب بودایی در اعتراض به کشتن گاو ها

تروريست حقيقي - تصویر; خودسوزی راهب بودایی در اعتراض به کشتن گاو ها -




نماد گاو در گذشته

کشتن گاو نر در سال نو مظهر مرگ زمستان و تولد نیروی حیاتی است. سر گاو نر مهمترین بخش گاو که




ادامه میترا و کشتن گاو در آیین میتراییسم

کلزال - ادامه میترا و کشتن گاو در آیین میتراییسم - بهترین درمان برای قلوب شکسته این است که




برچسب :