آخرین متد تزریق در قطار

حالم خوب نیست .پشتم تیر می کشد .دل درد شدیدی دارم .ساعت دوازده  از اداره بیرون می زنم  .از یخچال  شیشه عرق نعناع را بر می دارم و سر می کشم .

مزه تلخ آنرا با تمام وجود حس می کنم .این دل درد دست بردار نیست .سابقه نداشته که دل درد داشته باشم .خودم می شوم دکتر خودم .شاید یک چایی نبات کارساز باشد اما نه .درد از این مسائل گذشته است .

همچون مار به خود می پیچم .عیال که از مدرسه بر می گردد و اوضاع ووضعیت مرا می بیند سراسیمه به بیمارستانم می رساند .

داخل اتاق کشیک یک جوان تازه مدرک گرفته معاینه ام می کند .دستی به کمرم می زند که دادم بلند می شود .

آقا سنگ کلیه داری .

از تعجب شاخ در می آورم .امکان ندارد آقای دکتر .اصلا سابقه سنگ کلیه را ندارم

 حالا معلوم می شود .

رو تخت بیمارستان دراز می کشم .به عیال می گویم ای کاش یک ملافه آورده بودیم .

خانم پرستاری سرم را به دستم  وصل می کند و دو تا آمپول داخل آن می ریزد و آرام آرام تسکین می یابم .

نتیجه آزمایش و کلی دارو دست عیال است .وسخت  نگران

- خانم فکرش را هم نکن . به شوخی می گویم :

من از اون بادهایی نیستم که با این بیدها بلرزم 

عیال عصبانی می شود .اینجا هم دست از لیچار گفتن بر نمی داری ؟

- شوخی کردم به دل مگیر .به زودی خوب می شوم .

دکتر مجددا سراغم می آید .با آرامی می پرسد آرام شدی آقا ؟

- دستت درد نکند دکتر فعلا که آرامم .

 ببین آقا "شما سنگ کلیه داری و یکسری دارو برایتان فعلا تجویز کرده ام که مرتب باید استفاده کنید .ضمنا تا می توانید آشامیدنی بخورید .

از دکتر تشکر می کنیم .

سرم تقریبا در حال اتمام است .خانم پرستاری زحمت قطع سرم را می کشد و می گوید مرخصید .

داخل خانه برای خود حال وهوایی دارم .حاج حسین مریض است . وکلی حالا ناز واداهایش خریدار دارد. پتویی و متکایی و بازدید اخوی وبچه ها به عنوان عیادت .

حسام به شوخی می گوید" پیر شدی عمو "و من چه جوابی برای او دارم .راست می گوید .

مثل یک بچه مثبت سر وقت قرصهایم را می خورم وآمپولهایم را می زنم .

اما انگار یک بیماری مشخص در ساعت معین دارم .هشت صبح و نه شب درد شروع می شود و تا سه روز همچنان سر موقع به سراغم می آید.

زنگ تلفن به صدا در می آید .همشیره از بافران است .خبر بیماری مرا دارد حال واحوال .چه خبر همشیره ؟

هیچی عمه به رحمت خدا رفت .

کی ؟ چطوری ؟

..........باشد امروز بعد از ظهرحرکت می کنیم

به قوام زنگ می زنم تا ترتیب بلیط قطار را بدهد . 

عیال ساکم را آماده کرده است وکلی سفارش که داروهایت را سر موقع بخور و اگر دردت زیاد بود آمپولت را بزن .

ساعت دو با قطار تهران عازم می شویم.........................

- دایی من می روم تخت بالا دراز بکشم .سیرجان برای نماز بیدارم کن

باشد دایی ولی یک بار شده همسفر باشیم و تو یک ساعت بیدار باشی ؟

خوشا به حالت که اینطور راحت می خوابی .عجب همسفری داریم .

قطار برای نماز سیرجان توقف می کند ومجددا عازم می شویم

دایی یک چیزی نمی خوری ؟نه دایی می خواهم بخوابم .ایوا....دایی که خواب را ترکوندی

روی تخت دراز می کشم احساس می کنم که درد شروع می شود

نگاهی به ساعت موبایلم می کنم حدود ساعت نه شب است .

عجب داستانی داریم .انگار این بیماری من تنظیم شده است برای زمانهای خاص .

درد شدید می شود .قوام متوجه می شود .دایی آمپولت را بردار تا برویم کوپه دکتر قطار .

هر جوری هست درد را تحمل می کنم و خودم را از راهروهای تنگ به دکتر می رسانم .

پسر جوانی با روکش سفید که دوره سربازیش را طی می کند کنار لب تابش نشسته است

تمام تخت های کوپه اش پر است از ساکهای چتر بازی که نمی دانم از کیست و جایی برای خودش به سختی در کنار ساکها باز کرده است .

سلام آقای دکتر

سلام جانم بفرمایید .

دکتر من یک آمپول دارم و باید بزنم .

دفترچه بیمه را از دست قوام می گیرد .آخرین نسخه های آن را کنترل می کند .

سنگ کلیه داری ؟

آره آقای دکتر و درد امانم را بریده است .

با بی میلی آمپول را می گیرد.سر آمپول را می شکند وبا آب مقطری مخلوط می نماید و داخل سرنگی می ریزد .

جایی برای دراز کشیدن وجود ندارد .

آقای دکتر به دستم می زنید ؟

خیر به باسن حضرتعالی .

کجا دراز بکشم .اینجا که جایی نیست .

نیازی نیست .ایستاده می زنم .چشمانم از تعجب گرد می شود .آمپول ایستاده .این دیگر چه حکمتی است .

قوام کنار درب کوپه ایستاده است .غافل از آنکه از آخرین متد تزریق آمپول در عصر شکوفایی فیلم می گیرد .

با زدن آمپول آرام می شوم .داخل کوپه  فیلم تزرق آمپول را قوام نشانم می دهد از خنده روده بر می شوم  .

قوام به شوخی می گوید این فیلم را باید داخل یو تیوپ گذاشت .

............................

تا سوم عمه  می مانیم .خدا را شکر سنگ نیز دفع شد  .و راحت شدم .و دیگه درد سراغم نیامد که نیامد .قرصها وآمپولهای اضافی را هم ریختم تو سطل زباله .

درست است که خدا را شکر از شر سنگ راحت شدم  و درد آن را فراموش کردم

اما قضیه آمپول زدن ایستاده این آخرین متد تزریق را هیچگاه فراموش نکرده ام و نمی کنم .

 


مطالب مشابه :


سفرنامه - قشم و هنگام

سه کوپه. ۱۷:۱۵ قطار حرکت کرد. قبل از آنکه به بندر بپردازم بگویم که نهار را در سیرجان خوردیم.




راه‌آهن سیرجان به معاونت ویژه راه‌آهن تبدیل می‌شود

" مجله خبری سیرجان " ‌هایی که فاصله بین ایستگاه 20 کیلومتر است با افزایش خط ریلی چهار قطار




اشنایی با استان کرمان

شما با قطار از پاکستان ،ترکیه و شهرهای دیگر می توانید به استان کرمان سیرجان - بندرعباس




آخرین متد تزریق در قطار

بافران - آخرین متد تزریق در قطار - قطار برای نماز سیرجان توقف می کند ومجددا عازم می شویم .




جک و اس ام اس های جدید و خنده دار

سیرجان فان (Sirjan fun) - جک و اس ام اس های جدید و خنده دار - اولین وبسایت تفریحی - سرگرمی سیرجان




خداوندا

پرستاری سیرجان 91 کنم راه قشنگ ارزوهارا مبادا گم کنم اهداف زیبا را مباداجابمانم از قطار




شهر سیرجان

قطار بندر عباس به تهران از سیرجان منطقه ویژه اقتصادی سیرجان، در بهمن ماه سال ۱۳۷۰ بر




شهرستان سيرجان

ایرانگردی-گردشگری-نقشه-ایران-تور-سفر - شهرستان سيرجان - ایرانگردی-گردشگری-تور-سفر-توریسم




اسامي برندگان

قطار شادي هر ماه يك بسته طلائي به خريداراني كه فرم نظر سنجي . ۱- مریم اسکندری سیرجان.




قطار اصفهان تهران

اصفهان امروز - قطار اصفهان تهران - اصفهان پایتخت فرهنگ و تمدن ایران مجله خبری سیرجان




برچسب :