شرح عروسی خواهری 264

سلام و صد سلام به همه ی دوستای گلمممممممممممم

الان خودم میدونم باید منو شطرنجی کنن با این وب نویسیم،  از همه بیشتر شرمنده ی دوستای گلمم که ازم خبری گرفتن اخه مدت ها بود به اینجا سری نزدم...اوضاع فیس هم که داغون بود همش اذیت می کرد این شد که اونجا هم زیاد فعالیتی نداشتم

دلم برای همتون تنگ شده بود ولی خیلی وقت بود وب ها رو هم وقت نمی کردم بخونم که اگه می خوندم 4 تا خط یادم می موند اینجا بنویسم...خلاصه دلم برای اینجا و دوستای حقیقی و مجازیش تنگ شده بود.

دیگه این قدر دلم تنگ شده که میخوام زود زود بیام به تلافی این مدت، راستش این مدت کلی اتفاقات افتاده بود که نشد بیام و بنویسم، الان شروع میکنم به نوشتن، خدا کنه حسش بمونه زود زود بیام بنویسم.



عروسی رو با جزئیات مینویسم چون میخوام کامل ثبت بشه:

عروسی خواهر جون رو که واستون گفته بودم، خیلی خیلی خوش گذشت، همسری محترم بنده هم که بعد 10 بار جابه جا کردن بلیط و خرید و کنسلیش بالاخره همون عصر عروسی می رسید! حالا نگید چه خوش خیال این همسری جان وقتی خودش داماد بود نیمه شب قبل عروسی رسید این که دیگه جای خود! ولی بدیش این بود که تا موقع رفتن به عروسی همو ندیدیم.

واسه لباسمم خودم رو هلاک کرده بودم عروسی خواهرجونمه، دبی خیلی گشتم اون مدلایی که من میخواستم همه گرون و چند ملیونی بودن،اونایی هم که کمتر بودن کارای مجلسی مارک دار بودن که واسه عروسی خواهر زیادی ساده بودن و اگه مارک نبودن خب خیلی خوش پوش نبودن،همسری هم میگفت حالا چیزی چشمت رو گرفته بخر که من زیر بار نرفتم 3 تومن بدم بابت لباس! دیگه خانم عموی کوچیکم بهم گفت خب از مدلت عکس بگیر شاید تو کارای ترک اینجا پیدا بشه و اینجا کلی ارزونتر میشه لباسای خوب 1 تومن ایناست...منم حرف گوش کن گفتم عکس میگیرم مشابهش شاید پیدا شد نشدم بگردیم دنبال خیاط...

ایران اومدنی یکی از بوتیکا مشابهش رو پیدا کردم ولی باز خدا تومن بیشتر از دبی قیمت داشت اینه که قید کار اماده رو زدم چون یا خیلی گرون بود اگه خاص بودن یا خیلی معمولی واسه کارای قیمت مناسب...اینه که کفش اهنی پوشیدم بازار گردی واسه پارچه ی مشابه پیدا کردن...سر خیاط هم یک خیاط قدیمی میشناختم گرونتر میگرفت ولی یکی جدید معرفی شد که مناسبتر حساب می کرد...خلاصه ما این جدیده رو بعد چند نمونه کار زنده و مرده ازش انتخاب کردیم...

خدارو شکر خیلی لباس من و خواهر کوچیکه رو عالی در اورد، من همون مدلی که دبی دیدم که البته کار دستش رو پنل اماده گرفتم(کلی هم سر پنل گشتیم یک کار ظریف و کوچیک پیدا کنم بس همه چی شلوغ پرکار و درشت بود!) و واسه خواهر کوچیکه یک مدل از مجموعه ی الی ساب رو انتخاب کردیم...واسه خواهری هم گیپورش رو اماده گرفتیم و خداییش کار خیاط عالی عالی بود خیلی بهتر از خیاط قبلیمون بود....لباسا با نمونش مو نمیزددددد و اگه تفاوتای طرح پارچه ها رو ندید بگیریم کپی برابر اصل بود هم مدل و هم تن خورش...یعنی مثل لباسای مارک تو تن قشنگ بودن...حالا این همه تعریف کردم واسه این بود که ما خیلی به خیاط عادت نداشتیم و خیلی ذوق زده شدیم هاهاهاها


روز عروسی منو و خواهری کوچیکه رفتیم ارایشگاه و عصرم نوبت اتلیه داشتیم که بابام مارو گذاشت ارایشگاه که بعدم بره دنبال همسری جون،تو ارایشگاهم خوش گذشت و همه ادرس فروشگاهی که لباس خریدیم رو میخواستن خصوصا که منو خواهری هر دو سبز بود لباسمون واسه ساقدوشی عروس و خیلی تو چشم میومد...ولی خب بهه جاش ما هی ادرس خیاط دادیم...حتی تو اتلیه با وجود کتی که رو پوشیده بودیم و روسری سرمون بازم دو نفر اومدن ادرس گرفتن...ما هم کلا شاد بودیم تا ادرس کوچه رو بلد بودیم ولی پلاکشو نه...فامیلشم یادمون نبود شمارشم همراهمون نبود دیگه بماند ملت چطوری میخوان خیاطو پیدا کنن!

از اون طرفم تو فرودگاه نمی دونم اون روز چه خبری بود 7 تا پرواز باهم نشسته بود و صف های طولانی چک پاس بود، از اون طرفم همسری شارژ زیادی نداشت هی اس ام اس میزد به بابا بگو بره من خودم میام...من که قاطی کرده بودم اخه ما خونه ی جدید اومده بودیم بماند همون قبلی رو هم همسرجان بلد نبود، نمیشد که ولش کنیم وسط فرودگاه و از طرفی هم صفشون تموم نمیشد...خلاصه بعد 3 ساعت تونست بیاد بیرون و با بابا رفتن خونه دوش بگیرن بیان دنبال ما، ما هم دیدیم دیره رفتیم اتلیه تا موقع عکسای خواهرم و تکی خودم رو گرفتیم تا همسری رسید و اصلا وقت نشد درست حسابی ببینمش بعد 40 روز دلتنگی و جلو این عکاسه نمیشد درست حسابی بغلش کنم از ته دلممممممم دیگه 4 تا چیلیک چیلیک و بدو بدو بریم تالار که مامانم زنگ زدش من ارایشگاه بودم الان اومدم خونه لباس بپوشم ولی کلید ندارم هیچ کسم نیست...اخه بابا هم قبل اومدنش کارگر رو با خودش اورده بود و مامانم به هوای کارگرمون رفته بود خونه....خلاصه اصلا اوضاعی بود...حالا تالار هم خارج شهر! دیگه بماند با لباس عروسی و 6 نفر ادم تو ماشین چجوری رسیدیم تالار لباسامون حیف نشه داستانی بود هاهاهاها

دیگه رسیدیم تالار و با مهمونا احوال پرسی کردیم و رفتیم پایین استقبال عروس و داماد...وای که خواهری عین ماه شده بودددددددددددددد، مراسم ورودشون هم خیلی قشنگ اجرا شد و چون عکاس مجلس نداشتن من همش این وسط عکس میگرفتم اینه که خوب لذت نبردم ولی عکسا ای بدک نشد.

دیگه بعد رقصای عروس و دامادی نوبت مهمونا شد و حالا نوبت ماها بود؛ من کت لباسمو که در اوردم دختر خاله ها اینا همشون ذوق کردن و تعریف کردن از لباسم منم جوگیر شدم واسه رقص

رنگ لباسم سبز بود با کارای طلایی...تاج عروسیمم که طلایی بود و خیلی باهاش ست شد، کیف و صندلی هم که تو سفر قبلی پاکستان امی جان واسم خرید بود هم طلایی بودن و خیلی خوب شده بود، فقط ایرادش این بود که پاشنه ی صندل خیلییییییییییییییی بلند بود ...این قدر که من تو عمرم همچین چیزی نپوشیدم و اون قدر بلند که باید بعد هر بار رقص میرفتم استرااااااحت پا...باز کفش-صندل خواهری و دخترخوالم که میشد خواهر داماد از من بدتر بود که دختر خاله عشق رقصمون اخراش قاطی کرده بود و کلا درشون اورد...خلاصه نمیدونم چرا ماهارو جو گرفته بود همچین کفش و صندلایی خریده بودیم...حالا قد کوتاهم نیستیم که بگیم مجبور بودیم...اون یکی دختر خالم که قدش 170 هست اون یکی هم همچین شاهکاری کرده بود...خلاصه پیست رقص که نبود تلو تلو خوران بود...

البته از برکات این صندلا همین بس که شبش تا صبح پا درد داشتیم ولی مگه از رو می رفتیم!

خداییش صندلاش خوشگل بودن و گرنه عمرا دیگه همچین حرکتی بکنم که جونم در بیاد...دیگه همش هم خواهری رو به زور میاوردیم وسط که تنها نباشیم ، موقع رقص شاباش که شد کلا هنگ کردیم چون اصلا یادم نبود از شاباش...دیگه هرچی ته کیفمون بود رو خالی کردیم، مامانمم از من بدتر، باز خوبه خالم دید ما داریم مضطربانه دنبال چیزی میگردیم خودش دست به کار شد شروع کرد به شاباش دادن...نمیدونم چرا ادم تو این جور موقعیت ها کلا فراموشی میگیرتش!


عروس هم که ماه شده بود با اون لباس نباتی خوشگلش که پایین دامنش دانتل بود؛ ارایششم قشنگ شده بود نه لایت بود نه غلیظ و تیره...بهش میومد...موهاشم کلاسیک درست کرده بود با یک دسته گل خوشگل از گل شیپوری که گلاس مصنوعیش رو از دوبی خریده بود دادش براش تزئین کردن...گلا اصلا با طبیعیش مو نمیزدن و خیلی قشنگ شده بود و خوبیش اینه واسش موندگار شد انشالله عروسی دخترش دسته گل عروس باشه الهی امیننننننننن

بعدم مراسمات شام و کم کم رسیدیم به عروس کشونی، والا اونایی که رسم عروس کشون ندارن یا دیگه اجرا نمیکنن پس کجا ذوقاشونو خالی میکنن؟ من اگه عروسی برم بدون عروس کشونی اصلا فکر می کنم عروسی نبوده! البته ها بگم از این حرکتای ویراژی و اینا متنفرم و اگه داماد درست برونه بقیه هم درست پشت سرش میان و البته که باید خارج شهر و قسمتای غیر مسکونی انجام بشه چون واقعا خوشی ما ارزش گناه مردم ازاری رو نداره...خلاصه اخرشم نزدیک خونه ی عروس، کاروان عروسی رو گم کردیم

دم خونه ی خواهری هم موقع بالا رفتن انگشتر خواهری از دستش افتاد که تو اون تاریکی همه بسیج شدن پیداش کنن و خیلی صحنه ی خنده داری بود...بعدم کسی رو نداشتیم شعر پا انداز رو بخونیم درست حسابی اینه که خواهرای داماد رو هم کشوندیم سمت خودمون که شمام بخونین خیلی بامزه شد اینقدر که بینش غش کرده بودیم از خنده و اخرشم نفهمیدم چی به چی شد کی شاباش دادن کی رفتیم بالا...

دیگه فایملای نزدیک اومدن دیدنی و رفتن و اخر شبی کادوها رو شمردیم و دادیم دست عروس و داماد و پیش به سوی خونه!

تازه وقتی رسیدیم من تونستم یک دل سیر همسری رو نگاه کنم و دلتنگی کنم و اشک شوق و از این رمانتیک بازیا...تا نصف شبم که پنس و سنجاق باز می کردیم، همسری هم چه خوشش اومده بود میگفت خوشگله حیفه فردا هم اینجوری باشه! بعد من طفلی چجوری بخوابمم لابد نشسته پشت به دیوار!

فردا عصر هم پاتختی که نداشتیم ولی خودمون دخترا رفتیم و مامانمم همسایه ها رو دعوت کرده بود و خونه ی عروس خراب شدیم اونم لباس نامزدیش رو پوشید که اذیتش میکرد بعدش رفت لباس سر عقدش رو پوشیدو خلاصه اون شب هم کلی واسه خودمون زدیم رقصیدیم و اخرش دیگه همه چی کلا تموم شد...

ولی خب از اونجا که ما ذوقی و شوقی هستیم باز 3 روز بعدش خواهری همکاراش رو دعوت کرد و ما و خاله هم رفتیم و یک مراسم دیگه داشتیم و دیگه اینجا کلا پرونده عروسی بسته شددددددددد.



دوست جونا سعی میکنم کامنتای قبلی رو کم کم تایید کنم دلم برا حرف زدن باهاتون تنگ شده بود خیلی وقتههههههه...میام و اداه میدم بقیه ماجراها رو

تا بعد...


مطالب مشابه :


رمان پنجمین نفر ۲۸

این مدل مو خیلی بهش میومد . کت و شلوار خوش دوختی که تو عروسی چند دست از لباسای خودته . برای




شرح عروسی خواهری 264

و واسه خواهر کوچیکه یک مدل از یعنی مثل لباسای مارک تو عروسی و 6 نفر ادم تو ماشین




رمان من .تو.سرنوشت تمومممممممم

بجنب برو حموم و لباسای شب عروسی که قبلا مدل مو و آرایشمو برم تو . درو باز




پست سوم رمان تو رو نمیخوام

پست سوم رمان تو رو نمیخوام - همه مدل رمان را باز کرد و رفتم تو بگیریم برای عروسی




رمان گل عشق من و تو 6

سالن عروسی چی؟ یعنی باز یکیش هم مو اخماش رفته تو هم شایدم برای اینکه من




ایده جالب عشقولانه وجذاب برا متفاوت شدن زندگی

از عکسامون از دوره نامزدی تا عقد و عروسی برای ناهار ژله در مدل لباسای فاخر تا حدی باز




رمان ازدواج به سبک اجباری (قسمت اول)

رمان برای همه با صدای خانم بزرگ مو به تنم راست شد: موهامو مدل جمع باز خیلی شیکی درست کرده




برچسب :