قسمت اول رمان دختری از جنس غرور.......

پردیس: پارسا تو رو خدا لپ تاپمو بده !؟؟

پارسا : بعد از اون امتحان ریاضیو اون نمره ی درخشانت بایدم لپ تاپتو بدم که فقط چت کنی !

پردیس : اذیت نکن  ارشام نگران میشه ها!!!

پارسا : جای اینکه درس بخونی میشینی با آرشام جونت چت می کنی ؟نچ نچ

پشت میز تحریر مشغول خوندن درسای فرانسه ام بودم که صدای پردیس و پارسا بلند شد .

آدم حساسی نیستم که با صدا تمرکزم به هم بریزه اما صدای پردیس کلا  تمرکزمو به هم می ریزه!

از اتاق بیرون اومدم و رفتم طرفشون .

من :چی شده ؟

پردیس : به به  پرنسس الیزابت افتخار خروج  از کاخ پادشاهیشون رو دادن !

من: پردیس خانوم مخاطب صحبت من شما نبودی ؟مفهوم شد؟

پردیس : البته که با پرنسس به این راحتی نمیشه حرف زد .

من : پارسا چی شده ؟

پارسا : شاهزاده خانوم ، امتحان ریاضی نمره ی بسیار خوبی گرفته منم لپ تاپشو توقیف کردم .

من : کار خوبی کردی !

پردیس با عصبانیت از حرف من گفت : کتاب فرانسه اتو پارسا  برداشته ...!!!

بر گشتم و ذل زدم تو چشمای پارسا وگفتم :چی ؟؟؟

پارسا:به ...به ..خد..ا ..من نبودم . اینجوری نگام ننکن خودمو خیس میکنمااا!!

من :پارسا بیا اتاقم ...!

همیشه هر وقت به هرکسی اینطوری نگاه می کنم خیلی راحت اون چیزی که می خوامو بهم می ده ...!!!

پارمیس آریا هستم و دوم دبیرستان  درس می خونم فرزند بزرگ خانواده ام و از تمام وسایل و رفتار های دخترونه متنفرم ، توی زندگی تنها دونفر برام خیلی خیلی مهم هستن و اون دونفر برادرم پارسا و دختر داییم پدیده ان .

چیز جالبی وجود نداره که منو هیجان زده کنه و اگه هم چیزی باشه بیشتر از یک ساعت نمیشه که جذابیتشو از دست می ده.همه ی تصمیماتم از روی منطقه و هیچ احساسی توی خودم پیدا نمی کنم !!

شاید جالب باشه که بگم هیچ چیز با غرورم عوض نمی کنم و هیچ وقت کاری نمی کنم که مجبور باشم  غرورمو زیر پا بگذارم .

آدم تنوع طلبیم و هیچ چیز سیرم نمی کنه همیشه دنبال چیزاییم که ندارم وهرچیزی رو که بخوام باید به دست بیارم .

هر درس از درسای مدرسه رو کافیه یک  یا حد اکثر دوبار بخونم  تا کامل یادش بگیرم و هیچ کتاب درسیو بیش از دوبار تا حالا نخوندم. اعتقادی به عشق ندارم اونم توی دنیایی که هرکسی فکر منافعشه و قصد ازدواج هم ندارم، همیشه باید بهترین  توی هرکاری باشم و اگر نشد تمام تلاشمو به کار می گیرم که عادلانه به بهترین مقام ممکن برسم . آرزوم پزشک شدنه و طبق قراری که توی بچگی با پدیده گذاشتیم می خوام به پنج تا کشور خارجی سفر کنم و فقط پدیده اس که  اخلاقش مثل اخلاق منه !!!و باهم کنار میایم

خیلی کم عصبانی میشم و همیشه برای حل مشکلات منطقی عمل می کنم ولی اگر عصبانی بشم همه ی دوستام سنگر می گیرن و توانایی خاصی توی حرف زدن با چشمام دارم !!!

از لحاظ چهره هم پوست سفید با چشم های آبی تیره دارم و صورت نسبتا کشیده  با لبای صورتی نازک و کوچیک و موهای طلایی  .....

 صدای در اتاق  اومد از ریتم در زدنش مشخص بود که پارساست...!

من : پارسا بیا تو ...!

پارسا : سلام ...!

من :پارسا بیا کارت دارم ...!

پارسا: در رابطه با؟

من : پردیس + مسافرت تهران

 

پارسا :ok

من :I speak Persian because you answerer me with English?(من فارسی حرف میزنم اما تو انگلیسی جوابمو می دی؟)

پارسا:نه بابا یادم رفت شما دیگه انگلیسی کامل بلدی باید فرانسه باهات حرف بزنم ...

من : هر جور دوست داری حرف بزن فقط گوش کن خوب؟

پارسا جدی شدو روی مبل اتاق نشست.

من :ببین به پردیس کاری نداشته باش خوب ؟ پردیس درس خون بشو نیس درضمن سوگلی یلدا هم هس اگه چیزی بگه  یا حرفی بزنه حوصله ی سخنرانی ندارم .بعدشم زندگیش توی چت با دوستاشو ، آرایش کردنو و خرید کردن خلاصه شده !

پارسا : همشو می دونستم  ، موضوع بعدی چی بود ؟

من: بابا کی میاد ؟

پارسا : 3 یا 4 ماه دیگه ...!

من : پس کارای شرکت میافته به من و تو ، درسته؟

پارسا:امممممم

من : یلدا حتما یه چیزی می گه ...!باید آماده باشیم که کار را رو درست انجام بدیم و در رابطه باعموپیمان حواست باشه چیزی نگی خوب؟

پارسا : ok

من : you speak English Again?          

پارسا : باشه بابا فقط از ذهن خلافت استفاده کند یه نقشه خوب بکش ،واسه عمه ی عزیز ؛خانم پرند بزرگ خوب ؟ اجراش با من سپند .

من : از همون پارسالی ها استفاده  کن ، وقت ندارم.

پارسا : پارمیس اذیت نکن دیگه اونا بچه گون ان ... خوب ؟

============================================

پامیس ؟ پارمیس؟بلندشو مدرسه داری امروزا...!!

من : خودم بیدار بودم !

پارسا : پس بجنب یلدا صبحونه آماده کرده .

من :اومدم .

از اتاق بیرون اومدم و راهرو بزرگ پشت سر گذاشتم تا به آشپزخونه برسم . پدرم مدیر عامل یک شرکت بزرگ واردات و صادرات قطعات کامپیوتری بود ، که در کنارش یه گوشه هایی هم از سیاست دستش بود .به خاطر همین وضعمون خیلی خوبه به روایت دیگه ثروتمندیم وخونه ی  خیلی بزرگ و مجللی داریم!

یلدا (مادرم):سلام...

من : سلام

یلدا : پارمیس دیروز چی به پردیس گفتی ؟

من :چیزی نگفتم ، لپ تاپشو لازم داشتم با اجازه اش ازش امانت گرفتم ، همین !

یلدا : خوب...

پارسا : پردیس خودش می خواد نازشو بکشی ..

یلدا : گفته اگه پارمیس نیاد اتاقم معذرت بخواد مدرسه نمیرم ...

من : به درک .مگه واسه من درس می خونه ؟ من واسه کار نکرده معذرت خواهی نمی کنم.

یلدا : اما...

من : پارسا بجنب داداشی...!!

با پارسا سوار سرویسی که بابا برای منو پارسا گرفته بود شدم و توی خاطره های بچگیم غرق شدم یلدا از همون بچگی به منو وپارسا یاد داده بود به اسم صداش بزنیم.

هیچ وقت پدربزرگ یا مادربزرگی نداشتیم که مثل بچه های دیگه برامون قصه بخونه ! حتی اسمشون رو هم نمی دونم  همیشه بهمون می گفتن اونا مردن میخوای درباره اشون بدونی که چی ؟

یا اینکه چرا چشمای من آبیه در حالی که هیچ کسی توی  فامیلمون چشمایی هم رنگ من نداره و این چیزه طبیعی نیست .

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

کوله امو گذاشتم روی میزو به سوگند گفتم : کمتر ور بزن !!!

 گیتی : اوه ههههه، بچه ها ببینین پرنسس امروز 3 دقیقه و بیست و هفت ثانیه زودتر اومده . چه خبر شده هان ؟

من : اومدم  امتحانو واسه سوگند دوره کنم که مغز شریفی بیچاره رو تیلیت نکنه ...!!!

سوگند : نه بابا ... کی ؟ من ؟

من : آره تو !به خدا چقدر رو مغزش راه رفتی؟

سوگند : این شریفی رو که من خودم درسش می دم ولی واسه رفع خستگی خوبه..!

گیتی : بیچاره شریفی ..!!

پگاه : شریفی کیه ؟

گیتی : معلم خصوصی سوگند یا به عباراتی زنگ تفریح و منبع رفع خستگی سوگند.

پگاه : آره سوگند؟

من : آره عزیزم

درسا :پارمیس ؟

من: اممم؟


مطالب مشابه :


قسمت آخر

ر مثل رمان - قسمت آخر - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست دارن ، حیف است




قسمت اول رمان دختری از جنس غرور.......

ر مثل رمان باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست دارن ، حیف است آن همه اشک را




قسمت پانزدهم رمان دختری از جنس غرور

ر مثل رمان - قسمت پانزدهم رمان دختری از جنس غرور - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو




قسمت سیزدهم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت سیزدهم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر




قسمت ششم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت ششم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست




قسمت چهارم

ر مثل رمان - قسمت چهارم - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست دارن ، حیف است




قسمت دوازدهم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت دوازدهم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر




قسمت هفتم رمان گیتار خیس

ر مثل رمان - قسمت هفتم رمان گیتار خیس - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست




قسمت سوم دبیرستان عشق

ر مثل رمان - قسمت سوم دبیرستان عشق - باران همیشه می بارد اما مردم ستاره ها رو بیشتر دوست




برچسب :