رمان عملیات عاشقانه6

ساناز حسابی خورد تو پرش اخه مهیار رو دوست داشت لابد فکر میکرد عکس خودشه
البته مهیار هم عاشق ساناز بود خودش بهم گفته بود ساناز رو دوست داره
و من عین خواهرشم و محبتش به من خیلی فرق میکنه
مهیار اومد بالای سرم –من میخواستم بذارمش واسه تولدت کادو بدم بهت اما نشد دیگه
بلند شدم پیشونیشو بوسیدم
-اشکال نداره داداشی
اخمهای ساناز باز شد اما مشت شاهین نهاصلا نگاهشو از عکسم بر نمی داشت
این عکسو مهیار خودش ازم انداخته بود یک پیراهن خواب بنفش جیغ تنمه موهامو باز
دورم ریختم پارسال که رفته بودیم شمال رفته بود تو اتاق همه و ازشون وقتی خواب
بودن عکس انداخته بود چقدر صبحش به عکساش خندیدیممثلا عمو حسین عمو مهرداد
که تو حال خوابشون برده بود رو زمین همو بغل کرده بودن یا بابام با دهن باز خوابیده
بود و خر و پف میکرد مهیار هم اداش رو در میاورد تنها کسی که بیدار بود من بودم
داشتم رو بالکن به دریا نگاه میکردم خیلی عکس نازی هر چی بهش گفتم
این عکسو به منم بده قبول نکرد که نکرد
مهیار وقتی نگاه شاهین رو دید تابلو رو گرفت سمتش
-شاهین جون بیا ماله تو فک کنم خیلی ازش خوشت اومده من واسه تولدش
یه فکر دیگه میکنم فقط منو نزن عمو شاهین
شاهین بدون هیچ لبخندی تابلو رو گرفت
اروم اما جوری که همه بشنون گفتم-شاهین هـــــاپو
بعد هم خودم بطری رو چرخوندم افتاد سمت منو سمیرا
-جرات (میترسم بگم حقیقت رسوام کنه جنبه نداره که بیشعور)
بلند شد رفت اشپزخونه (خدایا خودت بهم رحم کن سری قبل مجبورم کرد
یک شیشه ابلیمو بخورم تا یک هفته معدم میسوخت)
دوباره یک لیوان دستشه وایمیسته جلوم اینو بخور
-سمیرا تو هر دفعه این معده منو نابود نکنی نمیشه نه ؟ این دیگه چه کوفتیه
-حرف نباشه بخــــور


تا قلپ اول رو خوردم بوی بد زیره رو فهمیدم تو دنیا فقط از این زیره
خیلی خیلی بدم میاد همه هم میدونن بوش بهم میخوره روانی میشم
خدا لعنتت کنه سمی تمام محتویات دهنم رو خالی کردم رو صورت روبروییم
که از قضا خود سمیرا بود
-اه دیوونه این چه کاری بود کردی
تا سمی بره صورتشو بشوره بطری رو چرخوندم این دفعه مهیار و شاهین
شاهین -میترسم بگم جرات انتقام بگیرید ازم همون حقیقت
-چقدر مهسان رو دوست داری؟
-اونقدر که جونمم براش میدم
قلبم لرزید از حرفش (اما تو دلم گفتم اره خودتی شاهین جــون مگه نباید حقیقت رو بگی ؟)
بطری این بار به منو شاهین افتاد
شاهین با یه قیافه مظلوم نگام کرد و گفت – جرات
-باید اسب من شی بعد هم اروم گفتم اخه خیلی خوب سواری میدی
بچه ها همه دست و سوت زدن شاهین برزخی برزخی چهار زانو نشست زمین منم
پریدم پشتش حتی بزرگتر ها هم داشتن نگاهمون میکردن
منم که سو استفاده گر میزدم پشت شاهین و میگفتم برو اسب خوبم برو پیتیکو
صدای شیهه اسب در میوردم
بعد دو سه دقیقه که همه از حرکت های من و حرص خوردن های شاهین غش کرده بودن
از پشتش بلند شدم رفتم نشستم سر جام میدونم کارمو بدون تلافی نمیذاره
مهیار بلند گفت- شاهین جون تا اخر عمرت اینطوری سواری ندی صلوات
دو سه بار دیگه هم بطری چرخوندیم که یک بار سمی مهیار رو ممجبور کرد با باس....نش رو دیوار
بنویسه قستنطنیه وای که چقدر قیافش باحال شده بود
قرار بود اخرین دور باشه که بطری بچرخونیم که از شانس قشنگ من افتاد به من و شاهین
من میترسیدم بگم حقیقت چیز بدی بپرسه پس گفتم جرات که ای کاش لال شده بودم و نمیگفتم
همه میخ شده بودن ببینن شاهین چی میگه


شاهین
میدونستم با چیزی که میخوام بگم ابرومون جلوی همه میره بخصوص ابروی خودم
چون پیش خودشون میگن چقدر بی حیاست اما این تنها راه تلافیه تا دلمم یکم خنک شه
-بلند شو جلوم زانو بزن بلند بهم بگو دیوونه وار عاشقتم بعد هم منو ببوس
مهیاس سرخ سرخ شد ای جونم حقته بچه ها با حرف من زدن زیر خنده
مهیاس بلند شد زیر لب گفت- من که میدونم تو کفمی
مهم نیست اون چی میگه مهم منم که دارم به خواستم میرسم (ای پسره ی پررو ندید بدید
سرمه برو بذار به مراد دل برسیم)
بدون اینکه نگام کنه با حرص گفت دیوونه وار عاشقتم بعد هم اومد لپمو ببوسه که سرمو چرخوندم
و چیزی که خیلی وقته منتظررش بودم اتفاق افتاد لبامون چفت هم شد قلبم اروم گرفت بلاخره
یه لحظه چشماش از تعجب گرد شد سریع خواست بکشه عقب که گوشه لبشو محکم گاز گرفتم
مهیار که دید جو عجیب غریب تو حس و حاله سریع بحث رو عوض کرد
البته بزرگترا پشت من بودن و نفهمیدن مقصد لبای مهیاس لپ من نبود
مهیاس با حرص گفت -خیلی بیشعوری
اما من فقط تو حس و حال خوب خودم بودم و حسابی خــــر کیف بودم(البته دور از جون خر)
اخر شب منو سرهنگ راه افتادی سمت خونه من تابلوی مهیار رو هم با خودم بردم
قرار بود فردا با سرهنگ در مورد عملیات صحبت کنیم هر چی تفریح کردم بسه دیگه
مهیاس
خدا رو شکر تا اخر هفته از اون پسره ی هول احمق خبری نشد خجالت نمیکشه؟
(یعنی تو خوشت نیومد ........... نخیرم یعنی چرا یکم )
امشب چهارشنبه است مهمونی پنجشنبه شبه قراره شاهین بیاد برناممون رو باهام در میون بذاره
البته که دلم واسه اذیت کردنش ضعف میره

بذار یکم بترسونمش میرم از اشپزخونه یکم رب میارم
یک لباس خواب صورتی میپوشم یک تیغ از حموم میارم مچ دستمو ربی میکنم
یکم هم به تخت میمالم زنگ خونه رو زدن دوربین فیلم برداری رو تنظیم کردم
و سریع پریدم رو تخت تیغ رو انداختم زمین انگار که از دستم افتاده به زور لبخندم رو خوردم
صدای مامانم رو میشنوم
-سلام پسرم این دختره ی بی خاصیت تو اتاقشه خودت برو بالا دیگه عزیزم
صدای قدمهاشو میشنیدم در زد بازم در زد یهو انگار نگران شده باشه در رو واکرد اومد تو
داشتم زیر چشمی نگاهش میکردم خیلی کم لای چشمامو باز گذاشته بودم که ببینمش
-یا خــــــــدا
در صدم ثانیه اومد سمتم صدام کرد
-مهیاس مهیاس تو نباید بمیری در همین حین هم دو تا بازوهام رو گرفت تو دستش
شروع کرد به تکون دادنم
-نه مهیاس نمیر
بعد هم محکم ولم کرد رو تخت حالا شروع کرد زدن تو گوشم
-بهوش بیا من بدون تو چه غلطی کنم
بعد انگار یه چیزی یادش اومده باشه
-بزار مثل داستان زیبای خفته بوسش کنم شاید زنده شه
بعد هم خم شد سمتم با جد سادات این پسره چقدر سواستفاده گره منم از ترس اینکه ببوستم
سریع پا به فرار گذاشتم میدویید دنبالم دور اتاق
-بیا بوست کنم زنده شی بیا بیا
-گمشو نمیخوام ، نمیخوام بمیرم بهتره تا تو بوسم کنی
با این حرفم یهو واستاد
-میرم پایین گند کاریتو تمیز کن بیا
درو چنان محکم بست چهار ستون خونه لرزید


شاهین
باورم شده مهیاس یک تختش کمه این چه حرکتی بود زد اولش که رفتم تو واقعا فکر کردم رگشو زده
قلبم واستاد اما رفتم نزدیک تر دیدم پلکش تکون خورد خندم گرفت
یک سیگار از جیبم در اوردم کم پیش میاد سیگار بکشم اما الان خیلی بهش نیاز دارم
اگه تو این ماموریت چیزیش بشه نمیدونم چیکار کنم
دستی سیگار رو از دستم کشید نگاش میکنم مهیاس دستشو شسته
سیگار رو زیر پاش خاموش کرد
-از شوهر سیگاری خوشم نمیاد
دلم براش ضعف رفت
-دیگه ازین شوخیا نکن
-تو که فهمیدی تمام کیفشو از بین بردی
-مثلا خیر سرم پلیسم اگه نمیفهمیدم باید شک میکردی حالا هم بیا بریم رو اون تاب
وسط باغ تا برات توضیح بدم در مورد فردا
خودم میدونم دارم بیش از اندازه بهش دل میبندم اما دست من نیست
قلبم براش بیتابی میکنه
مهیاس
میرم میشینم رو تاب شاهین هم کنارم میشینه سرمو میذارم رو شونش یک نفس عمیق میکشه
کاراش و رفتاراش دیگه مثل قبل نیست منم که همینو میخوام اینکه عاشقم شه
دستمو میذارم رو دستش که رو پاشه و مشتشو باز میکنم و با انگشتاش بازی میکنم
-خب قراره فردا شب چیکار کنیم؟
-ما قراره به عنوان مهمون بریم اونجا اونم از نوع ویژش پس خیلی کارهامون
زیر نظره نه میتونیم میکروفن ببریم نه ردیاب
فقط یک دوربین عکاسی خیلی کوچیک که توی دکم پیراهن من جاساز میشه
و یک لنز برای تو که با هر بار پلک زدن عکس میگیره
یعنی هیچ چیزی برای امنیتمون نمیتونیم ببریم ؟ اونا قاتلن قاچاقچن من میترسم
دستمو قفل میکنه تو دستاش
پس من برگ چغندرم؟

-نه تو خوده چغندری
دستمو فشار میده از رو نمیرم همین طور که فرار میکنم ادامه میدم
-نیستی؟ هستی؟ ساقشی؟ ریشه ؟
-یک بار جستی ملخک دوبار جستی اخر بدستی ملخک
رسیدم به شیر اب شلنگ رو گرفتم سمتش و شیر اب رو تا اخر باز کردم
اما دریغ از یک قطره همین باعث میشه که اسیر دستاش بشم
کاملا تو بغلشم خیلی داره خوش میگذره البته تا وقتی حرف نمیزنه
یک دستش و از کمرم جدا میکنه و اروم میاره و جا میده پشت گردنم
(اخ جون بوس) که یهو اب مثل اتشفشان
فوران کرد میخواستم فرار کنم که منو محکم تر گرفت
چشمام قفل شد تو چشماش میخواد چی بگه ؟

شاهین
چرا وقتی اینطوری زندانی دستامی احساس ارامش میکنم ؟ لباسام خیسه خیسه
اما دلم نمیخواد حتی یک لحظه از خودم جداش کنم میدونم اگه ببوسمش تمومه باید از این پرونده بره
سرم و خم میکنم و پیشونیشو میبوسم نمیخوام و نمیتونم ازش جدا بشم
-صبح میام دنبالت میبرمت ارایشگاه
-باشه
میخوام برم که رو پاهاش بلند میشه و لپمو میبوسه و با خنده میره خونه دستم میره سمت صورتم
و میکشمش رو گونه ام خدایا خودت عاقبتمونو بخیر کنه
موبایلم زنگ میخوره ماشین رو میزنم بغل شماره امینیه
-سلام بفرمایید
-سلام جناب خوبید؟ امینی هستم
-بله امرتون ؟(نمیدونم چرا اصلا حس خوبی به این یارو ندارم )
-خواستم بگم اقای شریف گفتن رانندشون میاد دنبالتون
-بهشون میگفتید که من خودم ماشین دارم و مزاحمشون نمیشم
-گفتن شما باغ رو بلد نیستید دوست ندارن مهموناشون اذیت شن
جناب سعادت من اینجا فقط اطلاع رسانی میکنم لطفا ادرس منزلتون رو بدید
-منم ادرس خونمو دادم
الان وقت نابودی شریف

................................................


مهیاس
-مرسی خانوم ارومتر به خدا کله ادمیزاد اینطور که شما موهای منو میکشی کچل
میشم شوهر گیرم نمیاد
-والا با این اخلاقات الان هم شوهر گیرت نمیاد
کلا با حرفش با اسفالت خیابون یکی شدم بله دیگه
وقتی اون پسره ی احمق جلوی این صدام میکنه قورباغه کوچولو همین میشه
خودمو تو اینه مینگرم – اوف چه داف نازی
موهامو بالای سرم جمع کردم ارایش چشمام باعث شده خیلی جذاب شم
شال حریر میندازم سرم و مانتو ی مشکیم رو میپوشم میرم پایین
خدایا این قاچاقچی ها منو نکشن این شاهین منو نخوره
اخه دیشب خواب دیدم منو شاهین داریم با هم میرقصیم با قیافه های خیلی تخیلی
من یک لباس رنگی رنگی پوشیده بودم موهامو هم دو گوشی بستم
شاهین هم یک شلوارک راه راه سفید ابی پوشیده با یک کت قرمز همین طوری داشتیم میرقصیدیم
یهو گردنمو گاز گرفت و بعد هم شکل خون اشام شد بعد میخندید یوهـــــــــاهاها
منم زدم زیر خنده گفت تو چرا میخندی
منم همینطور که مثل مادر ناتنی سیندرلا میخندیدم گفتم چون من ایدز دارم
اونم دو زانو افتاد زمین داد زد نــــــــــه
از خواب که پریدم داشتم به این فکر میکردم یعنی من قرصام رو شستم و خوردم ؟ اصلا خوردم ؟
باید اخر این پرونده یک سر به امین ابادی ، امین حضوری جایی بزنم
دیدم شاهین پایین پله ها واستاده اروم اروم به سمتش میرم چشمامو مثل گربه شرک کردم
-منو نخور
دیدم داره با تعجب نگام میکنه
-قول میدم دختر خوبی باشم عمو شاهین خون اشام
-چی میگی مهیاس بیا بریم دیر میشه الان ماشین میاد دنبالمون
وقتی جریان رو براش گفتم کلی تعجب کرد البته که تا برسیم هی اذیتم کرد و هی میگفت
-مــی خـــورمت


-مهیاس تا اینجا همه چی فورمالیته بود از الان باید توی ماموریت جدی باشیم تا
بتونیماز پسش بر بیایم راستی لنزهاتو گذاشتی؟
برمیگردم سمتش و تند تند پلک میزنم
-فهمیدم گذاشتی
رسیدیم دمخونش چه نمای جالبی داره تماما سنگه دیدیم یک بنز مشکی واسمون بوق میده
-مگه با ماشین خودمون نمیریم؟
دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت
-اقای شریف لطف کردن برامون ماشین فرستادن
اروم دم گوشش میگم
-واقعا دست گلشون درد نکنه
با هم میشینیم عقب
راننده که یکی از این ابَر هیکله از اینه زل میزنه بهم میترسم و بیشتر به شاهین
میچسبم دستمو میگیره سرشو میاره بغل گوشم
-من همیشه باهاتم خانوم کوچولو
نگاشو میندازه تو ایینه این یارو انگار بجای رانندگی فقط زل زده به ما
تا رسیدن به مقصد حتی یک ثانیه هم از شاهین جدا نمیشم
بعد از نیم ساعت پیچید توی کوچه ای که فقط دوتا در اونجا بود
یکی سفید یکی سیاه من میـــدونم با مانتو مشکی میرم با کفن سفید میام بیرون
این درها هم نشونست من میدونم من میدونم
غول چراغ جادو رمز عبور رو گفت و رفتیم داخل
وقتی پامو از ماشین گذاشتم بیرون یک قصر به تمام معنا جلوی چشمام بود
دستمو دور بازوی شاهین حلقه میکنم
در باز شد یک اقای حدودا 50 ساله همراهشم یک زن حدودا 37-38 ساله که
فک کنم شریف و همسرش باشن
رسیدیم بهشون
-خیلی خوش اومدید جناب سعادت از تشریف فرمایی شما هم خیلی خوشحالم
خانوم سلیمی بفرمایید داخل
شریف رو به نزدیکترین خدمتکار کرد
-سودابه خانم رو راهنمایی کن برای تعویض لباس
خودش هم شاهین رو هدایت کرد به سمت میزمون
سودابه از پله ها رفت بالا منم مث جوجه ای که دنبال مامانش راه می افته پشتش
طبقه دوم انگارعتیقه فروشیه پر از تابلو و گلدون های سلطنتی
در یک اتاق رو باز کرد و گفت بفرمایید داخل
-ممنون
راهشو گرفت و رفت
لباسامو مرتب کردم رژ لبمو تمدید کردم راه بازگشت رو پیش گرفتم
همین که از در اومدم بیرون
یک صدای داد شنیدم

-یعنی چی که نمیخواد من بعنوان پسرش اونجا باشم چرا نباید بعنوان پسر شریف
پایین باشم (همچین میگه انگار چه افتخاری نصیبش شده پســــر قاچاقچی)
لابد باید بیام پایین و نقش یک دکوراتور احمق رو برای مهیاس بازی کنم؟
برای من نقش بازی کنه؟ دکوراتور؟ ستوده؟ اوه چشم قشنگه
حس کردم صدای پا میاد بدون اینکه خودمو ببیازم راه خودمو ادامه دادم
-خانوم شما نباید اینجا باشید بفرمایید پایین
-بله خودم داشتم میرفتم
پامو که گذاشتم رو اولین پله یهو مثل فیلم سیندرلا یک نور سفید افتاد روم
ای وای چرا همه دارن به من نگاه میکنن مادر کجایی ببینی این همه کشته
مرده رو اخ گوشیم کجاست ؟ زنگ بزنم امبولانس بیاد
خرامان خرامان واسه خودم از پله ها میام پایین روی اخرین پله ام
شاهین دست چپم ایستاده و جناب شریف زالو هم دست راستم
شاهین میاد کنارم و دستمو دور بازوش حلقه میکنم اینم شاهزاده
قصه سیندرلا تکمیل شد دیشب مادرش امروز خودشو شوهرش
فقط فرار اخر شبش کمه یهو این یارو شریف بلند رو به مهمونا گفت
-اقای سعادت و بانو مهسان مهمانان ویژه امشب
سری به نشونه احترام تکون دادیم
گفتم الان میره از شرش راحت میشیم اما دریغ و صد افسوس تا خود میزمون دنبالمون اومد
اصلا شاید میخواستیم بریم برقصیم تا اونجا هم هر کی سر راهمون بود رو معرفی کرد
لامصب چه فامیلیهایی ساتوری – شمشیری – فقط تفنگی کم بود اون وسط
همین طوری از همه جا داشتم عکس میگرفتم که دیدم بله جناب
شریف کوچک تشریف فرما شدند
شاهین که انگار به همه چیز مشکوکه به اطراف سرک میکشید

 انگار تو پیست رقص یکی براش 

جالبه با یه لحن ملایم دستشو به سمتم دراز کرد –عزیزم میای بریم برقصیم
اهنگ با اینکه دو نفره بود اما ریتم تندی داشت
The way you talk
طوری که حرف میزنی
The way you walk
طوری که راه میری
The way you smile
طوری که لبخند میزنی
Set me off
منو دیوونه میکنه
دستاش رو میگیره بالا میچرخم و بر میگردم سر جام دستاش رو از
دو طرف بدنم میکشه و میاره پایین
The way a move
جوری که تکون میخوری
The way a grove
جوری که میرقصی
Make me glad that I’m with you
منو خوشحال میکنه که با تو ام
این بار که میچرخونتم وقتی دستامون جدا میشه همین طور که میچرخم
دستام تو دستای یکی دیگه جا میگیره رهامه پسر شریف رهام ستوده
-خیلی زیبا شدی
-من همیشه زیبا بودم شما از بس خود بزرگ بینی داری بقیه رو ریز میبینی
انگار نه انگار بهش چی گفتم پسره ی خیره سر قاچاقچی
نیششو واسم تا بنا گوشش باز میکنه
-از روزی که دیدمت بنظرم گستاخ اومدی زبونت کار دستت نده
حیف که بهت نیاز دارم اقــــا وگرنه میدادم شاهین خون اشام بخورتت
خدا رو شکر اهنگ تموم شد
رسیدم سر میزم که دیدم رهام خان هم داره تشریف میاره انگار همین یک میز تو سالن هست
-سلام شاهین خان
-سلام اقا رهام شما کجا اینجا کجا؟
شریف که تا الان ساکت تمرگیده بود گفت
-رهام دیزاینر اصلی شرکت های منه و البته پسر یکی از دوستان خوبم
خون خون رهامو میخوردصندلیمو تا جا داره می چسبونم به شاهین و میشینم رهام کنه هم صندلی بغل من
سرمو نزدیک گوش شاهین میبرمو و میگم
-دیگه تنهام نذار و یک بوس اروم کنار گوشش
دستمو میذارم رو پاش از روی لباس هم گرمای تنش گرمم میکنه
اهسته دستمو حرکت میدم رو پاش کلا کرم دارم
دیگه طاقت نداره دستمو میگیره یعنی نکن دختره کرم
بر میگردم و از شریف میپرسم
-ما میتونیم توی باغتون قدم بزنیم ؟ به یکم هوای تازه نیاز دارم
-بله اینجا تمامش متعلق به شماست بانوی زیبا
پدر و پسر هر دو هیزن پسر تا ندارد نشان از پدر نشاید که نامش نهند ادمی
با شاهین میایم تو حیاط تا وسطای باغ که میریم هلش میدم سمت درخت و تو کمترین فاصله ازش وامیستم
هر کی ببینه فکر میکنه داریم کارای خاک بر سری میکنیم
سرمو میبرم نزدیک گوشش خیلی اروم میگم
-رهام پسر شریفه سعی کن تا میتونی بهش نزدیک شو فرصت خوبیه
میخوام ازش جدا شم که محکم میگیرتم و ثانیه بعد داغ میشم
لبام با لباش قفل میشن دستم تو دستش جاهامون عوض میشه
حالا من چسبیدم به درخت و اون به من
با صدایی که از پشت سرش میشنوم میفهمم دلیل کاراشو
-پس تو داری چه غلطی میکنی ؟ اون محموله خیلی مهمه
-ببین امیدوارم تا طلوع افتاب همه چیز حل شده باشه
-من فردا میام اونجا

شاهین
سایه یک نفر رو میبینم که داره میاد سمتمون مهیاس رو میکشم سمتم و لباشو به خودم هدیه میدم
چقدر شیرینه رنگ لباس مهیاس روشنه برش میگردونم و میچسبونمش به درخت
کاش این یارو هر کسی که هست نره تا بتونم به این بهانه خودمو راضی کنم که از مهیاس
جدا شم به زور خودمو جدا میکنم و دستمو به نشونه ی سکوت میگیرم
صدای رهام بود پس مهیاس درست فهمیده یک محموله مهم
وقتی میره مهیاس با صورت سرخ از عصبانیت زل میزنه بهم
-این چه کاری بود کردی؟ یادت که نرفته این ازدواج صور
دوباره محکم میبوسمش نمیخوام این حرفو دوباره بزنه ازم فاصله میگیره
-ازم دور وایسا
نفس نفس میزنه
-بار اخرت بود فهمیدی؟
خودش جلو تر از من میره سمت خونه
مهیاس
چرا بوسه هاش اینقدر عالیه ؟ تموم وجودم نبضه اون باید عاشق من شه نه من عاشق اون
اصلا نخواستیم این عاشقمون شه از الان میرم تو کار رهام جون مشکلی که نداره
فقط یکم قاچاقچی و دزد و قاتله همـــــــین
خدا رو شکر شریف سر میز ما نیست اما رهام مثل اینکه با ادامس چسبیده
میرم سمتش بهش لبخند میزنم شاید اگه این عاشقم شه منو نکشن
-شام رو سرو کردن نبودید
-چه بی ادب
شاهین – من میرم برات غذا بیارم بشین چند لحظه تا بیام
بعد هم رهام نگاه میکنه
-خانومم دستت امانت
دوباره این زلزله داد به قلبم


-اخر هفته بعد مهمونی افتتاحیه شرکت ماست میای؟
-نمیدونم من فردا میرم مسافرت اگه تا اون موقع رسیدم حتما میام
-اِ اگه نه بگو چشم حتما میام اصلا نمیخوام بیای
رومو با قهر بر میگردونم صورتمو با دست بر میگردونه
-قهر نکن خانومی اگه تو بخوای حتما میام و شصتشو میکشه رو گونه ام
چشمش به لبمه کلا چون لبام یکم گوشتیه خیلی تو چشه
چرا گرم نمیشم از نگاهش ؟ از نوازشش من از حضور شاهین میسوزم
دستمو میذارم رو دستش که رو صورتمه
-قراره کجا بری مسافرت ؟
-سیستان بلوچستان
خودمو متعجب نشون میدم
-اونجا برای چی؟
خودشو یکم میبازه معلومه سوتی داده اما سریع به حالت اولش بر میگرده
-یکی از مشتریام داره اونجا شرکت تاسیس میکنه
شاهین میرسه ظرفها رو میذاره رو میز برای من برگ اورده و واسه خودش میگو
رو به شاهین با عشوه میگم
-شاهین رهام داره میره سیستان میشه ما هم باهاش بریم بعد هم بر میگردم سمت رهام
-البته اگه مزاحم نیستیم
رهام بدبخت که معلومه کاملا توی منگنه قرار گرفته نمی دونه چی بگه
-اخه تا الان نرفتم اونجا
توی چشمای شاهین پر از تشکر و تحسینه اگه رهام قبول کنه کلی جلو می افتیم
-فکر نکنم خیلی از اونجا خوشت بیاد در ضمن من برای کار میرم
یک نگاه مظلوم میندازم سمتش
چشماشو میبنده و یک چیزی زیر لب میگه بر میگرده سمتم و با یک نگاه پر از مهربونی میگه
-اگه تو دوست داری چرا که نه؟
یه ذوق الکی شدید میکنم
-ممنون رهام نمیدونم چی بگم خیلی وقته دلم میخواد برم جایی که تا حالا نرفتم
حالا دروغ نگو کی بگو یکی نیست بگه جای جدید اخه تورو چه به سیستان بلوچستان
شروع میکنم با میل تمام غذامو خوردن
تا تهش میخورم سرمو که میارم بالا رهام و شاهین زل زدن به من تا نگاشون میکنم یهو غش غش میخندن
-چتونه اگه خنده داره بگید منم بخندم
-مهیاس میخوای میز رو هم بخور شاهین قربون دستت داداش اگه غذاتو نمیخوری
بده مهیاس میترسم از گشنگی بیاد منم بخوره
-گشنم بود خوب


تا رسیدم خونه ساکمو بستم حالا وظیفه ام سنگین تر شده قبلا فقط شاهین بود
الان رهام هم اضافه شده مخ یکی رو واسه دل خودم میزنم اون یکی رو واسه
حل پرونده
-مهیاس بلند شو شاهین منتظرته
صدای نکره شاهین میاد
-مامان بذار خودم بیدارش میکنم
-مهیاس خانومی بیدار شو دیگه اگه بیدار نشی میرم و با یک سطل اب میام
سریع سیخ میشینم سر جام
-چیه ؟ چی میخوای؟ خوب خوابم میاد
-مگه قرار نیست امروز ساعت یازده با رهام بریم سیستان
--من غلط کردم با تو حالا بذار بخوابم
دراز میکشم و پتو رو میندازم روم اما شاهین ول کن نیست پتو رو میکشه
بلندم میکنه میبره میندازه تو توالت
-چه خبرته؟ اصلا مگه ساعت چنده؟
-9 بجنب با رهام یک ساعت دیگه قرار داریم
من صبح ساعت 5 خوابم برد
پسره ی دیوانه احمق خب پرواز غروب بلیط میگرفتی
میام بیرون میبینم نشسته رو تخت و داره اطراف رو بر انداز میکنه
بدون توجه بهش لباس هایی که میخوام رو بر میدارم و میرم پشت دیوارک
چوبی عوض میکنم کارم که تموم میشه میام جلوی اینه موهامو میبندم بالا یک برق لب میزنم و میرم سمت
در این که هنوز نشسته
-نمیخوای بلند شی شاهین خان؟
-بشین چند لحظه کارت دارم
میرم میشینم کنارش
-بفرمایید
-دیشب خیلی کمک کردی اگه تو نبودی شاید به این راحتی نبود اما زیاد به رهام
نزدیک نشو هم خطرناکه هم خوشم نمیاد بعد هم اخم میکنه


-من هر کاری رو که لازم بدونم انجام میدم حواسم هم به همه چیز هست رهام واسه
من هیچ خطری نداره خوش امد تو هم واسم مهم نیست دیر شد بریم؟
نمیدونم این دوتا چرا انقدر ساکتن از وقتی همو دیدن تا الان که نشستیم
تو هواپیما
خیلی خوبه خفه خون گرفتن منم تا برسیم خوابیدم
-مهیاس نفسم بیدار شو
(چه رویای قشنگی اخی شاهین بهم میگه نفسم ...... بابا این که
از اول از این لوس بازیا در میاورد ............سرمه با اقامون درست صحبت کن )
-مهیاسی رسیدیم
و تکونم میده اروم چشمام رو باز میکنم
سریع از جام بلند میشم که چون نزدیکم واستاده با کله میرم تو دماغش
-ای ای ای
- چی شد ببینم
سعی میکنم با دست دستشو کنار بزنم که ببینم چی شده که انگشتم میره تو چشمش
شاهین بدبخت نمیدونه بخنده یا گریه کنه
رهام معلوم نیست کجا بوده
-بچه ها نمیخواید پیاده شید؟
شاهین که دماغش و چشمش قرمز شده میگه
-چرا بریم
خودش میوفته جلو منم میکشه
رهام- از اژانس کرایه ماشین 2 تا ماشین گرفتم چون اکثر مواقع من معلوم نیست باهاتون
باشم برای شما جدا گرفتم تا اگه خواستید برید بیرون راحت باشید
-206 مال ما
رهام یک نگاه انداخت سمتم
-شما جون بخواه
-من زیاد با جنبه نیستم ها یهو دیدی جونتو گرفتم


......................................

شاهین-سر ظهره گشنمه نمیریم؟
رهام – شما برید من یک سر به دوستم میزنم و میام
یک برگه گرفت سمت شاهین اینم ادرس هتل
تا رهام رفت شاهین یک دستگاه در اورد و شروع کرد به گشتن ماشین
یهو دستگاهه یک صدایی در اورد شاهین دستشو گذاشت جلوی دهنش یعنی
هــــــیس بعد هم به میکروفون کوچیکی که توی ضبط بود اشاره کرد
رهام کثیف
نشستیم تو ماشین یک کاغذ از تو کیفم در اوردم روش نوشتم بریم دنبالش؟
بعد بلند گفتم –شاهین من گشنمه اول بریم یک چیزی بخوریم؟
شاهین نوشت – با این ماشین و تیپ نمیشه
-میریم هتل یک چیزی میخوریم اگه خیلی گرسنته اینجاها یک چیزی برات بخرم؟
-نه عزیزم تا هتل میتونم صبر کنم
وقتی رسیدیم ناهار خوردیم و رفتیم بالا رهام سه تا اتاق گرفته خب بیشعور
من و شاهین نامزدیم یک اتاق میگرفتی برامون
شاهین اول اومد تو اتاق منو با دستگاهش گشت بعد هم اتاق خودشو
توی هردوشون میکروفن بود
کصافط فکر همه جاشو کرده مارو دست کم گرفته
-خانومم اگه خسته نیستی بریم حیاط قدم بزنیم یکم
-من هیچ وقت برای تو خسته نیستم بریم
تا رسیدیم تو حیاط با حرص گفتم
عوضی ، من مهیاس نیستم اینو نفرستم بالای دار
شاهین گفت – حرص نخور کوچولو با هم حالشو میگیریم الان هم بیا بریم یک جا با هم حرف بزنیم
و یک برنامه حسابی بریزیم

رهام از راه رسید اگه به من بود دلم میخواست همین جا خرخره شو بجووم پسره ی قاچاقچی
شاهین-ناهار خوردی رهام جان ؟
رهام –نه اما الان خیلی خسته ام میرم یکم استراحت کنم غروب باهم بریم بیرون
بری دیگه برنگردی ، خواب به خواب بری
تا رفت برگشتم سمت شاهین
-در چه صورت ممکنه یک میکروفن یا ردیاب قابل تشخیص نباشه؟
-خیلی کم پیش میاد اما اگه توی یک محفظه تمام نقره باشه شاید بشه یک کاریش کرد
پیش خودم تکرار میکنم محفظه تمام نقره مغزم میکشه سمت گردنبندم
میپرم بالا –فهمیدم
-چه خبرته دختره ی دیوونه چی رو فهمیدی ؟
-می تونی واسم 3 تا ردیاب جور کنی؟
-اونوقت چجوری میخوای استفاده اش کنی که کسی شک نکنه؟
-یک بار شده بی چون و چرا اعتماد کن راستی ردیاب رهام میکروفن داشته باشه
-من که نمی دو نم میخوای چیکار کنی اما میکروفن خطرش زیاد
نویز زیادی میفرسته همون ردیاب کافیه
-خب برو دیگه
دستمو میگیره و شروع میکنه قدم زدن
-کجا برم؟
-دنبال ردیاب
-من ردیاب دارم اما چون خاموش بوده قابل شناسایی نیست
میبرتم سمت نیمکت های روبروی پارک بازی بچه ها
میشینیم دستشو دورم حلقه میکنه با دیدن بچه ها ذهنم پر میکشه سمت مهسان چقدر دلم برای
خانوادم تنگ شده
مامان،بابا،مهسان حتی اون ماهان بیمعرفت که اصلا زنگ نمیزنه معلوم نیست داره
چه غلطی میکنه سرم رو تکیه میدم به شونه شاهین
شاهین
یعنی چی شده که قورباغه کوچولو ساکت شده ؟ دلم نمیخواد اینطوری ببینمش چی بگم که از فکر بیاد بیرون
؟چشمم میخوره به بچه هایی که تاب بازی میکنن
-مهیاس تو چند تا بچه دوست داری؟
انگار از حرفم تعجب کرده سرش رو بلند میکنه و زل میزنه تو چشمهام
-سه تا
-چه خبره؟ چرا اینقدر زیاد
گارد میگیره –کجاش زیاده تازه خدا رو چه دیدی شاید شوهرم بیشتر از اینا دوست داشت
از حرفش دلم لرزید و اخمام رفت تو هم غلط کرده شوهر مهیاس فقط منم و بس
-شوهرت منم ، منم که بنظرم دو تا بچه بسه
-اِ شاهین من دو تا پسر میخوام و یک دختر دو تا بچه کمه
بعد انگار تازه میفهمه چی داره میگه – منظورم اینه به تو ربطی نداره
بلند میشه میره تا میام از جام بلند شم ببینم کجا میخواد بره میبینم زانو زده جلوی یک پسر بچه و داره شلوارشو میتکونه پسره هم هی داره گریه میکنه
مهیاس ازش یک چیزی میپرسه که اون با دستش جایی رو نشون میده
میرم سمتش
-چی شده ؟
بچه که انگار با دیدن من جن دیده بیشتر به مهیاس میچسبه و صدای
گریش بلند تر میشه زیر لب میگم همینه که میگم دو تا بچه بسه
مهیاس محکم بغلش میکنه – ارسام نترس عزیزم عمو شاهین فقط شبیه گودزیلاست
وگرنه بچه ها رو نمیخوره دوسشون داره
نمیدونم چرا مثل اولا قاطی نمیکنم براش
-مادر پدر این کجان؟
-شاهین این یعنی چی اسم داره اسمشم ارسام سلام کن به عمو
دستشو سمتم دراز کرده چقدر دستاش در مقابل دستای من کوچولو
حس میکنم مهیاس سختشه به همین خاطر ارسام رو میگیرم تو بغلم
-بدش به من خانوم کوچولو
هر بار که نگامون میکنه لبخند میزنه اخر هم طاقت نمیاره و میگه – واسه همینه میگم سه تا بچه
اخه خیلی بهت میاد
بعدش هم سریع فرار میکنه و میره
طپش قلبم رو صد هزاره
از خوشی زیاد ارسام رو بلند میکنم و دور خودم میچرخونم

-اقا بچمو بذار زمین سرش گیج رفت
بر میگردم سمت صدا یک خانوم چادریه
ارسام رو میذارم زمین میدوه سمت مامانش
-مامان کجا بودی ترسیدم گمت کرده باشم
-رفتم برات چیزی بخرم بخوری عزیزم ببخشید
همون لحظه مهیاس با دو تا بستنی تو دستش میرسه به مادر ارسام سلام میکنه و رو به ارسام میگه
-مامانت پیدا شد؟ حالا بیا بستنی بخور
-مرسی خاله جون
مادر ارسام هم تشکر میکنه و میرن
چرا یدونه بستنی خریده ؟ یعنی خودش نمیخوره ؟ یا منو ادم حساب نکرده
-ترو خدا بفرمایید بستنی مدیونی اگه تعارف کنی
همین طوری که یک گاز گنده میزنه
-باشه
مهیاس
مگه گیرم نیوفتی بستنی دزد احمق همین طور که داره میدوه داره بستنی نازنین منم میخوره
واستاد بلاخره با حرص میرم سمتش یک لبخند مکش مرگ ما میزنه
-سوز به دلت همش رو خوردم
به حرفش توجه نمیکنم همینطوری میرم سمتش دستش رو میارم بالا و محکم گاز میگیرم
-حقت باشه
بعد هم لب بر میچینم و میرم سمت ساختمون هتل که رهام رو میبینم
الان تلافی بستنی مو سرت در میارم
-عمو رهام شاهین منو اذیت میکنه بستنیمو خورد تازه موهامم کشید
رهام بدبخت که نمیدونه قضیه از چه قراره فقط نگام میکنه
-برام یک بستنی دیگه میخری
رهام از خنده منفجر میشه
-اره عمویی بیا بریم برات بخرم
و دستمو میگیره میبره سمت کافی شاپ هتل منم واسه شاهین شکلک در میارم
دارم بستنی شکلاتیمو میخورم که شاهین میاد

 -بچه ها موافقین غروب بریم بیرون حوصله ام سر رفت تو هتل

تا رهام میاد چیزی بگه میگم بهونه هم نیار
رهام دوباره از اون نگاه بامزه ها میندازه سمتم
-باشه چشم کجا دوست داری بریم؟
-بریم بازار خرید
شاهین که تا الان مثل پسر بچه تغسا بغ کرده بود صداش در اومد
-این همه جا بازار چرا؟
-چون من میگم همینه که هست دوست نداری من و رهام میریم
رهام-تا تو بستنی تو بخوری من برم بالا لباس عوض کنم بیام بریم
-صبر کن منم میخوام لباس عوض کنم
دیگه اخر بستنی رو بیخیال میشم و راه میوفتم سمت بالا
یک مانتوی مشکی با شال سرخابی بر میدارم شلوار لی روشن و کیف و کفش مشکی
تا جا داره ارایش میکنم و رژ سرخابی هم میزنم
در رو میزنن شوورمه
(ای قربون قد و بالات برم مرد)
-این شکلی که نمیخوای بیای؟
(اصلا به این نیومده دوسش داشته باشم)
دستمو میگیرم جلوی لبم یعنی هیـــــــــس میرم نزدیکشو میگم
-لازمه ، اوردیشون؟
حرصشو با یک نفس عمیق خالی میکنه
-بریم پایین اما قبلش رژت رو کم کن وگرنه خودم زحمتشو میکشم
یاد دفعه قبل میوفتم دستشو کشید رو صورتم و تمام ارایشمو خراب کرد
خودم یکم شدتش کم تر میکنم
تو اسانسور رهامم دیدیم و باهم رفتیم سراغ فاز دو نقشه
چرا چیزی که دنبالشم پیدا نمیشه ؟ الکی این همه وقت گذاشتم فقط هم وسایل بدون استفاده خریدم
تا رهام شک نکنه
دیدمش پیداش کردم یک گردنبند نقره مستطیلی که روش حکاکی نام خدا داره
باز میشه و دو طرفش عکس میذارن
-اقایون شما نمیخواید برای خودتون چیزی بخرید؟
رهام-نه خانوم شما خرید کن به جای ما
-پس بیاید بریم براتون یادگاری بخرم و کشیدمشون تو مغازه
-سلام
فروشنده که یک اقای پیر مهربونی بود گفت
-سلام دخترم چه کمکی میتونم بهت بکنم؟
-میخواستم اون گردنبند پشت ویترین مستعطیلیه رو ببینم
وقتی گرفتمش تو دستم مطمئن شدم همونه که میخوام
-از این سه تا دارید؟
بعد از اینکه خریدمون تموم شد راه افتادیم سمت هتل
رهام – نمیخوای گردنبندمو بدی؟
-نه چون میخوام عکسمو بندازم توش اگه نمیخوای همین الان بدمش بهت

-نه نه نه چه عجله ایه بعدا ازت میگیرم

سر نهار گردنبند دو تاشونو دادم عکس خودمو زدم توشون ردیاب هم گذاشتم پشت عکسم و
با چسب چسبوندم که یه وقت اگه باز شد نیوفته بی ابرو شم
-حالا سه تا گردنبند داریم که عین همه البته که چون من از شماها خوشگل ترم
گردنبندم هم خوشگلتره
-تو کجات خوشگله اخه تازه نه نتها خوشگل نیستی وقتی میخندی افتضاح میشی
منو شاهین بحث میکردیم اما رهام همچنان زل زده بود به عکس من
ترسیدم نکنه به ردیاب شک کرده باشه بلند شدم رفتم پشتش سرمو اوردم بغل گوشش و یهو گفتم پـــــخ
یهو سیخ نشست انگار هول شد همین باعث شد سرش بخوره تو دهنم و لبم توسط دندونم بپوکه
-ای رهام حواست کجاست ؟
رهام که حسابی ترسیده بود برگشت سمتم
-خوبی چیزی شده؟
شاهین از قیافه منو رهام خودشو رسوند بهم رهام رو پس زد کنار –سرتو بگیر بالا ببینم چی شدی ؟
دستمو گذاشتم رو بازوش نگران نباش من خوبم
بعد هم به رهام نگاه کردم
-تو هم دیگه این شکلی نگام نکن خوبم باور کن
تا اخر غذا این دو تا مثل دو تا شیر یا کروکدیل یا الاغ دشمن به هم نگاه میکردن(چه فرقی داره حیوون حیوونه دیگه)
-رهام فردا که کار نداری؟
-صبح میخوام برم پیش دوستم اگه میخوای برنامه بریزی بذار واسه شب
-زرنگی اقاهه ؟ نخیر منو شاهین صب خودمون میریم ددر شب هم اگه دلمون خواست تو رو میبریم
شهربازی با خودمون
شاهین که خستگی از سرو روش میباره بلند میشه –من دیگه میرم بالا خیلی خستم
رهام هم میگه میخواد قدم بزنه
حس میکنم اینطوری پیش بریم قضیه نامزدیمون و عاشقی و اینا کلی زیر سوال میره پس منم بلند میشم
-میخوای منو به یک فنجون قهوه تو اتاقت دعوت کنی؟
یک لبخند ناز میزنه - چرا که نه؟

میرسیم به سو ئیتش درو باز میکنه و صبر میکنه من اول برم( اخی شوهرم چه اقاست)
-مهیاس خانومی لطف میکنی قهوه رو دم بذاری من لباس عوض کنم؟
-قرار بود من مهمونت باشما اما باشه هرچی تو بگی
همین طوری که شالمو بر میدارم به سمت اشپزخونه میرم مانتوم رو هم در میارم میذارم رو جالباسی
قهوه رو میذارم اماده شه
-مهیاس میخوای امشب به ما شام بدی ؟ دیگه حالم داره از غذاهای هتل به هم میخورخ
-میترسم رو دلت بمونه ها
-بعدش ابلیمو میخورم بره پایین
از پشت بغلم میکنه لطفا دیگه بعد هم دم گوشم میگه من باید برم بیرون تا بتونم به پدرم یک زنگ بزنم
فهمیدم سرهنگ رو میگه لابد باید گزارش بده
-باشه اما من قرمه سبزی بلد نیستم در حد ماکارانی و کتلت
-الویه بلدی؟ اخه خیلی وقته هوس کردم
بعد هم چشاشو مثل گربه شرک کرد(الهی قربون سلیقه غذاییت برم که مثل خودمی)
-وسیله نداریم اخه
برم گردوند سمت خودش اخی چقدر خوشحال شدا
-الان میرم میخرم و میام حالا یک لیوان قهوه میدی خستگیم بره؟
دو تا لیوان میریزم و میشینم روبروش بی صدا لب میزنم
-برای فردا لباس مبدل بخر بریم دنبال رهام
سرشو به معنی تایید تکون میده
تا شاهین بره و بیاد منم میرم تو اتاقم تا یک لباس بهتر بیارم تا بپوشم
یک پیراهن ابی چهارخونه که تا کمر تنگه و از کمر به پایین ازاد میشه میپوشم موهامم دو گوشی میبندم
قیافم مثل این زیزی گولو تا به تا شده
در اتاق رو میزنن از هولم سریع درو وا میکنم
اینکه رهامه اه به داخل سرک میکشه شاهین نیست؟ تو چرا درو باز کردی؟
(خوبه میدونه ها تو که از تمام مکالماتمون خبر داری)
-نه رفته بیرون خرید کنه
-چطوری دلش اومده تو رو تنها بذاره اخه اونم با این قیافه؟
یهو یادم میاد چجوری اومدم جلوش سریع درو میبندم و از پشتش میگم
-اگه با شاهین کار داری اومد بگم بیاد سراغت
- نه نمیخواد خرگوش کوچولو میخواستم اگه تنهاست گپ مردونه بزنیم

چند دقیقه بعد دوباره در زدن اینبار از چشمی نگاه کردم تا مطمئن شم شاهین
درو باز میکنم
-وای خسته شدم از کت کول افتادم ضعیفه این خرید ها رو بگیر
-بدشون به من
چند ثانیه میخ نگام میکنه یک بسته که نمیدونم چیه رو میده دستم
-اینا رو بذار تو اتاق من و زود بیا
در پاکت رو باز میکنم لباسه
میذارمش کنار تخت و به سمت صاحب لباس پرواز میکنم
اخی چه شوور کاری دارم داره سیب زمینی ها رو میشوره
-خسته نباشی کدبانو
-بله دیگه وقتی تو به فکر بزک دوزکی من بدبخت باید کاراتو بکنم زن از صبح تا شب همش خونه باباتی
نه به من میرسی نه به این بچه ها طفلک ها شبیه این سومالی های فقر زده شدن
-خوبه بابا بیا کنار نخواستیم اونا اگه بچه های تو ان که عمرا فقر زده بشن
شروع میکنم به حاضر کردن مواد هر چی که اماده میشد رو میریزم تو ظرف جلوم
تمام مدت شاهین دست به سینه زل زده به من بعد از اینکه سس و ادویه رو میزنم دستای شاهین از پشت
میشینه تو ظرفه
-اِ نکن بچه
-همیشه تو خونه مامان این کارو میداد من انجام بدم اخه نه اینکه من قوی ام و دستام هم بزرگه
همین طور که تو بغلشم دوتایی شروع میکنیم ورز دادن و مخلوط کردن مواد
خدا وکیلی از اول این ماموریت من هر کار خاک بر سری که تا حالا نکرده بودم انجام دادم
یا همش بغل اینم یا در حال کـــارای دیگه
با انگشتم یک تیکه الویه میزنم رو دماغش اونمبا دست تمام صورتمو الویه میکنه
-شاهین نکن شام امشب حروم میشه
-میخوای برای اینکه حروم نشه من بپیچمت لای نون بخورمت؟
از این هیچی بعید نیست بلند میشم و فرار میکنم
شاهین –کجا میری چرا در رفتی ؟
و غش غــــش میخنده
دست و رومو میشورم و به این فک میکنم که اگه بخواد بذاره بره من خیلی غصه میخورم
میز رو میچینه و خودش میشینه پشت میز
چشم ازش بر نمیدارم اگه بذارتم کنار چی؟ اگه بگه هیچ حسی بهم نداره؟ قلبم فشرده میشه
من که بهش علاقه ای ندارم دارم؟ پس چرا اینقدر ناراحت میشم از فکر اینکه فقط به خاطر این ماموریت منو بخواد
دستشو جلو صورتم تکون میده و نمیذاره بیشتر از این فکر کنم
شاهین – کجایی مهیاس یک ساعته دارم صدات میکنم محو جمال من شده بودی؟
-خب حالا تحفه داشتم فکر میکردم کاش به رهام هم میگفتیم اونم بیاد گناه داره تنهایی
اخماش میره تو هم – حالا که نگفتیم غذا تو بخور
نمیدونم چرا دروغ گفتم من که به رهام فکر نمیکردم اخه چه دلیلی داره به یک قاچاقچی دیوونه
فکر کنم بیشتر دلم میخواد به سرگرد خوشتیپ روبروم فکر کنم
-اگه خیلی دلت میخواد برو پیشش
-نه تا اون حد اما یک ظرف میریزم ببر براش
یهو منفجر شد دستشو کوبید رو میز –ممنون من سیر شدم اگه خیلی دلت میخواد خودت براش ببر

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم بلند بلند زدم زیر خنده

 

یک بشقاب الویه میریزم و میبرم تا بدم به رهام مانتومو میپوشم و با داد میگم
شاهین عزیزم من دارم میرم اتاقم فعلا
از سوئیت میام بیرونو میرم سمت اتاق رهام
میرسم پشت در سرمو یکم نزدیک میکنم تا بفهمم چیکار میکنه
صدای دادش میاد –یعنی چی که نتونستی مشکل گمرک رو حل کنی ؟ من الان جواب رئیس رو چیبدم
صب که همه چی خوب بود و هیچ مشکلی نبود
چند ثانیه ساکت میشه انگار داره گوش میده اما یهو دوباره فریاد میکشه
بببین احمق نه من نه تو نه شریف واسه اون مهم نیستیم اگه به موقع کار رو انجام ندیم
هممون رو مثل اشغال میکشه قضیه راهجو که یادت نرفته ؟
سعی کن به هفته نکشیده موضوع رو حل کنی وگرنه خودت باید حساب پس بدی
سکوت محض میشه مغز منم فرصت تجزیه و تحلیل پیدا میکنه
سریع میرم سوئیت خودم ظرف الویه رو میذارم تو یخچال بعد هم میزنم بیرون باید
این ها رو سریع تر به شاهین بگم
شاهین
کوفتت شه رهام همش واسه خودم بود دیدی دختره پررو چه به فکر اون احمق بود؟
اصلا کی بهش اجازه داده به رهام فکر کنه در اتاق رو میزنن کیه این وقت شب
از چسمی نگاه میکنم مهیاس پس از پیش رهام جون برگشته
در رو باز میکنم و حسابی بهش اخم میکنم – امرتون
بدون اینکه نگام کنه دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه درو میبندم و همراهش میرم
میکشمش – کجا؟ بودی حالا؟
مسخره چرا میخنده – جک گفتم ؟
جدی میشه و میگه لازمه با هم حرف بزنیم بدون بچه بازی
میریم تو محوطه هتل میشینه رو چمن ها
-زمین خیسه کمر درد میشی
-نه بابا خوبه بشین
روبروش میشینم بدون مقدمه میگه
-رئیس باند کیه؟
-شریف اون همه کارست
-من رفتم پشت در اتاق رهام داشت با تلفن حرف میزد همه حرفاشو شنیدم شریف هم یک مهره است
مثل رهام و اونی که داشت باهاش حرف میزد بعد هم هر چی شنیده بود رو گفت
افکارم رو نمیتونم منظم کنم یعنی تا الان دنبال ادم اشتباهی بودیم
-این دومین باره که فوضولی های من بدرد خورد ها مگه نه؟
با این حرفش لبخند میزنم انگار میخواد از شدت اشفتگیم کم کنه
-تحقیقات یک ساله ام همه به باد فنا رفت
-هنوز دیر نشده اگه همین طور پیش بریم میتونیم موفق شیم من میدونم
ببین رهام گفت یک هفته پس اگه توی این یک هفته محموله وارد نشه باید بره پیش رئیس و توضیح بده اگه محموله وارد هم بشه باید بره پیش رئیس و تحویلش بده

پس کافیه تو این یک هفته بشیم سایه رهام درسته؟

خندم میگیره انگار نه انگار من سرگردم مهیاس یک جوری صحبت میکنه و استدلال میکنه واقعا هر کی
ندونه فک میکنه کار کشتست واقعا خوشم میاد ازش برای امتحانش میپرسم
-پس صبح هم لازم نیست بریم دنبالش نه؟
-شاهین دیوونه شدی ؟ چرا حتما باید بریم ما باید بفهمیم اونی که رهام
باهاش حرف میزد کیه
-برام واقعا سواله با این همه استعداد و علاقه چرا پلیس نشدی؟
یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر نکردی؟
-چرا اتفاقا اما پدرم همیشه مخالف بود چون خودش پلیس بود و از خطراتش اگاه نمیذاشت
من هم وارد پلیس شم ولی من کی حرف گوش کردم بار دومم باشه؟
-میدونستی اگه این پرونده به سر انجام برسه بهت درجه افتخاری میدن؟
-وای واقعا راست میگی ؟ بگو به جون مادرم
-من هیچ وقت دروغ نمیکم حالا هم بلند شو بریم بالا که صبح باید
بریم دنبال شخص سوم
مهیاس
قرار بود رهام که رفت ما هم به اسم سینما یه ربع بعد بزنیم بیرون


مطالب مشابه :


رمان عملیات مشترک 10

رمان عملیات مشترک 10 رایان از کامیون نگاه کردم.چند متر بالاتر کنار ماشین پلیسی




رمان عملیات مشترک1

رمان عملیات مشترک1 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عملیات مشترک. لباس پلیسی




رمان عملیات عاشقانه

رمان ♥ - رمان عملیات رمان قلب مشترک یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که




رمان عملیات مشترک2

رمان عملیات مشترک2 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. هر حال پلیسی فکر کردن




رمان عملیات عاشقانه 1

رمــــان ♥ - رمان عملیات یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که رمان قلب مشترک




رمان عملیات عاشقانه 10

رمان عملیات عاشقانه 10 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. یعنی هیچ وقت به پلیسی




رمان عملیات عاشقانه 1

دنیای رمان - رمان عملیات رمان زندگی غیر مشترک. بعد رشته خودم پلیسی که اگه پدرم




رمان عملیات عاشقانه6

رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه6 یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر ♥ 166- رمان تولد مشترک




رمان عملیات عاشقانه 12

رمان عملیات عاشقانه 12 - رمان+رمان رمان عملیات مشترک. هیچوقت عاشق پلیسی نبودم




رمان عملیات عاشقانه

رمان زندگی غیر مشترک. عشقی پلیسی سعی کردم طنز هم داشته دیگر قسمت های رمان: رمان عملیات




برچسب :