روزای بارونی48

با نگاه خشک شده به روبرو داشت هویج ها رو حلقه حلقه می کرد. انگار توی این دنیا نبود، چشماش روی آراد خشک شده بود ... آراد جلوی تلویزیون نشسته بود و چشم به تلویزیون دوخته بود اما مشخص بود که اون هم توی حال خودش نیست. هر دو توی یه عالم دیگه سر می کردن ...
با سوزش انگشتش چاقو رو رها کرد و با اخمای درهم انگشتش رو چسبید. خیلی نبریده بود در حد یه خراش، همونطور که انگشتش رو گرفته بود با نگرانی به آراد خیره شد ... هنوز توی فکر بود ... عجیب بود که هیچ تلاشی هم برای حرف زدن با ویولت نمی کرد. رفت سمت یخچال و یه چسب زخم برداشت، بعد از شستن دستش چسب رو چسبوند روی انگشتش و توی همون حالت غر غر کرد:
- من خودم کم فکر و خیال دارم! اینم شده قوز بالا قوز ... چشه یعنی؟!
نگرانی از بابت اشکان امانش رو بریده بود، هیچ وقت فکر نمی کرد اگه توی دوران متاهلی کسی بهش وابسته بشه تا این حد عذاب آور باشه ... احساس گناه داشت بیچاره اش می کرد ... اشکان غیب شده بود! کلاس نمی یومد و گوشیش هم خاموش بود. ویولت از اینکه باز جریان رامین تکرار بشه واهمه داشت ... اینقدر می ترسید که گاهی اوقات هوس می کرد استعفا بده بشینه توی خونه. هویج ها رو ریخت توی قابلمه و زمزمه کرد:
- انگار آرامش به من نیومده ... خدایا راضیم به رضای تو اما توی این امتحانای سخت حواست به صبر بنده هات هم باشه. میترسم خدا ... می ترسم کم بیارم و رو سیاه بشم ...
در قابلمه رو گذاشت، دستاش رو شست و با حوله خشک کرد ... تصمیم داشت بره با آراد حرف بزنه ببینه مشکل اون چیه! چند وقتی بود ازش غافل شده بود ... همه اش هم به خاطر فکر کردن به اشکان بود ... از آشپزخونه خارج شد و رفت سمت آراد ... به دو قدمیش که رسید گوشیش زنگ زد ... گذاشته بودش روی اپن. همزمان با خودش سر آراد هم چرخید سمت گوشی ... ویولت لبخندی به آراد زد و رفت به سمت گوشی ... با دیدن شماره ناشناس قیافه اش متفکر شد و جواب داد:
- الو ...
چند لحظه سکوت اون طرف خط رو پر کرد ... ویولت نمی دونست چرا اینقدر استرس داره ... باز گفت:
- الو ... بفرمایید ...
صدای ضعیفی شنید:
- استاد آوانسیان؟!
ویولت نفس راحتی کشید ... یکی از دانشجوهاش بود ...
- خودم هستم ...
- استاد ... چند دقیقه ...
به اینجا که رسید به سرفه افتاد ... چند تا سرفه محکم کرد و ادامه داد:
- باید ببینمتون استاد ...
ویولت که نگاه متعجب آراد رو روی خودش می دید سعی کرد لبخندی بزنه و گفت:
- شما؟!!
باز صدای سرفه شنیده شد و ...
- اشکانم استاد ... خسروی ...
زانوهاش لرزید پاهاش سست شد و تنها کاری که تونست بکنه این بود که روی یکی از صندلی های گردان کنار اپن بشینه ... آراد با دیدن وضعیت ویولت سریع از جا پرید و پرسید:
- کیه ویولت؟
سوال آراد همزمان شد با صدای گرفته اشکان ...
- استاد ... صدای منو می شنوین؟!
ویولت چند بار نفس عمیق کشید با دست به آراد اشاره کرد یعنی که خوبم و چیزی نیست ... بعد زمزمه کرد:
- چی شده آقای خسروی ... چرا دانشگاه نمی یای؟!!!
همزمان حواسش به آراد هم بود که با چشمای گرد شده به اون خیره شده بود ...
- استاد یه کم کسالت دارم ... ولی باید ببینمتون ... حتماً ...
- اتفاقاً من هم باید شما رو ببینم و باهاتون در مورد یه جریانی صحبت کنم ...
آراد دستش رو پیش آورد که گوشی رو بگیره و ویولت سر از خشم آراد در نمی آورد ... توی گوشی زمزمه کرد:
- گوشی یه لحظه ...
بعد دهنی گوشی رو محکم چسبید و گفت:
- چیه آراد؟!!!
آراد با خشم غرید:
- چی می گه این یارو؟! بده من گوشی رو ببینم... حسابی مشتاق دیدارشم ...
ویولت با بهت گفت:
- چی شده؟!!!
آراد داد کشید:
- بده به من گوشی رو می گم ...
و قبل از اینکه ویولت بتونه کاری بکنه گوشی رو از دستش کشید بیرون ... چنان توی گوشی گفت الو که ویولت پرید بالا ...


مطالب مشابه :


رمان آبرویم را پس بده 6و7

رمان آبرویم را پس بده 6و7 بي پناهم پناهم بده. فرقی برام نداشت این غذای بی رنگ وروی




روزای بارونی41

رمان بي پناهم پناهم بده. ویولت که مبهوت مونده بود فقط تونست سرش رو تکون بده و بی اختیار




روزای بارونی47

رمان بي پناهم پناهم بده. جبهه بگیره و جواب بده و کل کل بی منطقی آرتان که تحت




روزای بارونی48

رمان بي پناهم پناهم بده. رمان عشق یعنی بی تو گاهی اوقات هوس می کرد استعفا بده بشینه توی




رمان ببار بارون53

رمان بي پناهم پناهم بده. بچه هاش از خودش ضعف نشون بده و بی طاقت به سمتش پر کشیدم تو




روزای بارونی55

رمان بي پناهم پناهم بده. آرتان بی توجه به کل فقط قصد داره یه کم گوشمالیش بده و ترسا




روزای بارونی67

رمان بي پناهم پناهم بده. طناز بی اراده چرخید سمت احسان مثل موهای گندمیت منو بده به دست




روزای بارونی68

رمان بي پناهم پناهم بده. مث موهای گندمیت منو بده به دست نمی دونم بی تــــو چند تا پاییز




رمان آبرویم را پس بده 3

دانلودرمان روزای رمان بي پناهم پناهم بده. جلوی چشمهای بی تابم




روزای بارونی58

رمان آبرویم را پس بده. رمان بي پناهم پناهم بده. تهی کرده بود بی اراده دوباره نشست و آراد




برچسب :