سونوگرافی و شعر و غزل!


دکتر می خندد و می گوید: چه بزرگ شده... و من خیره می شوم به مانیتور. به سر بزرگش، هیکل کوچولوی خمیده اش و آن چیزهایی که دکتر می گوید جوانه های دست و پاهایش هستند. خیره می شوم به هنرنمایی خدا روی صفحه ی مانیتور. خیره می شوم به شمایلی که نمی فهمم چطور در عرض چند هفته از هیچ تبدیل شده به معجزه ای با قلب تپنده و دست و پایی در حال جوان زدن...خیره می شوم به مانیتور و نگاه می کنم به نقاشی بی نظیر خدایی که بزرگی و مهربانی اش را دوست دارم. خیره می شوم به مانیتور و می گویم: چقدر هم خوشگله! دکتر قهقهه میزند و می گوید: ب...له هزار ماشاالله، چه قد و بالایی هم داره!
از ته دلم می گویم خدایا بخواه و بگذار و اراده کن تا قندی که حالا دارد توی دل من آب می شود توی دل تمام چشم انتظارهای دنیا آب شود...خدایا برای تمام زنان عالم این ثانیه ها را اراده کن...
دکتر از مامای مهربانی که حالا از عزیزترین دوستان نازنین من است می خواهد که پای برگه ی سونوگرافی ام بنویسد:
باش تا صبح دولتت بدمد         کین هنوز از نتایج سحر است...
و او با خط شکسته ی زیبایش می نویسد. می گویم: چه خوشبخت است کوچولویی که دکترش شاعر است و پای برگه ی سونویش شعر می نویسد. دکتر می خندد و من دوباره زل میزنم به بندانگشتی کوچکی که حالا شبیه آدمیزاد شده...
دکتر قاب قهوه ای رنگی را می دهد دستم و می گوید: بگیر دخترم، برو کادوش کن و از طرف من تقدیمش کن به خودت! فرصت نشد کادوش کنیم! و خودش دوباره قهقه میزند. شرمنده ی این همه مهربانی دکتر می شوم. قاب زیبای قهوه ای را که نازنین مامای دوست داشتنی زحمت تایپش را کشیده می گذارم روی پایم و با خواندن هر بیتش بغضم سنگین و سنگین تر می شود:

دلی شکست و بدان دشت سینه خرم شد          مقام حضــــرت محبـــــوب شد مکـــــــرم شد
رسید قاصـــدک و فـــــال حافظش در دست          ببــــــار باده که دوران دولــــت جــــــــــم شد
سرشـــک حضرت هاجر زدیده شد جــــاری           به خاک تیــــره روان گشت و آب زمــــزم شد
دل شکســــــته ی لبریـز باده ی احســـاس           زجــــام لم یزلـــــــی نشئـــــه ی دمادم شد
فرشته ملــحفه ی سـرد روی خود پـــس زد           پری به سوی تو بگشـــود و با تو همـــدم شد
زلطف دوست گِل از منــــــزلت مقامی یافت           قبول نفخــــــه ی محبــــوب کـــــرد و آدم شد
به یاد سجـــــده ی افلاکیـــــان فتادم دوش           که سرو قامـــــتشان در مقابلش خـــــم شد
زچشـــــمه ی قلمت آب زندگی جوشــــــید           شکست شیشه ی اندوه و غصه ها کم شد
ز عشــــق واژه ی احساس در غزل روئیــــد           زشـــوق ریشــــه مژگان عاشـــــقان نـم شد
طواف کعبه ی دل کن به حکم دل ســـاعی          که طــــــوف دل به طـــــواف حجر مقــــدم شد

پایینش نوشته: مرداد 1393 ــ دکتر اسدالله کلانتری



نمی دانم با چه زبانی از این همه مهربانی دکتر تشکر کنم. حالا معجزه ی کوچولوی بند انگشتی ما اولین هدیه ی زندگی اش را از پزشکی گرفته که پیش از آنکه پزشکی متعهد باشد انسانی شریف و بزرگوار و با ذوق است. از مطب می آیم بیرون. می نشینم توی سالن و دوباره قاب را می گذارم روی پایم و دوباره از اول می خوانمش. می گویم: عزیز دل مادر دلم می خواهد قبل از اینکه به هر مقام و جایگاهی برسی به معنی واقعی اش انسان باشی، شریف و بزرگوار و بخشنده و مهربان...
آشنایی می نشیند کنارم. او مرا شناخته. یکی از پنج دختری است که بعد از انتقال جنین هم اتاقی ام بود. هر پنج تایشان برای تعیین جنسیت آمده بودند و برای هر پنج تایشان جنین پسر انتقال داده بودند.
گفت: شما چیکار کردین؟ مثبت شدین؟ گفتم: بله الحمدلله. شا چطور؟ گفت: نه بابا! شانس ندارم که! اومدم دوباره این ماه اقدام کنم.
گفتم: به این سرعت؟ بزار یک کم بدنت استراحت کنه...
وای! استراحت چیه؟ شانس ندارم که پدرشوهرم دو روزه سکته کرده و قراره عمل قلب باز بشه. بهتون گفتم که پدر شوهرم مثل حشمت فردوس(پدرشوهر ستایش!) میمونه، عاشق پسره. گفته پسرهایی رو که پسر نداشته باشند از ارث محروم می کنه! البته من شوهرم راننده کامیونه و همه چیز داریم.(میم همه را با تشدید محکمی می گوید و سعی می کند النگوها و انگشترهایش را با یک حرکت ظریف زنانه نشانم بدهد!) آره همه چیز داریم ها ولی کیه که از پول بیشتر بدش بیاد؟! می خوام تا نمرده حامله بشم و سند پسر دار شدنمون رو بکنیم تو چشم همشون!
یک جوری می گوید "تا نمرده" انگار نه انگار که دارد درباره ی یک انسان حرف میزند. دخترک سه ساله اش این پا و آن پا می کند که: مامان خسته شدم! دستش را میگیرم و می گویم: بیا بشین پیش من خاله...هنوز جمله ام تمام نشده که دست دخترش را از دستم می کشد بیرون و می گوید: واااای! دست نکش رو سر این، بچه ات دختر میشه خدای نکرده. حواست باشه اصلا رو سر دختر بچه ها دست نکشی...
خیره می شوم به چشم های معصوم و عسلی دخترک. به موهای لخت و خرمایی اش و پوست شفافش...دخترک زل زده به دهان مادرش و عروسک کوچکش را محکم به سینه اش چسبانده.
اسمش را صدا می کنند. دست دخترک را می گیرد و بلند می شود. خم می شوم و صورت زیبایش را که بوی بهشت می دهد می بوسم...

 

پ.ن: این عکس را من نگرفته ام اما دوستش دارم. من و او و معجزه ی بندانگشتی مان حال خوش این روزهایمان را بعد از خدا که اول اوست و آحر او مدیون این سه نفریم...
یکی نسخه های قبل از انتقالم را تجویز کرد و سونوی قبل از انتقالم را با صبوری و مهربانی انجام داد. یکی با بسم الله و آرامش فرشته های برفی ام را برایم انتقال داد و یکی با مهربانی پدرانه ای اولین تپش های قلب کوچک معجزه ام را ثبت کرد...از خدا برای حالا و همیشه ی شان آرامش و سلامتی و خوشی و عاقبت به خیری تمنا می کنم...
و برای تمام پزشکان نامهربان و بی رحم دنیا کمی عاطفه و انسانیت آرزو می کنم.


پ.ن: هرشب قبل از خواب دستم که سر میخورد روی شکمم می گویم: خدایا ممنون که اجازه دادی یک روز دیگر هم با من بماند و هر صبح که نوازشش می کنم می گویم: خدایا اجازه بده پیش من بماند...
گاهی یکباره و بی هوا ترس از دست دادنش چنگ می اندازد به سینه ام...اما فوری ابرهای تیره ی بد خیالی را از بالای سرم میزنم کنار و می گویم: خدای نازنین عزیزم برایمان نگهش دار با دستان مهربانت...
حال روزها و شبهای زنی را که بعد از سقط باردار شده، فقط زنهایی خوب می فهمند که طعم تلخ سقط را چشیده باشند...

 

 


مطالب مشابه :


فروشگاههای خرید سیسمونی...

۳/نی نی سالن خیابان ولیعصر/روبروی پارک ساعی. ۵/نی نی سالن مادر خیابان شریعتی نرسیده به پل




(هفته بیست و سوم) تخت و کمد قند عسل

۱- نی نی سالن به ولی بالسا توی ولیعصر بین عباس آباد و پارک ساعی ،هم ۵- سه نی نی




تمام فروشگاه‌های لباس مادران باردار و کودکان

خیابان ولیعصر روبه‌روی پارک ساعی نینیسالن فروشگاه خیلی بزرگی است.




خاطره ي اولين کنسرت زندگي من

ارژنگ سیفی زاده , نی میان هی مرو و با شروع لرزان لرزان شور خاصی در سالن هادی ساعی




مراکز فروش آلبوم " پرنده های شهر من " در تهران / SALES CENTERS

شهر کتاب ساعی پارک ساعی سالن گوشه کنسرت نوازندگان قره نی :




سونوگرافی و شعر و غزل!

طواف کعبه ی دل کن به حکم دل ســـاعی که طــــــوف می نشینم توی سالن و دوباره قاب را می




رمان مزاحم همیشگی 5

رفتم سمت پارکینگ،پیش بسوی پارک ساعی! سالن اجتماعات جایی که عرب نی انداخت!چون




برچسب :