خرید سیسمونی

سلام مامانی، سلام عسلم ، الهی قربونت برم خوبی مامانی؟ دردونه ام ، جیگرم ، دختر گلم ، همه زندگیم ، عمرم ، امیدم ، همه چیزم ، دورت بگردم خوبی؟ فکر نکنی مامانی فراموشت کرده ؟ نه عزیز دلم من همش در حال قربون صدقه رفتنتم. اما مامانی این روزها نشد واست چیزی بنویسم. قربونت برم از خدا می خوام حالت خوب باشه. مامانی هم خدا رو شکر از دندان درد بگذریم و گاهی وقتا حالت تهوع  و گرفتگی عضله پا میشه گفت خوبم. این ها همه فدای سرت . فقط دلم می خواد از اوضاع مامانی باخبر باشی که این ها رو می نویسم. قربونت برم دیگه داری خدا رو شکر بزرگ میشی. مامانی خیلی سنگین شده و خیلی بد نفس می کشه.

مامانی ساعت ۹ امدم اداره این دو سه روز ساعت ۹ میام و سعی می کنم تا ۱۲ یا ۱۲:۳۰ برم خونه.

اول صبح رفتم و آمپول دگزامتازون زدم . تا الان چهارتا زدم.مامانی خیلی نگرانتم . می ترسم نکنه برات ضرری داشته باشه . آخه دکتر نوشت گفت واسه اینه که ریه های بچه زودتر رشد کنه و اگه خدایی نکرده زودتر به دنیا اومدی مشکل ریوی نداشته باشی. من هم ترسیدم و زدمشون . هر ۱۲ ساعتی یکی باید می زدم.

بعضی ها می گویند نباید واست دگزا می نوشت و بایستی برات بتامتازون می نوشت. البته هر دو از یک خانواده اند. من که تو رو به خدا و امام زمان سپردم.

ان شاءا... که فقط برات مفید بوده و هیچ ضرری نداشته باشه. اما مامانی بهت نگفتم ، مامانی خیلی بد آمپوله و تا قبل از ازدواج باور کن ۱۰ تا آمپول هم نزده بودم اون هم با بی حسی . اما از ترس سلامتی تو یه بسم ا... می گفتم و خیلی آروم دراز می کشیدم ، او منتظر می شم تا آمپول رو تزریق کنه. نگار نه انگار همونی بودم که یا آمپول نمی زد یا یه آمپول ساده رو با بی حسی می زد.

مامانی دورت بگرده حرکاتت هته گذشته خیلی زیاد شده بود . قربون تکون خوردنت برم که عاشق تکون خوردناتم. گاهی انگار پا یا دستت رو می کشی و به شکمم می خورد و من حس می کنم . گاهی هم مثل ماهی تکون می خوری و انگار جابجا می شی. که کامانی عاشق این حرکت اس. انگار موج تولید می کنی. زندگی مامان گاهی یه جا سفت می شی مثل یه سنگ . بابایی خیلی می ترسه می گه حواست باشه شکمت به جایی نخوره و خودش فوراْ دستش رو بر میداره.

گاهی که پیش بابایی نشته باشم و تکون بخوری دستش رو می گردم تا اون هم از تکون خوردنت لذت ببره.

مامانی بذار از هفته گذشته واست بگم. کلی حرف واسه زدن دارم.

دوشنبه ۸ آبان رفتم پیش دکتر علامه، زهرا علامه. دکتر خوبیه اما شلوغ با مطب نا منظم و یه جورایی بی کلاس.

زندگی مامان اینقدر مطبش شلوغ بود که دیگه می خواستم بزنم زیر گریه، عصبی شده بودم . بعد از کلی دردسر و تشکیل پرونده و معاینات اولیه توسط ماما . باید منتظر می موندیم تا نوبتمون بشه و بریم پیش دکتر. یه بدی که داشت چند نفر باهم می رفتن پیش دکتر در اتاقش هم که باز بود و کسانی که در مرحله دوم اتق انتظار بودند راحت فضای داخلی مطب رو میدیدند. دکتر سریع و در عرض یک دقیقه یه سوالاتی پرسید و طبق عادت قرص کلسیم و آهن واسم نوشت و گفت راه نره و استراحت کن که زایمان زودرس نداشته باشی. مامانی بهت نگفتم قبل از نوبت ما از زایشگاه براش زنگ زدند و گفتند یکی می خواد وضع حمل کنه . وای یه ساعت طول کشید و خانم دکتر نرفت دوباره که زنگ زدند یه نیم ساعت کلا رفت و برگشت دکتر طول کشید تا برود پیش مریضش. خیلی ترسیدم گفتم برای من هم حتما همین طوری میکنه. یعنی اگه زایمان طبیعی باشه فکر کنم اینطوری باشه.

خوب مامانی این از مطب خانم دکتر زهرا علامه.

روز چهارشنبه دلم خیلی درد می کرد تو هم مثل قبلت تک.ن نمی خوردی و نگرانت شدیم رفتم همین جا پیش دکتر خاطره امینیان. شانس اوردم ساعت ۴ تلفن  زدم که نوبت بگیرم منشیش گفت خانم دکتر از ظهر اومده مطب و تا ۵ دقیقه دیگه می ره و تا بعد از تعطیلا نمیاد باید خودت رو زود برسونی. من و بابایی هم با عجله رفتیم. خدا رو شکر خوب بودی اما اون هم گفت باید حتما استراحت کنی و برام آمپول و دارو نوشت . واییییییییییی چه آمپولی. چه دردی داشت آخه روغنی بود. قرار شد هفته ای یکی بزنم که از زایمان زود رس جلوگیری کنه.  از ۱۴ تا ۲۱ هم واسم استعلاجی نوشت.

روز جمه با کمک بابایی خونه رو یه نظافت کلی کردیم و تا ساعت ۸:۳۰ دستمون بند بود بعدش رفتیم خونه مامان جون اینا. مامانی ساکش رو بست و رفت خونشون. موقع شام رسیدیم. پژمان اینا هم اونجا بودند البته ستایش خونه اون باباجونش بود روز قبل یعنی ۵ شنبه یه سری بهشون زدم آخه ۴ شنبه شب دعوتمون کردند که مامانی حالش خوب نبود که بره واسه همین عصر ۵ شنبه یه سری به زن عمو زدم.

شنبه هم تعطیل بود صبحش با مامان جون و بابایی رفتیم سیسمونی فروشی دیدنیها که بسته بود جات خالی آش نذری می دادند بابایی رفت واسمون گرفت و خوردیم بعدش رفتیم پارک ساحلی و تو چای خونش ، چای و کیک خوردیم و برگشتیم خونه . هوا بجای پاییزی انگار بهاری بود . عالی.

تا برگشتیم ناهار رو فورا خوردیم و گفتیم نیم ساعت استراحت کنیم بعد بریم و تخت و کمد واست ببینیم منو بابایی تا ۶ خوابیدیم . دیگه واسه رفتن دیر شده بود . واسه همین بابایی برگشت شهرکرد و قرار شد سه شنبه برگردد. ستایش و نیایش هم یک شنبه برگشتند .

مامانی اونجا فقط استراحت کردم و دراز کشیدم تا ۳ شنبه که بابایی دوشنبه شب اومد و من و تو بابایی و مامان جون رفتیم نظر و رهنان و ... بگذریم هر طوری بود اون طوری که دوست داشتیم واست چوبی هات رو خریدیم. مامان جون همش اصرار داره واست بهترین ها رو برداریم . من دلم نمی الومد آخه اجناس بخاطر تحریم خیلی گران هستند اما حریف مامان جون نشدیم و کلا همه چیز واست از بهترین ها خرید. مامانی خیلی دوستت دارهخ و همش دخترم دخترم می کنه.

خلاصه شب برگشتیم و بابایی رفت شهرکرد. من هم فردا صبح با مامان جون رفتم پیش دکتر هاله وفایی همون دکتر اصلی خودمون. دکتر هم واسم مهون دگزا ها و ... نوشت و تاکید به استراحت داشت و برام استعلاجی نوشت.

بعد از دکتر دربست گرفتیم رفتیم سبزه میدون . آخه چیزایی که مامان جون خرید همه مارک های معروف و گرانی بودند و همه می گفتند همین اجناس تو سبزه میدون خیلی ارزونه . مامان جون هم که هنوز کالسکه واست نخریده بود و جایی نپسندید بهش گفتم بریم ببینیم چطوریه. رفتیم. نمی تونم بگم خوب بود یا بد . فقط این رو بگم همین که پیاده شدیده دوباره دربست گرفتیم و رفتیم فلسطین. ما نپسندیدیم.

فلسطین سیسمونی فروشی های خوبی داشت .با اینه هیچی نمی خواستیم کلی مامان جون برات وسیله خرید. بعدش هم آژانس گرفتیم و برگشتیم . هر کس واسایل رو می دید می گفت می گفت این مای بی بی ها براش کوچیک می شوند و خیلی از این ها خریدید مامان جون رو مجبور کردم تا با رسلیمه بره و پسشون بده . راستی مامانی بعضی چیزا رو برات دوتادو تا خریدیم آخه قرار ببرمت پیش اون مامان جونت و صبح ها که مامانی سر کاره اون ازت مراقبت کنه. گهواره دایی علی و مسلم رو هم برای پایین می یاریم.

مامانی ستایش تور و برعکس بچه های دیگه دوست داره اون روز دستش رو گذاشتم روی شکمم تا تو رو حس کنه.

روز جمه بابایی اومد و با دایی علی و عزیز سیمونی رو آوردیم آخه ۵ شنبه بعدش محرم بود و دوست نداشتیم اولین جشن زندگیت توی اون روز باشه . روز جمه که زن دایی می گفت خیلی روز خوبیه اوردیمشون. یه جشن کوچیک گرفتیم مامان جون زری هم آش پخته بود . خلاصه جشن خوبی بود. دایی برگشنت اما مامان جون ماند تا بره و واست کلاسکه و ملحفه بخره . مامانی نمی دونی چقدر در خرید کردن و انتخاب وسواس بخرج می دم. خلاصه هر جوری بود  خریدات تمام شد.

اما چون کمدات رو نیوردیم و هنوز کاغذ دیواری نزدیم  پریروز و دیروز رفتیم تا بلاخره انتخاب کردیم . اما هنورز پرده اتاقت رو انتخاب نکردیم.

راستی جیگر مامان الان تو هفته ۳۳ هستی . قربونت برم دیگه باید بروم خونه و استراحت کنم.

لازم به گفتن نیست چون یکی یه دونه من میدونه عاشقشم و خیلییییییییییییییییی دوستش دارم

می بوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت


مطالب مشابه :


سیسمونی نوزاد

سیسمونی نوزاد - سیسمونی نوزاد - عرضه کامل سیسمونی تاب بازی کودک. از ۳تا ۷




آموزش ماساژ کودک

آموزش ماساژ کودک. چرا ماساژ می‏دهیم؟ یادگیری و انجام ماساژ کودک، کار بسیار ساده‏ای است.




خرید سیسمونی

کودک دوست داشتنی من - خرید سیسمونی - سلام مامانی، سلام عسلم ، الهی قربونت برم خوبی مامانی؟




سیسمونی - راهنمای خرید سیسمونی

سیسمونی - سیسمونی در مورد سرویس خواب کودک به هیچ و وجه توصیه نمی شود که از این جنس استفاده




سیسمونی - تخت کودک ونوجوان مدل پروانه

سیسمونی - سیسمونی - تخت کودک ونوجوان مدل پروانه - طراحی و تولید و قبول سفارش انواع سیسمونی




سیسمونی - تخت کودک و نوجوان باب اسفنجی

سیسمونی - سیسمونی - تخت کودک و نوجوان باب اسفنجی - طراحی و تولید و قبول سفارش انواع سیسمونی




برچسب :